به گزارش مشرق، "تحولات منطقهای و بینالمللی در دولت جدید آمریکا به چه سمتی خواهد رفت." این موضوعی است که چند تن از کارشناسان در مورد آن اظهار نظر کرده اند که در ادامه می خوانید:
سناریوهای تهران- واشنگتن در دوران ترامپ
فرهاد پاشاوند کارشناس بین الملل
پس از ماهها ماراتن انتخاباتی بین دو حزب اصلی جمهوریخواه و دموکرات در ایالات متحده، در نهایت دونالد ترامپ، جمهوریخواه توانست کامالا هریس، دموکرات را شکست دهد و برای بار دوم سکان هدایت کاخ سفید را در دست بگیرد. ترامپ در انتخابات ۲۰۲۴ یک پیروزی شخصی به دست آورد که همه ایالتهای چرخشی را فرا گرفت، سهم آرای خود را تقریبا در همه جا بهبود بخشید و -برخلاف پیروزی خود در سال ۲۰۱۶ - اکثریت مطلق آرای مردم را به دست آورد. افزون بر این، او حزب جمهوریخواه را به کسب اکثریت بیش از حد انتظار در سنا هدایت کرد. این رویداد چیزی فراتر از امری تدریجی است و میتوان گفت نمایانگر دوران جدیدی در سیاست آمریکا است.
دوره دوم ترامپ چالشهای جدیدی را به همراه خواهد داشت. ترامپ حداقل با دو جنگ در خاورمیانه و اوکراین روبهرو است. او در طول کارزار انتخاباتی خود وعدههای گستردهای برای اجرای سیاستهای جدیدی داد که بر اصل عدم مداخله و حمایت از تولید داخلی، یا به گفته خودش «اول آمریکا» مبتنی بود.
ترامپ معمولا سیاست خارجی خود را با محوریت منافع اقتصادی و توافقهای دوطرفه صورتبندی میکند. به نظر میرسد افزایش بحرانهای جهانی و تداوم سیاستهای ملیگرایانه و تودهای او بسیاری از چالشهای دور قبلی ریاستجمهوری ترامپ را عمیقتر خواهد کرد. ترامپ پیش از این بارها منتقد روابط تجاری اروپا با ایالات متحده آمریکا و حمایت آمریکا از کییف بوده است، طوری که زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین را بهخاطر میزان پولی که از دولت بایدن برای اوکراین به دست آورده است «بزرگترین کاسب» روی زمین نامیده است. او بهطور مشخص در مورد جنگ اوکراین، خواستار کاهش تنش شده و بارها ادعا کرده که این جنگ را در عرض ۲۴ ساعت حل میکند، هرچند پیشنهادات سیاسی ملموسی در این زمینه ارائه نکرده است.
ترامپ معتقد است که اروپا باید حمایت مالی بیشتری از ناتو داشته باشد. او در ارتباط با ناتو گفته است که آمریکا بهطور اساسی در «هدف و مأموریت ناتو» تجدیدنظر خواهد کرد. همچنین گفته است که از اروپا خواهد خواست بهخاطر «تقریبا ۲۰۰ میلیارد دلار» مهمات ارسال شده به اوکراین، به آمریکا بازپرداخت بدهد. دونالد ترامپ پیش از این بودجه نظامی آمریکا به ناتو را در اواخر دوره اول ریاستجمهوری اولش قطع کرد، بهطوریکه اغلب از ناعادلانه بودن سهم آمریکا در بودجه ناتو شکایت داشت.
کاهش تعهدات واشنگتن برای دفاع از اروپا در کنار پایان بدفرجام احتمالی جنگ اوکراین، ستونهای امنیتی و نظامی این اتحادیه را به لرزه در میآورد. بر همین اساس رویکرد او در قبال اروپا بهعنوان یک رقیب تجاری و نه یک متحد استراتژیک است. بنابراین پیروزی مجدد او برای اروپایی که به شدت نگران تغییر وضعیت در اوکراین و در تقلای تقویت ناتو و روابط فراآتلانتیکی است، رویدادی مخاطرهانگیز خواهد بود.
در مورد حوزه چین نیز بازگشت ترامپ میتواند موجب اعمال تعرفه ۶۰ درصدی بر کالاهای چینی شود که این ضربه مهلکی بر اقتصاد رو به رشد دومین اقتصاد برتر جهان خواهد بود. بانک سرمایهگذاری «مک کواری» در برآوردی اعلام کرد که در صورت اعمال تعرفه ۶۰ درصدی آمریکا بر چین، این امر قادر است رشد اقتصادی این کشور را تا دو درصد کاهش دهد و این موضوع میتواند پایانی بر مدل رشد اقتصادی پنج درصدی چین باشد.
از سویی دیگر نیز میتوان گفت سیاست «اول آمریکا» ترامپ میتواند به نفع پکن تمام شود. بر همین اساس اگرچه پکن عمیقا نگران غیرقابل پیشبینی بودن سیاست ترامپ در قبال چین است؛ اما این چالشها خود میتوانند فرصتهایی را نیز به همراه داشته باشند. با وجود بیمها از تجدید جنگ تجاری، پکن بر این باور است که سیاست سرسختانه تعرفههای (ترامپ) میتواند به شدت برای اروپاییها نامطلوب باشد و این موضوع باعث تحکیم روابط اقتصادی میان اروپا و چین شود. در همین حال مسأله بیعلاقگی ترامپ در حمایت از تایوان نیز فرصتی برای پکن است تا خواست خود در مورد این جزیره را به عمل آورد. با توجه به علاقهمندی اندک ترامپ در دفاع از تایوان (در قبال چین) پکن به دنبال امتیازات بیشتری از واشنگتن در امور تایوان خواهد بود و تلاش خواهد کرد ایالات متحده را به کاهش حمایت نظامی و سیاسی از تایوان سوق دهد؛ چراکه تایوان وارد یک دورە چهار ساله وحشت مضاعف خواهد شد.
جنگ تجاری ترامپ با پکن به معنای سرسختی سیاسی بیشتر در قبال آن نیست، بلکه نشانه معاملاتیتر شدن روندهای سیاسی و کاهش توجه آمریکا به هنجارهای لیبرالی و دمکراتیک است. بنابراین تایوان از حالا میتواند خود را در فهرست قربانیهای بعدی ببیند.
دولت دوم ترامپ وارثِ وضعیتی مخاطرهآمیز در خاورمیانه خواهد بود.
ترامپ در طول رقابتهای انتخاباتی حمایت قدرتمند خود را از رژیم اسرائیل اعلام کرده است؛ اما وعده داد در صورت انتخاب صلح را به خاورمیانه بازگرداند. پیش از این نیز به یاد داریم که دونالد ترامپ در دسامبر سال ۲۰۱۷ در یک اقدام حمایتی اعلام کرد قدس را بهعنوان پایتخت رژیم صهیونیستی به رسمیت میشناسد و از وزارت خارجه این کشور خواست تا روند انتقال سفارت از تلآویو به قدس را آغاز کند. بنابراین ترامپ مطمئنا به روابط نزدیک با رژیم اسرائیل ادامه خواهد داد. بنابراین تمام طرحهای وی برای پایان دادن به جنگ تا حد زیادی به نفع رژیم صهیونیستی خواهد بود. او برای پایان بخشیدن به جنگ غزه فشار بیشتری بر نتانیاهو وارد کرده و دست او را برای انجام اقداماتی که منجر به شکست جبهه مقاومت شود، بازتر میکند.
ترامپ در دولت اول خود روابط کاری خوبی با کشورهای خلیج فارس برقرار کرده بود. کشورهای شورای همکاری خلیج فارس مانند امارات، عربستان سعودی، قطر، کویت، عمان و بحرین از نظر اقتصادی با ایالات متحده همراستا بودهاند که از جمله میتوان به اتصال ارزهای ملیشان به دلار آمریکا و همچنین روابط بلندمدت استراتژیک و امنیتی با واشنگتن اشاره کرد. بنابراین داشتن رابطه گرم با ریاض و تمایل به دستیابی به یک توافق میان عربستان سعودی و رژیم اسرائیل شبیه به توافق ابراهیم در سال ۲۰۲۰، از اصول مهم وی خواهد بود.
در خصوص جمهوری اسلامی ایران نیز پیشبینیها بر این پایه استوار است که ترامپ سیاست انزوای تهران را در پیش بگیرد تا به این واسطه بتواند فعالیت منطقهای ایران را تحدید کند. درعینحال، ترامپ حمایت آمریکا از اسرائیل، عربستان سعودی و امارات متحده عربی را برای مهار نفوذ ایران افزایش خواهد داد.
با قطعیت حضور برایان هوک در تیم انتقال قدرت ترامپ که بر روند سیاستگذاری ابتدایی دولت ترامپ نظارت خواهد کرد و همچنین مطرح شدن اسامی مانند ریچارد گرنل برای وزارت خارجه و مایک پمپئو برای وزارت دفاع میتوان انتظار داشت که حامیان فشار حداکثری بر ایران با تجربه «استراتژی فشار حداکثری» همچنان به فشار برای اعمال این سیاستها ادامه دهند. در همین راستا میتوان چند سناریو را در قبال ایران متصور دانست:
تداوم تحریم و افزای فشارهای اقتصادی؛ ترامپ در دوره اول خود، با خروج از توافق هستهای ایران (برجام) و بازگرداندن تحریمهای شدید علیه این کشور، فشار اقتصادی قابلتوجهی را به ایران وارد کرد. با توجه به اسامی مطرح شده در تیم سیاست خارجه ترامپ پیشبینی تداوم این روند قاب تصور است. در همین راستا با توجه به تقابل آمریکا و چین و احتمال تشدید تحدید اقتصادی چین میتوان انتظار داشت که روند صادرات نفت ایران به چین دستخوش محدودیتهایی بیشتری شود. همچنین پیشبرد سیاستهای اقتصادی انقباضی نیز پیشبینی میشود که بر اساس آن موجب کاهش دسترسی ایران به بازارهای جهانی و منابع مالی و در نتیجه باعث رکود اقتصادی و افزایش بیکاری میشود.
بهرهگیری از پوپولیسم اجتماعی برای اهریمنسازی از ایران؛ ترامپ نشان داده است که پوپولیسم محدود به سیاست داخلی نیست و ترامپ از آن در راستای رسیدن به اهداف سیاست خارجی استفاده کرده است. ترامپ با استفاده از پوپولیسم، مواضع تهاجمی علیه ایران خواهد داشت، وی با استفاده از شبکههای اجتماعی از جمله توئیتر و یوتیوب به بزرگنمایی، خطرناک و خطرساز بودن سیاستهای ایران علیه آمریکا و متحدانش خواهد پرداخت تا با آماده کردن یک ذهنیت منفی، به فضا و موقعیت مناسبی در منزوی کردن و تشدید تحریمهای اقتصادی علیه ایران در قالب فشار حداکثری دست یابد.
تقویت جبهه مخالف ایران در منطقه غرب آسیا؛ پروژه آبراهام در منطقه غرب آسیا میتوانست جبهه متحدی را در مقابل ایران شکل دهد؛ اما عملیات هفت اکتبر ادامه این پروژه را با چالش جدی روبهرو کرد به گونهای که با فشار افکار عمومی جهان عرب، پیمان ابراهیم به محاق رفت. با این وجود با توجه به ارتباطات شخصی ترامپ با اعراب بهویژه عربستان سعودی پیشبینی میشود که سعودیها روند عادیسازی را از طریق نقشآفرینی در طرحهای صهیونیستی برای آینده غزه پیگیری کرده و همچنین در پروژههای اقتصادی منطقهای رژیم بهعنوان یک عنصر فعال به صورت مستقیم بازیگری کند. همانطور که در حال حاضر این روند را در امارات میتوانیم ببینیم، در واقع امارات به واسطه بازکردن مسیری زمینی برای دور زدن تحدید دریایی رژیم صهیونیستی توسط انصارالله توانسته است روند عادیسازی را حفظ کند. افزایش فشارهای نظامی و اطلاعاتی؛ با توجه به حمله رژیم صهیونیستی به جمهوری اسلامی ایران میتوان اینگونه متصور بود که اقدامات رژیم به واسطه همکاریهای امنیتی با برخی از کشورهای منطقه در مقابل ایران تشدید شود. به گونهای که احتمالا در دولت ترامپ تحدید مقاومت در عراق و لبنان با نقشآفرینی سیاسی آمریکاییها و تشدید اقدامات نظامی در سوریه علیه مقاومت را میتوان از مصادیق بارز آن دانست.
افزایش اقدامات هوشمند و تقویت عملیاتهای مخفی و تهاجمی؛ ترامپ در دوران ریاستجمهوری خود در عملیات آذرخش کبود و ترور شهید سلیمانی، پیامدهای قابلتوجهی برای روابط ایران و آمریکا ایجاد کرد. در صورت پیروزی دوباره ترامپ با تداوم سیاستهای مقابلهجویی، احتمال دارد که ترامپ با استفاده از توان نظامی و عملیاتهای ویژه، فشار بیشتری به ایران وارد کند.
از ریگانیسم تا ترامپیسم
هادی خسرو شاهین تحلیلگر و کارشناس مسائل بینالملل
سیاست خارجی دولت جدید آمریکا چگونه خواهد بود؟
از دهه ۱۹۸۰ به این سو در حزب جمهوریخواه گفتمانی غالب شد که این گفتمان، گفتمان ریگانیسم بود. قبل از ریگان در حزب جمهوریخواه آنچه که غلبه و سلطه داشت امر رئالپلیتیک بود که تحت تأثیر دکترین نیکسون و بهویژه در کانونش کسینجر قرار داشت و در واقع بدون در نظر گرفتن ملاحظات مرتبط با حوزههای ایدئولوژیک و بحثهای هنجاری و ارزشی در تلاش بود در دوره جنگ، به یک نوع مدیریت تنش بر پایه ضرورتهای ژئوپلیتیک
بپردازد. در واقع قبل از پیروزی ریگان در ۱۹۸۰ و ورود ریگانیسم به حزب، ما شاهد غلبه و رُجحان یافتن مباحث ژئوپلیتیک بر مباحث ایدئولوژیک بودیم. از همین رو، دستور کارهای حزب جمهوریخواه مبتنی بر اقتضائات و الزامات برآمده از قدرت در یک نظام بینالملل و درعینحال این را هم مد نظر داشت که با تعریف دستور کارهایی در سطح متوسط از هدر رفت منابع داخلی آمریکا در جریان رقابت با اتحاد جماهیر شوروی خودداری کند و به این وسیله بتواند به بخشی از مطالبات پایگاه رأی خودش پاسخگو باشد.
غلبه رئالپلیتیک بر ایدئولوژی در پیش از ریگان
اما در دهه ۱۹۸۰ یعنی از سال ۱۹۸۰ به این سمت، معادله برعکس میشود. یعنی گروهی از جریانی تحت عنوان نومحافظهکاران از حزب دموکرات به حزب جمهوریخواه کوچ میکنند؛ چراکه احساس میکنند حزب دموکرات خیلی لیبرال شده و دیگر اولویتهای دموکراسی و حقوق بشر در مواجهه با شوروی را کنار گذاشته و حتی رویکردهایی مسالمتجویانه را در قبال شوروی پیگیری میکند. به همین دلیل ما از دوره کارتر شاهد کوچ این نومحافظهکاران از حزب دموکرات به حزب جمهوریخواه هستیم. اگر در آن مقطع زمانی جریانهای لیبرال و نومحافظهکار برای تسلط گفتمانی بر حزب دموکرات با هم رقابت داشتند، در سال ۱۹۸۰ آنچه که اتفاق میافتد، این است که حزب جمهوریخواه به سلطه یا هژمونی نومحافظهکاران آمریکا وارد میشود و در همین نقطه است که شاهد برعکس شدن معادله در حزب جمهوریخواه هستیم. یعنی غلبه یافتن مباحث ایدئولوژیک، هنجاری و ارزشی بر مباحث ژئوپلیتیک که همراه با تعریف حداکثری از اهداف در سیاست خارجی است و این دستور کارها را ما در قالب ریگانیسم میتوانیم قرار دهیم و آن را مجسم کنیم.
ظهور ریگانیسم و تغییر پارادایم سیاست خارجی آمریکا
اما ریگانیسم بعد از جنگ سرد و فروپاشی شوروی و تسلط گفتمانی نومحافظهکاران پس از پایان جنگ سرد، به پایان نمیرسد، بلکه حتی فرصت بیشتری برای گفتمان ریگانیسم فراهم میشود؛ چراکه بعد از فروپاشی شوروی، آمریکا در نظام بینالملل تبدیل به یک قدرت بیرقیب و بیهمتا میشود که این امر بیسابقه در تاریخ روابط بینالملل است. حتی در دوره ماقبل نیشناستیتها و در عصر امپراتوریها هم چنین ویژگی و مختصاتی مشاهده نمیکنیم. حتی امپراتوریها با هر عظمت و شکوهی که داشتند، باز هم با رقبایی مواجه بودند و هیچگاه لحظه بیرقیبی و بیهمتایی را تجربه نمیکردند. بنابراین یک اتفاق نادر و عجیب در تاریخ روابط بینالملل رخ میدهد که به گفتمان ریگانیسم مجال ظهور و بروز بیشتری میدهد و این را ما حتی میتوانیم در ادبیات جورج بوش پدر تحت عنوان نظم نوین جهانی تفسیر کنیم.
در واقع، از این مقطع زمانی، اتفاق دیگری هم به سیاست خارجی آمریکا اضافه میشود و آن تمایلات و گرایشهای مبتنی بر هژمونی است. یعنی آمریکا تصور میکند با توجه به اینکه یک رقیب بیهمتاست، میتواند به یک هژمون هم تبدیل شود و نظام بینالملل را از شکل بینالمللی آن به شکل آمریکایی آن تبدیل کند. یعنی نظام بینالملل به محلی برای زیست سیاسی، اجتماعی و ژئوپلیتیک بر اساس هنجارها، ارزشها، اصول و بنیانهای آمریکایی تبدیل شود. البته حادثه ۱۱ سپتامبر به این مسأله کمک شایانی میکند و آمریکاییها را بیشتر در این مسیر قرار میدهد.
هژمونی جهانی آمریکا و تأثیرات ۱۱ سپتامبر
در واقع در حادثه ۱۱ سپتامبر، دولت جورج بوش پسر که با وعده خداحافظی با نقشآفرینی آمریکا بهعنوان پلیس جهانی روی کار آمده بود، با حادثه ۱۱ سپتامبر و حضور مستمر نومحافظهکاران در حزب جمهوریخواه، برخلاف شعارهای کمپین، به حوزهای سوق پیدا میکند که در آن، ما بهطور عیان شاهد این دستور کار هستیم که آمریکاییها تلاش میکنند به گفته خودشان، لحظه هژمونی آمریکا را به عصر هژمونی آمریکا تبدیل کنند. حاصل این روز جنگهایی است که به قول خودشان جنگهای بیپایان هستند، نه بر پایه اقتضائات و الزامات ژئوپلیتیک، بلکه بر پایه اقتضائات و الزامات هنجاری و ارزشی از سوی حزب جمهوریخواه و نومحافظهکاران آمریکاست.
هژمونی و هژمون شدن در ذات خود به معنای تعریف حداکثری دستور کارها و هدفگذاریها در سیاست خارجی است و چون هدفگذاریها حداکثری تعریف میشوند، برابر است با تحمیل هزینههای هنگفت و طاقتفرسا بر آمریکا و مالیاتدهندگان آمریکایی که این خود به تغییرات اجتماعی و سیاسی در جامعه آمریکا منجر میشود و سپس به اتفاق غیرمنتظرهای که الیتها هیچگاه باور نمیکردند، یعنی پیروزی یک سیاستمدار غیرحرفهای و آماتور از بیرون از دایره نخبگان در نوامبر ۲۰۱۶، یعنی پیروزی دونالد ترامپ، منجر میشود. این تغییرات فضای گفتمانی را در میان پایگاه رأی حزب جمهوریخواه بازتاب میدهد و در نهایت به انزوای گفتمان نومحافظهکاری و گفتمان امپریالیستی در حزب جمهوریخواه منجر میشود. در شرایطی که امروز صحبت میکنیم، این گفتمان ترامپیسم، اگرچه گفتمان منحصربهفردی است، شباهتهایی با دوران قبل از ریگانیسم پیدا میکند که اولویتها و ضرورتهای رئالپلیتیک یادآور دوران کسینجر و نیکسون در دهه ۱۹۷۰ در آمریکاست.
از نومحافظهکاری به ترامپیسم: بازگشت به رئالپلیتیک
اگر در گفتمان نیکسون و کسینجر شاهد تعریف دستور کارهای متوسط و هدفگذاریهای متوسط بودیم، در این گفتمان به دلیل تأثیرات شگرف و گسترده ریگانیسم و هزینههایی که بر جامعه آمریکا تحمیل کرده است، گفتمان ترامپ حتی هدفگذاریها و دستور کارها را در سطح متوسط هم نمیپذیرد و آنها را بسیار محدودتر تعریف میکند؛ چراکه تصور میکند ماحصل گفتمان پس از جنگ سرد و فروپاشی شوروی، منجر به عقبگرد آمریکا در قبال برخی از رقبای خودش از حیث زیرساختها و تکنولوژی میشود و درعینحال ریگانیسم آمریکا را آنچنان مشغول خود کرده که حتی از ظهور قدرتی بزرگ مانند چین غافل میشود. این مسأله در اسناد امنیت ملی آمریکا از جمله سند ۲۰۱۷ دوره ترامپ و سند ۲۰۲۲، به وضوح دیده میشود که چین مهمترین قدرت رقیب است و باید سرمایهها و توجهات آمریکا روی آن متمرکز شود.
چالشها و تأثیرات گفتمان ترامپیسم در سیاست خارجی آمریکا
البته باید یادآوری شود که در دوران ۷۰ یا ۸۰ ساله پس از جنگ جهانی دوم، آمریکاییها، یعنی الیتها و تصمیمگیران در شورای امنیت ملی، وزارت امور خارجه و پنتاگون، مفروضات خود را بر این قرار داده بودند که آمریکا باید نقش رهبری نظام بینالملل را ایفا کند. وقتی با گفتمانی از ۲۰ ژانویه ۲۰۱۷ مواجه میشوند که این مفروضات را از سطح مفروض به سطح فرضیه میبرد، عصر پرسشهای بنیادین و ماهیتی برای آمریکا شروع میشود. برای نخبگان، این گفتمان با مقاومتهای شدید بروکراتیک مواجه میشود و نتیجه این کشمکشها، تلاش گفتمان ترامپیسم برای نفوذ در حوزههای تصمیمسازی است.
در مقابل، مقاومتهای بروکراتیک منجر به فضای هرج و مرج یا تغییرات کوتاهمدت در سطح الیتها و نخبگان میشود. در دوره اول دولت ترامپ، گفتمانهای کلاسیک در سیاست خارجی آمریکا منزویتر شد و گفتمانهای رئالپلیتیک از مقامات جدید دولت ترامپ بیپاسخ نمیماند.
در هر صورت، گفتمان ترامپیسم در صورت ادامه به سمت محدودسازی و تمرکز بیشتر بر مسائل داخلی و رقابت با چین در سطح بینالمللی و حتی احتمالا در حوزههایی مانند خاورمیانه پیش خواهد رفت. ولی این روند بهطور قطع چالشهایی برای ایران در منطقه ایجاد خواهد کرد که باید از پیش برای آن آمادگیهایی در سیاستهای دیپلماتیک خود اتخاذ کند.
ایده ترامپ ۲۰۲۵ در قبال ایران چیست؟
دکتر جلیل محبی هیأت علمی مرکز پژوهشها
پس از شهادت سید ابراهیم رئیسی، ایالات متحده آمریکا به این باور رسید که در غیاب این شخصیت اصولگرای میانهرو، فردی تندروتر به جای او در جمهوری اسلامی ایران به قدرت خواهد رسید.
تحلیل اولیه این بود که با روی کار آمدن یک شخصیت جدید و رادیکالتر، فضای داخلی ایران دچار شکافهای اجتماعی و سیاسی عمیقی خواهد شد که میتواند به ناآرامیهای داخلی و کاهش ثبات در جمهوری اسلامی منجر شود. کلا این پیشبینی اشتباه از آب درآمد؛ چراکه جمهوری اسلامی با چیدمان جدیدی از نیروها و مهرههای کلیدی در عرصه سیاسی روبهرو شد که نشان داد این ساختار حتی در غیاب برخی شخصیتها، توانایی بازسازی و حفظ انسجام داخلی خود را دارد. با حضور چهرههایی مانند پزشکیان، قالیباف و محسنی اژهای در رأس قدرت، جمهوری اسلامی ایران به یک وضعیت سیاسی متعادلتری دست پیدا کرد که توانست علاوه بر حفظ قدرت در عرصه داخلی، واکنشهای شفاف و یکپارچهای را در برابر فشارهای خارجی از خود نشان دهد.
بدین ترتیب، شکافهای اجتماعی و سیاسی مورد انتظار در نهادهای حاکمیتی نمایان نشد و ساختار حکومتی ایران قوت بیشتری نیز پیدا کرد تا جایی که رئیسجمهوری اصلاحطلب دارد که در قبال دشمن حرفهای اصولگرایانه میگوید. در سطح منطقهای نیز تحولات قابلتوجهی در پی جنگهای غزه و لبنان رخ داد که بهویژه برای ایران، نقش حیاتی در تقویت جبهه مقاومت داشت.
اگرچه در این جنگها تعدادی از فرماندهان مقاومت به شهادت رسیدند؛ اما ساختارهای کلیدی حماس و حزبالله همچنان پایدار و فعال ماندند. این گروهها که به نوعی الهام گرفته از ایران در منطقه محسوب میشوند، توانستهاند در برابر تهدیدات رژیم صهیونیستی مقاومت کنند و همچنان به فعالیتهای نظامی و سیاسی خود ادامه دهند.
ترامپ بهعنوان عامل اصلی شهادت سردار سلیمانی، امروز به خوبی آگاه است که حذف یک یا چند چهره تأثیرگذار از ساختار مقاومت نمیتواند به معنای توقف فعالیتهای این گروهها باشد. مقاومت در منطقه نهتنها از لحاظ ساختاری حفظ شده، بلکه همچنان بهعنوان یک تهدید عمده برای منافع آمریکا و متحدانش در خاورمیانه باقی مانده است.
این نکته برای ترامپ روشن است که هدف قرار دادن سران گروهها، هر چند برای آمریکا در کوتاهمدت ممکن است پیروزیهای تاکتیکی به همراه داشته باشد؛ اما در بلندمدت خللی در اراده مبارزاتی جبهه مقاومت نخواهد داشت و فورا بازسازی میشود. در این بین، سیاستهای منطقهای ترامپ همچنان بر فشار به ایران و متحدان آن در منطقه متمرکز شده است.
رابطه ترامپ با بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر رژیم صهیونیستی سابقا به شدت استراتژیک بود و در این راستا، هر دو طرف به دنبال همراستایی زمانی برای اتمام بحرانها و جنگها در خاورمیانه بودند؛ اما بازی نتانیاهو در سیاست آمریکا تا حدودی به این رابطه خدشه وارد کرده، ولی در هر حال ترامپ تلاش خواهد داشت بر سر منطقه با او همکاری نزدیک داشته باشد، لکن او را تحت فشار قرار خواهد داد تا به سرعت تکلیف بحرانهای خود را یکسره کند.
لذا همکاری مشترک میان آمریکا و رژیم اسرائیل در راستای تغییر معادلات منطقهای بهویژه در سوریه و لبنان و همچنین تقویت تحریمها و فشارهای اقتصادی علیه ایران، همچنان در دستور کار قرار خواهد داشت.
در این زمینه، تحولات مربوط به دکترین هستهای ایران یکی از جنبههای پیچیده سیاستهای ترامپ در قبال ایران است. ایران در واکنش به تحولات اخیر در سیاستهای جهانی و فشارهای خارجی و حملات رژیم، پیامهایی برای تغییر دکترین هستهای خود ارسال کرده است.
این پیامها، ایران را در ذهن ترامپ در وضعیتی پیچیده قرار میدهد. از یک سو، این پیامها ممکن است زمینهساز بازگشایی مذاکرات هستهای جدید و حتی رسیدن به یک توافق موقت شوند که به نوعی راهی برای کاهش تنشها فراهم کند. از سوی دیگر، این تغییر رویکرد میتواند موجب کاهش تنشها در منطقه شود؛ اما درعینحال فرصتی است تا ایران به سمت بازدارندگی بیشتر سوق پیدا کند. ترامپ در این راستا به استفاده از ابزار فشار اقتصادی و تحریمهای بیشتر ادامه میدهد تا ایران را در تنگنای اقتصادی و سیاسی قرار دهد.
لکن در شرایطی که نه برجامی برای پاره کردن باقی مانده و نه شرایط مشابه ۶ سال گذشته برای تعاملات ارزی و بانکی وجود دارد، ترامپ برگ بیشتری نسبت به گذشته در اختیار ندارد، مگر در مذاکرات خود با چین و روسیه. ازاینرو باید به تعاملات ترامپ با چین و روسیه توجه داشت.
هر گونه تصمیمگیری ترامپ در قبال ایران، با در نظر گرفتن منافع ارتباطی با چین و روسیه که بهطور فزایندهای در سیاستهای خاورمیانه و اقتصادی ایران حضور دارند، انجام میشود. همکاریهای اقتصادی و سیاسی ایران با این دو کشور میتواند معادلات منطقهای را بازتعریف کند.
در نهایت، ایده ترامپ در قبال ایران، به نظر میرسد که ترکیبی از فشار اقتصادی، تحریمها و سیاستهای سختگیرانه است که هدف آن وادار کردن ایران به تغییر رویکرد در مسائل سیاسی است تا از راهحلهای نظامی جلوگیری شود. بااینحال، باید دید که در این مسیر چه چالشها و فرصتهایی برای تحولات ایران و تغییرات در معادلات منطقهای و جهانی به وجود خواهد آمد. چنانکه این سیاستها به تدریج شکل میگیرند، ممکن است بازخوردهای جدید و غیرمنتظرهای از ایران و دیگر بازیگران منطقهای به دنبال داشته باشد که معادلات فعلی را تحت تأثیر قرار دهد.