خیلی از پدر و مادرها با عكس عزیزانشان آمده بودند در این جلسه. لابد میخواستند آنها هم فیض این مهمانی را از دست ندهند.
برعكس تمام جلسات سفر، تنها جلسه ای كه تعداد مسنها و پیرها بیشتر است، همین جلسه است. به خاطر همین هم هست كه آقا صحبتهایشان را در این جلسه طولانی نمی كند.
صفوف اول صف فرماندهها و جانباران بود! آنهایی هم كه دست و پایشان در كمیت و كیفیت كامل بود، بی چشم و گوش بودند.
وقتی آقا آمد روی جایگاه، مردم جلو آمدند و شعار دادند. دو تا پسر نوجوان از نرده های سكوی خبرنگارها كه ما رویش نشسته بودیم بالا آمدند تا آقا را ببینند. یكی به دیگری گفت: سبحان! رهبر را دیدی؟... چهقدر قشنگه!
این پیرمرد از وقتی آقا آمد تا آخر جلسه داشت گریه میكرد، گاهی هم بلند میشد و چیزهایی میگفت كه نمی شنیدیم. خواستم بعد از جلسه بروم ببینم حرفش چه بوده ولی پیدایش نكردم. همه خبرنگارها بالای سكو محو حال او بودند.
وقت رفتن، رهبر انقلاب به خواست یكی از همان صف اولیها دست به گردن بردند و چفیهاشان را درآوردند تا بدهند به او. بین راه كس دیگری چفیه را گرفت. آقا روی جایگاه ماندند و با دست اشاره كردند تا چفیه برسد به آنكه زودتر درخواست كرده.