به گزارش مشرق، در ویژه نامه ای به مناسبت عاشورای حسینی به معرفی 65 نفر از دشمنان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و سرنوشت شوم آنها پرداخته ایم.
1 - ابن حوزه
عبدالله بن حوزه تمیمی، از هتاکان لشگر عمربن سعد در کربلا که مورد نفرین امام علیه السلام قرار گرفت. وی از قبیله بنی تمیم بود که نامش «ابن جوزه» در برخی نقلها و «تیمی» هم آمده است.
روز عاشورا، آن زمان که لشگر بنی امیه به سپاه امام حسین علیه السلام حمله کرد، ابن حوزه، مقابل لشگر رفت و امام علیه السلام را چند بار با لحن بسیار تند و خشن صدا زد. حسین علیه السلام، در مرتبه آخر جلو آمد. و فرمود چه می خواهی؟ او گفت: ابشربالنار «بشارت باد ترا به آتش دوزخ»
امام علیه السلام فرمود: او کیست؟ گفتند: ابن حوزه تمیمی. آنحضرت گفت: دروغ گفتی من نزد پروردگارم می روم که مهربان است و شفاعتش پذیرفته؛
آنگاه حضرت، او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را به آتش دوزخ ببر.
ابن حوزه خشمگین شد و خواست اسبش را به طرف حضرت بجهاند که اسبش چموشی کرد. و او را از پشت خود انداخت، بطوری که پای چپش در رکاب بود و پای دیگرش واژگون که مسلم بن عوسجه یکی از اصحاب امام علیه السلام، بر وی تاخت و شمشیر به پای او زد و پایش از تن جدا شد. اسب همچنان می دوید و سر او را به هر سنگ و کلوخ و درختی کوبید تا مرد. و روحش به آتش دوزخ رفت.
سپس آن حیوان بر او بگردید و با سم آنقدر او را کوفت و پاره پاره کرد تا اینکه به جز دو پا چیزی از او نماند.
منابع:
1- منتهی الامال
2- نفسالمهموم
3- فرهنگ عاشورا
2 - ابوالجنوب کوفی
از عناصر خبیث و پلید لشگر عمربن سعد در کربلا که به امام حسین علیه السلام حمله کرد. نامش عبدالرحمن جعفی و القابش را، ابوالجنوب، ابوالخنوق و ابوالحتوف نیز گفته اند. او پهلوانی قوی و در شهر کوفه ساکن بود.
روز عاشورا سال 61 هـ.ق، جزو پیادگان لشگر عمر سعد و در کنار شمربن ذی الجوشن، صالح بن وهب یزنی، خولی و عده ای دیگر بود که با ترغیب و تحریص همدیگر، حسین بن علی علیه السلام را محاصره کردند. آنگاه که آنحضرت به میدان آمد و دشمن با تمام قوا به او حمله کرد. شمر به ابوالجنوب که کاملا به آلات جنگی مجهز بود گفت جلو برو به سراغش، گفت: «چرا خودت نمی روی؟ شمر به او گفت: با من اینگونه حرف می زنی و گستاخی می کنی؟ ابوالجنوب هم گفت: تو با من گستاخی می کنی؟ بعد به یکدیگر ناسزا گفتند و ابوالجنوب گفت: به خدا قسم؛ می خواهم اینک این نیزه را در چشم تو فرو کنم! شمر بازگشت و گفت: به خدا سوگند اگر بتوانم ترا به سزایت می رسانم. ابوالجنوب «لعنة الله علیه» با بقیه پیادگان نظام، به امام علیه السلام حمله کرده و محاصره اش نمودند و بعد به شهادت رساندند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- موسوعه الامام الحسین به نقل از: تاریخ طبری، انسابالاشاف، العبرات، محمودی و...
3 - ابوحرب سبیعی [سبیعی]
از مأموران و سواران لشگر عمر بن سعد.
نامش در مقاتل، عبدالله بن شهر، عبدالله بن سمیر، عبیدالله بن شمیر و عبدالله بن سخیر آمده است. مردی فاسق، لوده و شوخ و دلاور بود.
سعید بن قیس چند بار او را به خاطر جنایاتی که مرتکب شده بود در زندان حبس کرد. نقش او را در کربلا در شب عاشورا، به عنوان یک پاسبان از لشگر دشمن می بینیم که در اطراف خیمه های امام حسین علیه السلام و یارانش تجسس می کرد و با بقیه لشگر از دور و نزدیک مواظب بودند.
ضحاک بن عبدالله مشرقی روایت می کند که:
در شب عاشورا، امام علیه السلام و اصحابش تمام شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع به درگاه الهی مشغول بودند، گروهی از سواره نظام عمربن سعد نگهبانی می دادند و از کنار خیمه ها می گذشتند و مراقب ما بودند، همینکه حسین علیه السلام آیه 172 (آل عمران) را تلاوت کرد که: «و لایحسبن الذین کفروا انما نملی لهم ...؛ کسانی که کافر شدند خیال نکنند که مهلتی که به آنها می دهیم برایشان خوبست بلکه ... ما کان الله لیذر المؤمنین علی ما انتم علیه... آیه 173؛ خداوند هرگز مؤمنان را به حال کنونی وانمی گذارد، بلکه می خواهد پاکان را از ناپاکان جدا کند»، یکی از سواران لشگر دشمن که پاسبانی می کرد آیه را شنید و گفت: قسم به پروردگار کعبه که ما همان پاکان هستیم که از شما جدا شده ایم. ضحاک می گوید من او را شناختم، به «بریر بن خضیر» گفتم او را می شناسی؟ گفت: نه! گفتم (ابوحرب سبیعی عبدالله بن شهر) مردی لوده و هم دلاور است و بریر به او گفت: ای فاسق تو فکر می کنی که خدا ترا جزو پاکیزگان قرار داده است؟ ابا حرب گفت: تو کیستی؟ گفت: «بریربن خضیر» گفت: ای «بریر»، بر من سخت است که تو هلاک شوی؟ والله که هلاک شوی»
بریر گفت: ای اباحرب، آیا می توانی از گناهان بزرگی که مرتکب شده ای توبه کنی و به سوی خدا بازگردی؟ به خدا سوگند که ما پاکان هستیم و شما همگی پلید می باشید. ابوحرب گفت: «من هم به درستی حرف تو شهادت و گواهی می دهم». من گفتم: آیا این معرفت به حال تو سودی ندارد؟ گفت: قربانت بروم پس چه کسی ندیم یزید بن عذره ی عنزی از عنز بن وائل باشد او اکنون با من است. بریر به او گفت: خدا رأی تو را زشت گرداند که تو مردی سفیه و نادانی، و بازگشت. او نیز برفت. پاسبان ما آن شب، عروة بن قیس احمسی بود و سواران وی را سپرده بودند.
منابع:
موسوعةالامام الحسین به نقل از: تاریخ طبری، نفسالمهموم، ترجمه ارشاد رسولی محلاتی، ناسخالتواریخ، مقتل الحسین مقرم
4 - ابو مرهم ازدی
از لشگریان عمر بن سعد و قاتل محمد فرزند مسلم بن عقیل.
مادر محمد کنیزی بود و پدرش حضرت مسلم که قبل از نهضت کربلا قیام کرد و با بی وفایی کوفیان روبرو شد و سپس دستگیر و به شهادت رسید.
در روز دهم محرم سال 61 هـ.ق که حسین بن علی علیه السلام با یزیدیان به جنگ پرداخت پس از اینکه عده ای از یارانش شهید شدند، بنی هاشم به صحنه آمدند. امام محمدباقر علیه السلام و برخی از مورخین گفته اند که:
بعد از شهادت عبدالله بن مسلم، فرزندان ابوطالب دسته جمعی به لشگر دشمن حمله کردند. حضرت سیدالشهداء علیه السلام که چنین دید، به ایشان فریاد زد: صبرا علی الموت یا بنی عمومتی ... ای عموزادگان من، صبر و مقاومت پیشه خود سازید و ...
هنوز از میدان برنگشته بود که در این حمله، محمد بن مسلم از بین آنها به زمین افتاد و به دست «ابومرهم ازدی» و «لقیط بن ایاس جهنی»، به شهادت رسید. ابن شهرآشوب، نام او را (ابومریم الازدی) و مجلسی در «جلاءالعیون» ابوجرهم اسدی گفته اند.
منابع:
1- منتهیالامال
2- ابصار العین
3- موسوعةالامام الحسین به نقل از: مقاتل الطالبین، اسرارالشهادة، بحارالانوار مجلسی
5 - اخنس بن مرثد حضرمی
از عناصر خبیث در لشکر عمر بن سعد در کربلا که عمامه امام حسین علیه السلام را ربود و جنایات دیگری نیز مرتکب شد.
نامش را (احبش بن مرثد بن علقمه حضرمی، احبش بن یزید، اخنس بن مرید)، هم گفته اند.
روز عاشورا سال 61 هـ.ق، بعد از شهادت حسین بن علی علیه السلام، لشگر کوفه به جهت غارت لباس های او، بر جسد مقدسش روی آوردند که «اخنس» ملعون عمامه آن حضرت را برداشت و به سرش بست. او بعدا به مرض «جذام» مبتلا شد اگرچه به روایتی، «جابربن یزید ازدی»، به این جنایت متهم است ولی اکثر مورخین، همین «اخنس» را سارق عمامه امام علیه السلام می دانند.
دیگر از جنایات او این که: چون امام حسین علیه السلام شهید شد، عمربن سعد (لعنه الله علیه) در بین لشگریانش ندا داد که: کیست که داوطلب شود تا بر بدن حسین با اسب بتازد؟ آن ملعون با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند.
اخنس آمد و با 9 نفر دیگر با اسب بر بدن آنحضرت تاختند و استخوان سینه و پشت و پهلوی مبارکش را شکستند. و بعدا نزد عبیدالله بن زیاد رفته و جایزه اندکی گرفتند. ابوعمرو زاهد می گوید: وقتی نسب آنها را دیدیم همگی حرامزاده بودند.
سرانجام شوم زندگی او:
به نقل از کتاب «نفس المهموم» و ناسخ التواریخ: مختار ثقفی در زمان قیام خودش به خونخواهی شهداء کربلا، نخست همین جماعت را آورد و دست ها و پاهایشان را با میخ های آهنین بر زمین بست و دستور داد تا با اسب های تازه نعل، آنقدر بر بدن پلیدشان تاختند تا گوشت و پوست و استخوانشان در هم کوبیده شده و هلاک گشتند.
در تاریخ طبری روایتی است که اخنس بعد از این جنایاتش، در جنگی ایستاده بود که تیری ناشناس به او خورد و قلبش شکافت و مرد. (لعنة الله علیه)
منابع:
1- نفسالمهموم
2- تاریخ طبری
3- موسوعة الامام الحسین به نقل از: لهوف، الدمعة الساکبه، اعیان الشیعه، مناقب- ابن شهرآشوب
4- بحارالانوار
6- ارزق [ازرق] بن حارث
از فرماندهان و پیروان عمربن سعد در کربلا. نام او را "ازرق بن حرب الصیداوی" نیز گویند. جنایتکاری که مانع یاری رساندن قبیله «بنی اسد» برای حسین بن علی علیه السلام شد.
چند روز قبل از عاشورای سال 61 هـ.ق در حماسه حسینی، آن زمانی که عبیدالله بن زیاد گروه گروه لشگری از دشمن به جنگ با حسین بن علی (ع) میفرستاد، حبیب بن مظاهر اسدی یکی از یاران آنحضرت که از قبیله بنی اسد بود، اجازه گرفت تا مردم آن قبیله را که در آن نزدیکی بودند به یاری طلبد. امام (ع) موافقت نمود!
حبیب بن مظاهر در دل شب نزد آنها رفت و گفت: آمده ام تا شما را به یاری پسر دختر پیغمبر خدا دعوت کنم. او را تنها نگذارید و یاریش کنید، عمربن سعد با لشگر بسیاری او را محاصره کرده است. چون مردان بنی اسد او را شناختند، هر یک بر دیگری سبقت گرفتند و اعلام آمادگی کردند بطوریکه 90 مرد جنگی بپاخاستند و با حبیب به قصد یاری حسین علیه السلام خارج شدند در این میان یک نفر منافق و جاسوس، خبر را به عمربن سعد رسانده و او بلافاصله ازرق، فرمانده خودش را با 400 نفر سوار به مقابله با بنی اسد فرستاد.
ازرق با سوارانش، در کنار رود فرات به آنها رسیده و راه را بر آنها گرفتند. در حالی که با امام علیه اسلام فاصله بسیار کمی داشتند، لذا جنگ سختی درگرفت و با هم به شدت برخورد کردند.
حبیب بر سر او فریاد زد: ای ازرق، وای بر تو. با ما چه کار داری. برای تو و برای ما اینکار شایسته نیست؛ بگذار دیگری غیر از تو، این شقاوت را بر گردن گیرد. ولی ازرق هیچ توجه نکرد و همچنان لشگرش را به ضرب و جنگ، تحریص و تحریک کرد. و از این رو مانع شد، تا آنها به یاری حسین بن علی (ع) و یارانش نیایند. و چون عده بنی اسد کم بود، نتوانستند مقاومت کنند و منهزم شده و به قبیله خود بازگشتند؛ و همان شب از جای خود کوچ کردند تا مبادا ابن سعد بر آنان شبانه حمله کند. حبیب بن مظاهر با زحمت و سختی تمام نزد امام بازگشت و جریان را گفت:
امام علیه السلام فرمود: لاحول و لا قوة الا بالله.
منابع:
1- بحارالانوار ج 44 ص 386
2- نفسالمهموم
3- موسوعةالامام الحسین به نقل از: اسرالشهادة دربندی، مقتل الحسین خوارزمی و بحرالعلوم
7 - اسحاق بن حیوه [حیاه] حضرمی
از جنایتکاران لشگر عمر بن سعد در کربلا که لباس امام حسین علیه السلام را سرقت و جنایات دیگری هم مرتکب شد. نام پدرش را حریه، یحیی و حویه، نیز گفته اند.
روز عاشورا، پس از شهادت حسین بن علی علیه السلام، لشگر عمربن سعد به جهت غارت لباس های او بر جسد مقدسش حمله کردند. اسحاق بن حیوه، پیراهن آنحضرت را ربود و به سرقت برد و پوشید، در حالی که در آن پیراهن بیشتر از 110 سوراخ از تیر و نیزه و شمشیر بود. اگرچه این عدد را به اختلاف ذکر کرده اند.
اسحاق بعد از این قضیه به مرض پیسی مبتلا شد و موی سر و رویش ریخت. دیگر از جنایت این ملعون، آنکه وقتی امام حسین علیه السلام شهید شد، عمر بن سعد (لعنة الله علیه) در بین یارانش فریاد زد که: چه کسی داوطلب می شود که بر بدن حسین با اسب بتازد؟ او، (اسحاق حضرمی) با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند. آمد و با اسب خویش بر بدن امام علیه السلام تاخت، چندان که پشت و سینه آنحضرت درهم شکست؛ و بعد هم به اتفاق دیگر جانیان، نزد عبیدالله بن زیاد رفتند و جایزه اندکی از او گرفتند. ابوعمر زاهد می گوید: در نسب آنها دیدیم که همگی حرامزاده بودند.
سرانجام شوم زندگی او:
به نقل از «نفس المهموم»، مختار ثقفی در زمان خونخواهی شهداء کربلا، او و دوستانش را گرفت و دست و پایشان را به بندهای آهنین بست و دستور داد آنقدر اسب بر بدن آنها تاختند تا هلاک شدند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- تاریخ طبری
3- لهوف
4- الدمعه الساکبه (بهبهانی)
5- اعیان الشیعه
6- و به نقل بسیاری دیگر در موسوعهالامام الحسین (ع)
7- منتهیالامال
8- فرهنگ عاشورا
8 - اسد بن مالک
از عناصر خبیث و قاتلین در کربلا، و سرسپردگان بنی امیه
نام او به گونه های مختلفی چون اسید بن مالک، و اسید بن مالک حضرمی، ذکر شده است. بعضی از مورخین چون «ابن شهرآشوب در مناقب» و سیدمحسن امین در «اعیان الشیعه» و قاضی نعمان او را شریک در قتل حضرت عبدالله فرزند مسلم بن عقیل (ع) با همدستی عمروبن صبیح صیداوی می دانند و در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه امام زمان (ع) چنین آمده است:
السلام علی القتیل بن القتیل «عبدالله بن مسلم بن عقیل» و لعن الله قاتله عامر بن صعصعه و قیل اسد بن مالک، و امام زمان (ع)، او را لعنت کرده است.
اسید [اسد]، از جمله 10 نفری بود که بعد از شهادت حسین بن علی (ع)، بر بدن مبارک او با اسب تاختند و استخوان ها و سینه آن حضرت را درهم شکستند و چون نزد ابن زیاد ملعون رفتند، خواست اظهار خوش خدمتی کند و جایزه بگیرد، شعری به این مضمون خواند:
ما سینه حسین را درهم کوبیدیم بعد از آن که پشت او را لگدمال کردیم با اسبان قوی هیکل و تیزتاز!! (لعنة الله علیه)
ابن زیاد گفت: شما چه کسانی هستید؟ گفتند: ای امیر ما کسانی هستیم که نیکو خدمت کردیم. ابن زیاد وقعی بر ایشان نگذاشت و فرمان داد تا جایزه کمی به آنها دهند.
چون نسب این ده نفر را بررسی کردند، دیدند که همه حرامزاده و از اولاد زنا بودند.
سرانجام کار او:
زمانی که مختار ثقفی به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام در سال 66 هـ.ق، قیام کرد، دستور داد دست و پای آنها را به میخ های آهنین بر زمین بکوبند و حکم داد تا بر بدن ایشان اسب تاختند تا هلاک شده و در زیر سم اسبان نابود گشتند. (ملهوف ص 182، بحارالانوار ج45 ص59)
قولی است مبنی بر اینکه او، همان اسید حضرمی (شوهر طوعه) کسی که در کوفه، حضرت مسلم بن عقیل (ع) را در خانه اش پناه داد و او (اسید حضرمی و به نقلی پسرش بلال) این خبر را به دارالاماره و حکومت وقت داد و مسلم (ع) دستگیر شد. اما ممکن است فقط یک تشابه اسمی باشد. «بهر حال منبع موثقی بر این قول یافت نشد.» آنچه مسلم است اینکه از قتله کربلا بوده و دست ناپاکش به خون پاکان آلوده گشته است.
منابع:
1- موسوعة الامام الحسین به نقل از: حدائق الوردیه، العبرات، و...
2- نفسالمهموم
3- زیارت ناحیه مقدسه
4- ترجمه ابصار العین
9 - اسماء خارجه
از اشراف و ثروتمندان کوفه و از بزرگان قبیله «قیس» بود.
منابع تاریخی او را به عنوان فردی بانفوذ و طرفدار بنی امیه نشان می دهد تا جائیکه او را صریحا (اموی الهوی) می گفتند.
جایگاه خاصی در دربار خلفاء عصر خودش داشت و جزو مقربان درگاه و مردان دلیر و سخاوتمند عرب به شمار می رفت و غالبا به عنوان عامل والی شهر، در حوادث مداخله می کرده است. پدرش خارجة بن حصن، از قبیله «بنی فزاره»، بعد از غزوه تبوک با بزرگان آن قبیله به خدمت پیامبر اسلام آمد.
عمویش عینیة بن حصن از بزرگان و دلیران عرب که در دشمنی با پیامبر اسلام مشهور بود، اما در فتح مکه نزد پیغمبر آمد و اسلام آورد. دخترش هند، همسر عبیدالله بن زیاد شد که بعدا با بشر بن مروان و سپس با حجاج بن یوسف ثقفی ازدواج کرد و این سبب شهرت او گردید.
خود او نیز از بستگان مادری «حسن مثنی» که فرزند امام مجتبی و داماد امام حسین (ع) است، بود. سال تولدش را می توان با توجه به قرائن، حدود سال دوم هـ.ق، گفت ولی از وقایع زندگیش تا سال 51 هجری قمری، یادی در تاریخ نشده است.
سال 51 هـ.ق در زمان معاویه، اسماء به درخواست «زیاد» و همراهی چند نفر از بزرگان کوفه به فتنه انگیزی و دشمنی «حجر بن عدی» (حجربن عدی از یاران باوفای علی بن ابیطالب (ع) بود که به دستور معاویه به همراه فرزند و یارانش به شهادت رسیدند) با خلیفه و حتی به کفر او گواهی داد و این موضوع در شهادت حجر و یارانش بدست معاویه دستاویز مؤثری داد.
زمانی که دخترش هند با «عبیدالله بن زیاد» که حاکم عراق بود ازدواج کرد، اسماء حکومت بصره را در دست داشت و این خود، جایگاه او و خانواده اش را در کوفه نشان می دهد. در شرح حوادث عراق در هنگام قیام حسین بن علی (ع)، کمتر به نام او برمی خوریم. هرچند که شیعه، او را در ردیف یاران عبیدالله بن زیاد و از عاملین حادثه کربلا و متهم به شرکت در قتل هانی بن عروه و مسلم بن عقیل می داند. اندکی از منابع، نامش را جزو دعوت کنندگان امام حسین (ع) به کوفه نیز ثبت کرده ولی بیشتر منابع تاریخ، حضورش را در کربلا تصریح نکرده اند.
به نقل تمام مورخین، سال 60 هـ.ق، در ماجرای دستگیری «هانی بن عروه مرادی»، او با همراهی «محمدبن اشعث» مأمور اینکار شد و بعد که به رفتار «ابن زیاد» با هانی اعتراض کرد، مورد تنبیه و مؤاخذه قرار گرفت. و این موضوع از حوادث نزدیک به واقعه کربلاست.
اسماء بن خارجه مدتها قبل از وقایع کربلا، مختار ثقفی را از مخالفت با «ابن زیاد» برحذر می داشت ولی مختار آنقدر از ابن زیاد بدگویی کرد تا بالاخره دستگیر و به دستور «ابن زیاد» زندانی شد.
بعد از شهادت حسین بن علی (ع) در روز عاشورا که اهل بیت و خانواده اش را اسیر کردند و حسن مثنی نیز دستگیر و اسیر شد. اسماء خارجه فزاری که از فامیل مادری اش بود، او را از میان اسیران بیرون آورد و گفت: به خدا قسم نمی گذارم که به فرزند «خوله» (خوله مادر حسن مثنی و هم قبیله اسماء بود) بدی و سختی برسد و عمربن سعد دستور داد که حسن را به او واگذارید.
بنابر نقل بعضی منابع، حسن جراحات بسیاری در بدنش بود که اسماء در کوفه آنها را مداوا کرد و بعد از بهبودی او را به شهر مدینه نزد خانواده اش برگرداند.
سال 67 هـ.ق که مختار ثقفی به خونخواهی امام حسین (ع) و شهداء کربلا قیام کرد و بر کوفه مسلط شد و عبدالله بن مطیع در «دارالاماره» شهر محاصره گردید. اسماء که جزو همراهانش بود، او را به امان خواهی از مختار برای خود و دیگر اشراف کوفه ترغیب کرد. در حمله از ارقه به شهر کوفه، او و شبث بن ربعی، ابراهیم بن اشتر را (ظاهرا در اثر حسادت)، از جنگ با خوارج بازداشتند.
مختار با توجه به این مسائل و روابط صمیمانه اسماء با عبیدالله بن زیاد، فرمان داد تا خانه او را خراب کنند و لذا او فرار کرد و به بادیه رفت و به بستگانش پیوست. در برخی نقل ها آمده که: او به شام رفت. به دستور مختار خانه او ویران شد.
بعد از پیروزی عبدالملک بن مروان (عبدالملک بن مروان بعد از مرگ یزید، حکومت شهر شام را در دست گرفت) بر مصعب بن زبیر (مصعب بن زبیر، برادر عبدالله زبیر و حاکم شهر بصره بود) و ورودش به شهر کوفه، اسماء خارجه به گماشتن «حمید بن حریث کلبی» بر اموال «بنی فزاره» اعتراض کرد و همین امر سبب جنگ میان «بنی قیس» و «بنی کلب» شد که به «یوم نبات قین» مشهور گشت. یکی از پسرانش بنام «عینیه» در این آشوبها شرکت داشت؛
برخی منابع، ملاقات هایی از اسماء با عبدالملک بن مروان را نقل کرده و در بعضی دیگر از منابع تاریخی، به حضور او در مجالس حجاج بن یوسف ثقفی اشاره شده است.
نام اسماء گاهی در شمار تابعان آمده که از علی بن ابیطالب (ع) و عبدالله مسعود، حدیث نقل کرده اند.
بعضی از مورخین نیز سخنان حکیمانه ای به او نسبت داده و «ابن ندیم» از کتابی بنام «اسماء بن خارجه الفزاری» نام برده که نوع مطالب آن اینک بر ما پوشیده است. عده ای از شعرا همچون «فرزدق» او را به بزرگ منشی ستوده و گشاده دستی و بخشندگی اش در کوفه شهرت داشت، آنچنان که حجاج بن یوسف بعد از مرگش، او را به نیکی یاد می کرد. از فرزندانش یکی «مالک بن اسماء» از بزرگان قوم خود بود که در زمان حجاج ثقفی مدتی حاکم شهر اصفهان گشت ولی به سبب خیانت در اموال، دستگیر و زندانی شد. دیگر «حسان بن اسماء» که به نقل طبری، او در دستگیری «هانی بن عروه» شرکت داشت پسر دیگرش «عینیه»، که در زمان قیام مختار، جزو سپاه عبیدالله بن زیاد بود. دختر او «هند»، که در مطالب گذشته، وصف او را کردیم. برخی ماخذ، «افلح بن مالک» را از نوادگانش می دانند که از بزرگان خراسان بوده و با «ابومسلم خراسانی» دوستی داشته است.
در تاریخ زمان مرگش اختلاف است.
از سال 66 هـ.ق، که مصادف با 685 میلادی تا سال 82 هـ.ق = 701 میلادی به اقوال مختلف گفته شده است.
نکته قابل توجه: نکته ای که باید گفته شود اینکه: همزمان با دوران او، «اسماءبن حارثه سلمی» از اصحاب رسول اکرم (ص)، متوفی سال 66 هـ.ق، و شخصیت دیگری بنام «اسماء بن حکم فزاری» که در جنگ صفین از یاران امام علی (ع) بوده و از آن حضرت روایت نقل کرده، زندگی می کردند، لذا بعید بنظر نمی آید که در پاره ای نکات که اشاره شد، نام این اسماء با دو نفر دیگر در منابع تاریخ، قبل و بعد از آن خلط شده باشد.
منابع:
1- دائرةالمعارف بزرگ اسلامی به نقل از: طبری، ابوالفرج اصفهانی، ابن عساکر، ابن ابیحاتم، جاحظ و بسیاری منبع دیگر.
2- فرهنگ عاشورا
3- نفسالمهموم
4- معارف و معاریف
10 - اسود بن خالد اودی [ازدی]
از جنایتکاران لشگر کوفه و عمربن سعد در کربلا!
از قبیله «بنی اود» بود و نامش را «اسود اوسی» نیز گویند.
روز عاشورا سال 61 هـ.ق بعد از این که کوفیان، حسین بن علی علیه السلام را به شهادت رساندند. جهت غارت لباس های او، به جسد مقدسش رو آوردند، در آن موقع، «اسود بن خالد» ملعون نعلین آن حضرت را ربود.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- ابصار العین
3- موسوعةالامام الحسین به نقل از: ترجمه لهوف فهری، بحارالانوار مجلسی، عوالم بحرانی، اسرارالشهادة دربندی، و منابع دیگر.
4- ناسخ التواریخ
11 - بحدل [بجدل] بن سلیم کلبی
از عناصر خبیث لشگر عمربن سعد در کربلا!!
در عاشورا سال 61 هـ.ق که لشگر عمر سعد، حسین بن علی (ع) را شهید کردند، برای غارت اموال و لباس های او، بر جسد مقدسش حمله ور شدند که «بجدل بن سلیم، لعنة الله علیه» انگشت آن حضرت را با انگشترش برید و به سرقت برد. و این انگشتر، غیر از انگشتری رسول خدا بود که از ذخایر نبوت است.
مختار ثقفی وقتی به خونخواهی شهداء کربلا قیام کرد، بجدل را دستگیر نمود و دستور داد تا هر دو دست و پایش را قطع کردند و آنقدر در خون خود غلطید تا هلاک شد و مرد.
نکته: روایتی از «محمد بن مسلم از امام صادق (ع)» نقل شده که می گوید:
از امام صادق (ع) از انگشتر (خاتم) حسین بن علی (ع) پرسیدم که به دست که افتاد؟ و یادآور شدم که «من شنیدم در ضمن اموال دیگر به غارت رفته است».
حضرت فرمودند: «چنین نیست که گمان برده اند».
حسین (ع) به پسرش علی بن الحسین وصیت کرد و خاتم خود را در انگشت او کرد و کار امامت را به او سپرد. چنانچه رسول خدا (ص) با علی بن ابیطالب کرد و او با حسن و او با حسین (ع)، سپس این خاتم بعدا به پدر من از پدرش رسید و اکنون در نزد من و به من رسیده است. و من هر جمعه در دست می کنم و با آن نماز می خوانم. محمد بن مسلم می گوید: روز جمعه نزد او رفتم نماز می خواند. چون از نماز فارغ شد دست به سوی من دراز کرد، در انگشتش خاتمی دیدم که نقش نگینش چنین بود لااله الا الله عدة للقاءالله. حضرت فرمود: این خاتم جدم ابی عبدالله الحسین (ع) است. (1- ص 200 در نفس المهموم به نقل (شیخ صدوق) و (روضة الواعظین) 2- موسوعة الامام الحسین به نقل از ترجمه امالی، کمره ای)
منابع:
1- نفسالمهموم
2- بحارالانوار ج 45
3- موسوعةالامام الحسین
4- منتهیالامال
12 - بحر بن کعب تمیمی
از سرسپردگان و عناصر خبیث لشگر عمر بن سعد در کربلا!
نامش را: ابحر بن کعب، ابجر بن کعب، بحر بن کعب بن عبیدالله [عبدالله] گفته اند. از قبیله «تیم بن ثعلبه بن عکابه» بود.
بسیاری از مقاتل، یکی از جنایات او را، شرکت در قتل حضرت عبدالله فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام می دانند. آن زمانی که در روز عاشورا، اصحاب و یاران امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند و لشگر دشمن، آن حضرت را محاصره کرد، عبدالله که پسری نابالغ بود، (مورخین در مورد سن او اختلاف نظر دارند. برخی او را کودک و نابالغ و بعضی او را جوان گفته اند) از خیمه اش بیرون دوید و در میان لشگر دشمن خودش را کنار عمویش رساند.
حضرت زینب که نگران او شده بود دنبالش دوید تا از رفتنش جلوگیری کند و از آن سوی امام علیه السلام هم ندا داد که خواهرم زینب! عبدالله را نگاهدار تا به میدان نیاید و هدف تیر و تیغ سپاه عمر سعد نشود. ولی زینب سلام الله علیها، نتوانست او را منصرف کند!! عبدالله گفت: به خدا قسم از عمویم حسین علیه السلام، جدا نمی شوم.
همین زمان بود که «بحر بن کعب» با شمشیر بر حسین علیه السلام حمله کرد و عبدالله دستش را سپر آن حضرت نمود و گفت: ای فرزند زن ناپاک! آیا عمویم را می کشی؟
بحر شمشیرش ا فرود آورد و دست آن نوجوان را قطع نمود، به طوری که به پوست آویزان ماند. عبداله فریاد زد: یا ابتاه، یا عماه (ای پدر، ای عمو)، امام حسین (ع) او را گرفت و به سینه اش چسباند و برایش دعا و به دشمنانش نفرین کرد.
لحظاتی بعد، او بدست ملعونی دیگر بنام (حرمله) به شهادت رسید. (بعضی مقاتل، قاتل او را خود بحربن کعب و برخی شخص دیگری گفته اند)
جنایت دیگر او در روز عاشورا، بعد از شهادت سالار شهیدان (حسین بن علی علیه السلام) بود که با عده ای غارتگر به تمام لباس و اموال او هجوم بردند و این ملعون، سراویل (شلوار و جامه زیر) و لباس آنحضرت را از بدن مبارکش بیرون آورد و به سرقت برد و امام علیه السلام را برهنه کرد. در حالی که آنحضرت قبل از پوشیدن، آن لباس را پاره پاره کرده بود تا هیچکس به آن رغبت نکند. تمام مورخین گفته اند که بعد از این واقعه، هر دو دست بحر بن کعب، مبتلا به مرض شد، بطوریکه در تابستان که گرمای هوا شدت می کرد، هر دو دست او مانند چوب خشک می شد و در زمستان که سرما زیاد می شد، از آنها آب و خون (خونابه) می ریخت تا زمانی که به هلاکت رسید.
به روایتی از «نفس المهموم»، پاهای او فلج شد و از حرکت افتاد و او زمین گیر شد. گویند که «بنی السراویل»، عده ای در شام (سوریه) هستند و از آن جهت به این نام مشهورند که اجدادشان، شلوار و لباس امام حسین (ع) را به غارت بردند. (لعنة الله علیه)
منابع:
1- نفسالمهموم
2- ترجمه کامل ابن اثیر، خلیلی
3- تاریخ طبری
4- منتهیالامال
5- ابصار العین
6- موسوعه الامام الحسین به نقل از: عمادالدین طبری، کامل بهائی، لهوف، ارشاد و بسیاری منابع دیگر
13 - بدیل بن صریم (حریم)
از قاتلان حضرت حبیب بن مظاهر اسدی و عناصر خبیث و جنایتکار تاریخ.
او از قبیله بنی تمیم و از بنی عقفان بود.
واقعه شهادت حبیب بن مظاهر
ظهر روز عاشورا سال 61 هـ.ق که حسین بن علی علیه السلام در سرزمین کربلا می خواست با یارانش نماز را به جا آورند و از سپاه کوفه مهلتی می خواست.
یکی از مردان سپاه دشمن به نام حصین بن تمیم [نمیر] گفت: نماز شما پذیرفته نیست. حبیب که از اصحاب خاص حسین علیه السلام بود در جوابش گفت: ای احمق نادان! گمان می کنی که نماز از آل رسول قبول نیست ولی از تو پذیرفته است. ناگهان حصین به حبیب حمله کرد و حبیب نیز به او حمله ور شد و ضربه ای بر صورت اسب آن ملعون زد که بر اثر آن، حصین بن تمیم از اسب به زمین افتاد عده ای از نیروهای سپاه کوفه با عجله آمدند و او را نجات دادند، حبیب جنگ سختی کرد و عده زیادی از دشمن را کشت و این بار، «بدیل بن صریم» بر حبیب بن مظاهر حمله نمود و شمشیر بر سر مبارکش زد که حبیب بر زمین افتاد. این واقعه از همین جا با کمی اختلاف نقل شده است برخی مورخین گویند که پس از ضربه شمشیر بدیل بن صریم، دیگر حبیب نتوانست از جا برخیزد و لذا یک مرد تمیمی دیگر سر مبارک او را از بدن جدا کرد.
بعضی مقاتل می نویسند که خود بدیل بن صریم، بعد از اینکه حبیب بن مظاهر بر زمین افتاد سرش را از بدن جدا نمود و آنرا بر گردن اسب خود آویزان کرد. (مجلسی، جلاء العیون)
و عده ای بر این باورند که: بعد از ضربت شمشیر بدیل بن صریم، یک مرد تمیمی دیگر با نیزه بر او حمله کرد و چون حبیب بن مظاهر خواست از زمین بلند شود بار دیگر حصین بن تمیم، با ضربه ای دیگر شمشیر به او زد و آن مرد تمیمی سر از بدن حبیب، جدا کرد. از این رو، همه متفق هستند که بدیل بن صریم، بدون شک از قاتلان حضرت حبیب بن مظاهر اسدی است.
پس از شهادت او، بین حصین بن تمیم و بدیل بن صریم، بحث زیادی درگرفت و هر کدام مدعی کشتن آن بزرگوار بودند و آخر الامر به این نتیجه رسیدند که حصین، سر او را گرفت و در لشگر بنی امیه جولان داد و بعد به بدیل بن صریم برگرداند تا او نزد ابن زیاد برد و جایزه بگیرد. و بدیل بعد از واقعه عاشورا، سر را به گردن اسب خود آویزان کرد و به کوفه آمد تا به قصر عبیدالله بن زیاد برد.
قاسم، فرزند حبیب بن مظاهر در کوفه، که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود با این صحنه روبرو شد مدتی به دنبال آن مرد کثیف می رفت تا سر پدر را از او مطالبه کند. بدیل گفت: که چرا از من جدا نمی شوی؟ قاسم گفت: این سر پدر من است. آن را به من بده تا دفنش کنم! بدیل گفت: ولی امیر راضی نخواهد شد و من امیدوارم که جایزه و انعام خوبی بگیرم.
قاسم گفت: امیدوارم که خدا به خاطر این جنابت، بدترین پاداش را بدهد، او همیشه در انتظار روزی بود تا قاتل پدرش را از صفحه روزگار برچیند و این امر بعد از چند سال در زمان مصعب بن زبیر که به جنگ با جمیرا (خمیرا) لشگر کشیده بود و آن مرد تمیمی در آن لشگر بود، اتفاق افتاد. قاسم بن حبیب توانست داخل اردوگاه مصعب شود و آنجا قاتل پدرش را دید و در نیمروزی، موقعی که قاتل در خیمه ای در خواب بود، او را با شمشیر به قتل رساند و هلاکش کرد.
منابع:
1- موسوعة الامام الحسین به نقل از الدمعة الساکبه، اسرار الشهادة، العوالم بحرانی، کامل ابن اثیر و...
2- نفسالمهموم
3- فرهنگ عاشورا
4- ابصارالعین
5- منتهی الامال
14 - بشر بن خوط الهمدانی قانصی
قاتل حضرت جعفر بن عقیل از شهداء کربلا
وی از سرسپردگان عمربن سعد بود که سال 61 هـ.ق، در سرزمین کربلا حاضر و دستش به خون شهداء دیگر آلوده شد نامش به گونه های مختلفی چون: ابی اسماء بشر بن سوط قانصی و بشر بن سوط الهمدانی، بشر بن حویطر قانصی (قایضی)، بشر بن حوط القایضی و.... در تاریخ آمده است.
جعفر بن عقیل برادر مسلم بن عقیل و مادرش خوصاء یا (ام الثغر) دختر عامر از طایفه بنی کلاب است.
وی در روز عاشورا بعد از یکی از برادرانش به میدان جنگ با دشمن رفت و جنگید و عده ای را کشت و در آخر به دست «بشر بن خوط» به شهادت رسید.
برخی مقاتل گویند که جعفر بن عقیل به دست شخص دیگری شهید شده است.
بشر بن خوط همچنین در قتل عبدالرحمن فرزند دیگر عقیل شرکت داشته و با همدستی عثمان بن خالد جهنی آن حضرت را به شهادت رسانده و لباس های او را غارت کردند.
روایتی است که عبیدالله بن جعفر طیار، یکی دیگر از شهداء کربلا به دست بشر بن خوط قانصی، به شهادت رسیده است.
پایان زندگی!!
زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد و به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام و شهداء کربلا در سال 66 هـ.ق بپا خاست. «عبدالله بن کامل» یکی از نیروهای تحت امرش را به دنبال «بشر و همدستش عثمان بن خالد» فرستاد. ابن کامل با عده ای هنگام نماز عصر، نزدیک مسجدی در قبیله «بنی دهمان» رفت و به افراد آن قبیله گفت:
این دو نفر را برای من بیاورید که اگر اینکار نشود گناه همه قبیله تان از روز خلقت تا قیامت برگردن من باشد که شما را نکشم.
آنها گفتند: به ما مهلت بده تا آنان را نزد تو آوریم. عده ای سوار رفتند و بشر بن خوط و عثمان بن خالد را، در جبانه کوفه (میدان یا قبرستان) دیدند. هر دو نفر می خواستند به طرف جزیره (شمار عراق) فرار کنند که دستگیر شده و نزد «ابن کامل» آوردند. او به دستور مختار، گردن آنها را زد و جسدشان را در آتش سوزاند. «لعنة الله علیهم».
حضرت مهدی صاحب الزمان (عج) در زیارت شهداء کربلا از ناحیه مقدسه، به جعفر بن عقیل سلام و درود فرستاده و قاتلش را لعنت می فرماید:
السلام علی جعفر بن عقیل لعن الله قاتله و (رامیه) بشر بن خوط الهمدانی.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- ابصار العین
3- موسوعةالامام الحسین به نقل از: تاریخ طبری، العبرات، تذکرةالخواص و...
4- منتهیالامال
15 - بکر یا بکیر بن حمران احمری
قاتل حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
او از هواداران و طرفداران یزیدبن معاویه در زمان خلافت او بود. سال 60 هجری قمری در نهضت حسینی و قیام مسلم بن عقیل (نماینده امام حسین علیه السلام در کوفه)، وقتی می خواستند حضرت مسلم را دستگیر کنند، او در کوچه های شهر کوفه با مسلم برخورد و نبرد تن به تن کرد، شمشیر به دهان مسلم زد و لب او را ببرید، اگرچه حضرت مسلم نیز ضرباتی به او وارد و او را مجروح نمود. و زمانی که او خواست مأموریتش را از طرف عبیدالله بن زیاد برای کشتن مسلم انجام دهد، چون که قبلا مغلوب او شده و از مسلم ضربه کاری خورده بود، کینه مسلم را شدیدا به دل داشت. لذا به دستور ابن زیاد، مسلم بن عقیل را بالای دارالاماره برد و با 2 ضربت او را کشت و سر از بدنش جدا کرد و جسدش را به زمین انداخت.
بعد که عبیدالله از او پرسید، وقتی خواستی او را بکشی او چه می گفت: بکیر جواب داد: او تسبیح می گفت و استغفار می کرد و بر پیامبر و آل او درود می فرستاد و می گفت: خدایا میان ما و قومی که به ما دروغ گفتند و فریب دادند و نیرنگ زدند، داوری کن.
یک نقل در «روضة الشهداء» هست که روایت صحیح اینکه: پسر بکیربن عمران، مسلم را شهید کرده، سرش را نزد ابن زیاد برد و بدنش را از بالای قصر به زمین انداخت.
منابع:
1- ترجمه ارشاد: رسولی محلاتی
2- ترجمه لهوف: فهری
3- موسوعةالامام الحسین علیه السلام به نقل از چند منبع دیگر
4- نفس المهموم
16- بلال بن اسید حضرمی «خضرمی» (بِلال بن اُسید حَضرمی «خَضرَمی»)
عامل دستگیری حضرت مسلم بن عقیل در قیام امام حسین علیه السلام.
پدرش: اسید حضرمی، از سر سپردگان و عناصر حکومت «عبیدالله بن زیاد».
مادرش: «طوعه» از زنان با ایمان و دوستدار اهل بیت پیامبر (ص) طوعه قبلا کنیزی بود که «اشعث بن قیس» او را آزاد کرد و بعد با اسید حضرمی ازدواج نمود و ثمره آن بلال بود.
سال 60 هـ.ق که حضرت مسلم بن عقیل برای بیعت مردم با حسین بن علی علیه السلام قیام کرد و از طرف آنحضرت به کوفه آمد و کوفیان را دعوت به این امر نمود، هزاران نفر در اول کار بیعت نمودند ولی خیلی زود آنها نسبت به مسلم بیوفایی کرده و او را تنها گذاشتند. شبی که او در کوچه های کوفه غریب و سرگردان راه می رفت به درب خانه «طوعه» رسید. وی منتظر و نگران پسرش، در کوچه ایستاده بود که مسلم بر او سلام کرده و پناه خواست و گفت: ای زن، مرا در این شهر خانه و خانواده ای نیست. آیا می توانی کار نیکی کنی و اجری ببری؟ طوعه او را به خانه آورد و مخفی کرد.
زمانیکه پسرش «بلال» به خانه آمد متوجه شد و با اصرار از مادرش مخفیگاه مسلم را جویا شد. مادر او را قسم داد، تا این راز را به کسی نگوید.
از آن طرف «ابن زیاد» اعلام کرده بود که هر کس مسلم را پیدا کند و بیاورد، برایش جایزه ای به مقدار دیه او یعنی هزار دینار، معین شده است. و «بلال» پسر طوعه، صبح زود به «دارالاماره» (دارالاماره، قصر حاکم کوفه «عبیدالله بن زیاد» بود. اندکی از منابع گفته اند که: اسید حضرمی (خضرمی)، این خبر را فاش کرده است) رفت و این خبر را به عبدالرحمان فرزند محمد بن اشعث داد که نزد مادرش پنهان شده است و عبدالرحمان توسط پدرش محمد این ماجرا را به «ابن زیاد» رساند و به اینصورت حضرت مسلم بن عقیل دستگیر شده و بعد به شهادت رسید.
منابع:
1- نفس المهموم
2- موسوعه الامام الحسین
3- فرهنگ عاشورا
17 - جمیع بن خلق اودی [اَوْدی]
از جانبان لشگر کوفه و عمر بن سعد در کربلا
بعد از آنکه لشگر عمر بن سعد در روز عاشورا سال 61 هـ.ق، حسین بن علی علیه السلام را به شهادت رساندند، به غارت لباس ها و اموال او پرداختند که شمشیر آن حضرت را، همین ملعون (جمیع بن خلق) به سرقت برد و این شمشیر غیر از شمشیر ذوالفقار است. زیرا که ذوالفقار که از ذخایر نبوت و امامت است در نزد اهل خود، مصون و محفوظ می باشد.
بعضی از مورخین گویند که اسود بن حنظله تمیمی و برخی گویند: «فلافس نهشلی» سارقی بودند که شمشیر امام علیه السلام را به سرقت برده اند.
محمد بن زکریا روایت کرده که: این شمشیر امام (ع) نزد «حبیب بن بدیل» و یا به دست دختر «حبیب بن بدیل» دیده شد.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- ابصار العین
3- موسوعة الامام الحسین به نقل از: ترجمه لهوف (فهری)، بحار الانوار مجلسی، عوالم بحرانی، اسرارالشهادة دربندی، و بسیار منابع دیگر.
4- ناسخالتواریخ
18 - حجار بن ابجر
حجار بن ابجر بن ... عجلی، از بزرگان شهر کوفه و از دشمنان حسین بن علی (ع) (امام سوم شیعیان) که در واقعه قیام آن حضرت، به همراه عده ای برای امام نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد!! حجار، زمان پیغمبر را درک کرده و پدر او مسیحی بود!! «ابن درید» در «اخبار المنشور» حدیثی آورده که حجار به پدرش که مسیحی بود گفت: می بینیم که هر کس به این دین در می آید، بزرگ می شود می خواهم من نیز داخل شوم (دین اسلام). پدر گفت: صبر کن نزد «عمر بن الخطاب» می رویم تا ما را مفتخر کند و مبادا که به کمتر از عالی ترین مقامات اکتفا کنی. پس نزد عمر رفتند و حجار شهادتین گفت. عمر به پدر او گفت: چرا تو شهادت نمی دهی. پدرش (ابجر) گفت: مرا واگذار که مهمان امروز و فردایم و او به دین نصرانی، قبل از شهادت حضرت علی علیه السلام، مرد. (الاصابه)
در سال 60 هجری قمری، بعد از مرگ معاویه اولین خلیفه اموی، یزید فرزند او به خلافت رسید. وی برای تحکیم حکومتش، افرادی را مامور کرد تا از چند نفر از جمله: حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام (امام سوم شیعیان) بیعت بگیرد و چون حسین (ع)، با یزید بیعت نکرد و علیه او به مخالفت برخاست، مردم شهر کوفه در سرزمین عراق، با خبر شده و از آمادگی حسین (ع)، برای مبارزه با فساد و ظلم و ستم یزید، مطلع گشتند از این رو، نامه ها و طومارهای بسیار زیادی برای امام حسین (ع)، فرستاده و او را دعوت به کوفه کردند که اگر به آنجا رود و بنی امیه را دفع کند، هرگونه پشتیبانی و یاری در کنار او انجام می دهند. حجار بن ابجر، از صنادید کوفه بود که در این جریان، به همراه شبث بن ربعی و یزید بن حارث و ....، نامه برای حضرت نوشت و به مکه فرستاد. متن نامه چنین بود: اما بعد، باغ ها سبز شده میوه ها رسیده و درختان به برگ نشسته اند، پس اگر می خواهی نزد ما بیا که لشگر بسیاری برای یاری تو حاضر هستند و شب و روز منتظر مقدم نو می باشند والسلام.
به نقل برخی تواریخ، وقتی قاصدان کوفه، نامه ها را آوردند، امام (ع) فرمودند: به من بگویید چه اشخاصی در نوشتن این نامه ها بوده اند (یعنی این نامه را نوشته و امضا کرده اند)، گفتند: شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، یزید بن حارث و ... که امام چون شنید، بپا خاست و میان رکن و مقام (در خانه خدا) دو رکعت نماز خواند و از خداوند طلب خیر و صلاح کرد. نیز سال 61 هجری قمری، در قیام امام حسین علیه السلام، در روز عاشورا، زمانی که لشگر دشمن (عمر بن سعد) در مقابل لشگر امام علیه السلام قرار گرفت، حسین بن علی (ع)، با آنها محاجه کرد و بعد از حمد و ثنای الهی و معرفی کامل خود، سخنانی ایراد کرد و عده ای از کوفیان، منجمله، حجار بن ابجر، را اینگونه مخاطب ساخت و فرمود: با شبث بن ربعی، و یا حجار بن ابجر و یا یزید بن حارث و یا ... آیا شما نبودید که به من نامه نوشتید که میوه ها و باغ ها سبز شده و همه چیز آماده است تا تو بیایی، در کوفه لشگری مجهز برای تو مهیاست و او (حجار بن ابجر) و عده ای دیگر از کوفیان به دروغ انکار کرده و گفتند: نه! ما نمی فهمیم که تو چه می گویی! ما چنین ننوشتیم و امام فرمود: سبحان الله. به خدا قسم شما نوشتید و بدینگونه حجار در سپاه دشمن، مقابل لشگر امام (ع) ایستاد و به عنوان سردار لشگر عمر بن سعد، با سپاه امام جنگید. نام او در اقوال مختلفی بدینگونه آمده است، حجار بن الحرد، حجار بن حبرد، حجار بن المر، حجار بن الحر.
منابع:
1- تاریخ امام حسین (ع) به نقل از تاریخ طبری، ترجمه ارشاد، منتظم (ابن الجوزی)
2- معارف و معاریف
3- نفس المهموم
4- سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا
19 - حصین بن نمیر
حصین بن نمیر سکونی یا "حصین بن تمیم" از سران امویان و از دشمنان آل علی بن ابیطالب علیه السلام، وی از قبیله کنده و از «بنی تمیم» بود که از جنایت و شقاوت هیچ کوتاهی نکرد. پدرش: "تمیم بن اسامة بن زبیربن ورید تمیمی" همان کسی است که وقتی امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی» از من هرچه می خواهید بپرسید قبل از اینکه از میان شما نباشم، پرسید تعداد موهای سر من چه قدر است؟ البته حضرت فرمودند: به خدا قسم می دانم ولیکن کجاست برهان آن! یعنی از کجا بر "تو" معلوم کنم که عددش همانست که من می گویم. حصین از دلاوران و شجاعان عرب نیز بود و همیشه با آل البیت علیه السلام دشمنی داشت و از مخالفان سرسخت شیعه بود.
بعضی از اقدامات جنایتکارانه "حصین بن تمیم" یا "نمیر" در دوران زندگی
1- در جنگ صفین در سپاه معاویه، حاکم بنی امیه بود.
2- در زمان خلافت "یزیدبن معاویه" فرمانده گروهی از سپاه او و از دست اندرکاران حکومت بود.
3- سال 60 هجری ق، زمانی که حسین بن علی علیه السلام (امام سوم شیعیان) در مخالفت با یزید قیام کرد و از مدینه به مکه و از آنجا به طرف سرزمین عراق رفت به دستور "ابن زیاد" که کارگزار یزیدبن معاویه در کوفه بود، "حصین بن نمیر" را با لشگر انبوهی بر سر راه آن حضرت به «قادسیه» فرستاد و او پیاده و سواره اش را بین قادسیه و منطقه «حفان تا قطقطانه» و از طرف دیگر تا کوه «لعلع» در بصره مستقر کرد و در مقابل حسین علیه السلام ایستاد.
4- حصین را در قادسیه دستگیر کرد و نزد "ابن زیاد" فرستاد و در همین واقعه، قیس به شهادت رسید.
5- در دوران قیام مسلم بن عقیل قبل از عاشورا سال 61 وی رئیس پلیس "ابن زیاد" بود و ماموریت یافت برای پیدا کردن و دستگیری مسلم، خانه ها را تفتیش کرده و تمام دروازه های شهر کوفه را بست.
6- در حادثه عاشورا سال 61 هـ ق، از فرماندهان گروه تیرانداز بود که به سپاه حسین بن علی علیه السلام حمله کردند.
7- در شهادت حبیب بن مظاهر، از یاران "اباعبدالله حسین بن علی" در عاشورا 61 هـ ق، دستی داشت و بعد از شهادت آن بزرگوار، سر مقدس او را در کوفه برگردن اسب خویش آویخت تا به قصر "ابن زیاد" ببرد، به نقلی بعدها پسر حبیب بن مظاهر یعنی قاسم کمین کرد و او را کشت.
8- سال 64 هـ ق زمانی که "عبدالله بن زبیر" در شهر مکه بر ضد "یزیدبن معاویه" حاکم وقت سر به مخالفت برداشت و به کعبه پناه برد حصین بن نمیر بر کوه "ابوقبیس" منجیق گذاشت و کعبه را هدف قرار داد.
9- سال 65 هـ ق در سرکوبی نهضت «توابین» به سرکردگی سلیمان بن صرد خزاعی، حصین به عنوان فرمانده کل سپاه شام، با وی جنگید تا اینکه سلیمان "رحمه الله" کشته شد.
پایان زندگی جنایتکار تاریخ
و سرانجام سال 66 هـ ق، در نهضت خروج مختار ثقفی، بعد از کشته شدن "ابن زیاد" در جنگ با "ابراهیم اشتر"، "حصین بن تمیم" یا "نمیر" بدست "شریک بن جدیر تغلبی" در نزدیکی موصل کشته شد.
منابع:
1- نفس المهوم
2- منتهی الامال
3- فرهنگ عاشورا
4- تاریخ امام حسین
5- قیام حسینی در آئینه اسناد تاریخی
20 - حفص
پسر عمربن سعد که در واقعه کربلا همراه پدرش جنایات بسیاری انجام داد و پدرش را به قتل امام حسین علیه السلام و اصحاب تحریک می کرد!!
نام او در برخی مقاتل، آن جایی مطرح شده که قبل از روز عاشورا، هنگامیکه حسین بن علی دانست عمر بن سعد با لشگرش به مقابله با او به سرزمن نینوا فرود آمده و آماده جنگیدن و حمله هستند. کسی را نزدش، فرستاد (ظاهرا آن شخص «عمروبن قرظة بن کعب انصاری» بوده است). و پیغام داد که امشب به دیدار من آی، می خواهم ترا ملاقات کنم و مکان این ملاقات در میان دو لشگر در خیمه ای باشد عمر سعد با پسرش حفص و قریب بیست نفر سوار و حسین علیه السلام هم با همین تعداد آمدند.
چون به یکدیگر رسیدند، امام حسین (ع) به اصحابش فرمود که دورتر روند و فقط برادرش عباس بن علی علیه السلام و فرزندش علی اکبر در کنارش بمانند. عمر سعد هم همینکار را کرد و فقط پسرش و غلامش ماندند. امام علیه السلام و عمربن سعد شبانه و در پنهانی مدتها با هم گفتگو کردند و سپس هر کدام سوی لشگرگاه خود بازگشتند.
پایان زندگی ننگین او:
زمانیکه عمربن سعد به دست مأموران مختار ثقفی، به هلاکت رسید و سر بریده او را نزد مختار آوردند، حفص دستگیر شده و در کنار مختار ایستاده بود و به سر پدر نگاه می کرد. مختار به او گفت: این را می شناسی؟ گفت آری. انالله و انا الیه راجعون. زندگی پس از او زشت است. مختار گفت: راست گفتی و دستور داد همانجا او را کشتند و گفت: آن به جای حسین (ع) و این به جای علی بن الحسین (ع) (حضرت علی اکبر) فرزند حسین، اگرچه هرگز برابر هم نیستند و با خود گفت: چه مقایسه ناعادلانه ای! به خدا قسم اگر سه ربع قریش را بکشم، تلافی یک بند انگشت او را (حسین علیه السلام) نکرده ام. آنگاه مختار، سر هر دو ملعون (پدر و پسر) را برای محمد بن حنفیه به مدینه فرستاد.
گفته اند: تنها در آن روز بود که حضرت سجاد علیه السلام را خندان دیدند. زیرا قبل از آن، در اکثر اوقات، آنحضرت گریان و ناراحت بود!!
منابع:
1- نفسالمهموم
2- فرهنگ عاشورا
3- ج 2/ موسوعةالامام الحسین به نقل از الفتوح ابن اعثم، ترجمه ارشاد رسولی محلاتی، مقتل الحسین خوارزمی.
4 - تاریخ خلفا رسول جعفریان ج 2 ص 527
21 - حکیم بن طفیل طایی سنبسی
از عناصر خبیث که در قتل حضرت عباس بن علی (اباالفضل) علیه السلام شرکت داشت. او از قبیله «طی» و از همین جهت طائی می گفتند. سنبسی را نیز با اعراب مختلف، سنبسی و... خوانند. حکیم از سران و اشراف کوفه و از سپاهیان عمر بن سعد در کربلا بود.
روز عاشورا، آن زمان که عباس بن علی علیه السلام، به سمت رود فرات رفت تا برای خیمه های امام حسین علیه السلام آب بیاورد، حکیم همراه «زیدبن ورقاء» در یکی از نخلستان های اطراف کمین کرد و بطور ناگهانی به حضرت اباالفضل حمله برد و دستان حضرتش را قطع کردند.
و چون سپاه دشمن، آن حضرت را احاطه کردند، به تنهایی با آنها آنقدر جنگید تا به شهادت رسید. به نقل برخی مورخین، حکیم بن طفیل در آخرین لحظه، عمودی از آهن به فرق مبارکش زد و آنحضرت نقش بر زمین شد. عده ای نام آن خبیث را، «نوفل ازرق» گفته اند.
بعد از شهادت حضرت عباس علیه السلام حکیم جامه و سلاح او را به سرقت برداشت.
تمام مقاتل، او را از قاتلین حضرت ابالفضل العباس (ع) می دانند.
وی بعد از شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام در روز عاشورا، به دستور عمربن سعد همراه با 10 نفر دیگر بر بدن آن حضرت اسب تاختند و استخوان های سینه و پشت و پهلوی حضرتش را در هم شکستند (لعنت خداوند بر آنها)، وقتی به کوفه به حضور ابن زیاد رفتند، اظهار خوش خدمتی کرده و گفتند ما بودیم که در بعدازظهر عاشورا بر پیکر حسین اسب تاختیم ولی عبیدالله به آنها جایزه اندکی داد. محدثین چون (ابوعمرو زاهد) گویند که چون نسب این ده نفر را بررسی کردیم، دیدیم که همگی حرامزاده و از اولاد زنا بودند.
سرانجام کار او:
مختار ثقفی، سال 66 هـ.ق، که به خونخواهی کشته شدگان کربلا برخاست. عبدالله بن کامل شاکری را با عده ای مامور کرد تا حکیم بن طفیل را دستگیر کردند. او می گفت تیری بر حسین بن علی علیه السلام انداختم ولی به زیر جامه آنحضرت رفت و هیچ زیانی به او نرساند نزدیکان حکیم، نزد «عدی بن حاتم طائی» رفتند و از او خواستند تا ضامن شود و حکیم را آزاد کنند زیرا عدی، هم قبیله آنها بود.
عدی این تقاضا را از «ابن کامل» کرد ولی او گفت: اختیار با من نیست، امر با مختار است. و شیعیان نگران بودند که مبادا امیر (مختار) شفاعت عدی بن حاتم را بپذیرد. لذا به ابن کامل اصرار می کردند که بگذار این خبیث را بکشیم و از این جهت او را برهنه کردند و گفتند تو بودی که فرزند علی علیه السلام را بعد از کشتن برهنه کردی و تو گفتی که بر حسین علیه السلام، تیر انداختی و کارگر نشد، حال ما بر تو تیر می افکنیم تا کارگر شود و آنقدر بر بدن آن تیز زدند تا مانند خارپشت شد و بر زمین افتاد و به هلاکت رسید.
از آن طرف که عدی بن حاتم، نزد مختار رفت تا شفاعت او کند، مختار گفت آیا تو روا داری که کشندگان حسین علیه السلام را شفاعت کنی؟ عدی گفت: بر حکیم بن طفیل دروغ بسته اند. او از کشندگان نبود. مختار گفت: اگر یقین به این حرف کنم، او را رها می نمایم. اما: غافل از اینکه، گروه ابن کامل، حکیم را کشته بودند و خبر قتل او را برای مختار آوردند. حضرت مهدی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، در زیارت شهدا از ناحیه مقدسه، او را لعنت کرده است. آنجا که بر عموی خود حضرت اباالفضل العباس علیه السلام سلام و درود فرستاده و فرموده:
سلام بر عباس فرزند امیرالمومنین علیه السلام، یاور برادر با جان خویش، آن که از دیروزش برای فردای خویش توشه برگرفته است. فدایی برادر، او که حافظ مشک آب و به سوی برادر شتابان بود و دو دست از بدنش جدا شد. خداوند قاتلان او یزید بن وقاد و حکیم بن طفیل طائی را لعنت کند.
منابع:
1- ابصار العین
2- نفسالمهموم
3- موسوعه الامام الحسین به نقل از: حدائق الوردیه، مقاتل الطالبین، بحار الانوار مجلسی، و بلاذری در جمل من انساب الاشراف
4- زیارت ناحیه مقدسه
5- منتهیالامال
22 - خولی بن یزید اصبحی
خولی یا خولی: از دژخیمان شهر کوفه که سر حضرت حسین بن علی علیه السلام (امام سوم شیعیان) را از کربلا به کوفه برد و در خانه اش پنهان کرد. همچنین از قاتلان عثمان بن علی فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بود.
پدرش: یزید اصبحی نام داشت.
سال 60 هـ ق، زمانی که عبیدالله بن زیاد، برای جنگ با حسین بن علی علیه السلام، سپاهی از کوفه به کربلا فرستاد، خولی با این سپاه همراه شد و در کربلا در روز دهم محرم (عاشورا) در سال 61 هـ ق، در جنگ با سپاه حسینی، شقاوتهایی از خود نشان داد. حساس ترین زمان شقاوت او، آنگاه که امام علیه السلام از اسب به زمین افتاد و به شهادت رسید و دشمنانش، سر مطهر او را از بدنش جدا کردند. خولی از طرف «عمربن سعد» مأمورین یافت تا آن سر را به همراهی حمیدبن مسلم ازدی، برای ابن زیاد، والی کوفه به آنجا ببرد.
اگرچه نقل دیگری است که: او خود، سر آن حضرت را از بدنش جدا نمود، به اینصورت که، در آخرین لحظات حیات حسین بن علی علیه السلام، که دشمنانش او را تیرباران می کردند، «سنان بن انس نخعی» بر او حمله کرد و نیزه ای برآورد که خولی با عجله آمد و از اسبش پیاده شد تا سر آن حضرت را جدا کند، اما بر خود لرزید که «شمربن ذی الجوشن» به او نهیب زد و گفت: خداوند بازویت را سست کند! چرا اینگونه می لرزی؟ و این مرد خبیث سر آن امام عزیز را از تن جدا نمود.
و نتیجه اینکه: سر منور حسین بن علی علیه السلام را، خولی به کوفه برد. اما شب شد و دیر به (دارالاماره) قصر عبیدالله بن زیاد، رسید و درب آنجا بسته بود. لذا به خانه اش رفت و سر را در زیر طشتی، و به نقلی در «تنور» پنهان کرد.
خولی دو زن داشت، یکی از قبیله حضرمیان، و یکی از قبیله بنی اسد.
نام انها، نوار و عیوف در تاریخ آمده و پدر یکی از آنها، مالک بن عقرب است. وقتی خولی نزد همسرش به اتاق رفت، همسرش پرسید، با خود چه آورده ای؟ خولی گفت: چیزی آورده ام که برای همیشه ثروتمند و بی نیاز خواهیم بود.
سر حسین بن علی علیه السلام را به خانه آورده ام!
همسر او گفت: وای بر تو! مردم سیم و زر به خانه می برند و تو، سر فرزند رسول خدا آورده ای! به خدا سوگند که هرگز در کنار تو نخواهم ماند.
این را گفت و بلند شد و بیرون آمد و ناگهان نظرش بر نوری عظیم افتاد و دید که: نوری به آسمان می رود و این نور از آن سر منور ساطع است و ملائکه به صورت مرغان سپید، در اطراف آن هستند.
در بعضی اقوال تاریخی است که او شبانه، همسرش را ترک کرد و از آن خانه بیرون رفت.
خولی سر را برای ابن زیاد برد تا جایزه بگیرد.
او بعد از واقعه عاشورا همچنان زنده بود تا سال 65 هـ ق، زمانی که مختار ثقفی به خونخواهی حضرت حسین علیه السلام، قیام کرد و دنبال قاتلان آن حضرت بود، «معاذبن هانی» و «اباعمره کیسان» امیر پاسبانان خاص خودش را به دنبال خولی فرستاد. خولی در خانه اش، در بیت الخلاء (مستراح) پنهان شده بود. یکی از همسرانش که کینه او را از آن زمان که سر بریده حسین علیه السلام را آورده بود به دل داشت و دشمنش شده بود، محل اختفای شوهرش را به مأموران مختار با اشاره دستش، به آنها نشان داد که خولی در کجاست! مأموران او را دستگیر کرده و خبرش را به مختار دادند.
به دستور مختار، او را کشتند و جسدش را سوزانده و خاکسترش را بر باد دادند.
امام زمان علیه السلام در زیارت شهدا از ناحیه مقدسه او را لعنت کرده است آنجا که میفرماید: سلام بر عثمان فرزند امیرالمؤمنین همنام «عثمان بن مظعون»، خداوند تیرزنندگانش «خولی بن یزید» و «ابانی دارمی» را لعنت کند.
منابع:
1- نفس المهموم
2- معارف و معاریف
3- فرهنگ عاشورا
4- دائرةالمعارف تشیع به نقل از اعیان الشیعه، تاریخ طبری، تاریخ کامل ابن اثیر و ...
23 - درید
غلام عمر بن سعد و پرچمدار او در روز عاشورا (دهم محرم سال 61 هـ.ق)
نام او در کتب تاریخ: دوید، ذوید، ذرید، نیز آمده است.
در قیام حسین بن علی علیه السلام، سال 61 هـ.ق، صبح روز دهم محرم (عاشورا)، عمر بن سعد که فرمانده سپاه یزیدیان در کربلا بود، لشگرش را سازماندهی کرد و فرماندهانی بر سمت راست و چپ لشگر قرار داد و آنگاه پرچم را به دست «درید» داد.
او قبل از شروع جنگ با فریادش درید را خطاب کرد و از او خواست پرچم را نزدیک آورد. درید پرچم را جلو آورد. آنگاه عمر بن سعد تیری به کمان گذاشت و به سوی لشگر امام حسین (ع)، پرتاب کرد و گفت: گواهی دهید که من اولین نفر بودم که تیر را رها کردم.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- موسوعه الامام الحسین
3- فرهنگ عاشورا
24 - رجز بن بدر جحفی
از لشگریان عمر بن سعد در کربلا و قاتل ابوبکر بن علی بن ابیطالب علیه السلام.
نامش در تاریخ، زحر بن بدر نخعی، زجر بن بدر، زحر بن مدرالبجعی گفته اند. روز دهم محرم سال 61 هـ.ق (عاشورا) در جنگ حسین بن علی علیه السلام با دشمن و لشگر عمربن سعد، پس از اینکه یارانش شهید شدند، بنی هاشم به میدان رفتند.
یکی از آنها ابوبکر فرزند علی بن ابیطالب علیه السلام و مادرش «لیلی»، دختر مسعود بن خالد تمیمی بود. اکثر مورخین گفته اند که او نامش عبدالله و کنیه اش ابوبکر بود.
از حسین علیه السلام، اجازه گرفت و به میدان رفت و جنگ سختی نمود و عده ای را کشت و رجز می خواند و می گفت: شیخی علی ذوالفخار الاطول من هاشم الصدق الکریم المفضل و...
تا اینکه «رجز بن بدر» او را به شهادت رساند. هرچند که در شناخت قاتل او، سخن گوناگون کرده اند.
به روایت امام محمدباقر علیه السلام، به ضربت نامردی از قبیله همدان به بهشت جنان رفت. جماعتی گویند که او را «عقبه غنوی» شهید کرد. و بعضی چون مدائنی گفته: او را در جویی کشته دیدند و معلوم نشد قاتلش چه کسی بوده است.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- موسوعةالامام الحسین به نقل از: مجلسی، اسرار الشهادة، اعیان الشیعه
3- ناسخالتواریخ
25- رشید ترکی
قاتل هانی بن عروه مرادی
او از بستگان عبیدالله بن زیاد (حاکم کوفه در سال 61 هـ.ق) بود، پس از کشته شدن حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام و دستگیری هانی بن عروه، به دستور ابن زیاد، او را به بازار گوسفندفروشان بردند تا بکشند، هانی دستهایش بسته بود و دائما قبیله مذحج را (که قبیله خودش) بود، صدا می کرد و چون یاری نداشت، خواست که به وسیله ای، از خود دفاع کند، وی این غلام ابن زیاد (رشید) او را با شمشیر زد که ضربه اول کاری نبود و هانی گفت: بازگشت بسوی خداست خدایا به سوی رحمت و رضای تو، آنگاه غلام ترک، ضربه دیگری زد و او را کشت. مدتها بعد عبدالرحمان بن حصین، رشید ترکی را در «خازر» همراه عبیدالله دید و چون او را شناخت، با نیزه به او حمله و او را کشت.
منابع:
1- موسوعه الامام الحسین به نقل از: مروج الذهب، مسعودی
2- تاریخ طبری
3- ترجمه ارشاد شیخ مفید (رسولی محلاتی)
4- نفسالمهموم
26- زرعة بن ابان بن دارم
از عناصر خیبث سپاه عمربن سعد که در کربلا، مانع دسترسی حسین بن علی علیه السلام به آب شد، روز عاشورا سال 61 هـ.ق، آن زمان که سپاه کوفه بر حسین علیه السلام حمله کرد و آن حضرت مانند شیر غران روبروی آنها قرار گرفت و شمشیر به آنان کشید و گروه زیادی را مانند برگ خزان بر روی زمین، ریخت، تشنگی زیادی برش غالب شد، از این رو به طرف رود فرات روان شد هرچند که عمروبن حجاج با چند صدسوار اطراف آنجا را محاصره کرده بودند.
کوفیان می دانستند که اگر آن حضرت جرعه ای آب بنوشد این بار چندین برابر از آنها بکشد و بسیاری قلع و قمع کند. همین جا بود که «زرعة بن ابان از قبیله بنی دارم» دستور دارد که:
میان حسین و آب فرات حایل شوید و مگذارید که او بر آب دست پیدا کند و خودش بر اسب سوار شد و مردم هم دنبال او رفتند تا بین حسین علیه السلام و آب مانع شدند.
امام حسین او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را تشنه گردان.
زرعه خشمگین شد و تیری بر چانه آنحضرت زد امام علیه السلام تیر را بیرون کشید و دستش را زیر حنک (چانه) گرفت، هر دو دست از خون پر شد. آنگاه گفت: خدایا از آن چه با پسر دختر پیغمبرت انجام می دهند سوی تو شکایت می کنم، خدایا آنها را یک به یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یکنفر از آنها را باقی مگذار.
چیزی از این واقعه نگذشت که خداوند تشنگی را بر زرعة بن ابان، مسلط کرد و او هرگز سیراب نمی شد.
پایان زندگی ننگین او:
اکثر مقاتل نوشته اند که:
زرعة بن ابان، مدت کمی بعد از شهادت امام حسین علیه السلام زیست و بعد مبتلا به عطش شد به گونه ای که از سرما و گرما فریاد می زد گویا آتشی از شکمش شعله می کشید و پشتش از سرما می لرزید. هرچه آب می خورد سیراب نمی شد. آب را برای او سرد می کردند و با شکر مخلوط و پیاپی به او میدادند (شربت بوده) ولی دائما فریاد می زد «آبم دهید».
یک کوزه آب به او می دادند، می خورد و کوزه دیگر می رسید و او بر پشت می افتاد و باز تشنه می شد و فریاد می کرد که تشنگی مرا کشت.
قاسم بن اصبغ بن نباته روایت می کند که: گاهی من از کسانی بودم که او را پرستاری می کردم و برای آرامش و تسکین او جدیت داشتم و آب سرد برایش می آوردند آمیخته با شکر و قدح های پر از شیر و کوزه های پر از آب. او می گفت: وای بر شما، آب به من دهید که از تشنگی می میرم کوزه ها یا کاسه ای پر از آب به او می دادند که برای سیراب کردن یک خانواده کافی بود. او می آشامید و همین که لب خود برمی داشت، لحظه ای دراز می کشید و مجددا می گفت آبم دهید.. اصبغ می گوید: به خدا قسم چیزی نگذشت که شکمش مانند شکم شتر برآمد و ورم کرد و بعد ترکید و او هلاک شد!!
منابع:
1- منتهی الامال
2- تاریخ طبری
3- بحارالانوار مجلسی
4- موسوعهالامام الحسین به نقل از: انسابالاشراف، العبرات، مناقب ابن شهرآشوب، کامل ترجمه خلیلی و بسیاری دیگر.
5- نفسالمهموم
27- زید بن ورقاء جهنی
از عناصر خبیث و از قاتلان شهداء در کربلا؛ عده ای از مورخین، او را از همدستان قاتل حضرت اباالفضل (ع) می دانند و به نقل بیشتر روایات، او قطع کننده دست راست حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام، در روز عاشورا بود.
آن زمان که حضرتش برای آوردن آب به طرف رود فرات رفته بود، زیدبن ورقاء با حکیم بن طفیل، در نخلستانی اطراف رود فرات کمین کرده بودند. همین که حضرت آب برداشتند تا به خیمه ها برسانند، آن دو نفر حمله کرده و دستان آن حضرت را قطع نمودند بیشتر مورخین گویند که زیدبن ورقاء، دست راست آنحضرت را با ضربت شمشیر، از تن جدا کرد. در بعضی نقل ها گفته شده که نوفل ازرق و حکیم بن طفیل، با همدستی یکدیگر، دستان او را قطع کردند اما در حدیثی از امام باقر علیه السلام، روایت است که فرمودند: زیدبن ورقاء و حکیم بن طفیل طائی هر دو در قتل عباس بن علی علیه السلام شرکت داشتند. (مقاتل الطالبین/ 82- ترجمه رسولی محلاتی)
دیگر از جنایات زیدبن ورقاء، در صحنه کربلا مشارکت او در قتل عبدالله فرزند مسلم بن عقیل است. اگرچه قاتل اصلی او را شخص دیگری بنام «عمروبن صبیح صیداوی» می دانند ولی به گفته خود زید در زمان دستگیریش و به نقل برخی مورخین، آن زمان که عبدالله به میدان جنگ آمد و با دشمن روبرو شد، او تیری بر پیشانی او زد که دست او با همان تیر بر پیشانیش دوخته شد و با تیر بعدی که در شکم او فرود آمد، عبدالله به شهادت رسید، به گفته «ابن اثیر» آن زمانی که او را دستیگر کرده و نزد مختار بردند، خود اعتراف کرد و گفت: من بر جوانی تیری افکندم که دست خود را سپر کرده و بر پیشانی گذاشته بود. این جوان عبدالله بن مسلم بن عقیل بود. همینکه تیر به او اصابت کرد گفت: خدایا! اینان ما را اندک یافتند و ما را خوار کردند آنان را بکش، چنانکه ما را کشتند. آنگاه تیر دیگری سوی آن جوان انداختم و بعد نزدیک او رفتم دیدم که جان داده است. پس آن تیری که بر شکم او زده بودم بیرون آوردم، ولی آن تیری را که در پیشانیش فرو رفته بود، نتوانستم از پیشانی او بردارم و لذا او در قتل عبدالله بن مسلم دست داشت. زید در آخرین ساعات جنگ که امام حسین نیز شهید شده بود، یکی از یاران آنحضرت بنام سویدبن عمر ابن مطاع را به قتل رساند.
سوید که مدتی در میدان با دشمن جنگیده و جراحات زیادی برداشته بود، بیهوش در میان زخمیان افتاده بود، چون کمی به هوش آمد، شنید که کوفیان شادی کنان می گویند که «حسین کشته شد» او که هنوز رمقی در بدنش بود، تاب نیاورد و بپاخاست و با خنجری که در چکمه خود مخفی کرده بود، با زحمت و مشقت زیاد به جنگ پرداخت. تا اینکه زیدبن ورقاء با همدستی عروة بن بکار تغلبی، او را به شهادت رساندند. از آن اخبار معلوم می شود که این عنصر کثیف در همه جا، دستی به خون آلوده کرده است.
سرانجام کار او:
سال 66 هـ.ق، در زمان قیام مختار بن عبید ثقفی، زید توسط عبدالله بن کامل شاکری و عده دیگری، خانه اش محاصره و او دستگیر شد.
زید که مردی دلیر بود، شمشیر در دستش بود و از خانه بیرون آمد. ابن کامل به مامورانش گفت: با شمشیر و نیزه بر او حمله نکنید، بلکه تیر و سنگ بر او بزنید. ماموران چنین کردند تا زید بر زمین افتاد ولی هنوز زنده بود. به دستور «ابن کامل» آتشی بر پا کردند و او را که رمقی در بدنش بود، زنده در آتش سوزاندند.
به یک روایت که در کتاب ناسخ التواریخ نقل شده، او را خدمت مختار آوردند مختار گفت: ای ملعون، بگو تا عبدالله را چگونه کشتی؟ زید گفت: تیری بر چشمش زدم که از سرش بیرون آمد. مختار دستور داد تا او را آویزان کردند، آنگاه خودش تیری بر کمان گذاشت و به چشم او پرتاب کرد، آنچنان که چشم او از سرش بیرون پرید، و بعد آنقدر به او تیر زدند که: گویی بدنش ناپدید و سرش بریده شد.
امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه، او را لعنت کرده است. آنجا که به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام چنین سلام و درود می فرستد:
سلام بر ابی الفضل عباس بن امیر المومنین علیه السلام، او که با دادن جان خود با برادرش همدردی نمود از امروز دنیا، برای فردای قیامت توشه برگرفت و جان خود را فدای برادرش کرد و رفت تا آب بیاورد ولی دو دستش بریده شد. خداوند دو قاتل او «یزید بن رقاد حیتی»، و حکیم بن الطفیل الطائی را لعنت کند.
نام او در تاریخ: زید بن رقاءالجنبی، یزیدبن وقاد، یزید بن رقاد حیتی، زید بن ورقاء الحنفی آمده است.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- منتهیالامال
3- موسوعهالامام الحسین (ع) به نقل از ترجمه کامل خلیلی، تاریخ طبری پاینده، انساب الاشراف بلاذری
28- سرجون
سرجون بن منصور از مسیحیان رومی شام که غلام معاویه و به عنوان مشاور او در امور حکومت بود. در دوره یزیدبن معاویه به همین منصب در دربار او بود و با یزید همدم و مانوس بود. زمانی که کوفیان با "مسلم بن عقیل" فرستاده امام حسین علیه السلام بیعت کردند و نفرات آنها به هجده هزار رسید، یزید شدیدا نگران شد و با "سرجون" مشورت کرد و با رای و نظر او بود که برای سرکوبی نهضت کوفیان "عبیدالله بن زیاد" را به استانداری کوفه منصوب کرد. سرجون (به راست یا دروغ) عهدنامه ای را از معاویه به یزید نشان داد و گفت: چون معاویه می مرد، این نامه را نوشت که اگر در کوفه شورش صورت گرفت عبیدالله بن زیاد مامور کوفه شود. "سرجون رومی" بعدها، مشاور "مروان بن حکم" بود و بعنوان دفتردار و کاتب در دربار خلفا در دوره مروان بن حکم و عبدالملک مروان خدمت می کرد و چون برخی کوتاهی ها و سهل انگاری ها را در کارش دیدند با لطایف الحیل و مثل تغییر لزوم دیوان محاسبات از زبان رومی به عربی او را از کار برکنار کردند.
منابع:
1- نفس المهوم
2- تاریخ خلفا (رسول جعفریان)
3- فرهنگ عاشورا
29- سنان بن انس (بن عمرو) نخعی
از فرماندهان سپاه عمر بن سعد در عاشورا (61 هـ.ق) که حضرت حسین بن علی (ع) را به شهادت رساند. او از جانیان بزرگ تاریخ است که در واقعه کربلا در قیام امام حسین (ع)، در شنیع ترین جنایت ها، نامش مطرح است.
زمانی که کوفیان (لشگر عمرسعد) به حسین علیه السلام حمله کردند و هر کسی از یک سو آن حضرت را آماج تیر و نیزه قرار داد تمام مقاتل اتفاق نظر دارند بر اینکه: سنان بن انس در آخرین لحظه، نیزه ای بر پشت آن حضرت زد. و آن حضرت از اسب بر زمین افتاد و نیزه از سینه اش بیرون زد، آن ملعون سپس در گلوی امام علیه السلام، تیری فرو کرد. «لمعات الحسین».
بیشتر مورخین گویند که سنان بن انس، در آخرین لحظات عمر حسین (ع)، بالای سرش ایستاد در حالی که ریش امام را در دست گرفته و با شمشیر به گلوی حضرتش می زد می گفت:
من سر ترا جدا می کنم و میدانم که تو زاده رسول خدا و مادر و پدرت از همه بهترند.
سنان بن انس به دستور عمر بن سعد سر مقدس امام حسین علیه السلام را از بدنش جدا کرد و بر نیزه افراشت.
بعدا به خاطر این جنایت، از «ابن زیاد»، درخواست جایزه کرد. (برخی این جنایت را از شمر یا خولی دانسته اند).
سنان بعد از پایان واقعه تلخ روز عاشورا و شهادت حسین بن علی (ع)، بر در خیمه عمر بن سعد آمد و با صدای بلند فریاد زد: شترم را از سیم و زر (طلا و نقره) بار کن که من پادشاه با منزلت و با فر و شکوهی را کشتم که بهترین پدر، مادر و نسب را داشت. عمربن سعد با عصبانیت به او گفت: گواهی می دهم که تو دیوانه ای و هرگز عاقل نبوده ای. بعد دستور داد او را به درون خیمه آوردند چون سنان وارد خیمه شد با چوبدستی خود چند ضربه به او زد و گفت: ای احمق، اینگونه حرف می زنی؟ به خدا سوگند اگر ابن زیاد این سخن را از تو بشنود، گردنت را خواهد زد!
بعد از این جنابت بزرگ، اطرافیان سنان بن انس و مردم دیگر به او می گفتند: تو حسین پسر علی و پسر فاطمه دختر رسول الله را کشته ای. تو بزرگ ترین و مهم ترین شخص عرب را کشتی. نزد امرای خود برو و پاداش خویش از آنها بخواه، وظیفه است اینکه نعمتی بیکران طلب کنی. اگر آنها تمام خزائن و بیت المال ها را به تو ببخشند، در برابر این قتل که تو انجام داده ای، کم و ناچیز است، و هنوز حق ترا ادا نکرده اند. زیرا تو کار مهمی کردی!
پس از مدتی حجاج ثقفی در زمان خود روزی از اطرافیانش پرسید: هر کس به دولت بنی امیه هر خدمتی کرده، برخیزد. جماعتی برخاستند و خدمتشان را بازگو کردند و سنان بن انس برخاست و گفت: من کشنده حسینم. تا آنجا که توانستم به تنهایی او را تیر و شمشیر زدم تا کشته (شهید) شد. حجاج گفت: نیکوخدمتی است.
چون سنان به منزلش برگشت، زبانش بسته و لال و عقلش زایل و دیوانه شد و تا زمان مردن و هلاک شدنش، در همان جا که نشسته بود، غذا می خورد و تخلی می کرد.
هلاکت سنان بن انس:
در اینکه پایان کار و سرانجام او چه بوده است، چند نقل وجود دارد:
1- مختار ثقفی، سال 66 هـ.ق، که به خونخواهی حسین بن علی و یارانش (ص)، قیام کرد، و بعضی از قتله کربلا را گرفت و به مجازات رساند، مأمورانش سنان را در شهر بصره، دستگیر کرده خانه اش را ویران نمودند و بند بند انگشتانش را از هم جدا کرد، سپس دست و پایش را بریده و در دیگی از روغن زیتون جوشان انداخت و او دست و پا می زد تا مرد. (لهوف، مثیرالاحزان)
2- زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد، به دنبال سنان بن انس فرستاد که می گفت من حسین را کشته ام. ولی او به بصره فرار کرده بود، لذا مأموران مختار نتوانستند بر او دست پیدا کنند و فقط خانه اش را ویران کردند. (نفس المهموم)
3- وی بعد از واقعه کربلا، در زمان قیام مختار و خونخواهی او در نبرد با سپاه ابن زیاد، به رهبری ابراهیم اشتر، اسیر شد. ابراهیم وقتی جنایات سنان بن انس را از زبان خودش شنید. او را با اعمال شاقه مجازات کرد، همین که سنان در آستانه مرگ قرار گرفت سرش را بریدند و بدنش را سوزاندند. (حکایة المختار ص 45)
4- یک نقل هم در لابلای مطالب گذشته مطرح کردیم که در زمان حجاج ثقفی بوده است.
5- سنان بن انس، بعد از کشتن حسین بن علی علیه السلام، نزد عبیدالله بن زیاد رفت و بی آنکه صله و جایزه ای بگیرد به دستور ابن زیاد، گردنش را زدند.
منابع:
1- مقاتل الطالبین (انساب الاشراف، امالی شیخ صدوق، روضةالواعظین)
2- نفسالمهموم
3- تاریخ طبری
4- کامل ابن اثیر
5- منتهیالامال
6- موسوعةالامام الحسین به نقل از بسیاری از مقاتل و سیرهنویسان
30- شبث بن ربعی
شبث بن ربعی از چهره های متلون تاریخ، ابتدا از یاران امیرالمومنین علی علیه السلام و در آخر کارش از دشمنان اهل بیت علیه السلام و از قاتلین حسین بن علی علیه السلام و ..... او از طائفه «بنی تمیم» و از شخصیت های معروف کوفه بود. سال 36 هجری قمری از یاران علی بن ابیطالب در بین فرماندهان علی علیه السلام و در کنار "مالک اشتر و حجربن عدی" و قبل از جنگ صفین از طرف علی علیه السلام همراه "عدی بن حاتم" نزد معاویه رفت و با او سخنانی گفت و او را دعوت به اطاعت از امیرالمومنین علیه السلام کرد. در جنگ صفین، در رکاب علی علیه السلام و فرماندهی جناح چپ سپاه علی ابن ابیطالب را داشت. ولی در جنگ با خوارج در مسیر حرکت حضرت به طرف «نهروان» او و اشعث بن قیس و عمروبن حریث از اطاعت حضرت بیرون رفته و دیگران را باز داشتند و به خوارج پیوستند. آنها در یک تفریح دوستانه بطور مسخره، یک سوسمار را دست به دست داده و می گفتند با علی علیه السلام بیعت کردیم. علی از اینکار زشت و از آینده آنها خبر داد و گفت به خدا قسم شما دو نفر (اشاره به عمروبن حریث) با فرزندم حسین خواهید جنگید. بر ضد عثمان شورید ولی بعدا توبه کرد و بعد از قتل عثمان نامه ای به معاویه نوشت و او را متهم به کوتاهی در حمایت از عثمان نمود و نوشت که: تو دوست داشتی تا عثمان کشته شود و آن را بهانه قرار دهی و وقتی معاویه درخواست داشت تا عمار یاسر را به عنوان قاتل عثمان در اختیار او قرار دهد، شبث به عنوان نماینده امام با او محاجه و اعتراض کرد.
شبث بن ربعی در جای دیگر تاریخ
شبث از جمله کسانی است که در واقعه عاشورا به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند و حضرت را به کوفه دعوت کردند. روز عاشورا نیز امام حسین علیه السلام در اولین سخنرانی مفصل خود که خطاب به کوفیان داشت از او نام برد و فرمود: یا شبث بن ربعی و یا .... مگر شما به من ننوشتید که ... الی آخر! شبث در این واقعه فرمانده نیروهای پیاده لشگر دشمن (عمر سعد) در کربلا بود و در قتل حسین بن علی شرکت داشت. بعد از واقعه عاشورا به شکرانه کشته شدن حسین، مسجدی را در شهر کوفه تجدید بنا کرد. او بعدا همراه مختار ثقفی به خونخواهی حسین علیه السلام در آمد و رئیس پلیس مختار شد سپس در کشته شدن مختار حضور داشت سرانجام این مرد خبیث در سن هشتاد سالگی در کوفه از دنیا رفت.
منابع:
1- تاریخ خلفا (رسول جعفریان)
2- فروغ ولایت (شیخ جعفر سبحانی)
3- فرهنگ عاشورا
31- شریح
ابوامیه، شریح بن حارث (معروف به شریح قاضی) قاضی شهر کوفه و وابسته به دربار اموی!
ظاهرا زمان جاهلیت قبل از اسلام بوده و بعد از اسلام، از بزرگان تابعین شد. در اصل و نسب او اختلاف زیادی است ولی اصالتا یمنی بود و در کوفه (عراق)، زندگی می کرد. مردی دنیاپرست و طرفدار حکومت های غاصب بود در عقل و ذکاوت، بسیار تیز و اعلم مردم به قضاء و قضاوت در زمان خودش، طبعی شوخ داشت و شعر هم می گفت. به گفته برخی اقوال، روایاتی از او نقل شده ولی بعضی از بزرگان شیعه او را مذموم می دانند.
شریح در زمان خلافت عمربن الخطاب، از طرف خلیفه، منصب قضاوت را در کوفه گرفت و در زمان خلافت علی بن ابیطالب علیه السلام، نیز از طرف آنحضرت، قاضی کوفه شد، اگرچه حضرت علی علیه السلام، با او شرط کرد که هیچ حکمی را جز با نظر آن حضرت اجرا نکند!!
امام علی (ع) یکبار آنقدر از او خشمگین شد که تصمیم گرفت او را زا شهر کوفه به شهر «بانقیا» یا «مانیقیا» که یهودیان در آنجا ساکن بودند تبعید کند.
زمان بنی امیه، او همچنان قاضی آن شهر و از هواداران دستگاه و دربار امویان بود. در زمان یزید بن معاویه، به فرمان عبیدالله بن زیاد، قاضی کوفه بود و در قیام حضرت مسلم بن عقیل، وقتی که ابن زیاد، «هانی بن عروه»، یار و هوادار مسلم را دستگیر و در قصر دارالاماره، با او بدرفتاری کرد قبیله مذحج که هواداران هانی بودند در بیرون قصر به فکر اینکه او را کشتند، سروصدا راه انداختند، اما شریح قاضی به دستور ابن زیاد در نقشی خائنانه بیرون آمد و شهادت داد که هانی زنده و میهمان ابن زیاد است و جمعیت هوادار هانی بن عروه را متفرق کرد و اینکار، خود باعث شد که افراد قبیله هانی رفته و از رفتن آنها سوء استفاده شد و هانی را در تنهایی، شکنجه داده و بعد به شهادت رساندند.
شریح در زمان عبدالله ابن زبیر، بعد از واقعه عاشورا (کربلا)، 3 سال از قضاوت کناره گرفت و در زمان حکمرانی حجاج بن یوسف، استعفا داد و حجاج هم با استعفایش موافقت کرد و دیگر خانه نشین شد. او مجموعا 60 سال قاضی بود و همیشه سوءاستفاده هایی از موقعیتش به نفع حکومت جور، انجام می گرفت.
مشهور است که او به دستور عبیدالله بن زیاد، فتوای قتل حسین بن علی علیه السلام را صادر کرده، مبنی بر اینکه چون حسین (ع) بر خلیفه وقت، «یزید»، خروج کرده، دفع او بر مسلمانان واجب است. اما در بیشتر کتب معتبره، این خبر نیامده و برخی معتقدند که: اگر چه شریح، مردی بد سیرت و دشمن علی بن ابیطالب علیه السلام معرفی شده و در عناد او هیچ شکی نیست و نسبت به «حجربن عدی» شهادت ناحق داد و نسبت به هانی بن عروه، خیانت کرد و همه اینها و مسائل دیگری، تایید می کند که او از آخوندهای درباری و خبیث بوده، ولی در جریان قتل امام حسین (ع) سندی از دخالت و یا فتوای او در دست نیست. چنانکه آیت الله شهید قاضی طباطبائی، نیز فرمودند که مدرکی دال بر اینکه او مفتی کشتن امام (ع)، باشد وجود ندارد.
با روی کار آمدن مختار ثقفی، او تبعید شد و سال 97 یا 98 هجری قمری، که سن او بیشتر از صد سال بود، در کوفه از دنیا رفت. سن او را به هنگام مرگ از 107 تا 120 سال، بنا به اقوال مختلف گفته اند.
منابع:
1- معارف و معاریف به نقل از: بحار الانوار، وسائل الشیعه
2- فرهنگ عاشورا
3- دائرهالمعارف تشیع به نقل از چندین منبع
4- تاریخ خلفا (جعفریان)
5- وفیات الاعیان
32- شمربن ذی الجوشن
نام اصلی او شمرابن فرط ضیابی کلابی، از طایفه بنی کلاب، از فرماندهان جنایتکار و بی رحم سپاه کوفه و از بزرگترین قاتلان تاریخ، قاتل امام سوم شیعیان حسین بن علی علیه السلام و از مسببان شهادت اهل بیت پیامبر اسلام و اصحاب امام حسین علیه السلام است. پدرش "ذی الجوشن" که در آغاز اسلام از مسلمان شدن امتناع کرد و به دعوت پیامبر اعتنایی نکرد، تنها وقتی که متوجه پیروزی مسلمانان بر مشرکین شد، اسلام آورد و اسبی بنام "عرجاء" را بعنوان هدیه نزد پیغمبر برد ولی ایشان، هدیه او را قبول نکردند. از مادر "شمر" هم به پست فطرتی و پلیدی یاد شده و چون او دامنش به گناه بی عفتی آلوده شده بود لذا این فرزند (شمربن ذی الجوشن) از راه نامشروع به دنیا آمد. شمر، مردی زشت رو و پیس و آبله رو، و از روسای هوازن بود. اگر چه اول با امیرالمومنین علی بن ابیطالب بیعت نمود و در جنگ صفین در لشگر آن حضرت بود و ضربتی از سپاه شام خورد و مجروح شد او بعدا به گروه خوارج پیوست و در کوفه مسکن کرد و در آن شهر به روایت حدیث پرداخت. او همیشه کینه آل علی را در دل داشت و منتظر فرصت مناسبی بود تا این کینه و عقده های دلش را بیرون بریزد. سال 61 هجری قمری که حرکت امام حسین علیه السلام به سمت عراق شد، شمر اخبار این حرکت را دقیقا پی گیری می کرد. جاسوسان او مسیر حرکت امام را تا ورود به کربلا، برای او گزارش میدادند. در تاریخ این واقعه عظیم، شمربن ذی الجوشن از طرف دولت وقت و دشمنان اسلام، چند جا نقش اساسی داشت.
1- و از جمله افرادی بود که "عبیدالله بن زیاد" حاکم کوفه، او را برای پراکنده کردن مردم کوفه از اطراف مسلم بن عقیل، یار باوفای حسین بن علی، به دارالاماره فرستاد.
2- زمانی که عمربن سعد، فرمانده لشگر کوفه در نامه ای برای حاکم کوفه نوشت که حسین بن علی حاضر شده که یا برگردد و یا به یکی از سرحدات کشور اسلامی برود "عبیدالله حاکم کوفه" نظر داد که باید پذیرفت ولی وقتی شمر از این نامه مطلع شد، او را منع کرد و گفت که اگر حسین بن علی خود را تسلیم نکند و برود، بعدا قدرتمند می شود. پس بهتر است الان که در چنگ شما گرفتار است، نگذارید برود. عبیدالله هم نظر شمر را قبول کرد او را فرمانده سپاه با 4000 جنگجوی زبده کرد و همراه با نامه ای به طرف عمربن سعد فرمانده کوفه در کربلا فرستاد، تا از حسین بخواهد که یا تسلیم شود و یا به جنگ تن در دهد و به دنبال این نامه، گفت ای عمر سعد، اگر اینکار را انجام نمی دهی از لشگر ما کناره بگیر و لشگر را به شمربن ذی الجوشن واگذار.
3- اوج جنایت و شقاوت این مرد از روز عاشورا دهم محرم سال 61 هجری در کربلا است. در آن روز او فرمانده پیاده های لشگر کوفه بود و جنایات بسیار را مرتکب شد. زمانی هم که بسیاری از اصحاب امام حسین شهید شدند، دشمنان امام، به طرف خیمه ها حمله کردند و شمر فریاد زد که آتش بیاورید تا خیمه ها و اهلش را بسوزانم. در این موقع امام علیه السلام در مقابل شمر فرمود: ای پسر ذی الجوشن، خدا ترا به آتش دوزخ بسوزاند. وای برشما، اگر دین ندارید لااقل آزاد مرد باشید و بعد حضرت خواستند که تا من زنده ام به حرم من تعرض نکنید که شمر از کلام امام شرم کرد و برگشت.
4- این جنایتکار، در آخرین ساعتهای روز دهم محرم، زمانی که امام علیه السلام جراحت های زیادی در سر و بدن داشتند، دستور داد تا حضرت را از پشت، تیرباران کردند و سپس آن خبیث کثیف، با چکمه و خنجر برهنه بر سینه فرزند رسول خدا نشست و سر مقدس حضرت را از تن جدا کرد.
5- او بعد از شهادت امام و همه یاران حضرت، می خواست خیمه گاه خاندان وحی را آتش بزند و علی بن حسین، زین العابدین را به قتل برساند که دیگران مانع شدند.
6- در میان مورخین اتفاق نظر است که کسی که به فرمان عمربن سعد، سرهای مقدس شهداء کربلا را نزد "ابن زیاد" برد، او بود و از طرف ابن زیاد هم، سرهای شهداء را مجددا به همراه چند نفر دیگر، نزد یزید حاکم وقت شام برد.
پایان زندگی شمربن ذی الجوشن
زندگی سراسر ننگین و کثیف این مرد، زمانی که مختار ثقفی در سال 66 هجری برای خونخواهی ابا عبدالله الحسین قیام کرد، شمر از کوفه فرار کرد. یکی از غلامان مختار، به دنبال او رفت ولی شمر با ترفندی او را کشت و بعد به قریه دیگری فرار کرد و از آنجا هم باز به قریه «کلتانیه» تا اینکه سپاهیان مختار در آن جا، او را محاصره کردند. یاران شمر همگی پا به فرار گذاشتند. خود او هم فرصت نکرد تا لباس رزم بپوشد، پارچه ای به خود پیچید و با نیزه در مقابل سپاه مختار ایستاد تا اینکه از پای در آمد. بعضی گویند که جسم او را نزد سگان انداختند و بعضی گویند که او را دستگیر کردند، گردنش را زدند و بر بدنش اسب تاختند و سر او را، مختار نزد "محمد بن حنفیه" فرستاد. اقوال دیگری نظیر اینها هم هست. نام قاتل او "ابن ابی الکنود" است که به زندگی پلید و لعین او در سال 66 هجری قمری خاتمه داد.
منابع:
منتهی الامال ج1 ص 594
امالی شیخ طوسی ج1 ص 250
مقاتل الطالبین 118
33- صالح بن وهب یزنی جعفی
از قاتلین حضرت سیدالشهداء حسین بن علی (ع) و جانیان لشگر عمربن سعد «لعنته الله علیه». القابش در مقاتل به گونه های مختلفی چون: صالح بن وهب مری، مزنی، صالح بن وهب جعفی آمده است. نام او در حماسه حسینی به عنوان یک عنصر خبیث در چند جا مطرح است.
روز عاشورا، آنگاه که حسین بن علی (ع) به میدان آمد، عمر سعد دستور داد تا لشگرش از هر سو بر آن حضرت حمله کنند. 4000 کماندار تیر می زدند و شمر با چند نفر پیادگان نظام از جمله صالح بن وهب، خولی، سنان بن انس و ... به طرف خیمه های امام که اهلبیت آن جا بودند، رفتند که امام (ع) فریاد زد: ای پیروان آل ابوسفیان! اگر دین ندارید لااقل آزادمرد باشید. من و شما با همدیگر کارزار می کنیم، بر زنان گناهی نیست، تا من زنده ام آن سرکشان را از اهل و عیال من بازدارید. از این رو، شمر بن ذی الجوشن دستور داد که از حرم این مرد دور شوید و به خودش حمله کنید زمانیکه دشمنان رو به امام آورده و از هر طرف بر پیکرش هجوم بردند، آنقدر نیزه و شمشیر زدند تا بدنش مانند خارپشت شد و چون از شدت ضعف و جراحات و تشنگی، چند لحظه ای ایستاد، صالح بن وهب نیزه ای بر پشت آن حضرت زد و حضرت در حالی که می فرمود: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله، بر روی گونه راست، از اسب بر زمین افتاد.
پس از شهادت امام حسین علیه السلام، عمر سعد فریاد زد: چه کسانی حاضرند بر پیکر حسین اسب بتازند؟ صالح بن وهب با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند که: بدن آنحضرت را زیر سم اسبانشان کوبیدند، آنگونه که سینه و پشتش در هم شکست. و بعد این ده نفر نزد عبیدالله رفتند. پرسید اینها کیستند؟ گفتند: آنها که اسب تاختیم! و عبیدالله جایزه بسیار اندکی برایشان مقرر کرد.
ابوعمرو زاهد گفت: وقتی نسب اینها را دیدیم معلوم شد که همه این ده نفر حرامزاده بودند.
و سرانجام ننگین زندگی او:
سال 66 هـ.ق، زمانیکه مختار ثقفی به خونخواهی حسین علیه السلام و بقیه شهداء کربلا قیام کرد، دستور داد این گروه را دستگیر کرده و همه را به پشت بخوابانند و با میخ های آهنی دست و پایشان را به زمین کوبید. آنگاه با اسب هایی که نعل آهنین داشت بر بدنشان تاختند تا هلاک شدند. سپس جسد آنها را سوزاندند. (برخی مقاتل این مطلب را نوشته اند).
منابع:
1- مقاتل الطالبین ترجمه رسول محلاتی/ 121
2- ابصار العین
3- نفسالمهموم
4- فرهنگ عاشورا
5- موسوعةالامام الحسین ج 4
34- عامر بن نهشل تمیمی (تیمی)
از عناصر خبیث حکومت بنی امیه و قاتل محمد بن عبدالله بن جعفر طیار است.
وی از قبیله «بنی تیم الله بن ثعلبه» بود. (بلاذری)
روز عاشورا، محمد بعد از شهادت برادرش به میدان جنگ با دشمنان آمد و 10 نفر از آنها را هلاک کرد و سپس به دست عامربن نهشل، به شهادت رسید.
حضرت مهدی امام زمان (عج) در زیارت شهدا از ناحیه مقدسه، سلام و درود بر محمد بن عبدالله بن جعفر فرستاده و در مورد قاتلش فرموده: لعن الله قاتله عامربن نهشل التمیمی خداوند او را لعنت کند.
(عبدالله بن جعفر، شوهر حضرت زینب سلام الله علیها بوده و در واقع محمد، فرزند شوهر حضرت زینب است. مادر محمد، خوصاء بنت حفص بن ثقیف، از بکربن وائل بود)
منابع:
1- موسوعةالامام الحسین به نقل از: ابن شهرآشوب، مصباح الزائر، اسرارالشهاده، مقاتل الطالبین و...
2- نفسالمهموم
3- منتهی الامال
4- اقبال الاعمال
5- ابصار العین
35- عبدالرحمان بن ابی خَشکارَه بَجَلی [جَبَلی]
از نیروهای تحت امر عمر بن سعد در کربلا و قاتل حضرت مسلم بن عوسجه! این عنصر خبیث در دو مقطع حساس تاریخ عاشورا (کربلا) نامش مطرح است. روز عاشورا سال 61 هـ.ق، مسلم بن عوسجه اسدی یکی از یاران حسین بن علی علیه السلام در جنگ تن به تن با دشمن به درجه رفیع شهادت رسید. قاتلش عبدالرحمان که در بعضی نقل ها عبدالله گفته شده فرزند ابی خشکاره با همدستی عبدالله ضبابی و مسلم بن عبدالله ضبابی (خبابی) او را شهید کردند.
این افراد که نامشان در زیارت ناحیه مقدسه آمده، مورد لعنت امام زمان علیه السلام قرار گرفته اند. آنجا که امام مهدی علیه السلام بر مسلم بن عوسجه سلام و درود فرستاده و بعد می فرماید: لعن الله المشرکین فی قتلک مسلم بن عبدالله الضبابی و عبدالله بن خشکاره البجلی. ای مسلم: خداوند لعنت کند کسانی که ترا کشتند. پسر عبدالله ضبابی که در بعضی نقل ها «خبابی» آمده شاید که همان «عبدالله بن خولانی» نیز باشد. (این اسامی در گذر تاریخ به نقل های مختلف درآمد) و دیگر عبدالله [عبدالرحمان] بن ابی خشکاره بجلی [جبلی نیز آمده است].
او بعد از شهادت حسین علیه السلام، ورسی (ورس رنگی است گیاهی که برای سرخ شدن لباس به کار می رفته است) را که با آن حضرت بود با چند نفر دیگر غارت کرد و به یغما برد یعنی همان لباس سرخ رنگ امام علیه السلام را!! (شاید مقصود لباس و پیراهن خونین آنحضرت باشد)
پایان شوم زندگی او
سال 66 / 67 هـ.ق، در زمان قیام مختار ثقفی، عبدالرحمان بدست مأمورانش دستگیر و نزد مختار آورده شد. همین که مختار چشمش به عبدالرحمان و همدستش افتاد فریاد زد: «یا قتله سید شباب اهل الجنه: ای قاتلان و کشندگان نیکان و آقای جوانان بهشت! دیدید که چگونه خداوند شما را به دست انتقام سپرد. امروز خدا شما را قصاص می کند. دیدید که آن پیراهن سرخ رنگ، چه نحوستی برای شما پیش آورد».
و بلافاصله دستور داد آنها را در مقابل بازار و ملاء عام، گردن بزنید. مأمورانش او را کشتند. (لعنة الله علیه)
منابع:
1- نفسالمهموم
2- زیارت ناحیه مقدسه
3- فرهنگ عاشورا
4- ترجمه لهوف سیدبن طاووس
36- عبدالرحمن بن محمد اشعث (اَشعَث)
عبدالرحمن، از سرکردگان سیاسی و نظامی بنی امیه که نامش در تاریخ با عنوان «ابن اشعث» مطرح شده است.
پدرش: محمد بن اشعث بن قیس کندی ازدی کوفی
مادرش: ام عمرو، دختر سعید بن قیس
برادرانش: صباح، اسحاق و منذر که ظاهرا نائنی و قاسم برادر تنی او بود.
وی از قبیله بزرگ «کنده حضرموت در جنوب عربستان» و بسیار زیرک و با مطانت بود. و خود و خاندانش میانه خوبی با آل پیامبر (ص) نداشتد. به تعبیر امام صادق (ع) اشعث که پدر بزرگش بود شریک در قتل علی بن ابیطالب (ع)، عمه اش جعده، قاتل امام حسن مجتبی (ع) و پدرش محمد بن اشعث که در قتل حسین بن علی (ع) شرکت داشت. عبدالرحمن نیز از همین قبیله سرشناسی بوده که در 40 سال اول خلافت بنی امیه، همکاری با امویان را در برابر دولتمردان و مراکز قدرت دیگر ترجیح میداند- او در ادامه کار خانواده اش در عرصه سیاست وارد شد و نقش او در تاریخ، اولین بار آنجایی است که در سال 60 ه.ق د قیام حضرت مسلم بن عقیل و مخفی شدن او، به مجلسی «عبیدالله بن زیاد» وارد می شود و پدرش محمد را، مشغول گفتگو با عبیدالله می بیند و او ار از محل اختفای حضرت مسلم باخبر می کند که همین امر باعث دستگیری مسلم و شهادت او می شود.
جریانات سیاسی و اقدامات او
سال 66 ه.ق، قیام «مختار ثقفی» او را یکباره به حوادث سیاسی بیشتر کشاند و همراه قبیله اش در خدمت «زبیریان» قرار گرفت تا جائیکه در حجاز اقامت و فرمانده سپاهی شد تا شهر مدینه را از لشگریان بنی امیه حفظ کرد، و مامور جمع آوری مالیات مدینه از طرف حکومت «آل زبیر» شد.
در اوایل قیام مختار، سیاست مماشات و آشتی موقت با او را داشت و حتی با پدرش «محمد» که آماده جنگ با مختار بود مخالفت کرد.
اما اوایل سال 67 ه.ق به بصره رفت و چون پدرش را همراه بزرگان کوفه در جنگ با مختار دید، فورا به کمک او شتافت و مصعب بن زبیر حریف سرسخت مختار را تقویت و حمایت نمود و چون پدر و دو برادرش در جنگ با مختار کشته شدند، نفرت و کینه عمیقی نسبت به شیعیان پیدا کرد و به انتقام خون آنها، شیعیانی که در زندان بودند و حتی اسیران هم قبیله اش را کشت:
بعد از پدرش، با وجود برادران بزرگتر، او جانشین پدر و رئیس قبیله «کنده» شد. شاید این به دلیل محبت فوق العاده اش به پدر بود که او را در سن جوانی (27 سالگی) به این سمت، منصوب کرد.
در حکومت زبیریان، مدتی از طرف «مصعب بن زبیر» (حاکم بلاد شرق اسلامی) حکومت فارس را به جای «مهلب بن ابی صفره» حاکم خراسان بدست گرفت. عبدالرحمن در زمان حکومت مروانیان که برادرش «اسحاق» مدتی فرمانده سپاه اعراب طبرستان بود، فرماندهی قسمتی از این سپاه را به عهده داشت تا با حملات ناگهانی «شبیب» رهبر بزرگ از ارقه خوارج مقابله کند.
از مهمترین حوادث دوران زندگی «ابن اشعث» در زمان حکومت حجاج بن یوسف ثقفی» حاکم عراق می باشد.
او در آغاز حقیقتا قصد همکاری کامل با حجاج را در تمام زمینه های نظامی و اجتماعی داشت و حجاج با وجود مخالفت های شخصی اش با او، در سال 80 ه.ق به علل اساسی، حکومت سیستان را با اختیارات نامحدود به او واگذار کرد، ضمنا فرماندهی لشگری بزرگ و پرزرق و برق که به «جیش الطواویس، یعنی سپاه طاووسان» مشهور بود، بر عهده گرفت این لشگر که از شهرهای بصره و کوفه در شهر اهواز، سپاه واحدی را تشکیل دادند، یکی از اهدافش جنگ با «رتبیل یا زنبیل»، حاکم سجستان (مناطق جنوبی ماوراء النهر، از کابل به سمت جنوب و از ایران به بلاد کرمان به سمت شرق را سجستان گویند) بود.
رتبیل خواهان مصالحه شد ولی عبدالرحمن نپذیرفت و خواست تا تمام منطقه سیستان را تصرف کند. او پس از کسب موفقیت هایی از جمله: تصرف بخشی از آن سرزمین و گرفتن غنائم زیاد بدست اعراب، یکباره تصمیم گرفت تا آن جنگ را تا بهار سال بعد، متوقف کند. این تصمیم را با حجاج در میان گذاشت. حجاج به دلیل زیرکی عبدالرحمان، هرگز نتوانست از نقشه های سری او باخبر شود لذا این پیشنهاد را رد کرد و از او خواست تا به فتوحات ادامه دهد. عبدالرحمان که دائما شورش علیه حجاج را در سر داشت با سپاه عراق که مشکلات کار را درک می کردند سر به مخالفت گذاشته، و حاضر به قبول فرمان حجاج نشدند و همین مسئله بهانه ای برای مخالفت عبدالرحمن با حجاج بن یوسف و حکومت اموی شد و در واقع، بین آن دو اختلاف افتاد.
عبدالرحمن به جای اینکه به فتوحات بپردازد. با لشگر خویش برای عزل حجاج و استیلای عراق بر حجاج شورید و در ذی حجه سال 81 ه.ق وارد شهر بصره شد؛ تمام مردم آن شهر، اعم از قراء و اشراف و بزرگان و سربازان عراقی و موالی مسلمان که از سختگیریهای حجاج خسته بودند، عبدالرحمن را حمایت کردند و چون او زمینه را مساعد دید تابستان سال 81، با همراهی هفتاد هزار و به روایتی صد و پنجاه و سه هزار نفر سرباز و حمایت بالقوه اهالی بصره و کوفه از اشراف اعراق و سپاهی بزرگ از طریق کرمان و فارس عازم بصره شد و قیام کرد. از آن طرف 3 برادرش که ظاهرا ناتنی بودند با استفاده از یک فرصت مناسب مخفیانه فرار کرده و خود را به سرعت در عراق به حجاج رساندند. مردم دسته دسته به عبدالرحمن ملحق می شدند. نقل است که تنها در کرمان، همه 4000 جنگجوی منطقه از مردم بصره و کوفه به شورشیان پیوستند. و تمام عمال حجاج را از مسند حکومت بیرون کرده و کسانی از خودشان به جای آنها گذاشتند. در میان آنها تعدادی زیادی از فقهای عراق از جمله «ابن ابی لیلی» کسی که مورد ضرب و شتم حجاج قرار گرفته بود تا امام علی (ع) را دشنام دهد، بودند (ص/ 585 تاریخ خلفا) همچنین کمیل بن زیاد از محبان علی (ع) فرماندهی گروهی از قراء را به عهده داشت. «عبدالملک»، خلیفه وقت که از این شورش ترسیده بود پیشنهاد کرد که حاضر است حجاج را عزل کند ولی عبدالرحمان و یارانش که احساس پیروزی می کردند و به این تعهد عبدالملک اطمینان نداشتند حاضر نشدند، اضافه بر اینکه اساسا اصل مخالفت آنها، علیه بنی امیه بود نه فقط شخص حجاج!! وی تا آخرین لحظات مردانه جنگید ولی در اواخر سال 82 جنگ با شکست عراقیان پایان گرفت. این قیام که از طولانی ترین و وسیع ترین قیامهای سیاسی و مذهبی ضد امویان در سده اول هجری بود در (دیر الجماجم) بین او و سپاه حجاج جنگی سخت شد و عاقبت به شکست عبدالرحمان و اسارت بسیاری از یارانش انجامید و خود سبب شد تا در درگیریهای بعدی نتواند مقاوم باشد. از این رو از همان راه عراق به سیستان بازگشت و در راه خراسان عده ای از همراهانش از او جدا شدند و خودش به هرات رفته و به «رتبیل» شاه سیستان، پناهنده شد.
به نقلی، او با عده ای از سرداران و محارم خود به کوفه فرار کرد. سال 85، معاهده ای بین «حجاج ثقفی» و «رتبیل» امضاء شد که سر عبدالرحمان جزو تعهدات «رتبیل» بود که برای حجاج فرستد.
پایان زندگی شوم:
درباره پایان زندگی عبرت انگیز «ابن اشعث» روایات و اخبار گوناگون و داستان های مختلفی نقل شده، اما آنچه که همه در آن اتفاق نظر دارند اینست که: او زنده به دست حجاج ثقفی نیفتاد. نامه ها و پیام ها و یا تهدیدهای حاکم عراق یعنی حجاج به «رتبیل»، سرانجام او را مجبور کرد تا عبدالرحمان را تسلیم کند. او نیز با توسل به خودکشی در بین راه خود را از بام قصری به زیر افکند و کشته شد. بعضی مورخین گویند: رتبیل، سر عبدالرحمان را برای حجاج فرستاد و با او شرط کرد مدت 7 یا 9 سال جنگ میان آنها متوقف شده و مبلغی نیز بپردازد.
منابع:
1- دائره المعارف بزرگ اسلامی به نقل از: کامل ابن اثیر، وفیات ابن خلکان، تاریخ طبری، ابوالفرج اصفهانی الانحانی، جاحظ، و چندین منبع دیگر
2- تاریخ خلفا ج 2 رسول جعفریان
3- دائره المعارف فارسی (مصاحب)
37- عبدالله بن ابی المحل
از افراد وابسته به دربار «عبیدالله بن زیاد» در کوفه.
نامش، عبدالله بن ابی المحل بن حزام بن... عامر بن کلاب! و بعضی مقاتل نام او را جریربن عبدالله بن مخلد الکلابی گویند.
در قبیله بنی کلاب و برادرزاده حضرت ام البنین، مادر اباالفضل العباس علیه السلام بود و در واقع با آن حضرت خویشی و قرابت نزدیک داشت.
او در حماسه کربلا، آن جایی مطرح شده که پیشنهادی به «عبیدالله بن زیاد» برای امان نامه داده است.
ماجرا در زمانی است که ابن زیاد، از مماشات عمربن سعد با حسین بن علی (ع) بسیار آزرده خاطر شد و تصمیم گرفت به سختی با او برخورد کند لذا روز نهم محرم سال 61 هـ.ق، نامه ای به شمربن ذی الجوشن داد تا آن را به عمرسعد در کربلا برساند. عبدالله بن ابی المحل که آنجا در کنار ابن زیاد بود، گفت: ای امیر، خواهرزادگان ما (عباس، عبدالله، جعفر و عثمان، 4 برادر و فرزندان علی علیه السلام)؛ (چون از یک قبیله بودند، همدیگر را خواهرزاده گفته اند)، همراه با حسین بن علی هستند، اگر صلاح می دانی امان نامه ای برای آنها بنویس.
عبیدالله آن پیشنهاد را قبول کرد و گفت: به چشم! و به کاتب خودش دستور داد تا امانی نوشت. عبدالله بن ابی المحل نامه را توسط پیک که نامش را مورخین، «کزمان [کرمان]» گفته اند به کربلا فرستاد. وی پس از ورود به کربلا متن امان نامه را برای آن برادران (فرزندان ام البنین) خواند و گفت: این نامه امانی است که خالوی شما (عبدالله بن ابی المحل) برایتان فرستاده است. آن جوانان گفتند به دایی ما سلام برسان و بگوی: ما را به امان شما نیازی نیست. امان خداوند از امان پسر سمیه (ابن زیاد) بهتر است.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- کامل ابن اثیر ج 4 ص 56
3- اعیان الشیعه
4- موسوعه الامام الحسین به نقل از: تاریخ طبری، معالی السبطین، مقتل الحسین خوارزمی و...
38- عبدالله بن عزره خثعمی
از قاتلان شهداء کربلا در عاشورا سال 61 هـ.ق
نامش به گونه های مختلفی چون: عبدالله بن عمرو خثعمی، عبدالله بن عروه خثعمی، عروة بن عبدالله خثعمی در تاریخ ذکر شده است.
او از طایفه «خثعم» و از نیروهای عمربن سعد در کربلا بود.
در مورد شهادت حضرت «جعفر بن عقیل» برادر مسلم بن عقیل، عده ای از مورخین همین شخص [عبدالله بن عزره خثعمی] را قاتل او می دانند. چنانکه روایتی در همین زمینه از امام محمدباقر علیه السلام است که فرمودند:
عروة بن عبدالله خثعمی، او [جعفر بن عقیل] را کشت. (مقاتل الطالبین)
و بعضی مقاتل نوشته اند که او تیر بر جعفر بن عقیل انداخته و بشر بن خوط [سوط] همدانی او را کشته است. (نفس المهموم)
برخی سیره نویسان گویند که کشنده حضرت جعفر بن عقیل، بشر بن خوط همدانی بوده که ما این مطلب را جداگانه در جای خود، ثبت کرده ایم. (کامل ابن اثیر، العبرات)
زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد و سال 66 هـ.ق به خونخواهی حسین بن علی (ع) و شهداء کربلا بپاخاست، دستور داد تا عبدالله بن عزره یا عروه را که می گفت: من دوازده تیر بر اینان (شهداء) افکندم ولی هیچکدام کاری نشد. تعقیب و دستگیر کنند، ولی این مرد خثعمی توانست از چنگ مختار فرار کرده و به بصره، نزد «مصعب بن زبیر» رود. مختار دستور داد تا خانه اش را خراب کردند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- فرهنگ عاشورا
3- موسوعةالامام الحسین به نقلی از اسرار الشهادة، مقاتل الطالبین، بحار مجلسی و...
4- لهوف
39- عبدالله بن عقبه غنوی
قاتل ابوبکر بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام در عاشورا 61 هـ.ق در کربلا!
وی از طایفه غنی می باشد.
ابوبکر فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام و مادرش رمله، برادر حضرت قاسم بود که سال 61 هـ.ق در واقعه عاشورا، به دفاع از عم خود، امام حسین علیه السلام به میدان جنگ رفت و نبردی شجاعانه کرد و با ضربت «عبدالله بن عقبه» به شهادت رسید. (دمع السجوم ص408)
اکثر مورخین، وی را قاتل این شهید می دانند و عده معدودی قاتل او را («حرمله» و یا «زجر بن بدر») گفته اند. از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمودند: وی به دست عقبه غنوی به شهادت رسید. اشعاری در همین رابطه از «سلیمان بن قته» سروده شده که: یک بیت آن چنین است:
وعند غنی قطرة من دمائنا *** سنجزیهم یوما بهاحیث حلت
یعنی: در طایفه غنی، قطره ای از خون ما وجود دارد و روزی مناسب از آنان انتقام می گیریم.
سرانجام کار او:
در زمان قیام مختار، سال 66 هـ.ق که به خونخواهی اباعبدالله الحسین و یارانش برخاست، عده ای را مأمور کرد تا دنبال «عقبه غنوی» رفته و او را دستگیر کنند ولی او به بصره و به نقل برخی به «جزیره» فرار کرده بود، مختار دستور داد تا خانه اش را ویران و اموالش را مصادره نمودند.
حضرت مهدی (عج) در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه، سلام و درود بر حضرت ابی بکر بن حسن فرستاده و او را لعنت کرده و می فرماید: السلام علی ابی بکر بن الحسن، الزکی الولی، المرمی بالسهم الردی، لعن الله قاتله عبدالله بن عقبه غنوی.
سلام بر «ابی بکر بن الحسن» آن ولی پاک تیر خورده پیکانی آسیب دیده.
خداوند قاتل او «عبدالله بن عقبه غنوی» را لعنت کند.
منابع:
1- موسوعه الامام الحسین به نقل از: مثیرالاحزان جواهری، الدمعة الساکبه بهبهانی، بحارالانوار، العوالم بحرانی، و چندین منبع دیگر
2- نفس المهموم
3- فرهنگ عاشورا
4- ابصار العین
5- منتهی الامال
40 - عبدالله بن قطبه طائی نبهانی
قاتل «عون»، فرزند عبدالله بن جعفر طیار و حضرت زینب سلام الله علیها، از شهداء کربلا! نام او در تاریخ، عبدالله بن بطة [قطنه] طائی، عبدالله بن قطبه التیهانی، عبدالله قطبه نبهانی نیز آمده است.
تمام مقاتل، متفق هستند که او در روز عاشورا، در میدان جنگ بر عون بن عبدالله، حمله کرد و او را به شهادت رساند.
عون بعد از برادرش به میدان آمد و علیه دشمن مبارزه کرد و چند نفر از آنها را کشت، ناگهان مردم از هر طرف به او حمله کرده و عبدالله بن قطبه طائی به او تاخت و شهیدش کرد.
حضرت مهدی صاحب الزمان (عج)، در زیارت شهداء کربلا از ناحیه مقدسه، بعد از سلام و درود بر عون بن عبدالله، قاتلش را لعنت کرده است.
السلام علی «عون بن عبدالله بن جعفر» الطیار فی الجنان، حلیف الایمان و منازل الاقران الناصح للرحمن، التالی للمثانی و القرآن، لعن الله قاتله «عبدالله بن قطبه النبهانی»
منابع:
1- موسوعهالامام الحسین
2- نفسالمهموم
3- فرهنگ عاشورا
4- مثیرالاحزان
5- اعیان الشیعه
6- منتهیالامال
41 - عبدالله بن مسلم بن ربیعه حضرمی
از هواداران بنی امیه و از بزرگان آنها در زمان خلیفه دوم اموی (یزید بن معاویه) سال 60 هجری قمری، در جریان قیام حسین بن علی علیه السلام (امام سوم شیعیان)، آن زمان که مردم کوفه، آن حضرت را دعوت کرده و اعلام یاری و پشتیبانی کردند، حضرت حسین (ع) پسرعموی خود (مسلم بن عقیل) را به کوفه فرستاد تا اقبال مردم را از نزدیک ببیند و حضرت را مطلع کند. زمانی که مسلم بن عقیل به کوفه وارد شد مردم بسیار زیادی اطراف او جمع شده و با او بیعت کردند. شمار این افراد را 12000 تا 18000 نفر گفته اند. نعمان بن بشیر (والی کوفه از طرف یزید) چون این خبر مسلم و بیعت کوفیان را شنید مردم را جمع کرد و برای آنان سخنانی ایراد کرد مبنی بر اینکه، از اطراف مسلم پراکنده شوند و مخالفت با خلیفه (یزید) نکنند، لکن از آنجا که نعمان، مردی بردبار و سهل گیر بود و به سلامت خود می اندیشید، طرفداران بنی امیه، او را سست و رای و حرفش را ضعیف می دانستند از این رو، «عبدالله بن مسلم حضرمی» در مقابل او ایستاد و به او گفت که نظر و رای تو، بدون فکر و ضعیف است و اینگونه ولایت را تباه می کنی! این جریانی که پیش آمده، جز به خونریزی و شدت عمل، اصلاح نمی شود و این روش تو که با دشمنان داری، رای ناتوانان است. عبدالله بن مسلم حضرمی که از جاسوسان یزید بود، چون ضعف نعمان را دید اولین نامه را برای خلیفه وقت (یزید بن معاویه) نوشت و او را از وضعیت شهر کوفه و عملکرد نعمان بن بشیر با خبر کرد.
متن نامه عبدالله بن مسلم بن ربیعه حضرمی
اما بعد: مسلم بن عقیل به شهر کوفه آمده و شیعیان با او برای حسین بن علی (ع) بیعت کرده اند. اگر به کوفه نیاز داری مردی توانا و مقتدر بفرست تا دستور ترا اجرا کند و در مورد دشمنانت، چون خودت عمل کند. نعمان بن بشیر مردی ضعیف است یا خود را به ناتوانی می زند و چنین بود که بعد از او، دیگر یاران اموی نامه هایی به «یزید» نوشتند و خواستار برکناری نعمان شدند و یزید (علیه اللعنه) نعمان را برکنار و ابن زیاد، والی بصره را برای ولایت کوفه، منصوب کرد. نام عبدالله بن مسلم، به اقوال گوناگون چون «عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی»، «عبیدالله بن مسلم»، «عبدالله بن شعة الحضرمی»، (461 موسوعه) نیز آمده است.
منابع:
1- نفس المهموم
2- قیام امام حسین در آئینه اسناد تاریخی
3- تاریخ امام حسین (ع) به نقل از تجارب الاحم، سیر اعلام النبلاء، ذهبی تذکره الخواص کامل، ابن اثیر و چند منبع دیگر
42 - عبیدالله بن عباس سلمی
عمروبن عبیدالله سلمی یا عبیدالله بن عباس سلمی: مأمور دستگیری حضرت مسلم بن عقیل از طرف عبیدالله بن زیاد. نام او به هر دو شکل در تاریخ آمده است.
او رئیس گروه 60 یا 70 نفری از قبیله «قیس» بود که بعد از اینکه خبر پیدا شدن مسلم در خانه «طوعه» توسط جاسوسی عبیدالله بن زیاد رسید، همراه با محمدبن اشعث، به آن جا رفتند. وی که سرپرست این گروه بود، دستور داد تا خانه را محاصره و مسلم را دستگیر کنند.
مسلم بن عقیل که از اوضاع باخبر شد، خود از خانه بیرون آمد و با شمشیر به آنها حمله کرد و بیشتر از 30 نفر از آنها را کشت و بعضی را مجروح کرد. و چون این خبر به عبیدالله رسید، به محمد اشعث پیغام فرستاد که مسلم را امان بده، وگرنه جز از این طریق، به او دست پیدا نمی کنیم. محمد اشعث مسلم را امان داد و گفت: تو در امانی! مسلم گفت آیا من ایمنم؟ همه گفتند آری! مگر این مرد (عبیدالله «عمرو» بن عباس سلمی) که مثلی زد و گفت: لاناقة لی فیها و لاجملی؛ یعنی برای من نه شتر ماده ای و نه شتر نری، به فارسی اینکه من کاره ای نیستم که امان دهم یا ندهم. به هر صورت مسلم تسلیم شد. آن گروه او را سوار بر استر کردند و شمشیرش را گرفتند.
مسلم گویا همین که جریان را دید، ناامید از خود گشت و گریست و گفت: این فریب شما بود. که همان موقع ابن عباس سلمی به او طعنه زد و گفت: کسی که خواهان چیزی باشد که تو بودی، (یعنی ریاست و امارت) نباید گریه کند. مسلم بن عقیل گفت: والله برای خود نمی گریم و من از کشته شدن نمی نالم. بلکه برای حسین و خاندان او می گریم.
منابع:
1 - موسوعة الامام الحسین به نقل از: مقاتل الطالبین ترجمه ارشاد شیخ مفید، اسرارالشهادة دربندی، اعیان الشیعه
2 - نفس المهموم
43 - عبیدالله [عبدالله] بن حصین ازدی
از سرهنگان لشگر عمر بن سعد و از عناصر خبیث در کربلا که از عطش حسین بن علی علیه السلام و یارانش اظهار خوشحالی می نمود!
او را از قبیله «بجیله» می دانند.
روز هفتم محرم سال 61 هـ.ق، در نهضت حسینی در کربلا که عمربن سعد به دستور «ابن زیاد» آب فرات را بر سپاه حسینی بست و بسیاری از لشگرش را در اطراف آنجا فرستاد تا میان حسین و یارانش با آب، مانع شدند، «عبدالله بن حصین ازدی» در میان لشگر عمر سعد حاضر بود آنان را در اینکار همراهی و به این عمل، افتخار می کرد. از بین قبیله بجیله با صدای بلند فریاد زد و گفت: ای حسین، این آب را که همرنگ آسمان می بینی، به خدا قطره ای از آن را نچشی تا از تشنگی بمیرید.
حسین بن علی (ع) او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز او را نیامرز! (طبری)
پایان زندگی ننگین او:
حمید بن مسلم تاریخ نگار کربلا روایت می کند: من بعد از واقعه کربلا او را (عبدالله بن حصین ازدی) که بیمار بود، ملاقات کردم و به آن خدائیکه معبودی جز او نیست، دیدم آب می آشامید تا شکمش پر می شد، آنگاه آن را قی می کرد (برمی گرداند) و فریاد می زد: تشنه ام، تشنه ام دوباره آب می خورد تا شکمش بالا می آمد و باز فریاد می زد: العطش، العطش و سیراب نمی شد. و دائما همین کارش بود تا جانش در آمد و هلاک شد. (لعنة الله علیه).
منابع:
1- نفسالمهموم
2- ارشاد (مفید ج 2)
3- فرهنگ عاشورا
44 - عثمان بن خالد جهنی
قاتل عبدالرحمان بن عقیل از شهداء کربلا
او از طایفه «بنی دهمان» و جزو سربازان و سرسپردگان عمربن سعد بود که در سال 61 هـ.ق در سرزمین کربلا حاضر و دستش به خون شهداء دیگر آلوده شد.
نامش به گونه مختلفی چون، عثمان بن خالد بن اسیر (اشتر) جهنی، اسید الجهنی، و تنها در زیارت ناحیه عمربن خالد بن اسد الجهنی، و دیگر عثمان بن خالد بن اسیر خثعمی، و عثمان بن خالد بن رشیم، در تاریخ آمده است.
اکثر مورخین، او را قاتل عبدالرحمن، برادر مسلم بن عقیل در روز عاشورا می دانند.
عده ای نیز بر این باورند که او با همدستی «بشر بن سوط (خوط) همدانی»، عبدالرحمن را به شهادت رسانده و لباس های او را درربودند.
بعضی مقاتل چون مقتل الحسین مقرم و مقاتل الطالبین و نفس المهموم و مدائنی گویند که عبدالله یکی دیگر از فرزندان عقیل که به «عبدالله الاکبر» مشهور و مادرش کنیزی بود، بدست عثمان بن خالد و مردی از همدان که احتمالا «بشر بن خوط همدانی» بوده، به شهادت رسید.
پایان زندگی او:
زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد و سال 66 هـ.ق به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام و دیگر شهداء کربلا بپاخاست، «عبدالله بن کامل»، یکی از نیروهای تحت امرش را به دنبال عثمان بن خالد فرستاد.
ابن کامل با اطرافیان خود هنگام نماز عصر اطراف مسجد «بنی دهمان» که ظاهرا برای قبیله «دهمان» بود، رفت و گفت: اگر «عثمان بن خالد بن اسیر دهمانی» و همدست او بشر بن سوط را برای من بیاورید، گناه همه قبیله از روز خلق تا قیامت بر گردن من، اگر همه شما را نکشم.
آنها گفتند: به ما مهلت ده تا آنها را نزد تو آوریم. عده ای سوار رفتند و آن دو نفر را در جبانه (به میدان یا قبرستان گویند) کوفه دیدند اما می خواستند به طرف جزیره (شمال عراق) فرار کنند که آنها را دستگیر و نزد «ابن کامل » آوردند. او به دستور مختار گردن آنها را زد و جسدشان را سوزاند. حضرت مهدی امام زمان (عج)، در زیارت شهداء کربلا از ناحیه مقدسه، به عبدالرحمن بن عقیل، سلام و درود فرستاده و قاتلش را لعنت کرده و می فرماید:
السلام علی عبدالرحمن بن عقیل، لعن الله قاتله و رامیه «عمر بن خالد بن اسد الجهنی».
منابع:
1- منتهی الامال
2- ابصار العین
3- موسوعةالامام الحسین به نقل از: مناقب ابن شهرآشوب، بحارالانوار مجلسی، اسرارالشهادة دربندی، الامعة الساکبه بهبهانی، و...
4- نفسالمهموم
45 - عروة بن قیس احمسی (احمس)
یکی از فرماندهان لشگر یزیدبن معاویه دومین (خلیفه بنی امیه) و از دشمنان حسین بن علی علیه السلام (امام سوم شیعیان)، نام او به نقل برخی تواریخ "غرة بن قیس احمسی" است. سال 61 هجری قمری وقتی که امام حسین بن علی ابیطالب علیه السلام، با یزیدبن معاویه مخالفت کرد و به خاطر ظلم و ستم و فسادش با او بیعت نکرد از این رو، یزید برعلیه امام، به جنگ برخاست، به دستور یزید عبیدالله بن زیاد والی کوفه لشگر بزرگی از دشمنان امام را آماده کرد که همگی کوفی بودند. (شمار سپاه او را با اختلاف از بیست هزار تا صدهزار نفر و بالاتر گفته اند) و عمربن سعد را فرماندهی کل داد و او با سپاهش صبح روز دهم محرم سال 61 هـ ق در کربلا در مقابل سپاه امام حسین علیه السلام که کمتر از صد نفر بودند، قرار گرفت. "عروة بن قیس احمسی" فرمانده اسب سواران لشگر عمربن سعد در کربلا بود که در ساعات اولیه صبح با انبوه سواران خود بطرف اصحاب و سپاه امام حمله و شدیدا جنگ کرد و چون یاران امام را دید که به سختی می جنگند و کوفیان را پراکنده می کنند و شکست می دهند، به او ناگوار آمد و به عمربن سعد پیغام داد که آیا نمی بینی که به سواران من از دست این افراد اندک، چه می گذرد؟ پیادگان و تیراندازان را به یاری ما برای مقابله با آنها بفرست (که کار آنها را یکسره کنند) و عمربن سعد، "حصین بن نمیر" را با 500 تیرانداز زره پوش به سوی او روانه کرد. آنها آمدند و یکباره امام حسین و اصحاب او را هدف قرار دادند. همه اسب های سپاه امام علیه السلام زخم خوردند و مردانشان مجروح و جنگ بسیار شدیدی بین آنها در گرفت. عروة بن قیس با نیروهای تازه نفس خود، در مقابل سپاه امام جنگید و بدینسان نام خود را در شمار شقی ترین و پلیدترین انسان ها در تاریخ ثبت نمود.
منابع:
1- تاریخ امام حسین به نقل از تاریخ طبری، ارشاد، مقتل بحرالعلوم و ....
2- عنصر شجاعت
3- نفس المهوم
4- فرهنگ عاشورا
46 - عمر بن سعد
عمر بن سعد معروف به "ابن سعد" فرمانده سپاه عبیدالله بن زیاد در کربلا در سال 61 هجری قمری و جزو منفورترین چهره های تاریخ. در بدخوئی و شقاوت، زبانزد خاص و عام است. پدرش سعدبن ابی وقاص، که از سرداران صدر اسلام بود. تاریخ تولد عمر سعد، به درستی معلوم نیست. به نقل مورخین در زمان حیات پیامبر اسلام و به قولی در دوران عمربن الخطاب به دنیا آمده است. در نوجوانی همراه پدرش در فتح عراق شرکت کرد (در سال 17 هـ ق). او از کسانی بود که در سال 37 هـ ق، در داستان حکمیت امام علی علیه السلام و معاویه، علیه حجربن عدی صحابه امام علی علیه السلام، و یارانش، شهادت به فتنه گری داد و این گواهی دستاویزی برای معاویه شد تا "حجر" و یارانش را در «مرج عذراء» شهید کند. در اواخر خلافت معاویه که «عبیدالله بن زیاد» حاکم بصره شد، عمربن سعد، به خدمت او در آمد و وقتی یزید پسر معاویه خلیفه شد کوفه را به قلمرو حکومت عبیدالله اضافه کرد. زمانی که حسین بن علی علیه السلام، امام سوم شیعیان، از بیعت با یزیدبن معاویه خودداری کرد و از مدینه به مکه مهاجرت نمود عمر سعد، امیر مکه بود که وقتی استقبال حجاج از حسین بن علی را دید، برای یزید نامه نوشت و او را از این قصه مطلع ساخت. سال 60 هـ ق، نیز زمانی که مسلم بن عقیل نماینده امام حسین علیه السلام به کوفه رفت تا از مردم آنجا برای حسین (ع) بیعت بگیرد، ابن سعد با بعضی از اشراف کوفه، به یزید نامه نوشتند و توصیه هائی به او کردند. از این رو، مسلم به دستور عبیدالله بن زیاد، از طرف یزید دستگیر شد و به جهت خویشاوندی که با عمربن سعد داشت، او را وصی خودکرد، ولی این مرد به او خیانت کرد و اسرار مسلم بن عقیل را فاش نمود. در همین زمان، عبیدالله بن زیاد به کوفه آمد و عمربن سعد را به استانداری (ری) منصوب کرد. ابن سعد با 4000 سپاهی، در بیرون کوفه آماده حرکت به طرف ری بود که خبر حرکت امام حسین (ع)، به سوی کوفه رسید. عبیدالله، از ابن سعد خواست تا قبل از رفتن به ری، حسین و یارانش را سرکوب کند. ابن سعد ابتدا تردید کرد ولی متوجه شد که اگر قبول نکند، حکومت ری از دست او خواهد رفت. از این رو، جاذبه دنیا و ریاست او را گرفت و ماموریت جدید خود را قبول کرد و با لشگر خود به طرف کربلا رفت. روز دوم یا سوم محرم سال 61 هـ ق در کربلا، کسی را نزد حسین بن علی فرستاد و از حضرت خواست که یا با "یزید بن معاویه" بیعت کند و یا به جنگ تن در دهد و زمانی که امتناع امام حسین از بیعت با یزید را دید برای اینکه نشان دهد که در جنگ با امام (ع) راسخ است اولین تیر را به طرف حسین بن علی و یارانش فرستاد و دستور داد تا آب را به روی آنها ببندند.
او پس از شهادت امام (ع) و یارانش، دستور داد که سپاهیانش بر بدن آنها با اسب بتازند. روز 12 محرم بعد از دفن اجساد سپاهیانش، خاندان حسین بن علی (ع) را به کوفه برد. وقتی خدمت عبیدالله بن زیاد رفت، عبیدالله از او خواست تا نامه حکومت ری را به او پس بدهد. عمرسعد که فهمید دیگر حکومت و استانداری ری به او، وصال نمی دهدخودش را چنین توصیف کرد: هیچ کس بدتر از من به خانه اش برنگشت، زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کردم و عدالت را پایمال و خویشاوندی را قطع کردم. بعد از واقعه کربلا، ابن سعد مدتی از ترس کشته شدن به دست مردم، پنهان بود. در ایام قیام مختار به کوفه، او فرار کرد ولی وقتی مردم کوفه دوباره بر ضد مختار خروج کردند به کوفه برگشت و با مخالفان مختار، رهبری مردم را مدتی به عهده گرفت. اما چون کوفیان شکست خوردند ابن سعد مجددا از کوفه فرار کرد و به بصره پناهنده شد. به دستور مختار، او را دستگیر کردند و نزد او آوردند. سال 66 هـ ق، در مجلس مختار ابن سعد به همراه پسرش به قتل رسید. مختار، سر او را برای محمدبن حنفیه، برادر امام حسین (ع) فرستاد (و بدین ترتیب، از روزگار حذف شده و به درک واصل شد).
منابع:
1 - دائرة المعارف بزرگ اسلام ج 10
2 - مقتل الحسین مقرم ص 238
3 - مقاتل الطالبین 97- 106
47 - عمرو بن حجاج زبیدی
از سران شهر کوفه و فرماندهان اصلی سپاه «ابن زیاد و عمربن سعد» که در مراحل مختلف فعالانه در جبهه دشمن به مقابله با حسین بن علی علیه السلام شرکت داشت.
دخترش «رویحه» همسر هانی بن عروه مرادی بود.
برخی از نقش های او از، دعوت کنندگان امام (ع) به کوفه، موکل رود فرات، فرمانده سپاه دشمن و مأمور بستن آب بر حسین و یاران او...
1- در اولین روزهای نهضت حسینی، او همراه چند نفر دیگر چون: شبث بن ربعی، حجار بن ابجر و...، نامه ای برای امام حسین علیه السلام نوشت، و آن حضرت را به کوفه دعوت کرد!
2- در ادامه قیام امام حسین (ع) وی در روز هفتم محرم سال 61 هـ.ق به دستور «ابن زیاد» با 500 نفر سوار، به کنار رود فرات آمد و میان حسین (ع) و یارانش با آب فرات مانع شد و در واقع، آب را بر روی آنان بست و در برخی از مقاتل آمده که:
زلالی آب را به آنحضرت وانمود کرد و قسم خورد که تا لحظه مرگ (شهادت) ایشان نمی گذارد قطره ای از آن بنوشند. لحن و بیان او، از تشنگی بر سیدالشهداء (ع)، سخت تر و ناگوارتر بود. (تذکرة الخواص ص247)
3- بعد از این ممانعت که عطش در سپاه امام زیادتر شد، عباس بن علی علیه السلام (حضرت اباالفضل) از طرف برادرش مأموریت پیدا کرد تا همراه 30 نفر سواره و 20 نفر پیاده، دنبال آب بروند و نافع بن هلال جملی پیشاپیش آنها حرکت کرد، عمروبن حجاج از او پرسید تو کیستی؟ نافع خود را معرفی کرد. ابن حجاج علت آمدنش را پرسید، نافع گفت: آمده ام تا از آن آبی که ما را محروم کرده ای، برداریم. وی گفت: خودت بنوش. نافع گفت: به خدا سوگند در حالی که حسین و یارانش تشنه اند هرگز به تنهایی آب ننوشم. سپاهیان دشمن متوجه همراهان نافع شدند که در این موقع عمروبن حجاج گفت: نگذارید آنها از آب بنوشند. ما برای همین کار در اینجا هستیم. به دستور حضرت ابالفضل علیه السلام، نافع بن هلال و سوارانش که به آن سپاه حمله کردند، و پیادگان حسینی توانستند مشک ها را از آب پر کرده و به خیمه ها برسانند.
4- وقتی عمرسعد می خواست در شب عاشورا به حسین بن علی علیه السلام و یارانش برای عبادت و نماز مهلت ندهد، او اعتراض کرد و گفت: سبحان الله، اگر اهل دیلم (کنایه از بیگانه) از تو چنین تقاضایی می کردند، سزاوار بود که با آنها موافقت کنی و مهلت دهی!
5- بار دیگر در روز عاشورا (دهم محرم)، این مرد خبیث (عمروبن حجاج) را می بینم که فرمانده جناح راست لشگر عمربن سعد در کربلا بود، بر حسین علیه السلام و یارانش حمله کرد و به سپاهش گفت: ای اهل کوفه، از فرمان امیر (عبیدالله بن زیاد) بیرون نروید و از جماعت جدا نشوید و در کشتن امام علیه السلام، سپاهش را تشویق کرد و گفت: در کشتن آنکه از دین خدا بیرون رفت (حسین بن علی)، شک به خود راه ندهید.
حسین علیه السلام فرمود: ای عمروبن حجاج، مردم را به قتال من تحریک می کنی؟ به خدا قسم وقتی که جان شما گرفته شد و با این اعمال نابود شدید، خواهید دانست کدام یک از ما از دین بیرون رفته و به آتش دوزخ سزاوارتر است!
6- بعضی مقاتل او را به عنوان یکی از قاتلین حضرت «مسلم بن عوسجه» می دانند، آن زمان که سپاهش از طرف رود فرات به سپاه امام (ع) حمله کرد و جنگ سختی شد و در آن حمله و بحبوحه و گرد و غبار زیاد حضرت مسلم بن عوسجه شهید شد. یاران عمروبن حجاج فریاد زدند که ما مسلم بن عوسجه را کشتیم.
7- روز عاشورا نیز، او فرمانده راست لشگر عمربن سعد و شمربن ذی الجوشن فرمانده چپ آن سپاه بود و با (اعور سلمی) در آخرین لحظات حیات حسین بن علی علیه السلام و چهار هزار (4000) مرد کماندار دیگر نگهبانی رود فرات می کرد و به سپاهش فریاد می زد که نگذارید حسین بر آب دست یابد!
8- پس از شهادت امام حسین علیه السلام و یاران که سرهای مقدسشان را به دستور عمربن سعد، از بدن ها جدا کردند، توسط او و شمربن ذی الجوشن و قیس بن اشعث، به کوفه بردند. وی در زمان قیام مختار ثقفی و جنگ او با «عبدالله بن مطیع»، از مشاوران عبدالله بود و مردم را علیه مختار بسیج می کرد.
پایان زندگی ننگین او:
زمانیکه مختار به خونخواهی امام حسین علیه السلام و یارانش قیام کرد، عمروبن حجاج می دانست با پرونده سیاهی که دارد، کمترین مجازاتش، مرگ است و آنقدر ترسیده بود که خانه خود را رها و از راه «واقصه» و «شرافه» توانست از دست مأموران مختار فرار کند. به نقل از ابومخنف که گفت: هیچکس از او خبر نداشت. معلوم نیست ک آسمان او را ربود یا زمین او را فرو برد.
در بعضی نقل ها چون ارشاد، اعلام انوری و احقاق الحق آمده که: مأموران مختار او را در بیابانی پیدا کردند که از شدت تشنگی، از رمق افتاده هلاک شده بود، او را گرفته و سپس سرش را از بدن جدا کردند و نزد مختار بردند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- فرهنگ عاشورا
3- موسوعةالامام الحسین
4- تاریخ سیاسی اسلام
5- ابصار العین
48 - عمرو بن حریث
از سرسپردگان و عناصر حکومت بنی امیه که همیشه در صحنه حاضر بود!
خباثت او در تاریخ قبل از بنی امیه نیز مطرح شده است.
1- در زمان خلافت علی بن ابیطالب علیه السلام، او یکی از منافقینی بود که وقتی امام علی علیه السلام مأموریتی داد تا با عده ای از کوفه به مدائن بروند از این امر سرپیچی کرده و به ناحیه ای از «حیره» که «خورنق» نام داشت برای تفریح رفته و گفتند ما چند روز دیگر به مدائن خواهیم رفت. اصبغ بن نباته یکی از اصحاب علی بن ابیطالب علیه السلام گوید که: این افراد در بین راه، سوسماری صید کردند، عمروبن حریث از روی مسخره دست سوسمار را بالا آورد و گفت: این امیرالمؤمنین علی است، با او بیعت کنید. آن چند نفر و خود عمرو، با سوسمار بیعت کردند (در روایت دیگری آمده که: آنها گفتند علی می پندارد که علم غیب می داند، اکنون ما او را برکنار و با این سوسمار بیعت کردیم).
به هر حال آنها بعد از چند روز، جمعه وارد مسجد مدائن شدند. همزمان با ورود آنها، علی علیه السلام مشغول سخنرانی بود که نگاهش به آنان افتاد فرمود: ای مردم، رسول خدا (ص) بر من هزار حدیث بیان نمود که از هر حدیثی هزار در گشوده می شد و برای هر دری، هزار کلید است خداوند می فرماید: یوم ندعوا کل اناس بامامهم؛ «روزی که هر انسانی را با رهبرش صدا می زنیم». من به خدا سوگند می خورم که روز قیامت هشت نفر مبعوث می شوند که امام و پیشوای آنها سوسمار است اگر بخواهم می توانم نام ایشان را افشا کنم.
راوی گوید: عمروبن حریث را دیدم که مثل شاخه قطع شده، از شدت خجالت و شرمندگی بی حال و پژمرده شده بود.
وی، دشمن سرسخت میثم تمار، یکی از اصحاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود.
علی علیه السلام در زمان حیات خود، «میثم تمار» صحابه با وفای خود را از شهادتش خبر داد و فرمود: تو، به درخت خرمایی که کنار خانه عمروبن حریث می باشد به دار، آویخته می شوی از این رو میثم گاهگاهی می آمد و به آن درخت آب می داد و در پای آن نماز می خواند و به عمروبن حریث می گفت: من همسایه تو خواهم بود، حق همسایگی را خوب بجا آور. و عمرو، از سخنان میثم چیزی نمی فهمید. تا اینکه او به شهادت رسید و عمرو، متوجه میثم شد. عمروبن حریث، در زمان حاکمیت «زیاد» پدر عبیدالله بن زیاد حاکم شهر کوفه و نماینده او شد و چون «زیاد» به بصره رفت و «حجر بن عدی» از یاران علی علیه السلام با شیعیان تشکیل جلساتی دادند، فورا عمرو، به زیاد نامه نوشت و گفت که اگر کوفه را می خواهد سریعا برگردد.
وی در قیام امام حسین علیه السلام و حادثه کربلا، نقش بسیار شوم و پررنگ داشت.
در روایتی است که علی علیه السلام، سالها قبل از واقعه عاشورا در زمان خلافتش، روزی خطاب به «شبث بن ربعی» فرمود: یا شبث و یا ابن حریث لتقاتلان ابنی الحسین؛ ای شبث و ای پسر حریث، شما هر دو با فرزندم حسین خواهید جنگید.
عمرو، در زمان عبیدالله بن زیاد نیز، حاکم شهر کوفه و قائم مقام او بود!
سال 61 هـ.ق قبل از عاشورا که امام حسین علیه السلام وارد سرزمین کربلا شد، عده ای برای حمایت از آن حضرت سعی کردند که به او ملحق شوند، ولی عمروبن حریث از طرف ابن زیاد مأمور شد تا نگذارد مردم نزد حسین بن علی علیه السلام روند و آنها را وادار کرد تا به نخیله لشگرگاه ابن زیاد رفتند. (تاریخ خلفا ج 2)
سال 60 هـ.ق زمانی که عمال ابن زیاد، مسلم بن عقیل را دستگیر کرده و به قصر عبیدالله بردند، عمروبن حریث با عده ای دیگر آنجا حاضر و منتظر ورود حضرت مسلم بود و چون مسلم وارد شد و کوزه آبی را آنجا دید، طلب آب کرد که یکنفر از دشمنانش مخالفت کرد ولی عمرو، غلامش را فرستاد و برای مسلم کوزه آب آورد و به او داد، لیکن هر دفعه که مسلم خواست آب بنوشد، آن ظرف از خون دهانش رنگین شد و نتوانست آن آب را بنوشد.
سال 60 هـ.ق عمروبن حریث بوسیله عمال خود، مختار ثقفی را دستگیر و زندانی کرد و در تمام مدت واقعه کربلا در حبس بود.
در زمان جنجال «عبدالله بن زبیر» در مکه، عمروبن حریث از طرف عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه بود و چون ابن زیاد ترسیده بود که مبادا شیعیان علی علیه السلام و مخصوصا مختار ثقفی در صدد انتقام شهادت حسین بن علی علیه السلام برآیند و در اظهار دوستی به آن حضرت، حکومت یزید بن معاویه را آسیب برسانند، لذا ابن حریث در حمایت از یزید و ابن زیاد مختار را زندانی کرد. (تاریخ خلفا/ ج2)
پس از شهادت حسین علیه السلام و اسارت خواهرش زینب کبری سلام الله علیها وقتی که او را به قصر «عبیدالله بن زیاد» بردند، حضرت زینب در مقابل ابن زیاد سخنانی کوبنده گفت و او را مفتضح کرد که ابن زیاد آشفته شد و گویا تصمیم به کشتن آن بانو گرفت. عمروبن حریث در آنجا حاضر بود و به «ابن زیاد» گفت: ای امیر، این زن است و زن را به گفتار نگیرند و در سخن ملامت نکنند».
این دشمن اهل بیت عصمت، در زمان قیام مختار وقتی که اشراف و بزرگان و دوستانش در کوفه، در قصر مختار ثقفی به حبس افتادند، به خانه خودش برگشت و از شهر بیرون رفت. و این در سال 67 هـ.ق بود.
منابع:
1- نفس المهموم
2- تاریخ سیاسی اسلام، تاریخ خلفا ج2 رسول جعفریان
3- فرهنگ عاشورا
4- پژوهش نامه امام حسین علیه السلام
5- سایت فضائل
6- قاموس الرجال ج 8
49 - عمرو بن سعد بن نفیل ازدی
قاتل حضرت «قاسم بن الحسن بن علی (ع)» و سرسپرده حاکمان بنی امیه در کربلا!
نامش به گونه های مختلفی چون: عمروبن نفیل، عمروبن فضیل، عمروبن سعد ازدی، عمروبن سعد بن مقبل اسدی.
حضرت قاسم که پدرش امام حسن مجتبی (ع) و مادرش «رمله» نام داشت، روز عاشورا سال 61 هـ.ق در حالی که هنوز به سنت بلوغ نرسیده بود، با اجازه از عمویش حسین بن علی (ع) به میدان جنگ رفت تا با دشمنان اسلام نبرد کند. عمروبن سعد بن نفیل، قسم خورد که به او حمله کند و اینکار را کرد و شمشیری بر فرق مبارک قاسم زد و او را به شهادت رساند. روایتی از حمید بن مسلم، راوی این واقعه در کربلا؛
حمید بن مسلم می گوید: من در میان لشگر عمربن سعد در کربلا بودم، دیدم پسری که به میدان و به جنگ با ما بیرون آمد، صورتش گویی پاره ماه بود، شمشیری در دست و پیراهنی در بر و نعلینی در پایش که بند پای چپ آن باز شده بود این نوجوان درنگی کرد تا بند کفش خود را ببندد عمروبن سعد بن نفیل او را دید و گفت: به خدا سوگند، الان بر این پسر حمله می کنم و او را به قتل می رسانم. من به او گفتم: سبحان الله این چه اراده ای است که کرده ای؟ این گروهی که او را احاطه کرده اند، از برای کشتن و کفایت امر او، کافی هستند. دیگر لازم نیست که تو خودت را در خون او شریک کنی!
گفت: به خدا قسم از این فکر برنمی گردم. و بلافاصله با اسب به آن پسر حمله برد و شمشیر را بر سرش فرود آورد. قاسم با صورت به زمین افتاد و فریاد زد «عموجان»!
عمویش حسین علیه السلام، به سرعت چون باز شکاری خود را آنجا رساند.
پایان زندگی ننگین او:
حمید بن مسلم گوید: حسین بن علی (ع)، مانند شیری غضبناک با شمشیرش به عمرو بن سعد حمله کرد. او دستش را سپر کرد ولی آنحضرت با شمشیر، دستش را از آرنج جدا کرد و عمرو، از شدت درد چنان فریادی زد که سپاهیان شنیدند و همه اهل کوفه حمله کردند تا او را از دست امام علیه السلام نجات دهند ولی همان هجوم اسب سواران باعث شد تا آن مرد خبیث بیفتاد و نتواند از زمین حرکت کند و زیر سم ستوران پایمال و هلاک شد (لعنة الله علیه) در بین روضه خوان ها مشهور شده که قاسم بن حسن علیه السلام، لگدکوب اسبان شده، در حالی که قاتلش عمروبن سعید [سعد] لگدکوب شد و به جهت بی اطلاع و ناآگاهی عده ای مرجع ضمیر را نشناخته اند. (مقاتل الطالبین، رسولی محلاتی)
امام مهدی (عج)، در زیارت ناحیه مقدسه بر شهدا کربلا، بر او سلام و درود فرستاده و اشاره به کیفیت رفتن اباعبدالله الحسین بن علی (ع) به بالین او نموده و در مورد قاتلش می فرماید: خداوند قاتل تو «عمربن سعد بن نفیل الازدی» را لعنت کند و به جهنم افکند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- لهوف
3- منتهیالامال
4- موسوعةالامام الحسین به نقل از تاریخ طبری، بحارالانوار و...
50 - عمرو بن سعید بن عاص اموی قرشی
از حاکمان حکومت امویان و مروانیان: و از بدخواهان کینه توز نسبت به آل پیامبر!!
او معروف به «اشرق تابعی» بود. مردی فاسق و خبیث که در زمان معاویه و پسرش یزید، حاکم شهر مدینه و مکه بود! پدرش از شخصیت های سیاسی مهم در دوران معاویه بود و خودش در چند مقطع تاریخ، نقش های اساسی داشت و گفته شده که او خطیبی بلیغ بود.
سال 60 هـ.ق که حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام، جنبش خود را بر علیه یزیدیان آغاز و به طرف مکه به راه افتاد، عمروبن سعید، از طرف یزیدبن معاویه، حاکم و والی مکه و امیرالحجاج شد و سرپرستی امور حج را بدست گرفت و به بهانه به جای آوردن حج از شام به مکه آمد و به دستور یزید، مامور شد تا هر جا به حسین علیه السلام، دست پیدا کرد، یا او را بکشد و یا دستگیر کند و نزد یزید بفرستد. به مجرد اینکه امام علیه السلام، از این امر باخبر شد، حج خود را به عمره مبدل نمود و از مکه بیرون رفت، تا مبادا با قتل او در مکه، هتک حرمت حرم خدا شود؛
همین که عمروبن سعید، خبر خروج آنحضرت از مکه را شنید، مزدورانش را به دنبال امام علیه السلام، فرستاد و گفت که به هر وسیله ممکن متوسل شوید و حسین بن علی علیه السلام را برگردانید، ماموران دنبال امام رفتند ولی موفق نشده و برگشتند.
عمرو، بعد برادرش «یحیی بن سعید» را با چند نفر فرستاد و پیغام داد تا امام علیه السلام برگردد، ولی آنحضرت امتناع کرد، یحیی با افرادش با یاران امام علیه السلام، به مقابله و نزاع پرداختند ولی باز هم حضرت اعتنا نکرد و به راهش ادامه داد.
در کتاب «ابصار العین» نقل است که عبدالله بن جعفر طیار به مکه رفت و از عمرو بن سعید برای حسین علیه السلام، امان نامه گرفت. و او را توسط برادر عمرو، یحیی بن سعید خدمت امام علیه السلام فرستاد و خود نیز آمد و در بین راه آنحضرت را ملاقات کرد. و امان نامه را خواند، ولی امام علیه السلام از مراجعت به مکه امتناع نمود و جواب نامه عمروبن سعید را نوشت و عبدالله بن جعفر به همراه یحیی بن سعید از آنحضرت جدا شد و دو فرزندش، عون و محمد نزد امام علیه السلام ماندند. عمروبن سعید، بعد از شهادت حسین بن علی علیه السلام، حاکم شهر مدینه بود و ابن زیاد، توسط مردی بنام عبدالملک بن ابی الحارث، او را به قتل حسین علیه السلام، بشارت داد.
او با آگاهی از این خبر، بر منبر رفت و کشته شدن امام علیه السلام را به مردم اطلاع داد و برای یزید بن معاویه دعا کرد و پس از بازگشت آل پیامبر به مدینه، وقتی خبر گریه ها و سوگواری های بازماندگان شهداء کربلا را در سوگ حسین علیه السلام و یارانش شنید، از روی تمسخر و اهانت گفت: این شیون ها مثل روز مرگ عثمان است. پس از شهادت امام حسین علیه السلام، چون شخصیت مخالف دیگری بنام عبدالله بن زبیر در حجاز و مکه، در برابر حاکمیت یزید، پیدا شد و هر چه یزید با مکر و حیله خواست تا او را فریب دهد، نتوانست و عبدالله در مخالفتش جدی تر شد، عمروبن سعید حاکم مدینه از طرف یزید، مامور سرکوبی ابن زبیر در مکه شد. او با همکاری عمرو بن زبیر، برادر عبدالله و سپاهی بزرگ به جنگ عبدالله رفت ولی شکست خورد، برادرش اسیر شد و عبدالله بن زبیر که قدرت زیادی پیدا کرده بود، به یزید پیشنهاد کرد تا عمروبن سعید از کار برکنار شود.
عمروبن سعید؛ زمان حکومت مروان بن حکم، نقش مهمی داشت و کمک زیادی به مروان کرد و البته به عنوان جانشین او، بعد از پسرش عبدالملک، معین شده بود. اما چون عبدالملک، به خلافت رسید تصمیم گرفت که او را از ولایت عهدی خلع کند، زیرا این مهمترین مسئله داخلی حکومت عبدالملک شده بود که طبق قرار پدرش باید جانشین او می شد.
سال 68 هـ.ق که عبدالملک عازم فتح عراق شد، عمرو، در شام بر علیه عبدالملک شورش کرد و آنجا را تصرف نمود و مردم شام با او بیعت کردند. عبدالملک با شنیدن این خبر از نیمه راه برگشت عمرو، از ورود او به شهر جلوگیری کرد، ولی عبدالملک شهر را محاصره و با نوعی فریب و ملاطفت، او را ولیعهد خود معرفی نمود تا توانست در شهر وارد شود و از آنجا که منتظر فرصتی بود، در سال 70 هـ.ق عمروبن سعید بن عاص را به قتل رساند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- تاریخ خلفا
3- معارف و معاریف
4- فرهنگ عاشورا
5- تاریخ تحول دولت و خلافت جعفریان
51 - عمرو بن صبیح صیدایی
از عناصر خبیث حکومت بنی امیه و از قاتلان شهداء کربلا
او یکی از 10 نفری است که بعد از شهادت حسین بن علی علیه السلام، بر بدن مبارکش با اسب تاختند. نامش به گونه های عمروبن صبیح صیداوی، صدایی، عمروبن صبح و... در تاریخ ذکر شده است. بیشتر مورخین گفته اند که روز عاشورا سال 61 هـ.ق، در سرزمین کربلا، یکی از فرزندان حضرت مسلم بن عقیل (ع) بنام عبدالله [عبیدالله] و مادرش رقیه دختر علی بن ابیطالب علیه السلام به جنگ و مبارزه با دشمن آمد که «عمروبن صبیح» تیری به طرف او پرتاب کرد. عبدالله دستش را بر پیشانی خود سپر کرد، اما آن تیر دست او را آنچنان بر پیشانی جوان بیست و چند ساله دوخت که عبدالله دیگر نتوانست دستش را حرکت دهد، آنگاه ملعون دیگری، نیزه ای به قلب مبارکش زد و او شهید شد، همدستش را «زید بن ورقاء جهنی» و به نقلی «اسد بن مالک» گفته اند.
برخی دیگر از مقتل نویسان او را به عنوان قاتل «عبدالله بن عقیل» مطرح کرده اند.
و به هر حال همه بر اینکه عمروبن صبیح، قاتل و کشنده بنی هاشم بوده، اتفاق نظر دارند.
بعد از شهادت حضرت امام حسین (ع)، او به فرمان عمربن سعد همراه با دیگر اشقیا، با اسب بر بدن مطهر آنحضرت تاخته و استخوان سینه و پشت و پهلو را درهم شکستند و وقتی به کوفه رسیدند، نزد عبیدالله بن زیاد اظهار خوش خدمتی کرده و جایزه اندکی گرفتند.
محدثینی چون (ابوعمرو زاهد) گویند: چون نسب این ده نفر بررسی شد معلوم گردید که همگی حرامزاده بودند.
اما سرانجام کار او:
عمروبن صبیح، در زمان قیام مختار ثقفی، به دستور او توسط عبدالله بن کامل دستگیر شد.
شب هنگام که در پشت بام منزلش خوابیده و شمشیرش را زیر بالین گذاشته بود، ماموران مختار خانه اش را محاصره کردند. او که ناگهان خود را در محاصره شدید دید، خواست شمشیرش را بردارد، اما ماموران زودتر آن را، برداشته بودند. او را نزد مختار آوردند. ادعا می کرد که من در کربلا بودم و بعضی از یاران حسین بن علی علیه السلام را با نیزه زدم و زخمی کردم ولی کسی را نکشتم. به دستور مختار، او زندانی شد و صبح فردا، در مجلس بزرگی که تشکیل شده بود، او و همراهانش را دست بسته به قصر آوردند تا محاکمه کنند. عمرو، فریاد زد: ای مردم کافر و فاجر، [خطاب به اصحاب مختار] اگر شمشیر در دستم بود، می دیدید که قوت بازویم چقدر است و اکنون که باید کشته شوم، همین بهتر که شما مرا بکشید، زیرا بدترین خلق خدایید. پس با هتاکی، سیلی به صورت عبدالله بن کامل زد. وی از حماقت و حمله او خندید و دست او را گرفت و به مختار گفت: امیر، این مرد مدعی است که در کربلا فقط با نیزه بعضی از اصحاب حسین علیه السلام را زخمی کرده، چه دستور می دهید؟
مختار دستور داد نیزه داران آمدند و آنقدر نیزه بر او زدند، تا به هلاکت رسید. حضرت مهدی، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه، او را لعنت می کند آنجا که می فرماید: السلام علی ابی عبدالله (عبیدالله) بن مسلم بن عقیل، و خداوند قاتل و تیرانداز او، عمروبن صبیح صیداوی را لعنت کند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- فرهنگ عاشورا
3- اقبال سیدبن طاووس
4- موسوعةالامام الحسین به نقل از چند منبع
5- کامل ابن اثیر
52 - قعقاع بن ثور ذهلی
از هواداران معاویه و از سرداران و طرفداران عبیدالله بن زیاد:
پس از سال 35 هـ.ق در زمان خلافت علی بن ابیطالب علیه اسلام قعقاع از طرف آن حضرت مدتی کارگزار (استاندارد) شهر «کشکر»، (قدیمی ترین شهر مسیحی نشین در عراق که در زمان ساسانیان بسیار مهم بود).
و بعدا استاندار شهر «میسان» شد. میسان شهری بود بین بصره و واسط که در زمان خلافت عمربن الخطاب، فتح شد.
قعقاع در مدت استانداری، در انجام وظایفش کوتاهی کرد و از حد خود، پا را فراتر گذاشت و در مسائل مالی، اختلاس کرد و اموال آنجا را برای خودش برداشت و کارهای خلاف زیادی انجام داد. وقتی علی علیه السلام، از احوالش مطلع شد، بسیار انتقاد کرد و او را سرزنش نمود. او نیز وقتی متوجه شد که آن حضرت به فساد مالی و اخلاقی اش پی برده و آگاه شده، به علی علیه السلام خیانت کرد و از ترس عدالت، آن حضرت را رها کرد و به معاویه ملحق شد. و این خیانت ادامه داشت تا اینکه در سال 60 هـ.ق، در زمان قیام حسین بن علی علیه السلام، به مسلم بن عقیل (نماینده آن حضرت) نیز خیانت کرد. آن زمان که از طرف عبیدالله بن زیاد ماموریت پیدا کرد تا قیام مسلم و یارانش را سرکوب کند، همراه «شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، شمربن ذی الجوشن، و محمد بن اشعث، بر علیه مسلم اقدام کرده و مردم را از یاری او بازداشتند و با مسلم جنگیدند.
منابع:
1- فرهنگ عاشورا
2- سیمای کارگزاران علیعلیهالسلام
3- نفسالمهموم
53 - قیس بن اشعث
از فرماندهان و سرسپردگان بنی امیه و سپاه عمر بن سعد.
پدرش «اشعث بن قیس کندی» و برادرش «محمد بن اشعث» که هر کدام جداگانه پرونده سیاهی در دشمنی با «آل الله» داشتند. جعده نیز خواهر او بود که قاتل و همسر امام حسن مجتبی امام دوم شیعیان است. نام قیس در واقعه قیام امام حسین علیه السلام در چند مقطع تاریخ مطرح است. سال 60 هـ.ق، او به همراه عده ای دیگر به امام حسین علیه السلام نامه نوشت و آنحضرت را به کوفه دعوت و آمادگی خود را برای یاری آنحضرت اعلام کرد. ولی بعد به لشگر شام پیوست و این مکاتبه و دعوت را انکار نمود و روزی که امام حسین علیه السلام فریاد زد که: «ای شیث بن ربعی و ای حجار بن ابجر و ای قیس بن اشعث و...» مگر شما نبودید که به من نامه نوشتید که میوه ها رسید و باغ ها سبز شده و بر لشگری آماده یاری تو، وارد شو!! قیس بن اشعث گفت: ما نمی دانیم که تو چه می گویی! به حکم پسرعمویت «عبیدالله بن زیاد» سر فروآور، که از جانب آنها نیکی می بینی یا چیزی را که دوست داشته باشی.
«امام علیه السلام فرمود: نه به خدا قسم چون ذلیلان دست در دست شما نمی نهم و مانند بندگان نگریزم» وی در شب دهم محرم سال 61 هـ.ق، (شب عاشورا)، آنگاه که امام علیه السلام و یارانش یک شب را از سپاه عمربن سعد مهلت خواستند تا به راز و نیاز با خدا بپردازند، و عمربن سعد در این امر تردید داشت، به او گفت: درخواست آنها را اجابت کن به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.
روز عاشورا (دهم محرم سال 61 هـ.ق) به عنوان فرمانده قبیله «کنده و ربیعه» در سپاه عمربن سعد بود و با حسین بن علی علیه السلام و یارانش جنگ سختی کرد.
پس از شهادت حسین علیه السلام که کوفیان به غارت اموال و خیمه های آنحضرت پرداختند، این مرد خبیث، قطیفه خز (رولباسی) امام را برداشت و سرقت کرد. از همین جهت به او «قیس القطیفه» می گفتند.
بعد از عاشورا و شهادت حسین علیه السلام و یارانش، عمربن سعد دستور داد تا سرهای اصحاب و یاران آنحضرت توسط شمربن ذی الجوشن و عمروبن حجاج و او «قیس» به کوفه فرستاده شد. روایتی است بر اینکه قبایل مختلف، آن سرها را بین خود تقسیم کردند تا به این وسیله (ج2/ ارشاد مفید) نزد عبیدالله بن زیاد و یزیدبن معاویه، تقرب جویند و از این رو، قبیله کنده که رئیس آنها «قیس» بود 13 سر را برداشتند.
پایان شوم زندگی
به روایت خوارزمی و دیگران، وی به مرض «جذام» مبتلا شد و آنقدر بر خانواده اش ناهموار بود که آنها از او دوری کرده، و از خانه بیرونش انداختند و در مزبله (جائی که مدفوع انسان و حیوانات را می ریزند) افکندند و در حالی که زنده بود سگ ها گوشتش را می خوردند. در برخی اقوال آمده که: او که در دوران قیام مختار ثقفی متواری بود، مأموران مختار دستگیرش کرده و به قتل رساندند. (فرهنگ عاشورا محدثی)
منابع:
1- منتهیالامال
2- ناسخالتواریخ
3- مقتل الحسین مقرم
4- مقتلالحسین بحرالعلوم
5- فرهنگ عاشورا محدثی
6- دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
7- موسوعةالامام الحسین به نقل از بسیاری منابع.
54 - کثیر بن شهاب حارثی مذحجی
از مزدوران عبیدالله بن زیاد و از اشراف کوفه!!
سال 60 هـ.قمری، در زمان قیام حضرت مسلم بن عقیل (نماینده حسین بن علی علیه السلام به کوفه)، هزاران نفر در آن شهر با او بیعت کرده و به قصر عبیدالله بن زیاد حمله کردند و به عبیدالله و پدرش دشنام می دادند چون این خبر به ابن زیاد، رسید، درب کاخ را بست و همانجا متحصن شده و دستور داد که چند نفر از بزرگان قبایل و سران کوفه، مردم شهر را با تهدید و فریب، از شورش باز دارند. کثیر بن شهاب، به دستور عبیدالله طرفداران خود از قبیله مذحج را که با مسلم، شورش کرده بودند، با سخنرانی طولانی که تا نزدیک غروب آفتاب به درازا کشید، با تطمیع پول و تهدید به حمله لشگریان شام، فریب داد و مسلم را خوار و تحقیر نمود و آنها را از حمایت و طرفداری مسلم، بازداشت و متفرق کرد.
و همین کار او و دیگر سران کوفه باعث شد تا مردم اطراف حضرت مسلم را خالی کرده و او را تنهای تنها گذاشتند.
قسمتی از سخنان کثیر چنین بود: ای مردم، به خانه و زندگی خود بروید و جان خود را در معرض شر و کشته شدن قرار ندهید، زیرا این سپاه امیرالمومنین یزید، است که می آید و امیر (عبیدالله بن زیاد) با خدا عهد کرده که اگر شما جنگ با او را کنار نگذارید و همین امشب منصرف نشوید و به خانه هایتان نروید، بهره فرزندان شما را از بیت المال محروم می کند و جنگجویان شما را به جنگ های شام می فرستد و بیگناهان شما را به جرم گناهکاران و حاضران را به جای غائبان می گیرد. کسی از مردم نافرمان به جا نماند مگر اینکه عقوبت شود و همه مطیع او گردند.
دیگر از خباثت این مرد که در تاریخ ثبت شده، دستگیری و کشتن «عبدالاعلی بن یزید کلبی» در کوفه بود. عبدالاعلی از جوانان و یاران مسلم بن عقیل در شهر کوفه بوده است.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- ترجمه ارشاد شیخ مفید،
3- اعلام الوری طبرسی
4- موسوعه الامام الحسین
5- فرهنگ عاشورا
55 - کثیر بن عبدالله شعبی
از شاهدان حماسه کربلا و از قاتلان زهیر بن قین علیه السلام. اهل شام بود و مردی گستاخ و خبیث و بسیار جسور که معمولا کسی جلودار او نبود.
از وقایع تاریخ کربلا در رابطه با او، اینکه یک روز بعد از ورود امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا، عمربن سعد، سر کرده سپاه اموی از سران لشگر خواست تا نزد آنحضرت روند و بپرسند که برای چه به این جا آمده و در پی چه هدفی است؟ هیچیک از آنها حاضر به اینکار نشدند چون از کسانی بودند که به آنحضرت نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بودند اما کثیر بن عبدالله برخاست و بر این ماموریت حاضر شد و به عمر سعد گفت که به خدا سوگند ا گر می خواهی، او را به طور ناگهانی به قتل می رسانم! عمر سعد گفت: نه نمی خواهم. ولیکن نزد او برو و بپرس که برای چه به این سرزمین آمده است؟ کثیر در پی ماموریتش به اردوگاه حسینی رفت و خواست به حضور امام علیه السلام برسد، اما چون مسلح بود، یکی از یاران آنحضرت به نام «ابوثمامه صائدی» که متوجه می شود، به امام عرض کرد: این مرد که از بدترین مردم اهل زمین و خوون ریزترین آن ها است، می خواهد نزد شما آید. و از این رو مانع شد و در مقابل کثیر ایستاد و به او دستور داد که باید سلاح خود را به زمین بگذارد و به خدمت حسین علیه السلام برود! کثیر گفت، لا والله، من مامورم که نزد او بروم و هرگز شمشیرم را زمین نمی گذارم. ابوثمامه گفت: پس قبضه شمشیرت را به دست من بده و برو، زیرا تو مرد فاجر و تبهکاری ولی کثیر باز هم قبول نکرد و ابوثمامه از او خواست تا حرفش را به او زند و او خدمت امام علیه السلام گوید، کثیر نپذیرفت. آنگاه مدتی با یکدیگر بحث و جدل کردند و همدیگر را دشنام دادند و کثیر بن عبدالله بدون نتیجه، نزد عمر بن سعد بازگشت.
نیز، حضور او در جای دیگر تاریخ، در آن زمان است که سپاه اموی بر لشگر حسین علیه السلام می تازد، زهیر بن قین یکی از یاران آن حضرت، سخنرانی مفصل برای آن سپاه کرد که علی بن اسعد شامی آن را از کثیر بن عبدالله که در آن صحنه حاضر بوده، نقل می کند، هر چند که سخنان زهیر، در دلهای آنان اثر نمی کند و زهیر بن قین به میدان جنگ می آید و با لشگر عمربن سعد جنگ سختی می کند و دلیرانه مقاومت می نماید، اما کثیر بن عبدالله و مهاجر بن اوس تمیمی، متفقا بر او حمله کرده و او را به شهادت می رسانند.
منابع:
1- موسوعهالامام الحسین به نقل از: تاریخ طبری، جلاءالعیون- مجلسی، اسرار الشهاده و...
2- نفسالمهموم
3- منتهی الامال
4- فرهنگ عاشورا
56 - لخمی عبدالملک
قاتل «قیس بن مسهر صیداوی»
قیس بن مسهر، از یاران حسین بن علی علیه السلام و از شهدای کربلاست.
او نامه رسان و پیک بود که در واقعه قیام امام حسین علیه السلام، نامه کوفیان و حضرت مسلم بن عقیل را در شب 12 رمضان سال 60 به خدمت امام علیه السلام آورد و سپس نامه امام علیه السلام را برای مردم کوفه در روز پانزدهم ذیحجه سال 60 هـ.ق به کوفه برد. او در قادسیه توسط یکی از فرماندهان عبیدالله بن زیاد، دستگیر و نزد عبیدالله فرستاده شد. (چگونگی دستگیری در کتب مربوطه ارجاع داده می شود) قیس به دستور ابن زیاد، از بالای دارالاماره با دست های بسته، به زمین انداخته شد، استخوان هایش شکست و در حالی که هنوز نیمه جان بود و رمقی داشت، لخمی عبدالملک ابن عمیر، سر او را برید.
به آن ملعون گفتند چرا چنین کردی؟ و او را نکوهش کردند. گفت: خواستم آسوده اش کنم. (بعضی نقل ها نام او را «عبدالملک بن عمیر لخمی» گفته اند.)
منابع:
نفسالمهموم
57 - لقیط بن ایاس جهنی
از عناصر خبیث دستگاه بنی امیه و از قاتلین شهداء کربلا
نامش به گونه لقیط بن یاسر جهنی، لقیط بن ناشر جهنی، لقیط الجهنی، لقیت بن یاسر جهنی در تاریخ ذکر شده است.
تمام مقتل نویسان بر اینکه او از قاتلان فرزندان عقیل بن علی بن ابیطالب علیه السلام، در صحرای کربلا بوده، متفق هستند و غالب مورخین گویند که زمانی که «محمد بن ابی سعید بن عقیل» به میدان آمد، لقیط بن ایاس، تیری به او پرتاب کرد و او را شهید نمود.
حمید بن مسلم، تاریخ نگار کربلا که در صحنه حضور داشته است، شهادت او را اینگونه نقل کرده: آن زمان که امام حسین علیه السلام از اسب به زمین افتاد و به شهادت رسید، فریاد اهل بیت و کودکان بلند شد، نوجوانی از خیمه بیرون آمد و با حال نگران به سمت راست و چپ نگاه می کرد که سواری بر او حمله کرد و با ضربتی او را به شهادت رساند از نام و نشانش پرسیدم، گفتند: او محمد بن ابی سعید بن عقیل است.
نام و نشان سوار را پرسیدم، گفتند: لقیط بن ایاس جهنی است.
به این ترتیب، او بعد از امام (ع) شهید شده است.
نیز او در قتل محمد فرزند مسلم بن عقیل علیه السلام در روز عاشورا شرکت داشته است.
روایتی از امام محمدباقر علیه السلام در همین زمینه است که فرمودند: بعد از شهادت عبدالله بن مسلم، برادرش محمد، به میدان نبرد آمد و به خونخواهی او، چند تن از دشمنان سیه روز را کشت.
آنگاه با ضربت شمشیر «ابومرهم [جرهم] ازدی» و «لقیط بن ایاس جهنی»، شهید شد. امام زمان (عج) در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه چنین می فرماید:
السلام علی محمد بن ابی سعید بن عقیل، و لعن الله قاتله «لقیط بن ناشر الجهنی»
منابع:
1- موسوعةالامام الحسین به نقل از مقتلالحسین بحرالعلوم، بحار مجلسی، العوالم بحرانی، و حدائقالوردیه
2- نفسالمهموم
3- ابصار العین
4- مقاتل الطالبین
58 - مالک بن نسیر بدی
از افراد خبیث و جانی و جاسوس در سپاه عبیدالله بن زیاد (لعنة الله علیه)
او در قبیله «کنده» بود و نامش به گونه های مختلفی چون: مالک بن نسر، نسیر کندی، مالک بن نسر بدی [کندی] و مالک بن بشیر دیده شده است.
آن زمان که حر بن یزید ریاحی در میان راه مکه تا کربلا، با امام حسین علیه السلام برخورد کرد و می خواست مانع حرکت آن حضرت شود، مالک بن نسیر، به عنوان مأمور و جاسوسی از طرف عبیدالله بن زیاد، سوار بر اسب و مسلح و کمانی بر دوش، از کوفه برای حر نامه ای آورد و وقتی از راه رسید بر حر و سپاهش سلام کرد ولی بر امام حسین علیه السلام و یارانش اعتنایی نکرد. نامه عبیدالله را به حر داد، مضمونش چنین بود:
"به مجرد رسیدن این نامه و فرستاده من، حسین را نگاه دار و در منطقه خشک و بی آب و علفی او را فرود آور، به پیک خود دستور داده ام دائما با تو باشد و از تو جدا نشود تا دستورم را اجرا کنی والسلام."
یکی از یاران امام علیه السلام، بنام ابوالشعثاء کندی، مالک را شناخت، به او گفت: تو مالک بن نسیر بدی هستی؟ گفت: بله. ابوالشعثاء (که نام اصلی او یزید بن زیاد مهاصر) است گفت: مادرت در عزایت بگرید، این چه پیامی است که آورده ای؟ مالک گفت:
من از امام خود اطاعت کردم و به بیعت خودم با او وفا نمودم. ابوالشعثاء گفت: ولی پروردگارت را نافرمانی کردی و در هلاکت خود از امامت پیروی کرده ای و ننگ و آتش دوزخ را برای خود خریده ای! آیا نشنیده ای که خدا در قرآن می فرماید: آنان را پیشوایان قرار دادیم که به آتش (دوزخ) دعوت می کنند و روز قیامت یاری نخواهند شد. (سوره قصص آیه 41)
و مالک دیگر از جواب درمانده شد.
به دنبال این پیک و این نامه، حر بن یزید ریاحی، حسین بن علی علیه السلام و یارانش را مانع شد و در همان صحرای خشک و بی آب (کربلا امروز) آنها را پیاده کرد و این روز دوم محرم سال 61 هـ.ق بود. او را بار دیگر در روز دهم محرم (عاشورا) می بینم. آخرین لحظات حیات امام حسین علیه السلام که هر کدام از سپاه کوفه از سویی به آنحضرت حمله می کردند، این ملعون (مالک بن نسیر) با عجله آمد و حسین علیه السلام را دشنام داد و با شمشیر بر سر حضرتش زد و حسین (ع) «برنس» یا «قلنوه» بر سر داشت (این همان کلاه بلندی است که در جنگها بر سر می گذارند) کلاه پاره شد و شمشیر به سر مبارک اصابت کرد، خون جاری و کلاه پر از خون شد.
سیدالشهداء علیه السلام، او را نفرین کرد و فرمود: به دست راست خود نخوری و نیاشامی و خداوند ترا با ستمکاران محشور کند. حضرت آن کلاه را انداخت و با دستمالی زخم سر را بست و کلاه دیگری بر سر گذاشت و عمامه بست مالک خبیث آمد و آن کلاه را (که گفته اند از خز بوده) با خود به سرقت برد.
وقتی به منزل رفت و آن کلاه را از خون می شست، زنش به او گفت: در خانه من جامه پسر دختر پیغمبر را که دزدیده ای آورده ای؟ بیرون بر! دوستانش می گفتند: این مرد همیشه فقیر و بیچاره بود تا مرد! (نفس المهموم)
سرانجام ننگین او:
سرانجام این جانی خبیث، سال 66 هـ.ق، زمانیکه مختار ثقفی به خونخواهی شهیدان کربلا و حسین بن علی علیه السلام قیام کرد، به دستور مختار دستگیر شد.
مختار مأمورانی را به دنبال او و دیگر قتله کربلا فرستاد و مأموران، او (مالک بن نسیر) و عبدالله بن اسید جهنی و حمل بن مالک محاربی را، در منطقه قادسیه دستگیر کردند و هنگام شب نزد مختار به کوفه آوردند. مختار بر سر آنان فریاد زد: ای دشمنان خدا و قرآن و پیامبر و خاندان وی، حسین بن علی علیه السلام کجاست؟ او را نزد من آورید، کسیکه در نمازمان بر او صلوات می فرستیم کشتید؟
آنها گفتند: خدا ترا رحمت کند. ما را بر خلاف رضایت مان به جنگ او فرستادند، بر ما منت گذار و ما را مکش. مختار گفت: چرا شما بر حسین علیه السلام، منت نگذاشتید و او را کشتید؟ سپس به مالک بن نسیر گفت: آیا تو برنس (کلاه جنگی) آن امام را برداشتی؟
عبدالله بن کامل که از فرماندهان مختار که آنجا حاضر بود گفت: آری، او بود.
مختار دستور داد تا دست و پای او را بریدند و گفت: او را به این حال بگذارید آنقدر به خود بپیچد تا هلاک شود آنها چنین کردند. آنقدر از دست و پایش خون رفت و به خود پیچید تا مرد و به آتش دوزخ واصل شد. لعنة الله علیه. (نفس المهموم)
منابع:
1- ابصار العین
2- موسوعة الامام الحسین
3- فرهنگ عاشورا
4- نفسالمهموم
5- انساب الاشراف ج 3 ص 203
59 - مرة بن منقذ
قاتل حضرت علی ابن الحسین (علی اکبر) روز عاشورا در کربلا
از لشگریان عمربن سعد در جنگ با امام حسین علیه السلام. و از طایفه «عبدالقیس» و مردی دلیر و بی باک بود. نام کامل او را «مرة بن منقذ بن نعمان عبدی» گفته اند. در عاشورا سال 61 هـ.ق، آن زمان که حضرت علی اکبر فرزند حسین بن علی علیه السلام، به میدان جنگ رفت و در مقابل سپاه اموی قرار گرفت و تعداد زیادی از دشمنان را کشت و کسی نمی توانست در مقابل او به مبارزه آید مرة بن منقذ، که از دلاوری های آنحضرت، به خشم آمده بود، به میدان آمد و گفت: بزرگترین گناهان عرب بر گردن من که اگر علی اکبر بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش نگذارم.
پس همین که آنحضرت بار دیگر با شمشیر به دشمن حمله کرد. مرة، راه را بر او بست و با ضربه ای که به او زد، آنحضرت به زمین بیفتاد. آنگاه مردم اطراف او را گرفتند و با شمشیر پاره پاره اش کردند و فرزند حسین علیه السلام را به شهادت رساندند.
در مورد چگونگی شهادت علی اکبر، نقل های دیگری نیز وجود دارد، از جمله:
اینکه مره همین که در میدان جنگ مقابل علی اکبر، رسید، ابتدا با نیزه به پشت او زد و بعد با ضربه شمشیر، فرق او را شکافت، آنحضرت دست به گردن اسب خود انداخت، ولی اسب که ظاهرا خون روی چشمانش ریخته بود، او را در میان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مبارکش را پاره پاره کرد.
برخی گفته اند که دشمن تیری بر گلوی او زد که آن تیر، گلو را شکافت و آنحضرت در خون خود غلتید و به شهادت رسید.
چند سال بعد از واقعه کربلا، سال 64 هـ.ق، مختار به خونخواهی شهیدان کربلا قیام کرد و در این رابطه، بیشتر قاتلان آنها از جمله مرة بن منقذ گرفتار شدند.
مختار، عبدالله بن کامل یکی از سرداران خود را با عده ای مامور دستگیری مره کرد.
این گروه مسلح خانه اش را محاصره کردند و چون او، راه فرار را بر خود بسته دید، سوار بر اسبش شد و نیزه بدست از خانه بیرون آمد و به گروه حمله کرد و نیزه ای بر عبدالله یا «عبیدالله بن ناجیه شبامی» زد و او را به زمین انداخت ولی آسیبی نرسید.
ابن کامل، او را با شمشیر زد و چون او دست چپش را سپر کرده بود، از این رو دستش آسیب دید و از کار افتاد و اسبش با شتاب او را از صحنه بیرون برد و به این ترتیب مره فرار کرد و خود را به بصره رساند و به مصعب بن زبیر، ملحق شد. به روایت دیگر که در کتاب ناسخ التواریخ نقل شده، سعر بن ابی سعر، آن خبیث را گرفت و نزد مختار آورد.
مختار از او پرسید: آیا تو علی بن حسین را کشتی؟ گفت من تنها نبودم بلکه هزار نفر با من بودند مختار دستور داد اول دو دست او را بریدند، بعد زبانش را از دهانش بیرون کشیدند سپس هر دو چشمش و بعد لبانش را بریدند و آخر کار سر از بدنش جدا کرده و بعد تنش را در آتش سوزاندند.
منابع:
1- موسوعهالامام الحسین به نقل از: بحار الانوار، الدمعه الساکبه، اسرار الشهاده
2- نفسالمهموم
3- منتهیالامال
4- فرهنگ عاشورا
60 - مسلم بن عمرو باهلی
از درباریان حکومت (بنی امیه) یزید و ابن زیاد.
پسرش «قتیبه بن مسلم» از امرای بزرگ امویان (مروانیان) و حاکم ری و خراسان در امیران بود. قتیبه نیز از بزرگترین امرای ایران بود که به منزله شاهی رسید.
نام مسلم بن عمرو، در تاریخ در قیام مسلم بن عقیل، سال 60 هجری قمری، به عنوان دشمن او در چند جا به چشم می خورد.
1- نامه یزید بن معاویه را برای عبیدالله بن زیاد به بصره برد. در آن نامه، یزید، دستور به عبیدالله داد تا والی بصره و کوفه باشد و با تمام قوا، مسلم بن عقیل (ع) را در کوفه پیدا کرده، یا او را بکشد و یا تبعیدش کند.
2- آن زمان که مسلم بن عقیل علیه السلام در کوفه در خانه هانی بن عروه پنهان شد و عبیدالله از هانی خواست تا او را تحویل دهد و او موافقت نکرد و بین آنها بحث و گفتگوی شدیدی شد. مسلم بن عمرو باهلی واسطه اینکار شد و هانی را در خلوت برد و به او گفت: ترا به خدا، خودت را به کشتن مده و مسلم ابن عقیل را به عبیدالله تسلیم کن؛ تو بدان او را نمی کشند و به او آسیبی نمی رسانند.
3- وقتی که مسلم بن عقیل را به قصر ابن زیاد آوردند تا او را شهید کنند، کوزه آب سردی دید و تقاضای آب کرد. اما مسلم بن عمرو، به او گفت: والله از این آب سردی که می بینی، یک قطره نمی چشی تا در جهنم از حمیم آن بنوشی. مسلم بن عقیل گفت: تو کیستی؟ گفت: من کسی هستم که حق را شناخت ولی تو نشناختی من خیرخواهی و وفاداری به امام و پیشوای خود کردم و تو عصیان کردی، من مسلم باهلی هستم. مسلم بن عقیل فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، وای بر تو، چقدر خشن و سنگدل و ابله هستی ای پسر قبیله باهله، تو به سرب گداخته دوزخ و جاوید ماندن در جهنم از من سزاوارتری!
منابع:
1- موسوعه الامام الحسین به نقل از: ارشاد رسولی محلاتی، ترجمه کامل خلیلی، و...
2- نفسالمهموم
61 - معقل
غلام عبیدالله بن زیاد که برایش جاسوسی می کرد و محل اختفای حضرت مسلم بن عقیل را خبر داد!!
از قبیله بنی تمیم و اهل شام (دمشق) بود. در واقعه قیام حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام، آن زمان که پناهگاهش بر عبیدالله بن زیاد، مخفی بود. این جاسوس مخصوص به دستور او 3 هزار درهم گرفت و منافقانه به میان مردم کوفه رفت تا مکان مسلم را پیدا کند.
او در کوفه وارد مسجد جامع شهر شد، مردی را دید که پشت ستون مسجد بسیار نماز می خواند، از آن جا که می دانست شیعیان علی علیه السلام، نماز زیاد می خوانند، احتمال داد که او از دوستان آنهاست. و او مسلم بن عوسجه اسدی بود و معقل شنیده بود که برای حسین بن علی علیه السلام، بیعت می گیرد. او به طرز منافقانه ای، خود را شیعه و دوستدار اهل بیت پیغمبر و مسلم بن عقیل، نشان داد و گفت: من از قبیله ذی الکلاع هستم و این پول را آورده ام و می خواهم به خدمت آن مردی ببرم که شنیده ام به کوفه آمده و برای پسر دختر پیغمبر بیعت می گیرد یعنی (حضرت مسلم)، تا آن را برای شیعیان و برای تجهیزات جنگی در مقابله با دشمن مصرف کند و مسلم بن عوسجه پس از اینکه پیمان های سخت و محکم و تعهد از او گرفت، به خیال اینکه او راست می گوید، او را به مخفیگاه مسلم که در خانه هانی بن عروه، بود، برد. معقل تا چندین روز، به خانه مسلم رفت و آمد کرد، و پنهانی هر روز گزارش های کار و حضرت مسلم را به عبیدالله ابن زیاد رساند. و ابن زیاد از اوضاع آنها باخبر شد!! جاسوسی این غلام، به شهادت و دستگیری مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، منجر شد.
منابع:
1- مقتل الحسین: مقرم
2- نفسالمهموم
3- موسوعه الامام الحسین به نقل از ارشاد، مقاتل الطالبین
4- مناقب ابن شهرآشوب
62 - مهران
غلام زیاد و غلام پسرش عبیدالله بن زیاد.
او غلام زیاد بود که بعد از مرگش در خدمت پسر او ماند.
مهران، عبیدالله را خیلی دوست داشت، و همه جا در کنار او بود و زمان حکومتش در کوفه، بارها، خدماتی ارزنده برای عبیدالله کرده بود، از جمله اینکه:
1- زمانی که عبیدالله همراه مهران، به عیادت «شریک بن اعور» که مریض و در خانه «هانی بن عروه»، بستری شده بود، رفت. شریک می خواست عبیدالله را بطور ناگهانی توسط مسلم بن عقیل که در آن خانه پنهان بود، بکشد، مهران متوجه این قضیه شد و دست عبیدالله را فشرد و با اشاره او را سریعا بلند کرد و از آن خانه بیرون برد و گفت: به خدا قسم آنها می خواستند که ترا بکشند. عبیدالله گفت: چگونه؟ مهران جواب داد: همین است که گفتم، (اگر چه حضرت مسلم قرار بود اینکار را انجام دهد ولی به دلائلی منحرف شد. برای اطلاع به منابع مربوطه مراجعه شود)
2- سال 60 هـ.ق که هانی بن عروه فزادی در قیام مسلم بن عقیل (نماینده اعزامی حسین بن علی به کوفه) گرفتار دستگاه حکومتی شد و به زندان افتاد، مهران به عنوان جاسوس ابن زیاد، مراقب هانی بود. و چون از هانی عصبانی و خشمگین بود، بسیار او را اذیت و شکنجه کرد و عبیدالله، با همراهی و تحریکات او، سر و صورت و بینی هانی را شکست و خون از بدنش جاری شد.
3- در زمان قیامت مختار ثقفی که ابن زیاد کشته شد، مهران جنازه اربابش را شناسایی کرد و چون او بدن سنگین و بزرگی داشت، یک شب چراغ روشن گذاشتند تا تمام پیه (چربی) بدنش آب شود و مهران چون این صحنه را دید، قسم خورد که تا آخر عمرش «پیه» نخورد.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- فرهنگ عاشورا
63 - هانی بن ثبیت حضرمی
از قاتلین شهداء کربلا که دستش به خون چند شهید آلوده بوده است!
نامش به گونه هانی بن ثویب حضرمی، نیز در مقاتل به چشم می خورد.
هانی، شاهد و راوی بعضی صحنه ها در واقعه کربلاست. در روز عاشورا 61 هـ.ق، آن زمان که عبدالله ابن عمیر کلبی، یکی از یاران امام حسین علیه السلام به میدان جنگ آمد و با دشمن روبرو و تعدادی از آنها را به زمین انداخت، هانی بن ثبیت با همدست خود بکیر بن حی تمیمی، به مقابله او آمده و عبدالله را که تا آن لحظه استقامت و شجاعت عجیبی داشت، به شهادت رساندند.
نیز، او قاتل عبدالله فرزند علی بن ابیطالب برادر حضرت ابالفضل علیهما السلام می باشد. عبدالله که مادرش حضرت ام البنین و سن او حدود 25 سال بود، به دستور برادرش حضرت عباس علیه السلام به میدان آمد و با دشمن به جنگ پرداخت که ناگهان هانی بن ثبیت، تیری به او انداخت و او را شهید کرد. برخی از مورخین، هانی را قاتل جعفر بن علی علیه السلام نیز می دانند. جعفر برادر دیگر حضرت اباالفضل و مادرش حضرت ام البنین و 19 ساله بود که بعد از برادرش عبدالله به میدان رفت و دلیرانه جنگید تا به شهادت رسید، هرچند که بعضی مقاتل، هانی را قاتل جعفر بن علی علیه السلام دانسته و حتی در زیارت ناحیه مقدسه از امام زمان علیه السلام، او به عنوان قاتل مورد لعن قرار گفته ولی بعضی از مورخین گویند: خولی بن یزید اصبحی، به سوی او تیری پرتاب کرد و او بر زمین افتاد و ملعون دیگری از قبیله بنی دارم او را به شهادت رساند و سرش را جدا نمود. (مقاتل الطالبین در ابصارالعین/86)
حدیثی را نصر بن مزاحم از امام باقر (ع) روایت کرده است که جعفر بن علی بن ابی طالب (ع)، بدست خولی اصبحی به شهادت رسیده است، نفس المهموم و ابصارالعین از هشام کلبی و ابوالهذیل کوفی روایت کرده اند که: هانی بن ثبیت حضرمی را در زمان خالد بن عبدالله که پیری سالخورده شده بود، در مجلس حضرمیان دیدم. می گفت: من از آنهایی بودم که در مقتل حسین (ع)، حاضر بودند. ده نفر مرد، همه اسب سوار، ناگاه پسری از آل حسین بیرون آمد، چوبی از ستون های خیمه در دستش و ردا و پیراهن در تن، وحشت زده از خیمه بیرون آمد و به سمت راست و چپ و این سو و آن سو نگاه می کرد. گوئی اکنون می بینم آن موقع را که به اطراف می نگرد، مرواریدهای گوشواره اش می لرزید. ناگاه مردی از سپاه دشمن به سرعت آمد و به او نزدیک شد و از روی اسب خم شد و آن پسر را با شمشیر قطعه قطعه و دو نیم کرد. زنی از زنان بدو نگاه می کرد و از غایت وحشت و دهشت، چیزی نمی توانست بگوید و زبانش بند آمده بود. ناقلان گویند:
کشنده این پسر خود هانی بن ثبیت بود ولی از خجالت و ترس، مخفی کرد و نام خود را صریح نگفت. این مطلب را راویان دیگری نیز نقل کرده اند.
هانی بن ثبیت از جمله ده نفری بود که بعد از شهادت حسین بن علی علیه السلام در صحرای کربلا، با اسب بر بدنش تاختند و استخوان های سینه و پهلوهایش را در هم شکستند و وقتی به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد رفتند به طمع اظهار خوش خدمتی کرده گفتند ما بودیم که بعدازظهر عاشورا اسب بر پیکر حسین تاختیم ولی عبیدالله جایزه اندکی به آنها داد «لعنه الله علیهم اجمعین».
زمانی که مختار ثقفی به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام و یاران او قیام کرد، این گروه را دستگیر نمود و دستور داد تا همه را به پشت خواباندند و با میخ های آهنی دست و پایشان را به زمین کوباند و آنقدر اسب هایی با نعل آهنین بر بدن های آنها تاختند تا هلاک شدند و بعد جسدهای آنها را در آتش سوزاند. «ابوعمرو زاهد» می گوید وقتی نسب آنها را بررسی کردیم دیدیم همه آنها حرامزاده و از اولاد زنا بودند. (نفس المهموم)
امام زمان صلوات الله علیه، در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه او را لعنت کرده است. آنجا که به عبدالله و جعفر، دو تن از فرزندان علی بن ابیطالب (ع)، سلام و درود فرستاده و آنها را بزرگ داشته و در آخر فرموده است لعنت خداوند بر قاتل او، «هانی بن ثبیت حضرمی»!!
منابع:
1- موسوعهالامام الحسین به نقل از: ترجمه ارشاد رسولی محلاتی، بحار الانوار مجلسی، مقاتل الطالبین، اقبال سیدبن طاووس، اسراء الشهاده دربندی
2- نفسالمهموم
3- فرهنگ عاشورا
4- قیام حسینی در آیینه اسناد تاریخی
5- ترجمه انصار العین
64 - هانی بن حیوه وادعی
هانی بن حیوه وادعی: مردی خبیث در کوفه: او سال 61 هـ قمری، در واقعه نهضت امام حسین علیه السلام، به دستور عبیدالله بن زیاد (والی کوفه)، پس از شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، دو نفر از یاران حسین بن علی علیه السلام، سرهای مقدس آنها را از کوفه به دمشق (شام) برد و آنها را از دروازه شام آویزان کرد.
منابع:
1- ترجمه ارشاد: رسولی محلاتی
2- ترجمه لهوف: فهری
3- موسوعةالامام الحسین علیه السلام به نقل از چند منبع دیگر
4- نفس المهموم
65 - یحیی بن سعید
از هواداران یزید و فرمانده گروهی که مانع خروج امام حسین علیه السلام از مکه بودند!!
او فرزند سعید بن عاص اموی، و برادر «عمرو بن سعید» که حاکم مکه و امیرالحجاج سال 60 هـ.ق بود، در آن سال که حسین بن علی علیه السلام، از مکه خارج و به سی عراق عزیمت کرد، عمروبن سعید که به دستور یزید نتوانست امام را دستگیر و یا ترور کند، برادرش یحیی را ماموریت داد. یحیی به همراه گروهی مامور شد تا مانع امام شده به زور او را برگرداند. وقتی به آنحضرت رسیدند، گفتند بازگرد، به کجا می روی: امام حسین علیه السلام، اعتنایی نکرد و به راه خود ادامه داد. همراهان یحیی با امام و پیروانش درگیر شدند و با تازیانه بر همدیگر آویختند، اما امام و اصحابش به سختی مقاومت کردند و یحیی و گروهش بدون نتیجه و ناکام به مکه برگشتند.
نقلی هم در تاریخ هست که: یحیی بن سعید، امان نامه ای را که عبدالله بن جعفر طیار، از عمروبن سعید، حاکم مکه برای حسین بن علی علیه السلام گرفته بود، به خدمت آنحضرت برد، بعدا هم عبدالله خودش آمد و امام علیه السلام را در بین راه مکه تا عراق ملاقات و امان نامه را قرائت کرد امام نیز جواب نامه عمرو، را نوشت ولی از مراجعت به مکه امتناع کرد.
و عبدالله بن جعفر همراه یحیی بن سعید، از امام (ع)، جدا شدند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- فرهنگ عاشورا
3- پژوهشنامه امام حسین
1 - ابن حوزه
عبدالله بن حوزه تمیمی، از هتاکان لشگر عمربن سعد در کربلا که مورد نفرین امام علیه السلام قرار گرفت. وی از قبیله بنی تمیم بود که نامش «ابن جوزه» در برخی نقلها و «تیمی» هم آمده است.
روز عاشورا، آن زمان که لشگر بنی امیه به سپاه امام حسین علیه السلام حمله کرد، ابن حوزه، مقابل لشگر رفت و امام علیه السلام را چند بار با لحن بسیار تند و خشن صدا زد. حسین علیه السلام، در مرتبه آخر جلو آمد. و فرمود چه می خواهی؟ او گفت: ابشربالنار «بشارت باد ترا به آتش دوزخ»
امام علیه السلام فرمود: او کیست؟ گفتند: ابن حوزه تمیمی. آنحضرت گفت: دروغ گفتی من نزد پروردگارم می روم که مهربان است و شفاعتش پذیرفته؛
آنگاه حضرت، او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را به آتش دوزخ ببر.
ابن حوزه خشمگین شد و خواست اسبش را به طرف حضرت بجهاند که اسبش چموشی کرد. و او را از پشت خود انداخت، بطوری که پای چپش در رکاب بود و پای دیگرش واژگون که مسلم بن عوسجه یکی از اصحاب امام علیه السلام، بر وی تاخت و شمشیر به پای او زد و پایش از تن جدا شد. اسب همچنان می دوید و سر او را به هر سنگ و کلوخ و درختی کوبید تا مرد. و روحش به آتش دوزخ رفت.
سپس آن حیوان بر او بگردید و با سم آنقدر او را کوفت و پاره پاره کرد تا اینکه به جز دو پا چیزی از او نماند.
منابع:
1- منتهی الامال
2- نفسالمهموم
3- فرهنگ عاشورا
2 - ابوالجنوب کوفی
از عناصر خبیث و پلید لشگر عمربن سعد در کربلا که به امام حسین علیه السلام حمله کرد. نامش عبدالرحمن جعفی و القابش را، ابوالجنوب، ابوالخنوق و ابوالحتوف نیز گفته اند. او پهلوانی قوی و در شهر کوفه ساکن بود.
روز عاشورا سال 61 هـ.ق، جزو پیادگان لشگر عمر سعد و در کنار شمربن ذی الجوشن، صالح بن وهب یزنی، خولی و عده ای دیگر بود که با ترغیب و تحریص همدیگر، حسین بن علی علیه السلام را محاصره کردند. آنگاه که آنحضرت به میدان آمد و دشمن با تمام قوا به او حمله کرد. شمر به ابوالجنوب که کاملا به آلات جنگی مجهز بود گفت جلو برو به سراغش، گفت: «چرا خودت نمی روی؟ شمر به او گفت: با من اینگونه حرف می زنی و گستاخی می کنی؟ ابوالجنوب هم گفت: تو با من گستاخی می کنی؟ بعد به یکدیگر ناسزا گفتند و ابوالجنوب گفت: به خدا قسم؛ می خواهم اینک این نیزه را در چشم تو فرو کنم! شمر بازگشت و گفت: به خدا سوگند اگر بتوانم ترا به سزایت می رسانم. ابوالجنوب «لعنة الله علیه» با بقیه پیادگان نظام، به امام علیه السلام حمله کرده و محاصره اش نمودند و بعد به شهادت رساندند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- موسوعه الامام الحسین به نقل از: تاریخ طبری، انسابالاشاف، العبرات، محمودی و...
3 - ابوحرب سبیعی [سبیعی]
از مأموران و سواران لشگر عمر بن سعد.
نامش در مقاتل، عبدالله بن شهر، عبدالله بن سمیر، عبیدالله بن شمیر و عبدالله بن سخیر آمده است. مردی فاسق، لوده و شوخ و دلاور بود.
سعید بن قیس چند بار او را به خاطر جنایاتی که مرتکب شده بود در زندان حبس کرد. نقش او را در کربلا در شب عاشورا، به عنوان یک پاسبان از لشگر دشمن می بینیم که در اطراف خیمه های امام حسین علیه السلام و یارانش تجسس می کرد و با بقیه لشگر از دور و نزدیک مواظب بودند.
ضحاک بن عبدالله مشرقی روایت می کند که:
در شب عاشورا، امام علیه السلام و اصحابش تمام شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع به درگاه الهی مشغول بودند، گروهی از سواره نظام عمربن سعد نگهبانی می دادند و از کنار خیمه ها می گذشتند و مراقب ما بودند، همینکه حسین علیه السلام آیه 172 (آل عمران) را تلاوت کرد که: «و لایحسبن الذین کفروا انما نملی لهم ...؛ کسانی که کافر شدند خیال نکنند که مهلتی که به آنها می دهیم برایشان خوبست بلکه ... ما کان الله لیذر المؤمنین علی ما انتم علیه... آیه 173؛ خداوند هرگز مؤمنان را به حال کنونی وانمی گذارد، بلکه می خواهد پاکان را از ناپاکان جدا کند»، یکی از سواران لشگر دشمن که پاسبانی می کرد آیه را شنید و گفت: قسم به پروردگار کعبه که ما همان پاکان هستیم که از شما جدا شده ایم. ضحاک می گوید من او را شناختم، به «بریر بن خضیر» گفتم او را می شناسی؟ گفت: نه! گفتم (ابوحرب سبیعی عبدالله بن شهر) مردی لوده و هم دلاور است و بریر به او گفت: ای فاسق تو فکر می کنی که خدا ترا جزو پاکیزگان قرار داده است؟ ابا حرب گفت: تو کیستی؟ گفت: «بریربن خضیر» گفت: ای «بریر»، بر من سخت است که تو هلاک شوی؟ والله که هلاک شوی»
بریر گفت: ای اباحرب، آیا می توانی از گناهان بزرگی که مرتکب شده ای توبه کنی و به سوی خدا بازگردی؟ به خدا سوگند که ما پاکان هستیم و شما همگی پلید می باشید. ابوحرب گفت: «من هم به درستی حرف تو شهادت و گواهی می دهم». من گفتم: آیا این معرفت به حال تو سودی ندارد؟ گفت: قربانت بروم پس چه کسی ندیم یزید بن عذره ی عنزی از عنز بن وائل باشد او اکنون با من است. بریر به او گفت: خدا رأی تو را زشت گرداند که تو مردی سفیه و نادانی، و بازگشت. او نیز برفت. پاسبان ما آن شب، عروة بن قیس احمسی بود و سواران وی را سپرده بودند.
منابع:
موسوعةالامام الحسین به نقل از: تاریخ طبری، نفسالمهموم، ترجمه ارشاد رسولی محلاتی، ناسخالتواریخ، مقتل الحسین مقرم
4 - ابو مرهم ازدی
از لشگریان عمر بن سعد و قاتل محمد فرزند مسلم بن عقیل.
مادر محمد کنیزی بود و پدرش حضرت مسلم که قبل از نهضت کربلا قیام کرد و با بی وفایی کوفیان روبرو شد و سپس دستگیر و به شهادت رسید.
در روز دهم محرم سال 61 هـ.ق که حسین بن علی علیه السلام با یزیدیان به جنگ پرداخت پس از اینکه عده ای از یارانش شهید شدند، بنی هاشم به صحنه آمدند. امام محمدباقر علیه السلام و برخی از مورخین گفته اند که:
بعد از شهادت عبدالله بن مسلم، فرزندان ابوطالب دسته جمعی به لشگر دشمن حمله کردند. حضرت سیدالشهداء علیه السلام که چنین دید، به ایشان فریاد زد: صبرا علی الموت یا بنی عمومتی ... ای عموزادگان من، صبر و مقاومت پیشه خود سازید و ...
هنوز از میدان برنگشته بود که در این حمله، محمد بن مسلم از بین آنها به زمین افتاد و به دست «ابومرهم ازدی» و «لقیط بن ایاس جهنی»، به شهادت رسید. ابن شهرآشوب، نام او را (ابومریم الازدی) و مجلسی در «جلاءالعیون» ابوجرهم اسدی گفته اند.
منابع:
1- منتهیالامال
2- ابصار العین
3- موسوعةالامام الحسین به نقل از: مقاتل الطالبین، اسرارالشهادة، بحارالانوار مجلسی
5 - اخنس بن مرثد حضرمی
از عناصر خبیث در لشکر عمر بن سعد در کربلا که عمامه امام حسین علیه السلام را ربود و جنایات دیگری نیز مرتکب شد.
نامش را (احبش بن مرثد بن علقمه حضرمی، احبش بن یزید، اخنس بن مرید)، هم گفته اند.
روز عاشورا سال 61 هـ.ق، بعد از شهادت حسین بن علی علیه السلام، لشگر کوفه به جهت غارت لباس های او، بر جسد مقدسش روی آوردند که «اخنس» ملعون عمامه آن حضرت را برداشت و به سرش بست. او بعدا به مرض «جذام» مبتلا شد اگرچه به روایتی، «جابربن یزید ازدی»، به این جنایت متهم است ولی اکثر مورخین، همین «اخنس» را سارق عمامه امام علیه السلام می دانند.
دیگر از جنایات او این که: چون امام حسین علیه السلام شهید شد، عمربن سعد (لعنه الله علیه) در بین لشگریانش ندا داد که: کیست که داوطلب شود تا بر بدن حسین با اسب بتازد؟ آن ملعون با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند.
اخنس آمد و با 9 نفر دیگر با اسب بر بدن آنحضرت تاختند و استخوان سینه و پشت و پهلوی مبارکش را شکستند. و بعدا نزد عبیدالله بن زیاد رفته و جایزه اندکی گرفتند. ابوعمرو زاهد می گوید: وقتی نسب آنها را دیدیم همگی حرامزاده بودند.
سرانجام شوم زندگی او:
به نقل از کتاب «نفس المهموم» و ناسخ التواریخ: مختار ثقفی در زمان قیام خودش به خونخواهی شهداء کربلا، نخست همین جماعت را آورد و دست ها و پاهایشان را با میخ های آهنین بر زمین بست و دستور داد تا با اسب های تازه نعل، آنقدر بر بدن پلیدشان تاختند تا گوشت و پوست و استخوانشان در هم کوبیده شده و هلاک گشتند.
در تاریخ طبری روایتی است که اخنس بعد از این جنایاتش، در جنگی ایستاده بود که تیری ناشناس به او خورد و قلبش شکافت و مرد. (لعنة الله علیه)
منابع:
1- نفسالمهموم
2- تاریخ طبری
3- موسوعة الامام الحسین به نقل از: لهوف، الدمعة الساکبه، اعیان الشیعه، مناقب- ابن شهرآشوب
4- بحارالانوار
6- ارزق [ازرق] بن حارث
از فرماندهان و پیروان عمربن سعد در کربلا. نام او را "ازرق بن حرب الصیداوی" نیز گویند. جنایتکاری که مانع یاری رساندن قبیله «بنی اسد» برای حسین بن علی علیه السلام شد.
چند روز قبل از عاشورای سال 61 هـ.ق در حماسه حسینی، آن زمانی که عبیدالله بن زیاد گروه گروه لشگری از دشمن به جنگ با حسین بن علی (ع) میفرستاد، حبیب بن مظاهر اسدی یکی از یاران آنحضرت که از قبیله بنی اسد بود، اجازه گرفت تا مردم آن قبیله را که در آن نزدیکی بودند به یاری طلبد. امام (ع) موافقت نمود!
حبیب بن مظاهر در دل شب نزد آنها رفت و گفت: آمده ام تا شما را به یاری پسر دختر پیغمبر خدا دعوت کنم. او را تنها نگذارید و یاریش کنید، عمربن سعد با لشگر بسیاری او را محاصره کرده است. چون مردان بنی اسد او را شناختند، هر یک بر دیگری سبقت گرفتند و اعلام آمادگی کردند بطوریکه 90 مرد جنگی بپاخاستند و با حبیب به قصد یاری حسین علیه السلام خارج شدند در این میان یک نفر منافق و جاسوس، خبر را به عمربن سعد رسانده و او بلافاصله ازرق، فرمانده خودش را با 400 نفر سوار به مقابله با بنی اسد فرستاد.
ازرق با سوارانش، در کنار رود فرات به آنها رسیده و راه را بر آنها گرفتند. در حالی که با امام علیه اسلام فاصله بسیار کمی داشتند، لذا جنگ سختی درگرفت و با هم به شدت برخورد کردند.
حبیب بر سر او فریاد زد: ای ازرق، وای بر تو. با ما چه کار داری. برای تو و برای ما اینکار شایسته نیست؛ بگذار دیگری غیر از تو، این شقاوت را بر گردن گیرد. ولی ازرق هیچ توجه نکرد و همچنان لشگرش را به ضرب و جنگ، تحریص و تحریک کرد. و از این رو مانع شد، تا آنها به یاری حسین بن علی (ع) و یارانش نیایند. و چون عده بنی اسد کم بود، نتوانستند مقاومت کنند و منهزم شده و به قبیله خود بازگشتند؛ و همان شب از جای خود کوچ کردند تا مبادا ابن سعد بر آنان شبانه حمله کند. حبیب بن مظاهر با زحمت و سختی تمام نزد امام بازگشت و جریان را گفت:
امام علیه السلام فرمود: لاحول و لا قوة الا بالله.
منابع:
1- بحارالانوار ج 44 ص 386
2- نفسالمهموم
3- موسوعةالامام الحسین به نقل از: اسرالشهادة دربندی، مقتل الحسین خوارزمی و بحرالعلوم
7 - اسحاق بن حیوه [حیاه] حضرمی
از جنایتکاران لشگر عمر بن سعد در کربلا که لباس امام حسین علیه السلام را سرقت و جنایات دیگری هم مرتکب شد. نام پدرش را حریه، یحیی و حویه، نیز گفته اند.
روز عاشورا، پس از شهادت حسین بن علی علیه السلام، لشگر عمربن سعد به جهت غارت لباس های او بر جسد مقدسش حمله کردند. اسحاق بن حیوه، پیراهن آنحضرت را ربود و به سرقت برد و پوشید، در حالی که در آن پیراهن بیشتر از 110 سوراخ از تیر و نیزه و شمشیر بود. اگرچه این عدد را به اختلاف ذکر کرده اند.
اسحاق بعد از این قضیه به مرض پیسی مبتلا شد و موی سر و رویش ریخت. دیگر از جنایت این ملعون، آنکه وقتی امام حسین علیه السلام شهید شد، عمر بن سعد (لعنة الله علیه) در بین یارانش فریاد زد که: چه کسی داوطلب می شود که بر بدن حسین با اسب بتازد؟ او، (اسحاق حضرمی) با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند. آمد و با اسب خویش بر بدن امام علیه السلام تاخت، چندان که پشت و سینه آنحضرت درهم شکست؛ و بعد هم به اتفاق دیگر جانیان، نزد عبیدالله بن زیاد رفتند و جایزه اندکی از او گرفتند. ابوعمر زاهد می گوید: در نسب آنها دیدیم که همگی حرامزاده بودند.
سرانجام شوم زندگی او:
به نقل از «نفس المهموم»، مختار ثقفی در زمان خونخواهی شهداء کربلا، او و دوستانش را گرفت و دست و پایشان را به بندهای آهنین بست و دستور داد آنقدر اسب بر بدن آنها تاختند تا هلاک شدند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- تاریخ طبری
3- لهوف
4- الدمعه الساکبه (بهبهانی)
5- اعیان الشیعه
6- و به نقل بسیاری دیگر در موسوعهالامام الحسین (ع)
7- منتهیالامال
8- فرهنگ عاشورا
8 - اسد بن مالک
از عناصر خبیث و قاتلین در کربلا، و سرسپردگان بنی امیه
نام او به گونه های مختلفی چون اسید بن مالک، و اسید بن مالک حضرمی، ذکر شده است. بعضی از مورخین چون «ابن شهرآشوب در مناقب» و سیدمحسن امین در «اعیان الشیعه» و قاضی نعمان او را شریک در قتل حضرت عبدالله فرزند مسلم بن عقیل (ع) با همدستی عمروبن صبیح صیداوی می دانند و در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه امام زمان (ع) چنین آمده است:
السلام علی القتیل بن القتیل «عبدالله بن مسلم بن عقیل» و لعن الله قاتله عامر بن صعصعه و قیل اسد بن مالک، و امام زمان (ع)، او را لعنت کرده است.
اسید [اسد]، از جمله 10 نفری بود که بعد از شهادت حسین بن علی (ع)، بر بدن مبارک او با اسب تاختند و استخوان ها و سینه آن حضرت را درهم شکستند و چون نزد ابن زیاد ملعون رفتند، خواست اظهار خوش خدمتی کند و جایزه بگیرد، شعری به این مضمون خواند:
ما سینه حسین را درهم کوبیدیم بعد از آن که پشت او را لگدمال کردیم با اسبان قوی هیکل و تیزتاز!! (لعنة الله علیه)
ابن زیاد گفت: شما چه کسانی هستید؟ گفتند: ای امیر ما کسانی هستیم که نیکو خدمت کردیم. ابن زیاد وقعی بر ایشان نگذاشت و فرمان داد تا جایزه کمی به آنها دهند.
چون نسب این ده نفر را بررسی کردند، دیدند که همه حرامزاده و از اولاد زنا بودند.
سرانجام کار او:
زمانی که مختار ثقفی به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام در سال 66 هـ.ق، قیام کرد، دستور داد دست و پای آنها را به میخ های آهنین بر زمین بکوبند و حکم داد تا بر بدن ایشان اسب تاختند تا هلاک شده و در زیر سم اسبان نابود گشتند. (ملهوف ص 182، بحارالانوار ج45 ص59)
قولی است مبنی بر اینکه او، همان اسید حضرمی (شوهر طوعه) کسی که در کوفه، حضرت مسلم بن عقیل (ع) را در خانه اش پناه داد و او (اسید حضرمی و به نقلی پسرش بلال) این خبر را به دارالاماره و حکومت وقت داد و مسلم (ع) دستگیر شد. اما ممکن است فقط یک تشابه اسمی باشد. «بهر حال منبع موثقی بر این قول یافت نشد.» آنچه مسلم است اینکه از قتله کربلا بوده و دست ناپاکش به خون پاکان آلوده گشته است.
منابع:
1- موسوعة الامام الحسین به نقل از: حدائق الوردیه، العبرات، و...
2- نفسالمهموم
3- زیارت ناحیه مقدسه
4- ترجمه ابصار العین
9 - اسماء خارجه
از اشراف و ثروتمندان کوفه و از بزرگان قبیله «قیس» بود.
منابع تاریخی او را به عنوان فردی بانفوذ و طرفدار بنی امیه نشان می دهد تا جائیکه او را صریحا (اموی الهوی) می گفتند.
جایگاه خاصی در دربار خلفاء عصر خودش داشت و جزو مقربان درگاه و مردان دلیر و سخاوتمند عرب به شمار می رفت و غالبا به عنوان عامل والی شهر، در حوادث مداخله می کرده است. پدرش خارجة بن حصن، از قبیله «بنی فزاره»، بعد از غزوه تبوک با بزرگان آن قبیله به خدمت پیامبر اسلام آمد.
عمویش عینیة بن حصن از بزرگان و دلیران عرب که در دشمنی با پیامبر اسلام مشهور بود، اما در فتح مکه نزد پیغمبر آمد و اسلام آورد. دخترش هند، همسر عبیدالله بن زیاد شد که بعدا با بشر بن مروان و سپس با حجاج بن یوسف ثقفی ازدواج کرد و این سبب شهرت او گردید.
خود او نیز از بستگان مادری «حسن مثنی» که فرزند امام مجتبی و داماد امام حسین (ع) است، بود. سال تولدش را می توان با توجه به قرائن، حدود سال دوم هـ.ق، گفت ولی از وقایع زندگیش تا سال 51 هجری قمری، یادی در تاریخ نشده است.
سال 51 هـ.ق در زمان معاویه، اسماء به درخواست «زیاد» و همراهی چند نفر از بزرگان کوفه به فتنه انگیزی و دشمنی «حجر بن عدی» (حجربن عدی از یاران باوفای علی بن ابیطالب (ع) بود که به دستور معاویه به همراه فرزند و یارانش به شهادت رسیدند) با خلیفه و حتی به کفر او گواهی داد و این موضوع در شهادت حجر و یارانش بدست معاویه دستاویز مؤثری داد.
زمانی که دخترش هند با «عبیدالله بن زیاد» که حاکم عراق بود ازدواج کرد، اسماء حکومت بصره را در دست داشت و این خود، جایگاه او و خانواده اش را در کوفه نشان می دهد. در شرح حوادث عراق در هنگام قیام حسین بن علی (ع)، کمتر به نام او برمی خوریم. هرچند که شیعه، او را در ردیف یاران عبیدالله بن زیاد و از عاملین حادثه کربلا و متهم به شرکت در قتل هانی بن عروه و مسلم بن عقیل می داند. اندکی از منابع، نامش را جزو دعوت کنندگان امام حسین (ع) به کوفه نیز ثبت کرده ولی بیشتر منابع تاریخ، حضورش را در کربلا تصریح نکرده اند.
به نقل تمام مورخین، سال 60 هـ.ق، در ماجرای دستگیری «هانی بن عروه مرادی»، او با همراهی «محمدبن اشعث» مأمور اینکار شد و بعد که به رفتار «ابن زیاد» با هانی اعتراض کرد، مورد تنبیه و مؤاخذه قرار گرفت. و این موضوع از حوادث نزدیک به واقعه کربلاست.
اسماء بن خارجه مدتها قبل از وقایع کربلا، مختار ثقفی را از مخالفت با «ابن زیاد» برحذر می داشت ولی مختار آنقدر از ابن زیاد بدگویی کرد تا بالاخره دستگیر و به دستور «ابن زیاد» زندانی شد.
بعد از شهادت حسین بن علی (ع) در روز عاشورا که اهل بیت و خانواده اش را اسیر کردند و حسن مثنی نیز دستگیر و اسیر شد. اسماء خارجه فزاری که از فامیل مادری اش بود، او را از میان اسیران بیرون آورد و گفت: به خدا قسم نمی گذارم که به فرزند «خوله» (خوله مادر حسن مثنی و هم قبیله اسماء بود) بدی و سختی برسد و عمربن سعد دستور داد که حسن را به او واگذارید.
بنابر نقل بعضی منابع، حسن جراحات بسیاری در بدنش بود که اسماء در کوفه آنها را مداوا کرد و بعد از بهبودی او را به شهر مدینه نزد خانواده اش برگرداند.
سال 67 هـ.ق که مختار ثقفی به خونخواهی امام حسین (ع) و شهداء کربلا قیام کرد و بر کوفه مسلط شد و عبدالله بن مطیع در «دارالاماره» شهر محاصره گردید. اسماء که جزو همراهانش بود، او را به امان خواهی از مختار برای خود و دیگر اشراف کوفه ترغیب کرد. در حمله از ارقه به شهر کوفه، او و شبث بن ربعی، ابراهیم بن اشتر را (ظاهرا در اثر حسادت)، از جنگ با خوارج بازداشتند.
مختار با توجه به این مسائل و روابط صمیمانه اسماء با عبیدالله بن زیاد، فرمان داد تا خانه او را خراب کنند و لذا او فرار کرد و به بادیه رفت و به بستگانش پیوست. در برخی نقل ها آمده که: او به شام رفت. به دستور مختار خانه او ویران شد.
بعد از پیروزی عبدالملک بن مروان (عبدالملک بن مروان بعد از مرگ یزید، حکومت شهر شام را در دست گرفت) بر مصعب بن زبیر (مصعب بن زبیر، برادر عبدالله زبیر و حاکم شهر بصره بود) و ورودش به شهر کوفه، اسماء خارجه به گماشتن «حمید بن حریث کلبی» بر اموال «بنی فزاره» اعتراض کرد و همین امر سبب جنگ میان «بنی قیس» و «بنی کلب» شد که به «یوم نبات قین» مشهور گشت. یکی از پسرانش بنام «عینیه» در این آشوبها شرکت داشت؛
برخی منابع، ملاقات هایی از اسماء با عبدالملک بن مروان را نقل کرده و در بعضی دیگر از منابع تاریخی، به حضور او در مجالس حجاج بن یوسف ثقفی اشاره شده است.
نام اسماء گاهی در شمار تابعان آمده که از علی بن ابیطالب (ع) و عبدالله مسعود، حدیث نقل کرده اند.
بعضی از مورخین نیز سخنان حکیمانه ای به او نسبت داده و «ابن ندیم» از کتابی بنام «اسماء بن خارجه الفزاری» نام برده که نوع مطالب آن اینک بر ما پوشیده است. عده ای از شعرا همچون «فرزدق» او را به بزرگ منشی ستوده و گشاده دستی و بخشندگی اش در کوفه شهرت داشت، آنچنان که حجاج بن یوسف بعد از مرگش، او را به نیکی یاد می کرد. از فرزندانش یکی «مالک بن اسماء» از بزرگان قوم خود بود که در زمان حجاج ثقفی مدتی حاکم شهر اصفهان گشت ولی به سبب خیانت در اموال، دستگیر و زندانی شد. دیگر «حسان بن اسماء» که به نقل طبری، او در دستگیری «هانی بن عروه» شرکت داشت پسر دیگرش «عینیه»، که در زمان قیام مختار، جزو سپاه عبیدالله بن زیاد بود. دختر او «هند»، که در مطالب گذشته، وصف او را کردیم. برخی ماخذ، «افلح بن مالک» را از نوادگانش می دانند که از بزرگان خراسان بوده و با «ابومسلم خراسانی» دوستی داشته است.
در تاریخ زمان مرگش اختلاف است.
از سال 66 هـ.ق، که مصادف با 685 میلادی تا سال 82 هـ.ق = 701 میلادی به اقوال مختلف گفته شده است.
نکته قابل توجه: نکته ای که باید گفته شود اینکه: همزمان با دوران او، «اسماءبن حارثه سلمی» از اصحاب رسول اکرم (ص)، متوفی سال 66 هـ.ق، و شخصیت دیگری بنام «اسماء بن حکم فزاری» که در جنگ صفین از یاران امام علی (ع) بوده و از آن حضرت روایت نقل کرده، زندگی می کردند، لذا بعید بنظر نمی آید که در پاره ای نکات که اشاره شد، نام این اسماء با دو نفر دیگر در منابع تاریخ، قبل و بعد از آن خلط شده باشد.
منابع:
1- دائرةالمعارف بزرگ اسلامی به نقل از: طبری، ابوالفرج اصفهانی، ابن عساکر، ابن ابیحاتم، جاحظ و بسیاری منبع دیگر.
2- فرهنگ عاشورا
3- نفسالمهموم
4- معارف و معاریف
10 - اسود بن خالد اودی [ازدی]
از جنایتکاران لشگر کوفه و عمربن سعد در کربلا!
از قبیله «بنی اود» بود و نامش را «اسود اوسی» نیز گویند.
روز عاشورا سال 61 هـ.ق بعد از این که کوفیان، حسین بن علی علیه السلام را به شهادت رساندند. جهت غارت لباس های او، به جسد مقدسش رو آوردند، در آن موقع، «اسود بن خالد» ملعون نعلین آن حضرت را ربود.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- ابصار العین
3- موسوعةالامام الحسین به نقل از: ترجمه لهوف فهری، بحارالانوار مجلسی، عوالم بحرانی، اسرارالشهادة دربندی، و منابع دیگر.
4- ناسخ التواریخ
11 - بحدل [بجدل] بن سلیم کلبی
از عناصر خبیث لشگر عمربن سعد در کربلا!!
در عاشورا سال 61 هـ.ق که لشگر عمر سعد، حسین بن علی (ع) را شهید کردند، برای غارت اموال و لباس های او، بر جسد مقدسش حمله ور شدند که «بجدل بن سلیم، لعنة الله علیه» انگشت آن حضرت را با انگشترش برید و به سرقت برد. و این انگشتر، غیر از انگشتری رسول خدا بود که از ذخایر نبوت است.
مختار ثقفی وقتی به خونخواهی شهداء کربلا قیام کرد، بجدل را دستگیر نمود و دستور داد تا هر دو دست و پایش را قطع کردند و آنقدر در خون خود غلطید تا هلاک شد و مرد.
نکته: روایتی از «محمد بن مسلم از امام صادق (ع)» نقل شده که می گوید:
از امام صادق (ع) از انگشتر (خاتم) حسین بن علی (ع) پرسیدم که به دست که افتاد؟ و یادآور شدم که «من شنیدم در ضمن اموال دیگر به غارت رفته است».
حضرت فرمودند: «چنین نیست که گمان برده اند».
حسین (ع) به پسرش علی بن الحسین وصیت کرد و خاتم خود را در انگشت او کرد و کار امامت را به او سپرد. چنانچه رسول خدا (ص) با علی بن ابیطالب کرد و او با حسن و او با حسین (ع)، سپس این خاتم بعدا به پدر من از پدرش رسید و اکنون در نزد من و به من رسیده است. و من هر جمعه در دست می کنم و با آن نماز می خوانم. محمد بن مسلم می گوید: روز جمعه نزد او رفتم نماز می خواند. چون از نماز فارغ شد دست به سوی من دراز کرد، در انگشتش خاتمی دیدم که نقش نگینش چنین بود لااله الا الله عدة للقاءالله. حضرت فرمود: این خاتم جدم ابی عبدالله الحسین (ع) است. (1- ص 200 در نفس المهموم به نقل (شیخ صدوق) و (روضة الواعظین) 2- موسوعة الامام الحسین به نقل از ترجمه امالی، کمره ای)
منابع:
1- نفسالمهموم
2- بحارالانوار ج 45
3- موسوعةالامام الحسین
4- منتهیالامال
12 - بحر بن کعب تمیمی
از سرسپردگان و عناصر خبیث لشگر عمر بن سعد در کربلا!
نامش را: ابحر بن کعب، ابجر بن کعب، بحر بن کعب بن عبیدالله [عبدالله] گفته اند. از قبیله «تیم بن ثعلبه بن عکابه» بود.
بسیاری از مقاتل، یکی از جنایات او را، شرکت در قتل حضرت عبدالله فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام می دانند. آن زمانی که در روز عاشورا، اصحاب و یاران امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند و لشگر دشمن، آن حضرت را محاصره کرد، عبدالله که پسری نابالغ بود، (مورخین در مورد سن او اختلاف نظر دارند. برخی او را کودک و نابالغ و بعضی او را جوان گفته اند) از خیمه اش بیرون دوید و در میان لشگر دشمن خودش را کنار عمویش رساند.
حضرت زینب که نگران او شده بود دنبالش دوید تا از رفتنش جلوگیری کند و از آن سوی امام علیه السلام هم ندا داد که خواهرم زینب! عبدالله را نگاهدار تا به میدان نیاید و هدف تیر و تیغ سپاه عمر سعد نشود. ولی زینب سلام الله علیها، نتوانست او را منصرف کند!! عبدالله گفت: به خدا قسم از عمویم حسین علیه السلام، جدا نمی شوم.
همین زمان بود که «بحر بن کعب» با شمشیر بر حسین علیه السلام حمله کرد و عبدالله دستش را سپر آن حضرت نمود و گفت: ای فرزند زن ناپاک! آیا عمویم را می کشی؟
بحر شمشیرش ا فرود آورد و دست آن نوجوان را قطع نمود، به طوری که به پوست آویزان ماند. عبداله فریاد زد: یا ابتاه، یا عماه (ای پدر، ای عمو)، امام حسین (ع) او را گرفت و به سینه اش چسباند و برایش دعا و به دشمنانش نفرین کرد.
لحظاتی بعد، او بدست ملعونی دیگر بنام (حرمله) به شهادت رسید. (بعضی مقاتل، قاتل او را خود بحربن کعب و برخی شخص دیگری گفته اند)
جنایت دیگر او در روز عاشورا، بعد از شهادت سالار شهیدان (حسین بن علی علیه السلام) بود که با عده ای غارتگر به تمام لباس و اموال او هجوم بردند و این ملعون، سراویل (شلوار و جامه زیر) و لباس آنحضرت را از بدن مبارکش بیرون آورد و به سرقت برد و امام علیه السلام را برهنه کرد. در حالی که آنحضرت قبل از پوشیدن، آن لباس را پاره پاره کرده بود تا هیچکس به آن رغبت نکند. تمام مورخین گفته اند که بعد از این واقعه، هر دو دست بحر بن کعب، مبتلا به مرض شد، بطوریکه در تابستان که گرمای هوا شدت می کرد، هر دو دست او مانند چوب خشک می شد و در زمستان که سرما زیاد می شد، از آنها آب و خون (خونابه) می ریخت تا زمانی که به هلاکت رسید.
به روایتی از «نفس المهموم»، پاهای او فلج شد و از حرکت افتاد و او زمین گیر شد. گویند که «بنی السراویل»، عده ای در شام (سوریه) هستند و از آن جهت به این نام مشهورند که اجدادشان، شلوار و لباس امام حسین (ع) را به غارت بردند. (لعنة الله علیه)
منابع:
1- نفسالمهموم
2- ترجمه کامل ابن اثیر، خلیلی
3- تاریخ طبری
4- منتهیالامال
5- ابصار العین
6- موسوعه الامام الحسین به نقل از: عمادالدین طبری، کامل بهائی، لهوف، ارشاد و بسیاری منابع دیگر
13 - بدیل بن صریم (حریم)
از قاتلان حضرت حبیب بن مظاهر اسدی و عناصر خبیث و جنایتکار تاریخ.
او از قبیله بنی تمیم و از بنی عقفان بود.
واقعه شهادت حبیب بن مظاهر
ظهر روز عاشورا سال 61 هـ.ق که حسین بن علی علیه السلام در سرزمین کربلا می خواست با یارانش نماز را به جا آورند و از سپاه کوفه مهلتی می خواست.
یکی از مردان سپاه دشمن به نام حصین بن تمیم [نمیر] گفت: نماز شما پذیرفته نیست. حبیب که از اصحاب خاص حسین علیه السلام بود در جوابش گفت: ای احمق نادان! گمان می کنی که نماز از آل رسول قبول نیست ولی از تو پذیرفته است. ناگهان حصین به حبیب حمله کرد و حبیب نیز به او حمله ور شد و ضربه ای بر صورت اسب آن ملعون زد که بر اثر آن، حصین بن تمیم از اسب به زمین افتاد عده ای از نیروهای سپاه کوفه با عجله آمدند و او را نجات دادند، حبیب جنگ سختی کرد و عده زیادی از دشمن را کشت و این بار، «بدیل بن صریم» بر حبیب بن مظاهر حمله نمود و شمشیر بر سر مبارکش زد که حبیب بر زمین افتاد. این واقعه از همین جا با کمی اختلاف نقل شده است برخی مورخین گویند که پس از ضربه شمشیر بدیل بن صریم، دیگر حبیب نتوانست از جا برخیزد و لذا یک مرد تمیمی دیگر سر مبارک او را از بدن جدا کرد.
بعضی مقاتل می نویسند که خود بدیل بن صریم، بعد از اینکه حبیب بن مظاهر بر زمین افتاد سرش را از بدن جدا نمود و آنرا بر گردن اسب خود آویزان کرد. (مجلسی، جلاء العیون)
و عده ای بر این باورند که: بعد از ضربت شمشیر بدیل بن صریم، یک مرد تمیمی دیگر با نیزه بر او حمله کرد و چون حبیب بن مظاهر خواست از زمین بلند شود بار دیگر حصین بن تمیم، با ضربه ای دیگر شمشیر به او زد و آن مرد تمیمی سر از بدن حبیب، جدا کرد. از این رو، همه متفق هستند که بدیل بن صریم، بدون شک از قاتلان حضرت حبیب بن مظاهر اسدی است.
پس از شهادت او، بین حصین بن تمیم و بدیل بن صریم، بحث زیادی درگرفت و هر کدام مدعی کشتن آن بزرگوار بودند و آخر الامر به این نتیجه رسیدند که حصین، سر او را گرفت و در لشگر بنی امیه جولان داد و بعد به بدیل بن صریم برگرداند تا او نزد ابن زیاد برد و جایزه بگیرد. و بدیل بعد از واقعه عاشورا، سر را به گردن اسب خود آویزان کرد و به کوفه آمد تا به قصر عبیدالله بن زیاد برد.
قاسم، فرزند حبیب بن مظاهر در کوفه، که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود با این صحنه روبرو شد مدتی به دنبال آن مرد کثیف می رفت تا سر پدر را از او مطالبه کند. بدیل گفت: که چرا از من جدا نمی شوی؟ قاسم گفت: این سر پدر من است. آن را به من بده تا دفنش کنم! بدیل گفت: ولی امیر راضی نخواهد شد و من امیدوارم که جایزه و انعام خوبی بگیرم.
قاسم گفت: امیدوارم که خدا به خاطر این جنابت، بدترین پاداش را بدهد، او همیشه در انتظار روزی بود تا قاتل پدرش را از صفحه روزگار برچیند و این امر بعد از چند سال در زمان مصعب بن زبیر که به جنگ با جمیرا (خمیرا) لشگر کشیده بود و آن مرد تمیمی در آن لشگر بود، اتفاق افتاد. قاسم بن حبیب توانست داخل اردوگاه مصعب شود و آنجا قاتل پدرش را دید و در نیمروزی، موقعی که قاتل در خیمه ای در خواب بود، او را با شمشیر به قتل رساند و هلاکش کرد.
منابع:
1- موسوعة الامام الحسین به نقل از الدمعة الساکبه، اسرار الشهادة، العوالم بحرانی، کامل ابن اثیر و...
2- نفسالمهموم
3- فرهنگ عاشورا
4- ابصارالعین
5- منتهی الامال
14 - بشر بن خوط الهمدانی قانصی
قاتل حضرت جعفر بن عقیل از شهداء کربلا
وی از سرسپردگان عمربن سعد بود که سال 61 هـ.ق، در سرزمین کربلا حاضر و دستش به خون شهداء دیگر آلوده شد نامش به گونه های مختلفی چون: ابی اسماء بشر بن سوط قانصی و بشر بن سوط الهمدانی، بشر بن حویطر قانصی (قایضی)، بشر بن حوط القایضی و.... در تاریخ آمده است.
جعفر بن عقیل برادر مسلم بن عقیل و مادرش خوصاء یا (ام الثغر) دختر عامر از طایفه بنی کلاب است.
وی در روز عاشورا بعد از یکی از برادرانش به میدان جنگ با دشمن رفت و جنگید و عده ای را کشت و در آخر به دست «بشر بن خوط» به شهادت رسید.
برخی مقاتل گویند که جعفر بن عقیل به دست شخص دیگری شهید شده است.
بشر بن خوط همچنین در قتل عبدالرحمن فرزند دیگر عقیل شرکت داشته و با همدستی عثمان بن خالد جهنی آن حضرت را به شهادت رسانده و لباس های او را غارت کردند.
روایتی است که عبیدالله بن جعفر طیار، یکی دیگر از شهداء کربلا به دست بشر بن خوط قانصی، به شهادت رسیده است.
پایان زندگی!!
زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد و به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام و شهداء کربلا در سال 66 هـ.ق بپا خاست. «عبدالله بن کامل» یکی از نیروهای تحت امرش را به دنبال «بشر و همدستش عثمان بن خالد» فرستاد. ابن کامل با عده ای هنگام نماز عصر، نزدیک مسجدی در قبیله «بنی دهمان» رفت و به افراد آن قبیله گفت:
این دو نفر را برای من بیاورید که اگر اینکار نشود گناه همه قبیله تان از روز خلقت تا قیامت برگردن من باشد که شما را نکشم.
آنها گفتند: به ما مهلت بده تا آنان را نزد تو آوریم. عده ای سوار رفتند و بشر بن خوط و عثمان بن خالد را، در جبانه کوفه (میدان یا قبرستان) دیدند. هر دو نفر می خواستند به طرف جزیره (شمار عراق) فرار کنند که دستگیر شده و نزد «ابن کامل» آوردند. او به دستور مختار، گردن آنها را زد و جسدشان را در آتش سوزاند. «لعنة الله علیهم».
حضرت مهدی صاحب الزمان (عج) در زیارت شهداء کربلا از ناحیه مقدسه، به جعفر بن عقیل سلام و درود فرستاده و قاتلش را لعنت می فرماید:
السلام علی جعفر بن عقیل لعن الله قاتله و (رامیه) بشر بن خوط الهمدانی.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- ابصار العین
3- موسوعةالامام الحسین به نقل از: تاریخ طبری، العبرات، تذکرةالخواص و...
4- منتهیالامال
15 - بکر یا بکیر بن حمران احمری
قاتل حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
او از هواداران و طرفداران یزیدبن معاویه در زمان خلافت او بود. سال 60 هجری قمری در نهضت حسینی و قیام مسلم بن عقیل (نماینده امام حسین علیه السلام در کوفه)، وقتی می خواستند حضرت مسلم را دستگیر کنند، او در کوچه های شهر کوفه با مسلم برخورد و نبرد تن به تن کرد، شمشیر به دهان مسلم زد و لب او را ببرید، اگرچه حضرت مسلم نیز ضرباتی به او وارد و او را مجروح نمود. و زمانی که او خواست مأموریتش را از طرف عبیدالله بن زیاد برای کشتن مسلم انجام دهد، چون که قبلا مغلوب او شده و از مسلم ضربه کاری خورده بود، کینه مسلم را شدیدا به دل داشت. لذا به دستور ابن زیاد، مسلم بن عقیل را بالای دارالاماره برد و با 2 ضربت او را کشت و سر از بدنش جدا کرد و جسدش را به زمین انداخت.
بعد که عبیدالله از او پرسید، وقتی خواستی او را بکشی او چه می گفت: بکیر جواب داد: او تسبیح می گفت و استغفار می کرد و بر پیامبر و آل او درود می فرستاد و می گفت: خدایا میان ما و قومی که به ما دروغ گفتند و فریب دادند و نیرنگ زدند، داوری کن.
یک نقل در «روضة الشهداء» هست که روایت صحیح اینکه: پسر بکیربن عمران، مسلم را شهید کرده، سرش را نزد ابن زیاد برد و بدنش را از بالای قصر به زمین انداخت.
منابع:
1- ترجمه ارشاد: رسولی محلاتی
2- ترجمه لهوف: فهری
3- موسوعةالامام الحسین علیه السلام به نقل از چند منبع دیگر
4- نفس المهموم
16- بلال بن اسید حضرمی «خضرمی» (بِلال بن اُسید حَضرمی «خَضرَمی»)
عامل دستگیری حضرت مسلم بن عقیل در قیام امام حسین علیه السلام.
پدرش: اسید حضرمی، از سر سپردگان و عناصر حکومت «عبیدالله بن زیاد».
مادرش: «طوعه» از زنان با ایمان و دوستدار اهل بیت پیامبر (ص) طوعه قبلا کنیزی بود که «اشعث بن قیس» او را آزاد کرد و بعد با اسید حضرمی ازدواج نمود و ثمره آن بلال بود.
سال 60 هـ.ق که حضرت مسلم بن عقیل برای بیعت مردم با حسین بن علی علیه السلام قیام کرد و از طرف آنحضرت به کوفه آمد و کوفیان را دعوت به این امر نمود، هزاران نفر در اول کار بیعت نمودند ولی خیلی زود آنها نسبت به مسلم بیوفایی کرده و او را تنها گذاشتند. شبی که او در کوچه های کوفه غریب و سرگردان راه می رفت به درب خانه «طوعه» رسید. وی منتظر و نگران پسرش، در کوچه ایستاده بود که مسلم بر او سلام کرده و پناه خواست و گفت: ای زن، مرا در این شهر خانه و خانواده ای نیست. آیا می توانی کار نیکی کنی و اجری ببری؟ طوعه او را به خانه آورد و مخفی کرد.
زمانیکه پسرش «بلال» به خانه آمد متوجه شد و با اصرار از مادرش مخفیگاه مسلم را جویا شد. مادر او را قسم داد، تا این راز را به کسی نگوید.
از آن طرف «ابن زیاد» اعلام کرده بود که هر کس مسلم را پیدا کند و بیاورد، برایش جایزه ای به مقدار دیه او یعنی هزار دینار، معین شده است. و «بلال» پسر طوعه، صبح زود به «دارالاماره» (دارالاماره، قصر حاکم کوفه «عبیدالله بن زیاد» بود. اندکی از منابع گفته اند که: اسید حضرمی (خضرمی)، این خبر را فاش کرده است) رفت و این خبر را به عبدالرحمان فرزند محمد بن اشعث داد که نزد مادرش پنهان شده است و عبدالرحمان توسط پدرش محمد این ماجرا را به «ابن زیاد» رساند و به اینصورت حضرت مسلم بن عقیل دستگیر شده و بعد به شهادت رسید.
منابع:
1- نفس المهموم
2- موسوعه الامام الحسین
3- فرهنگ عاشورا
17 - جمیع بن خلق اودی [اَوْدی]
از جانبان لشگر کوفه و عمر بن سعد در کربلا
بعد از آنکه لشگر عمر بن سعد در روز عاشورا سال 61 هـ.ق، حسین بن علی علیه السلام را به شهادت رساندند، به غارت لباس ها و اموال او پرداختند که شمشیر آن حضرت را، همین ملعون (جمیع بن خلق) به سرقت برد و این شمشیر غیر از شمشیر ذوالفقار است. زیرا که ذوالفقار که از ذخایر نبوت و امامت است در نزد اهل خود، مصون و محفوظ می باشد.
بعضی از مورخین گویند که اسود بن حنظله تمیمی و برخی گویند: «فلافس نهشلی» سارقی بودند که شمشیر امام علیه السلام را به سرقت برده اند.
محمد بن زکریا روایت کرده که: این شمشیر امام (ع) نزد «حبیب بن بدیل» و یا به دست دختر «حبیب بن بدیل» دیده شد.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- ابصار العین
3- موسوعة الامام الحسین به نقل از: ترجمه لهوف (فهری)، بحار الانوار مجلسی، عوالم بحرانی، اسرارالشهادة دربندی، و بسیار منابع دیگر.
4- ناسخالتواریخ
18 - حجار بن ابجر
حجار بن ابجر بن ... عجلی، از بزرگان شهر کوفه و از دشمنان حسین بن علی (ع) (امام سوم شیعیان) که در واقعه قیام آن حضرت، به همراه عده ای برای امام نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد!! حجار، زمان پیغمبر را درک کرده و پدر او مسیحی بود!! «ابن درید» در «اخبار المنشور» حدیثی آورده که حجار به پدرش که مسیحی بود گفت: می بینیم که هر کس به این دین در می آید، بزرگ می شود می خواهم من نیز داخل شوم (دین اسلام). پدر گفت: صبر کن نزد «عمر بن الخطاب» می رویم تا ما را مفتخر کند و مبادا که به کمتر از عالی ترین مقامات اکتفا کنی. پس نزد عمر رفتند و حجار شهادتین گفت. عمر به پدر او گفت: چرا تو شهادت نمی دهی. پدرش (ابجر) گفت: مرا واگذار که مهمان امروز و فردایم و او به دین نصرانی، قبل از شهادت حضرت علی علیه السلام، مرد. (الاصابه)
در سال 60 هجری قمری، بعد از مرگ معاویه اولین خلیفه اموی، یزید فرزند او به خلافت رسید. وی برای تحکیم حکومتش، افرادی را مامور کرد تا از چند نفر از جمله: حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام (امام سوم شیعیان) بیعت بگیرد و چون حسین (ع)، با یزید بیعت نکرد و علیه او به مخالفت برخاست، مردم شهر کوفه در سرزمین عراق، با خبر شده و از آمادگی حسین (ع)، برای مبارزه با فساد و ظلم و ستم یزید، مطلع گشتند از این رو، نامه ها و طومارهای بسیار زیادی برای امام حسین (ع)، فرستاده و او را دعوت به کوفه کردند که اگر به آنجا رود و بنی امیه را دفع کند، هرگونه پشتیبانی و یاری در کنار او انجام می دهند. حجار بن ابجر، از صنادید کوفه بود که در این جریان، به همراه شبث بن ربعی و یزید بن حارث و ....، نامه برای حضرت نوشت و به مکه فرستاد. متن نامه چنین بود: اما بعد، باغ ها سبز شده میوه ها رسیده و درختان به برگ نشسته اند، پس اگر می خواهی نزد ما بیا که لشگر بسیاری برای یاری تو حاضر هستند و شب و روز منتظر مقدم نو می باشند والسلام.
به نقل برخی تواریخ، وقتی قاصدان کوفه، نامه ها را آوردند، امام (ع) فرمودند: به من بگویید چه اشخاصی در نوشتن این نامه ها بوده اند (یعنی این نامه را نوشته و امضا کرده اند)، گفتند: شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، یزید بن حارث و ... که امام چون شنید، بپا خاست و میان رکن و مقام (در خانه خدا) دو رکعت نماز خواند و از خداوند طلب خیر و صلاح کرد. نیز سال 61 هجری قمری، در قیام امام حسین علیه السلام، در روز عاشورا، زمانی که لشگر دشمن (عمر بن سعد) در مقابل لشگر امام علیه السلام قرار گرفت، حسین بن علی (ع)، با آنها محاجه کرد و بعد از حمد و ثنای الهی و معرفی کامل خود، سخنانی ایراد کرد و عده ای از کوفیان، منجمله، حجار بن ابجر، را اینگونه مخاطب ساخت و فرمود: با شبث بن ربعی، و یا حجار بن ابجر و یا یزید بن حارث و یا ... آیا شما نبودید که به من نامه نوشتید که میوه ها و باغ ها سبز شده و همه چیز آماده است تا تو بیایی، در کوفه لشگری مجهز برای تو مهیاست و او (حجار بن ابجر) و عده ای دیگر از کوفیان به دروغ انکار کرده و گفتند: نه! ما نمی فهمیم که تو چه می گویی! ما چنین ننوشتیم و امام فرمود: سبحان الله. به خدا قسم شما نوشتید و بدینگونه حجار در سپاه دشمن، مقابل لشگر امام (ع) ایستاد و به عنوان سردار لشگر عمر بن سعد، با سپاه امام جنگید. نام او در اقوال مختلفی بدینگونه آمده است، حجار بن الحرد، حجار بن حبرد، حجار بن المر، حجار بن الحر.
منابع:
1- تاریخ امام حسین (ع) به نقل از تاریخ طبری، ترجمه ارشاد، منتظم (ابن الجوزی)
2- معارف و معاریف
3- نفس المهموم
4- سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا
19 - حصین بن نمیر
حصین بن نمیر سکونی یا "حصین بن تمیم" از سران امویان و از دشمنان آل علی بن ابیطالب علیه السلام، وی از قبیله کنده و از «بنی تمیم» بود که از جنایت و شقاوت هیچ کوتاهی نکرد. پدرش: "تمیم بن اسامة بن زبیربن ورید تمیمی" همان کسی است که وقتی امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی» از من هرچه می خواهید بپرسید قبل از اینکه از میان شما نباشم، پرسید تعداد موهای سر من چه قدر است؟ البته حضرت فرمودند: به خدا قسم می دانم ولیکن کجاست برهان آن! یعنی از کجا بر "تو" معلوم کنم که عددش همانست که من می گویم. حصین از دلاوران و شجاعان عرب نیز بود و همیشه با آل البیت علیه السلام دشمنی داشت و از مخالفان سرسخت شیعه بود.
بعضی از اقدامات جنایتکارانه "حصین بن تمیم" یا "نمیر" در دوران زندگی
1- در جنگ صفین در سپاه معاویه، حاکم بنی امیه بود.
2- در زمان خلافت "یزیدبن معاویه" فرمانده گروهی از سپاه او و از دست اندرکاران حکومت بود.
3- سال 60 هجری ق، زمانی که حسین بن علی علیه السلام (امام سوم شیعیان) در مخالفت با یزید قیام کرد و از مدینه به مکه و از آنجا به طرف سرزمین عراق رفت به دستور "ابن زیاد" که کارگزار یزیدبن معاویه در کوفه بود، "حصین بن نمیر" را با لشگر انبوهی بر سر راه آن حضرت به «قادسیه» فرستاد و او پیاده و سواره اش را بین قادسیه و منطقه «حفان تا قطقطانه» و از طرف دیگر تا کوه «لعلع» در بصره مستقر کرد و در مقابل حسین علیه السلام ایستاد.
4- حصین را در قادسیه دستگیر کرد و نزد "ابن زیاد" فرستاد و در همین واقعه، قیس به شهادت رسید.
5- در دوران قیام مسلم بن عقیل قبل از عاشورا سال 61 وی رئیس پلیس "ابن زیاد" بود و ماموریت یافت برای پیدا کردن و دستگیری مسلم، خانه ها را تفتیش کرده و تمام دروازه های شهر کوفه را بست.
6- در حادثه عاشورا سال 61 هـ ق، از فرماندهان گروه تیرانداز بود که به سپاه حسین بن علی علیه السلام حمله کردند.
7- در شهادت حبیب بن مظاهر، از یاران "اباعبدالله حسین بن علی" در عاشورا 61 هـ ق، دستی داشت و بعد از شهادت آن بزرگوار، سر مقدس او را در کوفه برگردن اسب خویش آویخت تا به قصر "ابن زیاد" ببرد، به نقلی بعدها پسر حبیب بن مظاهر یعنی قاسم کمین کرد و او را کشت.
8- سال 64 هـ ق زمانی که "عبدالله بن زبیر" در شهر مکه بر ضد "یزیدبن معاویه" حاکم وقت سر به مخالفت برداشت و به کعبه پناه برد حصین بن نمیر بر کوه "ابوقبیس" منجیق گذاشت و کعبه را هدف قرار داد.
9- سال 65 هـ ق در سرکوبی نهضت «توابین» به سرکردگی سلیمان بن صرد خزاعی، حصین به عنوان فرمانده کل سپاه شام، با وی جنگید تا اینکه سلیمان "رحمه الله" کشته شد.
پایان زندگی جنایتکار تاریخ
و سرانجام سال 66 هـ ق، در نهضت خروج مختار ثقفی، بعد از کشته شدن "ابن زیاد" در جنگ با "ابراهیم اشتر"، "حصین بن تمیم" یا "نمیر" بدست "شریک بن جدیر تغلبی" در نزدیکی موصل کشته شد.
منابع:
1- نفس المهوم
2- منتهی الامال
3- فرهنگ عاشورا
4- تاریخ امام حسین
5- قیام حسینی در آئینه اسناد تاریخی
20 - حفص
پسر عمربن سعد که در واقعه کربلا همراه پدرش جنایات بسیاری انجام داد و پدرش را به قتل امام حسین علیه السلام و اصحاب تحریک می کرد!!
نام او در برخی مقاتل، آن جایی مطرح شده که قبل از روز عاشورا، هنگامیکه حسین بن علی دانست عمر بن سعد با لشگرش به مقابله با او به سرزمن نینوا فرود آمده و آماده جنگیدن و حمله هستند. کسی را نزدش، فرستاد (ظاهرا آن شخص «عمروبن قرظة بن کعب انصاری» بوده است). و پیغام داد که امشب به دیدار من آی، می خواهم ترا ملاقات کنم و مکان این ملاقات در میان دو لشگر در خیمه ای باشد عمر سعد با پسرش حفص و قریب بیست نفر سوار و حسین علیه السلام هم با همین تعداد آمدند.
چون به یکدیگر رسیدند، امام حسین (ع) به اصحابش فرمود که دورتر روند و فقط برادرش عباس بن علی علیه السلام و فرزندش علی اکبر در کنارش بمانند. عمر سعد هم همینکار را کرد و فقط پسرش و غلامش ماندند. امام علیه السلام و عمربن سعد شبانه و در پنهانی مدتها با هم گفتگو کردند و سپس هر کدام سوی لشگرگاه خود بازگشتند.
پایان زندگی ننگین او:
زمانیکه عمربن سعد به دست مأموران مختار ثقفی، به هلاکت رسید و سر بریده او را نزد مختار آوردند، حفص دستگیر شده و در کنار مختار ایستاده بود و به سر پدر نگاه می کرد. مختار به او گفت: این را می شناسی؟ گفت آری. انالله و انا الیه راجعون. زندگی پس از او زشت است. مختار گفت: راست گفتی و دستور داد همانجا او را کشتند و گفت: آن به جای حسین (ع) و این به جای علی بن الحسین (ع) (حضرت علی اکبر) فرزند حسین، اگرچه هرگز برابر هم نیستند و با خود گفت: چه مقایسه ناعادلانه ای! به خدا قسم اگر سه ربع قریش را بکشم، تلافی یک بند انگشت او را (حسین علیه السلام) نکرده ام. آنگاه مختار، سر هر دو ملعون (پدر و پسر) را برای محمد بن حنفیه به مدینه فرستاد.
گفته اند: تنها در آن روز بود که حضرت سجاد علیه السلام را خندان دیدند. زیرا قبل از آن، در اکثر اوقات، آنحضرت گریان و ناراحت بود!!
منابع:
1- نفسالمهموم
2- فرهنگ عاشورا
3- ج 2/ موسوعةالامام الحسین به نقل از الفتوح ابن اعثم، ترجمه ارشاد رسولی محلاتی، مقتل الحسین خوارزمی.
4 - تاریخ خلفا رسول جعفریان ج 2 ص 527
21 - حکیم بن طفیل طایی سنبسی
از عناصر خبیث که در قتل حضرت عباس بن علی (اباالفضل) علیه السلام شرکت داشت. او از قبیله «طی» و از همین جهت طائی می گفتند. سنبسی را نیز با اعراب مختلف، سنبسی و... خوانند. حکیم از سران و اشراف کوفه و از سپاهیان عمر بن سعد در کربلا بود.
روز عاشورا، آن زمان که عباس بن علی علیه السلام، به سمت رود فرات رفت تا برای خیمه های امام حسین علیه السلام آب بیاورد، حکیم همراه «زیدبن ورقاء» در یکی از نخلستان های اطراف کمین کرد و بطور ناگهانی به حضرت اباالفضل حمله برد و دستان حضرتش را قطع کردند.
و چون سپاه دشمن، آن حضرت را احاطه کردند، به تنهایی با آنها آنقدر جنگید تا به شهادت رسید. به نقل برخی مورخین، حکیم بن طفیل در آخرین لحظه، عمودی از آهن به فرق مبارکش زد و آنحضرت نقش بر زمین شد. عده ای نام آن خبیث را، «نوفل ازرق» گفته اند.
بعد از شهادت حضرت عباس علیه السلام حکیم جامه و سلاح او را به سرقت برداشت.
تمام مقاتل، او را از قاتلین حضرت ابالفضل العباس (ع) می دانند.
وی بعد از شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام در روز عاشورا، به دستور عمربن سعد همراه با 10 نفر دیگر بر بدن آن حضرت اسب تاختند و استخوان های سینه و پشت و پهلوی حضرتش را در هم شکستند (لعنت خداوند بر آنها)، وقتی به کوفه به حضور ابن زیاد رفتند، اظهار خوش خدمتی کرده و گفتند ما بودیم که در بعدازظهر عاشورا بر پیکر حسین اسب تاختیم ولی عبیدالله به آنها جایزه اندکی داد. محدثین چون (ابوعمرو زاهد) گویند که چون نسب این ده نفر را بررسی کردیم، دیدیم که همگی حرامزاده و از اولاد زنا بودند.
سرانجام کار او:
مختار ثقفی، سال 66 هـ.ق، که به خونخواهی کشته شدگان کربلا برخاست. عبدالله بن کامل شاکری را با عده ای مامور کرد تا حکیم بن طفیل را دستگیر کردند. او می گفت تیری بر حسین بن علی علیه السلام انداختم ولی به زیر جامه آنحضرت رفت و هیچ زیانی به او نرساند نزدیکان حکیم، نزد «عدی بن حاتم طائی» رفتند و از او خواستند تا ضامن شود و حکیم را آزاد کنند زیرا عدی، هم قبیله آنها بود.
عدی این تقاضا را از «ابن کامل» کرد ولی او گفت: اختیار با من نیست، امر با مختار است. و شیعیان نگران بودند که مبادا امیر (مختار) شفاعت عدی بن حاتم را بپذیرد. لذا به ابن کامل اصرار می کردند که بگذار این خبیث را بکشیم و از این جهت او را برهنه کردند و گفتند تو بودی که فرزند علی علیه السلام را بعد از کشتن برهنه کردی و تو گفتی که بر حسین علیه السلام، تیر انداختی و کارگر نشد، حال ما بر تو تیر می افکنیم تا کارگر شود و آنقدر بر بدن آن تیز زدند تا مانند خارپشت شد و بر زمین افتاد و به هلاکت رسید.
از آن طرف که عدی بن حاتم، نزد مختار رفت تا شفاعت او کند، مختار گفت آیا تو روا داری که کشندگان حسین علیه السلام را شفاعت کنی؟ عدی گفت: بر حکیم بن طفیل دروغ بسته اند. او از کشندگان نبود. مختار گفت: اگر یقین به این حرف کنم، او را رها می نمایم. اما: غافل از اینکه، گروه ابن کامل، حکیم را کشته بودند و خبر قتل او را برای مختار آوردند. حضرت مهدی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، در زیارت شهدا از ناحیه مقدسه، او را لعنت کرده است. آنجا که بر عموی خود حضرت اباالفضل العباس علیه السلام سلام و درود فرستاده و فرموده:
سلام بر عباس فرزند امیرالمومنین علیه السلام، یاور برادر با جان خویش، آن که از دیروزش برای فردای خویش توشه برگرفته است. فدایی برادر، او که حافظ مشک آب و به سوی برادر شتابان بود و دو دست از بدنش جدا شد. خداوند قاتلان او یزید بن وقاد و حکیم بن طفیل طائی را لعنت کند.
منابع:
1- ابصار العین
2- نفسالمهموم
3- موسوعه الامام الحسین به نقل از: حدائق الوردیه، مقاتل الطالبین، بحار الانوار مجلسی، و بلاذری در جمل من انساب الاشراف
4- زیارت ناحیه مقدسه
5- منتهیالامال
22 - خولی بن یزید اصبحی
خولی یا خولی: از دژخیمان شهر کوفه که سر حضرت حسین بن علی علیه السلام (امام سوم شیعیان) را از کربلا به کوفه برد و در خانه اش پنهان کرد. همچنین از قاتلان عثمان بن علی فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بود.
پدرش: یزید اصبحی نام داشت.
سال 60 هـ ق، زمانی که عبیدالله بن زیاد، برای جنگ با حسین بن علی علیه السلام، سپاهی از کوفه به کربلا فرستاد، خولی با این سپاه همراه شد و در کربلا در روز دهم محرم (عاشورا) در سال 61 هـ ق، در جنگ با سپاه حسینی، شقاوتهایی از خود نشان داد. حساس ترین زمان شقاوت او، آنگاه که امام علیه السلام از اسب به زمین افتاد و به شهادت رسید و دشمنانش، سر مطهر او را از بدنش جدا کردند. خولی از طرف «عمربن سعد» مأمورین یافت تا آن سر را به همراهی حمیدبن مسلم ازدی، برای ابن زیاد، والی کوفه به آنجا ببرد.
اگرچه نقل دیگری است که: او خود، سر آن حضرت را از بدنش جدا نمود، به اینصورت که، در آخرین لحظات حیات حسین بن علی علیه السلام، که دشمنانش او را تیرباران می کردند، «سنان بن انس نخعی» بر او حمله کرد و نیزه ای برآورد که خولی با عجله آمد و از اسبش پیاده شد تا سر آن حضرت را جدا کند، اما بر خود لرزید که «شمربن ذی الجوشن» به او نهیب زد و گفت: خداوند بازویت را سست کند! چرا اینگونه می لرزی؟ و این مرد خبیث سر آن امام عزیز را از تن جدا نمود.
و نتیجه اینکه: سر منور حسین بن علی علیه السلام را، خولی به کوفه برد. اما شب شد و دیر به (دارالاماره) قصر عبیدالله بن زیاد، رسید و درب آنجا بسته بود. لذا به خانه اش رفت و سر را در زیر طشتی، و به نقلی در «تنور» پنهان کرد.
خولی دو زن داشت، یکی از قبیله حضرمیان، و یکی از قبیله بنی اسد.
نام انها، نوار و عیوف در تاریخ آمده و پدر یکی از آنها، مالک بن عقرب است. وقتی خولی نزد همسرش به اتاق رفت، همسرش پرسید، با خود چه آورده ای؟ خولی گفت: چیزی آورده ام که برای همیشه ثروتمند و بی نیاز خواهیم بود.
سر حسین بن علی علیه السلام را به خانه آورده ام!
همسر او گفت: وای بر تو! مردم سیم و زر به خانه می برند و تو، سر فرزند رسول خدا آورده ای! به خدا سوگند که هرگز در کنار تو نخواهم ماند.
این را گفت و بلند شد و بیرون آمد و ناگهان نظرش بر نوری عظیم افتاد و دید که: نوری به آسمان می رود و این نور از آن سر منور ساطع است و ملائکه به صورت مرغان سپید، در اطراف آن هستند.
در بعضی اقوال تاریخی است که او شبانه، همسرش را ترک کرد و از آن خانه بیرون رفت.
خولی سر را برای ابن زیاد برد تا جایزه بگیرد.
او بعد از واقعه عاشورا همچنان زنده بود تا سال 65 هـ ق، زمانی که مختار ثقفی به خونخواهی حضرت حسین علیه السلام، قیام کرد و دنبال قاتلان آن حضرت بود، «معاذبن هانی» و «اباعمره کیسان» امیر پاسبانان خاص خودش را به دنبال خولی فرستاد. خولی در خانه اش، در بیت الخلاء (مستراح) پنهان شده بود. یکی از همسرانش که کینه او را از آن زمان که سر بریده حسین علیه السلام را آورده بود به دل داشت و دشمنش شده بود، محل اختفای شوهرش را به مأموران مختار با اشاره دستش، به آنها نشان داد که خولی در کجاست! مأموران او را دستگیر کرده و خبرش را به مختار دادند.
به دستور مختار، او را کشتند و جسدش را سوزانده و خاکسترش را بر باد دادند.
امام زمان علیه السلام در زیارت شهدا از ناحیه مقدسه او را لعنت کرده است آنجا که میفرماید: سلام بر عثمان فرزند امیرالمؤمنین همنام «عثمان بن مظعون»، خداوند تیرزنندگانش «خولی بن یزید» و «ابانی دارمی» را لعنت کند.
منابع:
1- نفس المهموم
2- معارف و معاریف
3- فرهنگ عاشورا
4- دائرةالمعارف تشیع به نقل از اعیان الشیعه، تاریخ طبری، تاریخ کامل ابن اثیر و ...
23 - درید
غلام عمر بن سعد و پرچمدار او در روز عاشورا (دهم محرم سال 61 هـ.ق)
نام او در کتب تاریخ: دوید، ذوید، ذرید، نیز آمده است.
در قیام حسین بن علی علیه السلام، سال 61 هـ.ق، صبح روز دهم محرم (عاشورا)، عمر بن سعد که فرمانده سپاه یزیدیان در کربلا بود، لشگرش را سازماندهی کرد و فرماندهانی بر سمت راست و چپ لشگر قرار داد و آنگاه پرچم را به دست «درید» داد.
او قبل از شروع جنگ با فریادش درید را خطاب کرد و از او خواست پرچم را نزدیک آورد. درید پرچم را جلو آورد. آنگاه عمر بن سعد تیری به کمان گذاشت و به سوی لشگر امام حسین (ع)، پرتاب کرد و گفت: گواهی دهید که من اولین نفر بودم که تیر را رها کردم.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- موسوعه الامام الحسین
3- فرهنگ عاشورا
24 - رجز بن بدر جحفی
از لشگریان عمر بن سعد در کربلا و قاتل ابوبکر بن علی بن ابیطالب علیه السلام.
نامش در تاریخ، زحر بن بدر نخعی، زجر بن بدر، زحر بن مدرالبجعی گفته اند. روز دهم محرم سال 61 هـ.ق (عاشورا) در جنگ حسین بن علی علیه السلام با دشمن و لشگر عمربن سعد، پس از اینکه یارانش شهید شدند، بنی هاشم به میدان رفتند.
یکی از آنها ابوبکر فرزند علی بن ابیطالب علیه السلام و مادرش «لیلی»، دختر مسعود بن خالد تمیمی بود. اکثر مورخین گفته اند که او نامش عبدالله و کنیه اش ابوبکر بود.
از حسین علیه السلام، اجازه گرفت و به میدان رفت و جنگ سختی نمود و عده ای را کشت و رجز می خواند و می گفت: شیخی علی ذوالفخار الاطول من هاشم الصدق الکریم المفضل و...
تا اینکه «رجز بن بدر» او را به شهادت رساند. هرچند که در شناخت قاتل او، سخن گوناگون کرده اند.
به روایت امام محمدباقر علیه السلام، به ضربت نامردی از قبیله همدان به بهشت جنان رفت. جماعتی گویند که او را «عقبه غنوی» شهید کرد. و بعضی چون مدائنی گفته: او را در جویی کشته دیدند و معلوم نشد قاتلش چه کسی بوده است.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- موسوعةالامام الحسین به نقل از: مجلسی، اسرار الشهادة، اعیان الشیعه
3- ناسخالتواریخ
25- رشید ترکی
قاتل هانی بن عروه مرادی
او از بستگان عبیدالله بن زیاد (حاکم کوفه در سال 61 هـ.ق) بود، پس از کشته شدن حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام و دستگیری هانی بن عروه، به دستور ابن زیاد، او را به بازار گوسفندفروشان بردند تا بکشند، هانی دستهایش بسته بود و دائما قبیله مذحج را (که قبیله خودش) بود، صدا می کرد و چون یاری نداشت، خواست که به وسیله ای، از خود دفاع کند، وی این غلام ابن زیاد (رشید) او را با شمشیر زد که ضربه اول کاری نبود و هانی گفت: بازگشت بسوی خداست خدایا به سوی رحمت و رضای تو، آنگاه غلام ترک، ضربه دیگری زد و او را کشت. مدتها بعد عبدالرحمان بن حصین، رشید ترکی را در «خازر» همراه عبیدالله دید و چون او را شناخت، با نیزه به او حمله و او را کشت.
منابع:
1- موسوعه الامام الحسین به نقل از: مروج الذهب، مسعودی
2- تاریخ طبری
3- ترجمه ارشاد شیخ مفید (رسولی محلاتی)
4- نفسالمهموم
26- زرعة بن ابان بن دارم
از عناصر خیبث سپاه عمربن سعد که در کربلا، مانع دسترسی حسین بن علی علیه السلام به آب شد، روز عاشورا سال 61 هـ.ق، آن زمان که سپاه کوفه بر حسین علیه السلام حمله کرد و آن حضرت مانند شیر غران روبروی آنها قرار گرفت و شمشیر به آنان کشید و گروه زیادی را مانند برگ خزان بر روی زمین، ریخت، تشنگی زیادی برش غالب شد، از این رو به طرف رود فرات روان شد هرچند که عمروبن حجاج با چند صدسوار اطراف آنجا را محاصره کرده بودند.
کوفیان می دانستند که اگر آن حضرت جرعه ای آب بنوشد این بار چندین برابر از آنها بکشد و بسیاری قلع و قمع کند. همین جا بود که «زرعة بن ابان از قبیله بنی دارم» دستور دارد که:
میان حسین و آب فرات حایل شوید و مگذارید که او بر آب دست پیدا کند و خودش بر اسب سوار شد و مردم هم دنبال او رفتند تا بین حسین علیه السلام و آب مانع شدند.
امام حسین او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را تشنه گردان.
زرعه خشمگین شد و تیری بر چانه آنحضرت زد امام علیه السلام تیر را بیرون کشید و دستش را زیر حنک (چانه) گرفت، هر دو دست از خون پر شد. آنگاه گفت: خدایا از آن چه با پسر دختر پیغمبرت انجام می دهند سوی تو شکایت می کنم، خدایا آنها را یک به یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یکنفر از آنها را باقی مگذار.
چیزی از این واقعه نگذشت که خداوند تشنگی را بر زرعة بن ابان، مسلط کرد و او هرگز سیراب نمی شد.
پایان زندگی ننگین او:
اکثر مقاتل نوشته اند که:
زرعة بن ابان، مدت کمی بعد از شهادت امام حسین علیه السلام زیست و بعد مبتلا به عطش شد به گونه ای که از سرما و گرما فریاد می زد گویا آتشی از شکمش شعله می کشید و پشتش از سرما می لرزید. هرچه آب می خورد سیراب نمی شد. آب را برای او سرد می کردند و با شکر مخلوط و پیاپی به او میدادند (شربت بوده) ولی دائما فریاد می زد «آبم دهید».
یک کوزه آب به او می دادند، می خورد و کوزه دیگر می رسید و او بر پشت می افتاد و باز تشنه می شد و فریاد می کرد که تشنگی مرا کشت.
قاسم بن اصبغ بن نباته روایت می کند که: گاهی من از کسانی بودم که او را پرستاری می کردم و برای آرامش و تسکین او جدیت داشتم و آب سرد برایش می آوردند آمیخته با شکر و قدح های پر از شیر و کوزه های پر از آب. او می گفت: وای بر شما، آب به من دهید که از تشنگی می میرم کوزه ها یا کاسه ای پر از آب به او می دادند که برای سیراب کردن یک خانواده کافی بود. او می آشامید و همین که لب خود برمی داشت، لحظه ای دراز می کشید و مجددا می گفت آبم دهید.. اصبغ می گوید: به خدا قسم چیزی نگذشت که شکمش مانند شکم شتر برآمد و ورم کرد و بعد ترکید و او هلاک شد!!
منابع:
1- منتهی الامال
2- تاریخ طبری
3- بحارالانوار مجلسی
4- موسوعهالامام الحسین به نقل از: انسابالاشراف، العبرات، مناقب ابن شهرآشوب، کامل ترجمه خلیلی و بسیاری دیگر.
5- نفسالمهموم
27- زید بن ورقاء جهنی
از عناصر خبیث و از قاتلان شهداء در کربلا؛ عده ای از مورخین، او را از همدستان قاتل حضرت اباالفضل (ع) می دانند و به نقل بیشتر روایات، او قطع کننده دست راست حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام، در روز عاشورا بود.
آن زمان که حضرتش برای آوردن آب به طرف رود فرات رفته بود، زیدبن ورقاء با حکیم بن طفیل، در نخلستانی اطراف رود فرات کمین کرده بودند. همین که حضرت آب برداشتند تا به خیمه ها برسانند، آن دو نفر حمله کرده و دستان آن حضرت را قطع نمودند بیشتر مورخین گویند که زیدبن ورقاء، دست راست آنحضرت را با ضربت شمشیر، از تن جدا کرد. در بعضی نقل ها گفته شده که نوفل ازرق و حکیم بن طفیل، با همدستی یکدیگر، دستان او را قطع کردند اما در حدیثی از امام باقر علیه السلام، روایت است که فرمودند: زیدبن ورقاء و حکیم بن طفیل طائی هر دو در قتل عباس بن علی علیه السلام شرکت داشتند. (مقاتل الطالبین/ 82- ترجمه رسولی محلاتی)
دیگر از جنایات زیدبن ورقاء، در صحنه کربلا مشارکت او در قتل عبدالله فرزند مسلم بن عقیل است. اگرچه قاتل اصلی او را شخص دیگری بنام «عمروبن صبیح صیداوی» می دانند ولی به گفته خود زید در زمان دستگیریش و به نقل برخی مورخین، آن زمان که عبدالله به میدان جنگ آمد و با دشمن روبرو شد، او تیری بر پیشانی او زد که دست او با همان تیر بر پیشانیش دوخته شد و با تیر بعدی که در شکم او فرود آمد، عبدالله به شهادت رسید، به گفته «ابن اثیر» آن زمانی که او را دستیگر کرده و نزد مختار بردند، خود اعتراف کرد و گفت: من بر جوانی تیری افکندم که دست خود را سپر کرده و بر پیشانی گذاشته بود. این جوان عبدالله بن مسلم بن عقیل بود. همینکه تیر به او اصابت کرد گفت: خدایا! اینان ما را اندک یافتند و ما را خوار کردند آنان را بکش، چنانکه ما را کشتند. آنگاه تیر دیگری سوی آن جوان انداختم و بعد نزدیک او رفتم دیدم که جان داده است. پس آن تیری که بر شکم او زده بودم بیرون آوردم، ولی آن تیری را که در پیشانیش فرو رفته بود، نتوانستم از پیشانی او بردارم و لذا او در قتل عبدالله بن مسلم دست داشت. زید در آخرین ساعات جنگ که امام حسین نیز شهید شده بود، یکی از یاران آنحضرت بنام سویدبن عمر ابن مطاع را به قتل رساند.
سوید که مدتی در میدان با دشمن جنگیده و جراحات زیادی برداشته بود، بیهوش در میان زخمیان افتاده بود، چون کمی به هوش آمد، شنید که کوفیان شادی کنان می گویند که «حسین کشته شد» او که هنوز رمقی در بدنش بود، تاب نیاورد و بپاخاست و با خنجری که در چکمه خود مخفی کرده بود، با زحمت و مشقت زیاد به جنگ پرداخت. تا اینکه زیدبن ورقاء با همدستی عروة بن بکار تغلبی، او را به شهادت رساندند. از آن اخبار معلوم می شود که این عنصر کثیف در همه جا، دستی به خون آلوده کرده است.
سرانجام کار او:
سال 66 هـ.ق، در زمان قیام مختار بن عبید ثقفی، زید توسط عبدالله بن کامل شاکری و عده دیگری، خانه اش محاصره و او دستگیر شد.
زید که مردی دلیر بود، شمشیر در دستش بود و از خانه بیرون آمد. ابن کامل به مامورانش گفت: با شمشیر و نیزه بر او حمله نکنید، بلکه تیر و سنگ بر او بزنید. ماموران چنین کردند تا زید بر زمین افتاد ولی هنوز زنده بود. به دستور «ابن کامل» آتشی بر پا کردند و او را که رمقی در بدنش بود، زنده در آتش سوزاندند.
به یک روایت که در کتاب ناسخ التواریخ نقل شده، او را خدمت مختار آوردند مختار گفت: ای ملعون، بگو تا عبدالله را چگونه کشتی؟ زید گفت: تیری بر چشمش زدم که از سرش بیرون آمد. مختار دستور داد تا او را آویزان کردند، آنگاه خودش تیری بر کمان گذاشت و به چشم او پرتاب کرد، آنچنان که چشم او از سرش بیرون پرید، و بعد آنقدر به او تیر زدند که: گویی بدنش ناپدید و سرش بریده شد.
امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه، او را لعنت کرده است. آنجا که به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام چنین سلام و درود می فرستد:
سلام بر ابی الفضل عباس بن امیر المومنین علیه السلام، او که با دادن جان خود با برادرش همدردی نمود از امروز دنیا، برای فردای قیامت توشه برگرفت و جان خود را فدای برادرش کرد و رفت تا آب بیاورد ولی دو دستش بریده شد. خداوند دو قاتل او «یزید بن رقاد حیتی»، و حکیم بن الطفیل الطائی را لعنت کند.
نام او در تاریخ: زید بن رقاءالجنبی، یزیدبن وقاد، یزید بن رقاد حیتی، زید بن ورقاء الحنفی آمده است.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- منتهیالامال
3- موسوعهالامام الحسین (ع) به نقل از ترجمه کامل خلیلی، تاریخ طبری پاینده، انساب الاشراف بلاذری
28- سرجون
سرجون بن منصور از مسیحیان رومی شام که غلام معاویه و به عنوان مشاور او در امور حکومت بود. در دوره یزیدبن معاویه به همین منصب در دربار او بود و با یزید همدم و مانوس بود. زمانی که کوفیان با "مسلم بن عقیل" فرستاده امام حسین علیه السلام بیعت کردند و نفرات آنها به هجده هزار رسید، یزید شدیدا نگران شد و با "سرجون" مشورت کرد و با رای و نظر او بود که برای سرکوبی نهضت کوفیان "عبیدالله بن زیاد" را به استانداری کوفه منصوب کرد. سرجون (به راست یا دروغ) عهدنامه ای را از معاویه به یزید نشان داد و گفت: چون معاویه می مرد، این نامه را نوشت که اگر در کوفه شورش صورت گرفت عبیدالله بن زیاد مامور کوفه شود. "سرجون رومی" بعدها، مشاور "مروان بن حکم" بود و بعنوان دفتردار و کاتب در دربار خلفا در دوره مروان بن حکم و عبدالملک مروان خدمت می کرد و چون برخی کوتاهی ها و سهل انگاری ها را در کارش دیدند با لطایف الحیل و مثل تغییر لزوم دیوان محاسبات از زبان رومی به عربی او را از کار برکنار کردند.
منابع:
1- نفس المهوم
2- تاریخ خلفا (رسول جعفریان)
3- فرهنگ عاشورا
29- سنان بن انس (بن عمرو) نخعی
از فرماندهان سپاه عمر بن سعد در عاشورا (61 هـ.ق) که حضرت حسین بن علی (ع) را به شهادت رساند. او از جانیان بزرگ تاریخ است که در واقعه کربلا در قیام امام حسین (ع)، در شنیع ترین جنایت ها، نامش مطرح است.
زمانی که کوفیان (لشگر عمرسعد) به حسین علیه السلام حمله کردند و هر کسی از یک سو آن حضرت را آماج تیر و نیزه قرار داد تمام مقاتل اتفاق نظر دارند بر اینکه: سنان بن انس در آخرین لحظه، نیزه ای بر پشت آن حضرت زد. و آن حضرت از اسب بر زمین افتاد و نیزه از سینه اش بیرون زد، آن ملعون سپس در گلوی امام علیه السلام، تیری فرو کرد. «لمعات الحسین».
بیشتر مورخین گویند که سنان بن انس، در آخرین لحظات عمر حسین (ع)، بالای سرش ایستاد در حالی که ریش امام را در دست گرفته و با شمشیر به گلوی حضرتش می زد می گفت:
من سر ترا جدا می کنم و میدانم که تو زاده رسول خدا و مادر و پدرت از همه بهترند.
سنان بن انس به دستور عمر بن سعد سر مقدس امام حسین علیه السلام را از بدنش جدا کرد و بر نیزه افراشت.
بعدا به خاطر این جنایت، از «ابن زیاد»، درخواست جایزه کرد. (برخی این جنایت را از شمر یا خولی دانسته اند).
سنان بعد از پایان واقعه تلخ روز عاشورا و شهادت حسین بن علی (ع)، بر در خیمه عمر بن سعد آمد و با صدای بلند فریاد زد: شترم را از سیم و زر (طلا و نقره) بار کن که من پادشاه با منزلت و با فر و شکوهی را کشتم که بهترین پدر، مادر و نسب را داشت. عمربن سعد با عصبانیت به او گفت: گواهی می دهم که تو دیوانه ای و هرگز عاقل نبوده ای. بعد دستور داد او را به درون خیمه آوردند چون سنان وارد خیمه شد با چوبدستی خود چند ضربه به او زد و گفت: ای احمق، اینگونه حرف می زنی؟ به خدا سوگند اگر ابن زیاد این سخن را از تو بشنود، گردنت را خواهد زد!
بعد از این جنابت بزرگ، اطرافیان سنان بن انس و مردم دیگر به او می گفتند: تو حسین پسر علی و پسر فاطمه دختر رسول الله را کشته ای. تو بزرگ ترین و مهم ترین شخص عرب را کشتی. نزد امرای خود برو و پاداش خویش از آنها بخواه، وظیفه است اینکه نعمتی بیکران طلب کنی. اگر آنها تمام خزائن و بیت المال ها را به تو ببخشند، در برابر این قتل که تو انجام داده ای، کم و ناچیز است، و هنوز حق ترا ادا نکرده اند. زیرا تو کار مهمی کردی!
پس از مدتی حجاج ثقفی در زمان خود روزی از اطرافیانش پرسید: هر کس به دولت بنی امیه هر خدمتی کرده، برخیزد. جماعتی برخاستند و خدمتشان را بازگو کردند و سنان بن انس برخاست و گفت: من کشنده حسینم. تا آنجا که توانستم به تنهایی او را تیر و شمشیر زدم تا کشته (شهید) شد. حجاج گفت: نیکوخدمتی است.
چون سنان به منزلش برگشت، زبانش بسته و لال و عقلش زایل و دیوانه شد و تا زمان مردن و هلاک شدنش، در همان جا که نشسته بود، غذا می خورد و تخلی می کرد.
هلاکت سنان بن انس:
در اینکه پایان کار و سرانجام او چه بوده است، چند نقل وجود دارد:
1- مختار ثقفی، سال 66 هـ.ق، که به خونخواهی حسین بن علی و یارانش (ص)، قیام کرد، و بعضی از قتله کربلا را گرفت و به مجازات رساند، مأمورانش سنان را در شهر بصره، دستگیر کرده خانه اش را ویران نمودند و بند بند انگشتانش را از هم جدا کرد، سپس دست و پایش را بریده و در دیگی از روغن زیتون جوشان انداخت و او دست و پا می زد تا مرد. (لهوف، مثیرالاحزان)
2- زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد، به دنبال سنان بن انس فرستاد که می گفت من حسین را کشته ام. ولی او به بصره فرار کرده بود، لذا مأموران مختار نتوانستند بر او دست پیدا کنند و فقط خانه اش را ویران کردند. (نفس المهموم)
3- وی بعد از واقعه کربلا، در زمان قیام مختار و خونخواهی او در نبرد با سپاه ابن زیاد، به رهبری ابراهیم اشتر، اسیر شد. ابراهیم وقتی جنایات سنان بن انس را از زبان خودش شنید. او را با اعمال شاقه مجازات کرد، همین که سنان در آستانه مرگ قرار گرفت سرش را بریدند و بدنش را سوزاندند. (حکایة المختار ص 45)
4- یک نقل هم در لابلای مطالب گذشته مطرح کردیم که در زمان حجاج ثقفی بوده است.
5- سنان بن انس، بعد از کشتن حسین بن علی علیه السلام، نزد عبیدالله بن زیاد رفت و بی آنکه صله و جایزه ای بگیرد به دستور ابن زیاد، گردنش را زدند.
منابع:
1- مقاتل الطالبین (انساب الاشراف، امالی شیخ صدوق، روضةالواعظین)
2- نفسالمهموم
3- تاریخ طبری
4- کامل ابن اثیر
5- منتهیالامال
6- موسوعةالامام الحسین به نقل از بسیاری از مقاتل و سیرهنویسان
30- شبث بن ربعی
شبث بن ربعی از چهره های متلون تاریخ، ابتدا از یاران امیرالمومنین علی علیه السلام و در آخر کارش از دشمنان اهل بیت علیه السلام و از قاتلین حسین بن علی علیه السلام و ..... او از طائفه «بنی تمیم» و از شخصیت های معروف کوفه بود. سال 36 هجری قمری از یاران علی بن ابیطالب در بین فرماندهان علی علیه السلام و در کنار "مالک اشتر و حجربن عدی" و قبل از جنگ صفین از طرف علی علیه السلام همراه "عدی بن حاتم" نزد معاویه رفت و با او سخنانی گفت و او را دعوت به اطاعت از امیرالمومنین علیه السلام کرد. در جنگ صفین، در رکاب علی علیه السلام و فرماندهی جناح چپ سپاه علی ابن ابیطالب را داشت. ولی در جنگ با خوارج در مسیر حرکت حضرت به طرف «نهروان» او و اشعث بن قیس و عمروبن حریث از اطاعت حضرت بیرون رفته و دیگران را باز داشتند و به خوارج پیوستند. آنها در یک تفریح دوستانه بطور مسخره، یک سوسمار را دست به دست داده و می گفتند با علی علیه السلام بیعت کردیم. علی از اینکار زشت و از آینده آنها خبر داد و گفت به خدا قسم شما دو نفر (اشاره به عمروبن حریث) با فرزندم حسین خواهید جنگید. بر ضد عثمان شورید ولی بعدا توبه کرد و بعد از قتل عثمان نامه ای به معاویه نوشت و او را متهم به کوتاهی در حمایت از عثمان نمود و نوشت که: تو دوست داشتی تا عثمان کشته شود و آن را بهانه قرار دهی و وقتی معاویه درخواست داشت تا عمار یاسر را به عنوان قاتل عثمان در اختیار او قرار دهد، شبث به عنوان نماینده امام با او محاجه و اعتراض کرد.
شبث بن ربعی در جای دیگر تاریخ
شبث از جمله کسانی است که در واقعه عاشورا به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند و حضرت را به کوفه دعوت کردند. روز عاشورا نیز امام حسین علیه السلام در اولین سخنرانی مفصل خود که خطاب به کوفیان داشت از او نام برد و فرمود: یا شبث بن ربعی و یا .... مگر شما به من ننوشتید که ... الی آخر! شبث در این واقعه فرمانده نیروهای پیاده لشگر دشمن (عمر سعد) در کربلا بود و در قتل حسین بن علی شرکت داشت. بعد از واقعه عاشورا به شکرانه کشته شدن حسین، مسجدی را در شهر کوفه تجدید بنا کرد. او بعدا همراه مختار ثقفی به خونخواهی حسین علیه السلام در آمد و رئیس پلیس مختار شد سپس در کشته شدن مختار حضور داشت سرانجام این مرد خبیث در سن هشتاد سالگی در کوفه از دنیا رفت.
منابع:
1- تاریخ خلفا (رسول جعفریان)
2- فروغ ولایت (شیخ جعفر سبحانی)
3- فرهنگ عاشورا
31- شریح
ابوامیه، شریح بن حارث (معروف به شریح قاضی) قاضی شهر کوفه و وابسته به دربار اموی!
ظاهرا زمان جاهلیت قبل از اسلام بوده و بعد از اسلام، از بزرگان تابعین شد. در اصل و نسب او اختلاف زیادی است ولی اصالتا یمنی بود و در کوفه (عراق)، زندگی می کرد. مردی دنیاپرست و طرفدار حکومت های غاصب بود در عقل و ذکاوت، بسیار تیز و اعلم مردم به قضاء و قضاوت در زمان خودش، طبعی شوخ داشت و شعر هم می گفت. به گفته برخی اقوال، روایاتی از او نقل شده ولی بعضی از بزرگان شیعه او را مذموم می دانند.
شریح در زمان خلافت عمربن الخطاب، از طرف خلیفه، منصب قضاوت را در کوفه گرفت و در زمان خلافت علی بن ابیطالب علیه السلام، نیز از طرف آنحضرت، قاضی کوفه شد، اگرچه حضرت علی علیه السلام، با او شرط کرد که هیچ حکمی را جز با نظر آن حضرت اجرا نکند!!
امام علی (ع) یکبار آنقدر از او خشمگین شد که تصمیم گرفت او را زا شهر کوفه به شهر «بانقیا» یا «مانیقیا» که یهودیان در آنجا ساکن بودند تبعید کند.
زمان بنی امیه، او همچنان قاضی آن شهر و از هواداران دستگاه و دربار امویان بود. در زمان یزید بن معاویه، به فرمان عبیدالله بن زیاد، قاضی کوفه بود و در قیام حضرت مسلم بن عقیل، وقتی که ابن زیاد، «هانی بن عروه»، یار و هوادار مسلم را دستگیر و در قصر دارالاماره، با او بدرفتاری کرد قبیله مذحج که هواداران هانی بودند در بیرون قصر به فکر اینکه او را کشتند، سروصدا راه انداختند، اما شریح قاضی به دستور ابن زیاد در نقشی خائنانه بیرون آمد و شهادت داد که هانی زنده و میهمان ابن زیاد است و جمعیت هوادار هانی بن عروه را متفرق کرد و اینکار، خود باعث شد که افراد قبیله هانی رفته و از رفتن آنها سوء استفاده شد و هانی را در تنهایی، شکنجه داده و بعد به شهادت رساندند.
شریح در زمان عبدالله ابن زبیر، بعد از واقعه عاشورا (کربلا)، 3 سال از قضاوت کناره گرفت و در زمان حکمرانی حجاج بن یوسف، استعفا داد و حجاج هم با استعفایش موافقت کرد و دیگر خانه نشین شد. او مجموعا 60 سال قاضی بود و همیشه سوءاستفاده هایی از موقعیتش به نفع حکومت جور، انجام می گرفت.
مشهور است که او به دستور عبیدالله بن زیاد، فتوای قتل حسین بن علی علیه السلام را صادر کرده، مبنی بر اینکه چون حسین (ع) بر خلیفه وقت، «یزید»، خروج کرده، دفع او بر مسلمانان واجب است. اما در بیشتر کتب معتبره، این خبر نیامده و برخی معتقدند که: اگر چه شریح، مردی بد سیرت و دشمن علی بن ابیطالب علیه السلام معرفی شده و در عناد او هیچ شکی نیست و نسبت به «حجربن عدی» شهادت ناحق داد و نسبت به هانی بن عروه، خیانت کرد و همه اینها و مسائل دیگری، تایید می کند که او از آخوندهای درباری و خبیث بوده، ولی در جریان قتل امام حسین (ع) سندی از دخالت و یا فتوای او در دست نیست. چنانکه آیت الله شهید قاضی طباطبائی، نیز فرمودند که مدرکی دال بر اینکه او مفتی کشتن امام (ع)، باشد وجود ندارد.
با روی کار آمدن مختار ثقفی، او تبعید شد و سال 97 یا 98 هجری قمری، که سن او بیشتر از صد سال بود، در کوفه از دنیا رفت. سن او را به هنگام مرگ از 107 تا 120 سال، بنا به اقوال مختلف گفته اند.
منابع:
1- معارف و معاریف به نقل از: بحار الانوار، وسائل الشیعه
2- فرهنگ عاشورا
3- دائرهالمعارف تشیع به نقل از چندین منبع
4- تاریخ خلفا (جعفریان)
5- وفیات الاعیان
32- شمربن ذی الجوشن
نام اصلی او شمرابن فرط ضیابی کلابی، از طایفه بنی کلاب، از فرماندهان جنایتکار و بی رحم سپاه کوفه و از بزرگترین قاتلان تاریخ، قاتل امام سوم شیعیان حسین بن علی علیه السلام و از مسببان شهادت اهل بیت پیامبر اسلام و اصحاب امام حسین علیه السلام است. پدرش "ذی الجوشن" که در آغاز اسلام از مسلمان شدن امتناع کرد و به دعوت پیامبر اعتنایی نکرد، تنها وقتی که متوجه پیروزی مسلمانان بر مشرکین شد، اسلام آورد و اسبی بنام "عرجاء" را بعنوان هدیه نزد پیغمبر برد ولی ایشان، هدیه او را قبول نکردند. از مادر "شمر" هم به پست فطرتی و پلیدی یاد شده و چون او دامنش به گناه بی عفتی آلوده شده بود لذا این فرزند (شمربن ذی الجوشن) از راه نامشروع به دنیا آمد. شمر، مردی زشت رو و پیس و آبله رو، و از روسای هوازن بود. اگر چه اول با امیرالمومنین علی بن ابیطالب بیعت نمود و در جنگ صفین در لشگر آن حضرت بود و ضربتی از سپاه شام خورد و مجروح شد او بعدا به گروه خوارج پیوست و در کوفه مسکن کرد و در آن شهر به روایت حدیث پرداخت. او همیشه کینه آل علی را در دل داشت و منتظر فرصت مناسبی بود تا این کینه و عقده های دلش را بیرون بریزد. سال 61 هجری قمری که حرکت امام حسین علیه السلام به سمت عراق شد، شمر اخبار این حرکت را دقیقا پی گیری می کرد. جاسوسان او مسیر حرکت امام را تا ورود به کربلا، برای او گزارش میدادند. در تاریخ این واقعه عظیم، شمربن ذی الجوشن از طرف دولت وقت و دشمنان اسلام، چند جا نقش اساسی داشت.
1- و از جمله افرادی بود که "عبیدالله بن زیاد" حاکم کوفه، او را برای پراکنده کردن مردم کوفه از اطراف مسلم بن عقیل، یار باوفای حسین بن علی، به دارالاماره فرستاد.
2- زمانی که عمربن سعد، فرمانده لشگر کوفه در نامه ای برای حاکم کوفه نوشت که حسین بن علی حاضر شده که یا برگردد و یا به یکی از سرحدات کشور اسلامی برود "عبیدالله حاکم کوفه" نظر داد که باید پذیرفت ولی وقتی شمر از این نامه مطلع شد، او را منع کرد و گفت که اگر حسین بن علی خود را تسلیم نکند و برود، بعدا قدرتمند می شود. پس بهتر است الان که در چنگ شما گرفتار است، نگذارید برود. عبیدالله هم نظر شمر را قبول کرد او را فرمانده سپاه با 4000 جنگجوی زبده کرد و همراه با نامه ای به طرف عمربن سعد فرمانده کوفه در کربلا فرستاد، تا از حسین بخواهد که یا تسلیم شود و یا به جنگ تن در دهد و به دنبال این نامه، گفت ای عمر سعد، اگر اینکار را انجام نمی دهی از لشگر ما کناره بگیر و لشگر را به شمربن ذی الجوشن واگذار.
3- اوج جنایت و شقاوت این مرد از روز عاشورا دهم محرم سال 61 هجری در کربلا است. در آن روز او فرمانده پیاده های لشگر کوفه بود و جنایات بسیار را مرتکب شد. زمانی هم که بسیاری از اصحاب امام حسین شهید شدند، دشمنان امام، به طرف خیمه ها حمله کردند و شمر فریاد زد که آتش بیاورید تا خیمه ها و اهلش را بسوزانم. در این موقع امام علیه السلام در مقابل شمر فرمود: ای پسر ذی الجوشن، خدا ترا به آتش دوزخ بسوزاند. وای برشما، اگر دین ندارید لااقل آزاد مرد باشید و بعد حضرت خواستند که تا من زنده ام به حرم من تعرض نکنید که شمر از کلام امام شرم کرد و برگشت.
4- این جنایتکار، در آخرین ساعتهای روز دهم محرم، زمانی که امام علیه السلام جراحت های زیادی در سر و بدن داشتند، دستور داد تا حضرت را از پشت، تیرباران کردند و سپس آن خبیث کثیف، با چکمه و خنجر برهنه بر سینه فرزند رسول خدا نشست و سر مقدس حضرت را از تن جدا کرد.
5- او بعد از شهادت امام و همه یاران حضرت، می خواست خیمه گاه خاندان وحی را آتش بزند و علی بن حسین، زین العابدین را به قتل برساند که دیگران مانع شدند.
6- در میان مورخین اتفاق نظر است که کسی که به فرمان عمربن سعد، سرهای مقدس شهداء کربلا را نزد "ابن زیاد" برد، او بود و از طرف ابن زیاد هم، سرهای شهداء را مجددا به همراه چند نفر دیگر، نزد یزید حاکم وقت شام برد.
پایان زندگی شمربن ذی الجوشن
زندگی سراسر ننگین و کثیف این مرد، زمانی که مختار ثقفی در سال 66 هجری برای خونخواهی ابا عبدالله الحسین قیام کرد، شمر از کوفه فرار کرد. یکی از غلامان مختار، به دنبال او رفت ولی شمر با ترفندی او را کشت و بعد به قریه دیگری فرار کرد و از آنجا هم باز به قریه «کلتانیه» تا اینکه سپاهیان مختار در آن جا، او را محاصره کردند. یاران شمر همگی پا به فرار گذاشتند. خود او هم فرصت نکرد تا لباس رزم بپوشد، پارچه ای به خود پیچید و با نیزه در مقابل سپاه مختار ایستاد تا اینکه از پای در آمد. بعضی گویند که جسم او را نزد سگان انداختند و بعضی گویند که او را دستگیر کردند، گردنش را زدند و بر بدنش اسب تاختند و سر او را، مختار نزد "محمد بن حنفیه" فرستاد. اقوال دیگری نظیر اینها هم هست. نام قاتل او "ابن ابی الکنود" است که به زندگی پلید و لعین او در سال 66 هجری قمری خاتمه داد.
منابع:
منتهی الامال ج1 ص 594
امالی شیخ طوسی ج1 ص 250
مقاتل الطالبین 118
33- صالح بن وهب یزنی جعفی
از قاتلین حضرت سیدالشهداء حسین بن علی (ع) و جانیان لشگر عمربن سعد «لعنته الله علیه». القابش در مقاتل به گونه های مختلفی چون: صالح بن وهب مری، مزنی، صالح بن وهب جعفی آمده است. نام او در حماسه حسینی به عنوان یک عنصر خبیث در چند جا مطرح است.
روز عاشورا، آنگاه که حسین بن علی (ع) به میدان آمد، عمر سعد دستور داد تا لشگرش از هر سو بر آن حضرت حمله کنند. 4000 کماندار تیر می زدند و شمر با چند نفر پیادگان نظام از جمله صالح بن وهب، خولی، سنان بن انس و ... به طرف خیمه های امام که اهلبیت آن جا بودند، رفتند که امام (ع) فریاد زد: ای پیروان آل ابوسفیان! اگر دین ندارید لااقل آزادمرد باشید. من و شما با همدیگر کارزار می کنیم، بر زنان گناهی نیست، تا من زنده ام آن سرکشان را از اهل و عیال من بازدارید. از این رو، شمر بن ذی الجوشن دستور داد که از حرم این مرد دور شوید و به خودش حمله کنید زمانیکه دشمنان رو به امام آورده و از هر طرف بر پیکرش هجوم بردند، آنقدر نیزه و شمشیر زدند تا بدنش مانند خارپشت شد و چون از شدت ضعف و جراحات و تشنگی، چند لحظه ای ایستاد، صالح بن وهب نیزه ای بر پشت آن حضرت زد و حضرت در حالی که می فرمود: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله، بر روی گونه راست، از اسب بر زمین افتاد.
پس از شهادت امام حسین علیه السلام، عمر سعد فریاد زد: چه کسانی حاضرند بر پیکر حسین اسب بتازند؟ صالح بن وهب با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند که: بدن آنحضرت را زیر سم اسبانشان کوبیدند، آنگونه که سینه و پشتش در هم شکست. و بعد این ده نفر نزد عبیدالله رفتند. پرسید اینها کیستند؟ گفتند: آنها که اسب تاختیم! و عبیدالله جایزه بسیار اندکی برایشان مقرر کرد.
ابوعمرو زاهد گفت: وقتی نسب اینها را دیدیم معلوم شد که همه این ده نفر حرامزاده بودند.
و سرانجام ننگین زندگی او:
سال 66 هـ.ق، زمانیکه مختار ثقفی به خونخواهی حسین علیه السلام و بقیه شهداء کربلا قیام کرد، دستور داد این گروه را دستگیر کرده و همه را به پشت بخوابانند و با میخ های آهنی دست و پایشان را به زمین کوبید. آنگاه با اسب هایی که نعل آهنین داشت بر بدنشان تاختند تا هلاک شدند. سپس جسد آنها را سوزاندند. (برخی مقاتل این مطلب را نوشته اند).
منابع:
1- مقاتل الطالبین ترجمه رسول محلاتی/ 121
2- ابصار العین
3- نفسالمهموم
4- فرهنگ عاشورا
5- موسوعةالامام الحسین ج 4
34- عامر بن نهشل تمیمی (تیمی)
از عناصر خبیث حکومت بنی امیه و قاتل محمد بن عبدالله بن جعفر طیار است.
وی از قبیله «بنی تیم الله بن ثعلبه» بود. (بلاذری)
روز عاشورا، محمد بعد از شهادت برادرش به میدان جنگ با دشمنان آمد و 10 نفر از آنها را هلاک کرد و سپس به دست عامربن نهشل، به شهادت رسید.
حضرت مهدی امام زمان (عج) در زیارت شهدا از ناحیه مقدسه، سلام و درود بر محمد بن عبدالله بن جعفر فرستاده و در مورد قاتلش فرموده: لعن الله قاتله عامربن نهشل التمیمی خداوند او را لعنت کند.
(عبدالله بن جعفر، شوهر حضرت زینب سلام الله علیها بوده و در واقع محمد، فرزند شوهر حضرت زینب است. مادر محمد، خوصاء بنت حفص بن ثقیف، از بکربن وائل بود)
منابع:
1- موسوعةالامام الحسین به نقل از: ابن شهرآشوب، مصباح الزائر، اسرارالشهاده، مقاتل الطالبین و...
2- نفسالمهموم
3- منتهی الامال
4- اقبال الاعمال
5- ابصار العین
35- عبدالرحمان بن ابی خَشکارَه بَجَلی [جَبَلی]
از نیروهای تحت امر عمر بن سعد در کربلا و قاتل حضرت مسلم بن عوسجه! این عنصر خبیث در دو مقطع حساس تاریخ عاشورا (کربلا) نامش مطرح است. روز عاشورا سال 61 هـ.ق، مسلم بن عوسجه اسدی یکی از یاران حسین بن علی علیه السلام در جنگ تن به تن با دشمن به درجه رفیع شهادت رسید. قاتلش عبدالرحمان که در بعضی نقل ها عبدالله گفته شده فرزند ابی خشکاره با همدستی عبدالله ضبابی و مسلم بن عبدالله ضبابی (خبابی) او را شهید کردند.
این افراد که نامشان در زیارت ناحیه مقدسه آمده، مورد لعنت امام زمان علیه السلام قرار گرفته اند. آنجا که امام مهدی علیه السلام بر مسلم بن عوسجه سلام و درود فرستاده و بعد می فرماید: لعن الله المشرکین فی قتلک مسلم بن عبدالله الضبابی و عبدالله بن خشکاره البجلی. ای مسلم: خداوند لعنت کند کسانی که ترا کشتند. پسر عبدالله ضبابی که در بعضی نقل ها «خبابی» آمده شاید که همان «عبدالله بن خولانی» نیز باشد. (این اسامی در گذر تاریخ به نقل های مختلف درآمد) و دیگر عبدالله [عبدالرحمان] بن ابی خشکاره بجلی [جبلی نیز آمده است].
او بعد از شهادت حسین علیه السلام، ورسی (ورس رنگی است گیاهی که برای سرخ شدن لباس به کار می رفته است) را که با آن حضرت بود با چند نفر دیگر غارت کرد و به یغما برد یعنی همان لباس سرخ رنگ امام علیه السلام را!! (شاید مقصود لباس و پیراهن خونین آنحضرت باشد)
پایان شوم زندگی او
سال 66 / 67 هـ.ق، در زمان قیام مختار ثقفی، عبدالرحمان بدست مأمورانش دستگیر و نزد مختار آورده شد. همین که مختار چشمش به عبدالرحمان و همدستش افتاد فریاد زد: «یا قتله سید شباب اهل الجنه: ای قاتلان و کشندگان نیکان و آقای جوانان بهشت! دیدید که چگونه خداوند شما را به دست انتقام سپرد. امروز خدا شما را قصاص می کند. دیدید که آن پیراهن سرخ رنگ، چه نحوستی برای شما پیش آورد».
و بلافاصله دستور داد آنها را در مقابل بازار و ملاء عام، گردن بزنید. مأمورانش او را کشتند. (لعنة الله علیه)
منابع:
1- نفسالمهموم
2- زیارت ناحیه مقدسه
3- فرهنگ عاشورا
4- ترجمه لهوف سیدبن طاووس
36- عبدالرحمن بن محمد اشعث (اَشعَث)
عبدالرحمن، از سرکردگان سیاسی و نظامی بنی امیه که نامش در تاریخ با عنوان «ابن اشعث» مطرح شده است.
پدرش: محمد بن اشعث بن قیس کندی ازدی کوفی
مادرش: ام عمرو، دختر سعید بن قیس
برادرانش: صباح، اسحاق و منذر که ظاهرا نائنی و قاسم برادر تنی او بود.
وی از قبیله بزرگ «کنده حضرموت در جنوب عربستان» و بسیار زیرک و با مطانت بود. و خود و خاندانش میانه خوبی با آل پیامبر (ص) نداشتد. به تعبیر امام صادق (ع) اشعث که پدر بزرگش بود شریک در قتل علی بن ابیطالب (ع)، عمه اش جعده، قاتل امام حسن مجتبی (ع) و پدرش محمد بن اشعث که در قتل حسین بن علی (ع) شرکت داشت. عبدالرحمن نیز از همین قبیله سرشناسی بوده که در 40 سال اول خلافت بنی امیه، همکاری با امویان را در برابر دولتمردان و مراکز قدرت دیگر ترجیح میداند- او در ادامه کار خانواده اش در عرصه سیاست وارد شد و نقش او در تاریخ، اولین بار آنجایی است که در سال 60 ه.ق د قیام حضرت مسلم بن عقیل و مخفی شدن او، به مجلسی «عبیدالله بن زیاد» وارد می شود و پدرش محمد را، مشغول گفتگو با عبیدالله می بیند و او ار از محل اختفای حضرت مسلم باخبر می کند که همین امر باعث دستگیری مسلم و شهادت او می شود.
جریانات سیاسی و اقدامات او
سال 66 ه.ق، قیام «مختار ثقفی» او را یکباره به حوادث سیاسی بیشتر کشاند و همراه قبیله اش در خدمت «زبیریان» قرار گرفت تا جائیکه در حجاز اقامت و فرمانده سپاهی شد تا شهر مدینه را از لشگریان بنی امیه حفظ کرد، و مامور جمع آوری مالیات مدینه از طرف حکومت «آل زبیر» شد.
در اوایل قیام مختار، سیاست مماشات و آشتی موقت با او را داشت و حتی با پدرش «محمد» که آماده جنگ با مختار بود مخالفت کرد.
اما اوایل سال 67 ه.ق به بصره رفت و چون پدرش را همراه بزرگان کوفه در جنگ با مختار دید، فورا به کمک او شتافت و مصعب بن زبیر حریف سرسخت مختار را تقویت و حمایت نمود و چون پدر و دو برادرش در جنگ با مختار کشته شدند، نفرت و کینه عمیقی نسبت به شیعیان پیدا کرد و به انتقام خون آنها، شیعیانی که در زندان بودند و حتی اسیران هم قبیله اش را کشت:
بعد از پدرش، با وجود برادران بزرگتر، او جانشین پدر و رئیس قبیله «کنده» شد. شاید این به دلیل محبت فوق العاده اش به پدر بود که او را در سن جوانی (27 سالگی) به این سمت، منصوب کرد.
در حکومت زبیریان، مدتی از طرف «مصعب بن زبیر» (حاکم بلاد شرق اسلامی) حکومت فارس را به جای «مهلب بن ابی صفره» حاکم خراسان بدست گرفت. عبدالرحمن در زمان حکومت مروانیان که برادرش «اسحاق» مدتی فرمانده سپاه اعراب طبرستان بود، فرماندهی قسمتی از این سپاه را به عهده داشت تا با حملات ناگهانی «شبیب» رهبر بزرگ از ارقه خوارج مقابله کند.
از مهمترین حوادث دوران زندگی «ابن اشعث» در زمان حکومت حجاج بن یوسف ثقفی» حاکم عراق می باشد.
او در آغاز حقیقتا قصد همکاری کامل با حجاج را در تمام زمینه های نظامی و اجتماعی داشت و حجاج با وجود مخالفت های شخصی اش با او، در سال 80 ه.ق به علل اساسی، حکومت سیستان را با اختیارات نامحدود به او واگذار کرد، ضمنا فرماندهی لشگری بزرگ و پرزرق و برق که به «جیش الطواویس، یعنی سپاه طاووسان» مشهور بود، بر عهده گرفت این لشگر که از شهرهای بصره و کوفه در شهر اهواز، سپاه واحدی را تشکیل دادند، یکی از اهدافش جنگ با «رتبیل یا زنبیل»، حاکم سجستان (مناطق جنوبی ماوراء النهر، از کابل به سمت جنوب و از ایران به بلاد کرمان به سمت شرق را سجستان گویند) بود.
رتبیل خواهان مصالحه شد ولی عبدالرحمن نپذیرفت و خواست تا تمام منطقه سیستان را تصرف کند. او پس از کسب موفقیت هایی از جمله: تصرف بخشی از آن سرزمین و گرفتن غنائم زیاد بدست اعراب، یکباره تصمیم گرفت تا آن جنگ را تا بهار سال بعد، متوقف کند. این تصمیم را با حجاج در میان گذاشت. حجاج به دلیل زیرکی عبدالرحمان، هرگز نتوانست از نقشه های سری او باخبر شود لذا این پیشنهاد را رد کرد و از او خواست تا به فتوحات ادامه دهد. عبدالرحمان که دائما شورش علیه حجاج را در سر داشت با سپاه عراق که مشکلات کار را درک می کردند سر به مخالفت گذاشته، و حاضر به قبول فرمان حجاج نشدند و همین مسئله بهانه ای برای مخالفت عبدالرحمن با حجاج بن یوسف و حکومت اموی شد و در واقع، بین آن دو اختلاف افتاد.
عبدالرحمن به جای اینکه به فتوحات بپردازد. با لشگر خویش برای عزل حجاج و استیلای عراق بر حجاج شورید و در ذی حجه سال 81 ه.ق وارد شهر بصره شد؛ تمام مردم آن شهر، اعم از قراء و اشراف و بزرگان و سربازان عراقی و موالی مسلمان که از سختگیریهای حجاج خسته بودند، عبدالرحمن را حمایت کردند و چون او زمینه را مساعد دید تابستان سال 81، با همراهی هفتاد هزار و به روایتی صد و پنجاه و سه هزار نفر سرباز و حمایت بالقوه اهالی بصره و کوفه از اشراف اعراق و سپاهی بزرگ از طریق کرمان و فارس عازم بصره شد و قیام کرد. از آن طرف 3 برادرش که ظاهرا ناتنی بودند با استفاده از یک فرصت مناسب مخفیانه فرار کرده و خود را به سرعت در عراق به حجاج رساندند. مردم دسته دسته به عبدالرحمن ملحق می شدند. نقل است که تنها در کرمان، همه 4000 جنگجوی منطقه از مردم بصره و کوفه به شورشیان پیوستند. و تمام عمال حجاج را از مسند حکومت بیرون کرده و کسانی از خودشان به جای آنها گذاشتند. در میان آنها تعدادی زیادی از فقهای عراق از جمله «ابن ابی لیلی» کسی که مورد ضرب و شتم حجاج قرار گرفته بود تا امام علی (ع) را دشنام دهد، بودند (ص/ 585 تاریخ خلفا) همچنین کمیل بن زیاد از محبان علی (ع) فرماندهی گروهی از قراء را به عهده داشت. «عبدالملک»، خلیفه وقت که از این شورش ترسیده بود پیشنهاد کرد که حاضر است حجاج را عزل کند ولی عبدالرحمان و یارانش که احساس پیروزی می کردند و به این تعهد عبدالملک اطمینان نداشتند حاضر نشدند، اضافه بر اینکه اساسا اصل مخالفت آنها، علیه بنی امیه بود نه فقط شخص حجاج!! وی تا آخرین لحظات مردانه جنگید ولی در اواخر سال 82 جنگ با شکست عراقیان پایان گرفت. این قیام که از طولانی ترین و وسیع ترین قیامهای سیاسی و مذهبی ضد امویان در سده اول هجری بود در (دیر الجماجم) بین او و سپاه حجاج جنگی سخت شد و عاقبت به شکست عبدالرحمان و اسارت بسیاری از یارانش انجامید و خود سبب شد تا در درگیریهای بعدی نتواند مقاوم باشد. از این رو از همان راه عراق به سیستان بازگشت و در راه خراسان عده ای از همراهانش از او جدا شدند و خودش به هرات رفته و به «رتبیل» شاه سیستان، پناهنده شد.
به نقلی، او با عده ای از سرداران و محارم خود به کوفه فرار کرد. سال 85، معاهده ای بین «حجاج ثقفی» و «رتبیل» امضاء شد که سر عبدالرحمان جزو تعهدات «رتبیل» بود که برای حجاج فرستد.
پایان زندگی شوم:
درباره پایان زندگی عبرت انگیز «ابن اشعث» روایات و اخبار گوناگون و داستان های مختلفی نقل شده، اما آنچه که همه در آن اتفاق نظر دارند اینست که: او زنده به دست حجاج ثقفی نیفتاد. نامه ها و پیام ها و یا تهدیدهای حاکم عراق یعنی حجاج به «رتبیل»، سرانجام او را مجبور کرد تا عبدالرحمان را تسلیم کند. او نیز با توسل به خودکشی در بین راه خود را از بام قصری به زیر افکند و کشته شد. بعضی مورخین گویند: رتبیل، سر عبدالرحمان را برای حجاج فرستاد و با او شرط کرد مدت 7 یا 9 سال جنگ میان آنها متوقف شده و مبلغی نیز بپردازد.
منابع:
1- دائره المعارف بزرگ اسلامی به نقل از: کامل ابن اثیر، وفیات ابن خلکان، تاریخ طبری، ابوالفرج اصفهانی الانحانی، جاحظ، و چندین منبع دیگر
2- تاریخ خلفا ج 2 رسول جعفریان
3- دائره المعارف فارسی (مصاحب)
37- عبدالله بن ابی المحل
از افراد وابسته به دربار «عبیدالله بن زیاد» در کوفه.
نامش، عبدالله بن ابی المحل بن حزام بن... عامر بن کلاب! و بعضی مقاتل نام او را جریربن عبدالله بن مخلد الکلابی گویند.
در قبیله بنی کلاب و برادرزاده حضرت ام البنین، مادر اباالفضل العباس علیه السلام بود و در واقع با آن حضرت خویشی و قرابت نزدیک داشت.
او در حماسه کربلا، آن جایی مطرح شده که پیشنهادی به «عبیدالله بن زیاد» برای امان نامه داده است.
ماجرا در زمانی است که ابن زیاد، از مماشات عمربن سعد با حسین بن علی (ع) بسیار آزرده خاطر شد و تصمیم گرفت به سختی با او برخورد کند لذا روز نهم محرم سال 61 هـ.ق، نامه ای به شمربن ذی الجوشن داد تا آن را به عمرسعد در کربلا برساند. عبدالله بن ابی المحل که آنجا در کنار ابن زیاد بود، گفت: ای امیر، خواهرزادگان ما (عباس، عبدالله، جعفر و عثمان، 4 برادر و فرزندان علی علیه السلام)؛ (چون از یک قبیله بودند، همدیگر را خواهرزاده گفته اند)، همراه با حسین بن علی هستند، اگر صلاح می دانی امان نامه ای برای آنها بنویس.
عبیدالله آن پیشنهاد را قبول کرد و گفت: به چشم! و به کاتب خودش دستور داد تا امانی نوشت. عبدالله بن ابی المحل نامه را توسط پیک که نامش را مورخین، «کزمان [کرمان]» گفته اند به کربلا فرستاد. وی پس از ورود به کربلا متن امان نامه را برای آن برادران (فرزندان ام البنین) خواند و گفت: این نامه امانی است که خالوی شما (عبدالله بن ابی المحل) برایتان فرستاده است. آن جوانان گفتند به دایی ما سلام برسان و بگوی: ما را به امان شما نیازی نیست. امان خداوند از امان پسر سمیه (ابن زیاد) بهتر است.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- کامل ابن اثیر ج 4 ص 56
3- اعیان الشیعه
4- موسوعه الامام الحسین به نقل از: تاریخ طبری، معالی السبطین، مقتل الحسین خوارزمی و...
38- عبدالله بن عزره خثعمی
از قاتلان شهداء کربلا در عاشورا سال 61 هـ.ق
نامش به گونه های مختلفی چون: عبدالله بن عمرو خثعمی، عبدالله بن عروه خثعمی، عروة بن عبدالله خثعمی در تاریخ ذکر شده است.
او از طایفه «خثعم» و از نیروهای عمربن سعد در کربلا بود.
در مورد شهادت حضرت «جعفر بن عقیل» برادر مسلم بن عقیل، عده ای از مورخین همین شخص [عبدالله بن عزره خثعمی] را قاتل او می دانند. چنانکه روایتی در همین زمینه از امام محمدباقر علیه السلام است که فرمودند:
عروة بن عبدالله خثعمی، او [جعفر بن عقیل] را کشت. (مقاتل الطالبین)
و بعضی مقاتل نوشته اند که او تیر بر جعفر بن عقیل انداخته و بشر بن خوط [سوط] همدانی او را کشته است. (نفس المهموم)
برخی سیره نویسان گویند که کشنده حضرت جعفر بن عقیل، بشر بن خوط همدانی بوده که ما این مطلب را جداگانه در جای خود، ثبت کرده ایم. (کامل ابن اثیر، العبرات)
زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد و سال 66 هـ.ق به خونخواهی حسین بن علی (ع) و شهداء کربلا بپاخاست، دستور داد تا عبدالله بن عزره یا عروه را که می گفت: من دوازده تیر بر اینان (شهداء) افکندم ولی هیچکدام کاری نشد. تعقیب و دستگیر کنند، ولی این مرد خثعمی توانست از چنگ مختار فرار کرده و به بصره، نزد «مصعب بن زبیر» رود. مختار دستور داد تا خانه اش را خراب کردند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- فرهنگ عاشورا
3- موسوعةالامام الحسین به نقلی از اسرار الشهادة، مقاتل الطالبین، بحار مجلسی و...
4- لهوف
39- عبدالله بن عقبه غنوی
قاتل ابوبکر بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام در عاشورا 61 هـ.ق در کربلا!
وی از طایفه غنی می باشد.
ابوبکر فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام و مادرش رمله، برادر حضرت قاسم بود که سال 61 هـ.ق در واقعه عاشورا، به دفاع از عم خود، امام حسین علیه السلام به میدان جنگ رفت و نبردی شجاعانه کرد و با ضربت «عبدالله بن عقبه» به شهادت رسید. (دمع السجوم ص408)
اکثر مورخین، وی را قاتل این شهید می دانند و عده معدودی قاتل او را («حرمله» و یا «زجر بن بدر») گفته اند. از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمودند: وی به دست عقبه غنوی به شهادت رسید. اشعاری در همین رابطه از «سلیمان بن قته» سروده شده که: یک بیت آن چنین است:
وعند غنی قطرة من دمائنا *** سنجزیهم یوما بهاحیث حلت
یعنی: در طایفه غنی، قطره ای از خون ما وجود دارد و روزی مناسب از آنان انتقام می گیریم.
سرانجام کار او:
در زمان قیام مختار، سال 66 هـ.ق که به خونخواهی اباعبدالله الحسین و یارانش برخاست، عده ای را مأمور کرد تا دنبال «عقبه غنوی» رفته و او را دستگیر کنند ولی او به بصره و به نقل برخی به «جزیره» فرار کرده بود، مختار دستور داد تا خانه اش را ویران و اموالش را مصادره نمودند.
حضرت مهدی (عج) در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه، سلام و درود بر حضرت ابی بکر بن حسن فرستاده و او را لعنت کرده و می فرماید: السلام علی ابی بکر بن الحسن، الزکی الولی، المرمی بالسهم الردی، لعن الله قاتله عبدالله بن عقبه غنوی.
سلام بر «ابی بکر بن الحسن» آن ولی پاک تیر خورده پیکانی آسیب دیده.
خداوند قاتل او «عبدالله بن عقبه غنوی» را لعنت کند.
منابع:
1- موسوعه الامام الحسین به نقل از: مثیرالاحزان جواهری، الدمعة الساکبه بهبهانی، بحارالانوار، العوالم بحرانی، و چندین منبع دیگر
2- نفس المهموم
3- فرهنگ عاشورا
4- ابصار العین
5- منتهی الامال
40 - عبدالله بن قطبه طائی نبهانی
قاتل «عون»، فرزند عبدالله بن جعفر طیار و حضرت زینب سلام الله علیها، از شهداء کربلا! نام او در تاریخ، عبدالله بن بطة [قطنه] طائی، عبدالله بن قطبه التیهانی، عبدالله قطبه نبهانی نیز آمده است.
تمام مقاتل، متفق هستند که او در روز عاشورا، در میدان جنگ بر عون بن عبدالله، حمله کرد و او را به شهادت رساند.
عون بعد از برادرش به میدان آمد و علیه دشمن مبارزه کرد و چند نفر از آنها را کشت، ناگهان مردم از هر طرف به او حمله کرده و عبدالله بن قطبه طائی به او تاخت و شهیدش کرد.
حضرت مهدی صاحب الزمان (عج)، در زیارت شهداء کربلا از ناحیه مقدسه، بعد از سلام و درود بر عون بن عبدالله، قاتلش را لعنت کرده است.
السلام علی «عون بن عبدالله بن جعفر» الطیار فی الجنان، حلیف الایمان و منازل الاقران الناصح للرحمن، التالی للمثانی و القرآن، لعن الله قاتله «عبدالله بن قطبه النبهانی»
منابع:
1- موسوعهالامام الحسین
2- نفسالمهموم
3- فرهنگ عاشورا
4- مثیرالاحزان
5- اعیان الشیعه
6- منتهیالامال
41 - عبدالله بن مسلم بن ربیعه حضرمی
از هواداران بنی امیه و از بزرگان آنها در زمان خلیفه دوم اموی (یزید بن معاویه) سال 60 هجری قمری، در جریان قیام حسین بن علی علیه السلام (امام سوم شیعیان)، آن زمان که مردم کوفه، آن حضرت را دعوت کرده و اعلام یاری و پشتیبانی کردند، حضرت حسین (ع) پسرعموی خود (مسلم بن عقیل) را به کوفه فرستاد تا اقبال مردم را از نزدیک ببیند و حضرت را مطلع کند. زمانی که مسلم بن عقیل به کوفه وارد شد مردم بسیار زیادی اطراف او جمع شده و با او بیعت کردند. شمار این افراد را 12000 تا 18000 نفر گفته اند. نعمان بن بشیر (والی کوفه از طرف یزید) چون این خبر مسلم و بیعت کوفیان را شنید مردم را جمع کرد و برای آنان سخنانی ایراد کرد مبنی بر اینکه، از اطراف مسلم پراکنده شوند و مخالفت با خلیفه (یزید) نکنند، لکن از آنجا که نعمان، مردی بردبار و سهل گیر بود و به سلامت خود می اندیشید، طرفداران بنی امیه، او را سست و رای و حرفش را ضعیف می دانستند از این رو، «عبدالله بن مسلم حضرمی» در مقابل او ایستاد و به او گفت که نظر و رای تو، بدون فکر و ضعیف است و اینگونه ولایت را تباه می کنی! این جریانی که پیش آمده، جز به خونریزی و شدت عمل، اصلاح نمی شود و این روش تو که با دشمنان داری، رای ناتوانان است. عبدالله بن مسلم حضرمی که از جاسوسان یزید بود، چون ضعف نعمان را دید اولین نامه را برای خلیفه وقت (یزید بن معاویه) نوشت و او را از وضعیت شهر کوفه و عملکرد نعمان بن بشیر با خبر کرد.
متن نامه عبدالله بن مسلم بن ربیعه حضرمی
اما بعد: مسلم بن عقیل به شهر کوفه آمده و شیعیان با او برای حسین بن علی (ع) بیعت کرده اند. اگر به کوفه نیاز داری مردی توانا و مقتدر بفرست تا دستور ترا اجرا کند و در مورد دشمنانت، چون خودت عمل کند. نعمان بن بشیر مردی ضعیف است یا خود را به ناتوانی می زند و چنین بود که بعد از او، دیگر یاران اموی نامه هایی به «یزید» نوشتند و خواستار برکناری نعمان شدند و یزید (علیه اللعنه) نعمان را برکنار و ابن زیاد، والی بصره را برای ولایت کوفه، منصوب کرد. نام عبدالله بن مسلم، به اقوال گوناگون چون «عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی»، «عبیدالله بن مسلم»، «عبدالله بن شعة الحضرمی»، (461 موسوعه) نیز آمده است.
منابع:
1- نفس المهموم
2- قیام امام حسین در آئینه اسناد تاریخی
3- تاریخ امام حسین (ع) به نقل از تجارب الاحم، سیر اعلام النبلاء، ذهبی تذکره الخواص کامل، ابن اثیر و چند منبع دیگر
42 - عبیدالله بن عباس سلمی
عمروبن عبیدالله سلمی یا عبیدالله بن عباس سلمی: مأمور دستگیری حضرت مسلم بن عقیل از طرف عبیدالله بن زیاد. نام او به هر دو شکل در تاریخ آمده است.
او رئیس گروه 60 یا 70 نفری از قبیله «قیس» بود که بعد از اینکه خبر پیدا شدن مسلم در خانه «طوعه» توسط جاسوسی عبیدالله بن زیاد رسید، همراه با محمدبن اشعث، به آن جا رفتند. وی که سرپرست این گروه بود، دستور داد تا خانه را محاصره و مسلم را دستگیر کنند.
مسلم بن عقیل که از اوضاع باخبر شد، خود از خانه بیرون آمد و با شمشیر به آنها حمله کرد و بیشتر از 30 نفر از آنها را کشت و بعضی را مجروح کرد. و چون این خبر به عبیدالله رسید، به محمد اشعث پیغام فرستاد که مسلم را امان بده، وگرنه جز از این طریق، به او دست پیدا نمی کنیم. محمد اشعث مسلم را امان داد و گفت: تو در امانی! مسلم گفت آیا من ایمنم؟ همه گفتند آری! مگر این مرد (عبیدالله «عمرو» بن عباس سلمی) که مثلی زد و گفت: لاناقة لی فیها و لاجملی؛ یعنی برای من نه شتر ماده ای و نه شتر نری، به فارسی اینکه من کاره ای نیستم که امان دهم یا ندهم. به هر صورت مسلم تسلیم شد. آن گروه او را سوار بر استر کردند و شمشیرش را گرفتند.
مسلم گویا همین که جریان را دید، ناامید از خود گشت و گریست و گفت: این فریب شما بود. که همان موقع ابن عباس سلمی به او طعنه زد و گفت: کسی که خواهان چیزی باشد که تو بودی، (یعنی ریاست و امارت) نباید گریه کند. مسلم بن عقیل گفت: والله برای خود نمی گریم و من از کشته شدن نمی نالم. بلکه برای حسین و خاندان او می گریم.
منابع:
1 - موسوعة الامام الحسین به نقل از: مقاتل الطالبین ترجمه ارشاد شیخ مفید، اسرارالشهادة دربندی، اعیان الشیعه
2 - نفس المهموم
43 - عبیدالله [عبدالله] بن حصین ازدی
از سرهنگان لشگر عمر بن سعد و از عناصر خبیث در کربلا که از عطش حسین بن علی علیه السلام و یارانش اظهار خوشحالی می نمود!
او را از قبیله «بجیله» می دانند.
روز هفتم محرم سال 61 هـ.ق، در نهضت حسینی در کربلا که عمربن سعد به دستور «ابن زیاد» آب فرات را بر سپاه حسینی بست و بسیاری از لشگرش را در اطراف آنجا فرستاد تا میان حسین و یارانش با آب، مانع شدند، «عبدالله بن حصین ازدی» در میان لشگر عمر سعد حاضر بود آنان را در اینکار همراهی و به این عمل، افتخار می کرد. از بین قبیله بجیله با صدای بلند فریاد زد و گفت: ای حسین، این آب را که همرنگ آسمان می بینی، به خدا قطره ای از آن را نچشی تا از تشنگی بمیرید.
حسین بن علی (ع) او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز او را نیامرز! (طبری)
پایان زندگی ننگین او:
حمید بن مسلم تاریخ نگار کربلا روایت می کند: من بعد از واقعه کربلا او را (عبدالله بن حصین ازدی) که بیمار بود، ملاقات کردم و به آن خدائیکه معبودی جز او نیست، دیدم آب می آشامید تا شکمش پر می شد، آنگاه آن را قی می کرد (برمی گرداند) و فریاد می زد: تشنه ام، تشنه ام دوباره آب می خورد تا شکمش بالا می آمد و باز فریاد می زد: العطش، العطش و سیراب نمی شد. و دائما همین کارش بود تا جانش در آمد و هلاک شد. (لعنة الله علیه).
منابع:
1- نفسالمهموم
2- ارشاد (مفید ج 2)
3- فرهنگ عاشورا
44 - عثمان بن خالد جهنی
قاتل عبدالرحمان بن عقیل از شهداء کربلا
او از طایفه «بنی دهمان» و جزو سربازان و سرسپردگان عمربن سعد بود که در سال 61 هـ.ق در سرزمین کربلا حاضر و دستش به خون شهداء دیگر آلوده شد.
نامش به گونه مختلفی چون، عثمان بن خالد بن اسیر (اشتر) جهنی، اسید الجهنی، و تنها در زیارت ناحیه عمربن خالد بن اسد الجهنی، و دیگر عثمان بن خالد بن اسیر خثعمی، و عثمان بن خالد بن رشیم، در تاریخ آمده است.
اکثر مورخین، او را قاتل عبدالرحمن، برادر مسلم بن عقیل در روز عاشورا می دانند.
عده ای نیز بر این باورند که او با همدستی «بشر بن سوط (خوط) همدانی»، عبدالرحمن را به شهادت رسانده و لباس های او را درربودند.
بعضی مقاتل چون مقتل الحسین مقرم و مقاتل الطالبین و نفس المهموم و مدائنی گویند که عبدالله یکی دیگر از فرزندان عقیل که به «عبدالله الاکبر» مشهور و مادرش کنیزی بود، بدست عثمان بن خالد و مردی از همدان که احتمالا «بشر بن خوط همدانی» بوده، به شهادت رسید.
پایان زندگی او:
زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد و سال 66 هـ.ق به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام و دیگر شهداء کربلا بپاخاست، «عبدالله بن کامل»، یکی از نیروهای تحت امرش را به دنبال عثمان بن خالد فرستاد.
ابن کامل با اطرافیان خود هنگام نماز عصر اطراف مسجد «بنی دهمان» که ظاهرا برای قبیله «دهمان» بود، رفت و گفت: اگر «عثمان بن خالد بن اسیر دهمانی» و همدست او بشر بن سوط را برای من بیاورید، گناه همه قبیله از روز خلق تا قیامت بر گردن من، اگر همه شما را نکشم.
آنها گفتند: به ما مهلت ده تا آنها را نزد تو آوریم. عده ای سوار رفتند و آن دو نفر را در جبانه (به میدان یا قبرستان گویند) کوفه دیدند اما می خواستند به طرف جزیره (شمال عراق) فرار کنند که آنها را دستگیر و نزد «ابن کامل » آوردند. او به دستور مختار گردن آنها را زد و جسدشان را سوزاند. حضرت مهدی امام زمان (عج)، در زیارت شهداء کربلا از ناحیه مقدسه، به عبدالرحمن بن عقیل، سلام و درود فرستاده و قاتلش را لعنت کرده و می فرماید:
السلام علی عبدالرحمن بن عقیل، لعن الله قاتله و رامیه «عمر بن خالد بن اسد الجهنی».
منابع:
1- منتهی الامال
2- ابصار العین
3- موسوعةالامام الحسین به نقل از: مناقب ابن شهرآشوب، بحارالانوار مجلسی، اسرارالشهادة دربندی، الامعة الساکبه بهبهانی، و...
4- نفسالمهموم
45 - عروة بن قیس احمسی (احمس)
یکی از فرماندهان لشگر یزیدبن معاویه دومین (خلیفه بنی امیه) و از دشمنان حسین بن علی علیه السلام (امام سوم شیعیان)، نام او به نقل برخی تواریخ "غرة بن قیس احمسی" است. سال 61 هجری قمری وقتی که امام حسین بن علی ابیطالب علیه السلام، با یزیدبن معاویه مخالفت کرد و به خاطر ظلم و ستم و فسادش با او بیعت نکرد از این رو، یزید برعلیه امام، به جنگ برخاست، به دستور یزید عبیدالله بن زیاد والی کوفه لشگر بزرگی از دشمنان امام را آماده کرد که همگی کوفی بودند. (شمار سپاه او را با اختلاف از بیست هزار تا صدهزار نفر و بالاتر گفته اند) و عمربن سعد را فرماندهی کل داد و او با سپاهش صبح روز دهم محرم سال 61 هـ ق در کربلا در مقابل سپاه امام حسین علیه السلام که کمتر از صد نفر بودند، قرار گرفت. "عروة بن قیس احمسی" فرمانده اسب سواران لشگر عمربن سعد در کربلا بود که در ساعات اولیه صبح با انبوه سواران خود بطرف اصحاب و سپاه امام حمله و شدیدا جنگ کرد و چون یاران امام را دید که به سختی می جنگند و کوفیان را پراکنده می کنند و شکست می دهند، به او ناگوار آمد و به عمربن سعد پیغام داد که آیا نمی بینی که به سواران من از دست این افراد اندک، چه می گذرد؟ پیادگان و تیراندازان را به یاری ما برای مقابله با آنها بفرست (که کار آنها را یکسره کنند) و عمربن سعد، "حصین بن نمیر" را با 500 تیرانداز زره پوش به سوی او روانه کرد. آنها آمدند و یکباره امام حسین و اصحاب او را هدف قرار دادند. همه اسب های سپاه امام علیه السلام زخم خوردند و مردانشان مجروح و جنگ بسیار شدیدی بین آنها در گرفت. عروة بن قیس با نیروهای تازه نفس خود، در مقابل سپاه امام جنگید و بدینسان نام خود را در شمار شقی ترین و پلیدترین انسان ها در تاریخ ثبت نمود.
منابع:
1- تاریخ امام حسین به نقل از تاریخ طبری، ارشاد، مقتل بحرالعلوم و ....
2- عنصر شجاعت
3- نفس المهوم
4- فرهنگ عاشورا
46 - عمر بن سعد
عمر بن سعد معروف به "ابن سعد" فرمانده سپاه عبیدالله بن زیاد در کربلا در سال 61 هجری قمری و جزو منفورترین چهره های تاریخ. در بدخوئی و شقاوت، زبانزد خاص و عام است. پدرش سعدبن ابی وقاص، که از سرداران صدر اسلام بود. تاریخ تولد عمر سعد، به درستی معلوم نیست. به نقل مورخین در زمان حیات پیامبر اسلام و به قولی در دوران عمربن الخطاب به دنیا آمده است. در نوجوانی همراه پدرش در فتح عراق شرکت کرد (در سال 17 هـ ق). او از کسانی بود که در سال 37 هـ ق، در داستان حکمیت امام علی علیه السلام و معاویه، علیه حجربن عدی صحابه امام علی علیه السلام، و یارانش، شهادت به فتنه گری داد و این گواهی دستاویزی برای معاویه شد تا "حجر" و یارانش را در «مرج عذراء» شهید کند. در اواخر خلافت معاویه که «عبیدالله بن زیاد» حاکم بصره شد، عمربن سعد، به خدمت او در آمد و وقتی یزید پسر معاویه خلیفه شد کوفه را به قلمرو حکومت عبیدالله اضافه کرد. زمانی که حسین بن علی علیه السلام، امام سوم شیعیان، از بیعت با یزیدبن معاویه خودداری کرد و از مدینه به مکه مهاجرت نمود عمر سعد، امیر مکه بود که وقتی استقبال حجاج از حسین بن علی را دید، برای یزید نامه نوشت و او را از این قصه مطلع ساخت. سال 60 هـ ق، نیز زمانی که مسلم بن عقیل نماینده امام حسین علیه السلام به کوفه رفت تا از مردم آنجا برای حسین (ع) بیعت بگیرد، ابن سعد با بعضی از اشراف کوفه، به یزید نامه نوشتند و توصیه هائی به او کردند. از این رو، مسلم به دستور عبیدالله بن زیاد، از طرف یزید دستگیر شد و به جهت خویشاوندی که با عمربن سعد داشت، او را وصی خودکرد، ولی این مرد به او خیانت کرد و اسرار مسلم بن عقیل را فاش نمود. در همین زمان، عبیدالله بن زیاد به کوفه آمد و عمربن سعد را به استانداری (ری) منصوب کرد. ابن سعد با 4000 سپاهی، در بیرون کوفه آماده حرکت به طرف ری بود که خبر حرکت امام حسین (ع)، به سوی کوفه رسید. عبیدالله، از ابن سعد خواست تا قبل از رفتن به ری، حسین و یارانش را سرکوب کند. ابن سعد ابتدا تردید کرد ولی متوجه شد که اگر قبول نکند، حکومت ری از دست او خواهد رفت. از این رو، جاذبه دنیا و ریاست او را گرفت و ماموریت جدید خود را قبول کرد و با لشگر خود به طرف کربلا رفت. روز دوم یا سوم محرم سال 61 هـ ق در کربلا، کسی را نزد حسین بن علی فرستاد و از حضرت خواست که یا با "یزید بن معاویه" بیعت کند و یا به جنگ تن در دهد و زمانی که امتناع امام حسین از بیعت با یزید را دید برای اینکه نشان دهد که در جنگ با امام (ع) راسخ است اولین تیر را به طرف حسین بن علی و یارانش فرستاد و دستور داد تا آب را به روی آنها ببندند.
او پس از شهادت امام (ع) و یارانش، دستور داد که سپاهیانش بر بدن آنها با اسب بتازند. روز 12 محرم بعد از دفن اجساد سپاهیانش، خاندان حسین بن علی (ع) را به کوفه برد. وقتی خدمت عبیدالله بن زیاد رفت، عبیدالله از او خواست تا نامه حکومت ری را به او پس بدهد. عمرسعد که فهمید دیگر حکومت و استانداری ری به او، وصال نمی دهدخودش را چنین توصیف کرد: هیچ کس بدتر از من به خانه اش برنگشت، زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کردم و عدالت را پایمال و خویشاوندی را قطع کردم. بعد از واقعه کربلا، ابن سعد مدتی از ترس کشته شدن به دست مردم، پنهان بود. در ایام قیام مختار به کوفه، او فرار کرد ولی وقتی مردم کوفه دوباره بر ضد مختار خروج کردند به کوفه برگشت و با مخالفان مختار، رهبری مردم را مدتی به عهده گرفت. اما چون کوفیان شکست خوردند ابن سعد مجددا از کوفه فرار کرد و به بصره پناهنده شد. به دستور مختار، او را دستگیر کردند و نزد او آوردند. سال 66 هـ ق، در مجلس مختار ابن سعد به همراه پسرش به قتل رسید. مختار، سر او را برای محمدبن حنفیه، برادر امام حسین (ع) فرستاد (و بدین ترتیب، از روزگار حذف شده و به درک واصل شد).
منابع:
1 - دائرة المعارف بزرگ اسلام ج 10
2 - مقتل الحسین مقرم ص 238
3 - مقاتل الطالبین 97- 106
47 - عمرو بن حجاج زبیدی
از سران شهر کوفه و فرماندهان اصلی سپاه «ابن زیاد و عمربن سعد» که در مراحل مختلف فعالانه در جبهه دشمن به مقابله با حسین بن علی علیه السلام شرکت داشت.
دخترش «رویحه» همسر هانی بن عروه مرادی بود.
برخی از نقش های او از، دعوت کنندگان امام (ع) به کوفه، موکل رود فرات، فرمانده سپاه دشمن و مأمور بستن آب بر حسین و یاران او...
1- در اولین روزهای نهضت حسینی، او همراه چند نفر دیگر چون: شبث بن ربعی، حجار بن ابجر و...، نامه ای برای امام حسین علیه السلام نوشت، و آن حضرت را به کوفه دعوت کرد!
2- در ادامه قیام امام حسین (ع) وی در روز هفتم محرم سال 61 هـ.ق به دستور «ابن زیاد» با 500 نفر سوار، به کنار رود فرات آمد و میان حسین (ع) و یارانش با آب فرات مانع شد و در واقع، آب را بر روی آنان بست و در برخی از مقاتل آمده که:
زلالی آب را به آنحضرت وانمود کرد و قسم خورد که تا لحظه مرگ (شهادت) ایشان نمی گذارد قطره ای از آن بنوشند. لحن و بیان او، از تشنگی بر سیدالشهداء (ع)، سخت تر و ناگوارتر بود. (تذکرة الخواص ص247)
3- بعد از این ممانعت که عطش در سپاه امام زیادتر شد، عباس بن علی علیه السلام (حضرت اباالفضل) از طرف برادرش مأموریت پیدا کرد تا همراه 30 نفر سواره و 20 نفر پیاده، دنبال آب بروند و نافع بن هلال جملی پیشاپیش آنها حرکت کرد، عمروبن حجاج از او پرسید تو کیستی؟ نافع خود را معرفی کرد. ابن حجاج علت آمدنش را پرسید، نافع گفت: آمده ام تا از آن آبی که ما را محروم کرده ای، برداریم. وی گفت: خودت بنوش. نافع گفت: به خدا سوگند در حالی که حسین و یارانش تشنه اند هرگز به تنهایی آب ننوشم. سپاهیان دشمن متوجه همراهان نافع شدند که در این موقع عمروبن حجاج گفت: نگذارید آنها از آب بنوشند. ما برای همین کار در اینجا هستیم. به دستور حضرت ابالفضل علیه السلام، نافع بن هلال و سوارانش که به آن سپاه حمله کردند، و پیادگان حسینی توانستند مشک ها را از آب پر کرده و به خیمه ها برسانند.
4- وقتی عمرسعد می خواست در شب عاشورا به حسین بن علی علیه السلام و یارانش برای عبادت و نماز مهلت ندهد، او اعتراض کرد و گفت: سبحان الله، اگر اهل دیلم (کنایه از بیگانه) از تو چنین تقاضایی می کردند، سزاوار بود که با آنها موافقت کنی و مهلت دهی!
5- بار دیگر در روز عاشورا (دهم محرم)، این مرد خبیث (عمروبن حجاج) را می بینم که فرمانده جناح راست لشگر عمربن سعد در کربلا بود، بر حسین علیه السلام و یارانش حمله کرد و به سپاهش گفت: ای اهل کوفه، از فرمان امیر (عبیدالله بن زیاد) بیرون نروید و از جماعت جدا نشوید و در کشتن امام علیه السلام، سپاهش را تشویق کرد و گفت: در کشتن آنکه از دین خدا بیرون رفت (حسین بن علی)، شک به خود راه ندهید.
حسین علیه السلام فرمود: ای عمروبن حجاج، مردم را به قتال من تحریک می کنی؟ به خدا قسم وقتی که جان شما گرفته شد و با این اعمال نابود شدید، خواهید دانست کدام یک از ما از دین بیرون رفته و به آتش دوزخ سزاوارتر است!
6- بعضی مقاتل او را به عنوان یکی از قاتلین حضرت «مسلم بن عوسجه» می دانند، آن زمان که سپاهش از طرف رود فرات به سپاه امام (ع) حمله کرد و جنگ سختی شد و در آن حمله و بحبوحه و گرد و غبار زیاد حضرت مسلم بن عوسجه شهید شد. یاران عمروبن حجاج فریاد زدند که ما مسلم بن عوسجه را کشتیم.
7- روز عاشورا نیز، او فرمانده راست لشگر عمربن سعد و شمربن ذی الجوشن فرمانده چپ آن سپاه بود و با (اعور سلمی) در آخرین لحظات حیات حسین بن علی علیه السلام و چهار هزار (4000) مرد کماندار دیگر نگهبانی رود فرات می کرد و به سپاهش فریاد می زد که نگذارید حسین بر آب دست یابد!
8- پس از شهادت امام حسین علیه السلام و یاران که سرهای مقدسشان را به دستور عمربن سعد، از بدن ها جدا کردند، توسط او و شمربن ذی الجوشن و قیس بن اشعث، به کوفه بردند. وی در زمان قیام مختار ثقفی و جنگ او با «عبدالله بن مطیع»، از مشاوران عبدالله بود و مردم را علیه مختار بسیج می کرد.
پایان زندگی ننگین او:
زمانیکه مختار به خونخواهی امام حسین علیه السلام و یارانش قیام کرد، عمروبن حجاج می دانست با پرونده سیاهی که دارد، کمترین مجازاتش، مرگ است و آنقدر ترسیده بود که خانه خود را رها و از راه «واقصه» و «شرافه» توانست از دست مأموران مختار فرار کند. به نقل از ابومخنف که گفت: هیچکس از او خبر نداشت. معلوم نیست ک آسمان او را ربود یا زمین او را فرو برد.
در بعضی نقل ها چون ارشاد، اعلام انوری و احقاق الحق آمده که: مأموران مختار او را در بیابانی پیدا کردند که از شدت تشنگی، از رمق افتاده هلاک شده بود، او را گرفته و سپس سرش را از بدن جدا کردند و نزد مختار بردند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- فرهنگ عاشورا
3- موسوعةالامام الحسین
4- تاریخ سیاسی اسلام
5- ابصار العین
48 - عمرو بن حریث
از سرسپردگان و عناصر حکومت بنی امیه که همیشه در صحنه حاضر بود!
خباثت او در تاریخ قبل از بنی امیه نیز مطرح شده است.
1- در زمان خلافت علی بن ابیطالب علیه السلام، او یکی از منافقینی بود که وقتی امام علی علیه السلام مأموریتی داد تا با عده ای از کوفه به مدائن بروند از این امر سرپیچی کرده و به ناحیه ای از «حیره» که «خورنق» نام داشت برای تفریح رفته و گفتند ما چند روز دیگر به مدائن خواهیم رفت. اصبغ بن نباته یکی از اصحاب علی بن ابیطالب علیه السلام گوید که: این افراد در بین راه، سوسماری صید کردند، عمروبن حریث از روی مسخره دست سوسمار را بالا آورد و گفت: این امیرالمؤمنین علی است، با او بیعت کنید. آن چند نفر و خود عمرو، با سوسمار بیعت کردند (در روایت دیگری آمده که: آنها گفتند علی می پندارد که علم غیب می داند، اکنون ما او را برکنار و با این سوسمار بیعت کردیم).
به هر حال آنها بعد از چند روز، جمعه وارد مسجد مدائن شدند. همزمان با ورود آنها، علی علیه السلام مشغول سخنرانی بود که نگاهش به آنان افتاد فرمود: ای مردم، رسول خدا (ص) بر من هزار حدیث بیان نمود که از هر حدیثی هزار در گشوده می شد و برای هر دری، هزار کلید است خداوند می فرماید: یوم ندعوا کل اناس بامامهم؛ «روزی که هر انسانی را با رهبرش صدا می زنیم». من به خدا سوگند می خورم که روز قیامت هشت نفر مبعوث می شوند که امام و پیشوای آنها سوسمار است اگر بخواهم می توانم نام ایشان را افشا کنم.
راوی گوید: عمروبن حریث را دیدم که مثل شاخه قطع شده، از شدت خجالت و شرمندگی بی حال و پژمرده شده بود.
وی، دشمن سرسخت میثم تمار، یکی از اصحاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود.
علی علیه السلام در زمان حیات خود، «میثم تمار» صحابه با وفای خود را از شهادتش خبر داد و فرمود: تو، به درخت خرمایی که کنار خانه عمروبن حریث می باشد به دار، آویخته می شوی از این رو میثم گاهگاهی می آمد و به آن درخت آب می داد و در پای آن نماز می خواند و به عمروبن حریث می گفت: من همسایه تو خواهم بود، حق همسایگی را خوب بجا آور. و عمرو، از سخنان میثم چیزی نمی فهمید. تا اینکه او به شهادت رسید و عمرو، متوجه میثم شد. عمروبن حریث، در زمان حاکمیت «زیاد» پدر عبیدالله بن زیاد حاکم شهر کوفه و نماینده او شد و چون «زیاد» به بصره رفت و «حجر بن عدی» از یاران علی علیه السلام با شیعیان تشکیل جلساتی دادند، فورا عمرو، به زیاد نامه نوشت و گفت که اگر کوفه را می خواهد سریعا برگردد.
وی در قیام امام حسین علیه السلام و حادثه کربلا، نقش بسیار شوم و پررنگ داشت.
در روایتی است که علی علیه السلام، سالها قبل از واقعه عاشورا در زمان خلافتش، روزی خطاب به «شبث بن ربعی» فرمود: یا شبث و یا ابن حریث لتقاتلان ابنی الحسین؛ ای شبث و ای پسر حریث، شما هر دو با فرزندم حسین خواهید جنگید.
عمرو، در زمان عبیدالله بن زیاد نیز، حاکم شهر کوفه و قائم مقام او بود!
سال 61 هـ.ق قبل از عاشورا که امام حسین علیه السلام وارد سرزمین کربلا شد، عده ای برای حمایت از آن حضرت سعی کردند که به او ملحق شوند، ولی عمروبن حریث از طرف ابن زیاد مأمور شد تا نگذارد مردم نزد حسین بن علی علیه السلام روند و آنها را وادار کرد تا به نخیله لشگرگاه ابن زیاد رفتند. (تاریخ خلفا ج 2)
سال 60 هـ.ق زمانی که عمال ابن زیاد، مسلم بن عقیل را دستگیر کرده و به قصر عبیدالله بردند، عمروبن حریث با عده ای دیگر آنجا حاضر و منتظر ورود حضرت مسلم بود و چون مسلم وارد شد و کوزه آبی را آنجا دید، طلب آب کرد که یکنفر از دشمنانش مخالفت کرد ولی عمرو، غلامش را فرستاد و برای مسلم کوزه آب آورد و به او داد، لیکن هر دفعه که مسلم خواست آب بنوشد، آن ظرف از خون دهانش رنگین شد و نتوانست آن آب را بنوشد.
سال 60 هـ.ق عمروبن حریث بوسیله عمال خود، مختار ثقفی را دستگیر و زندانی کرد و در تمام مدت واقعه کربلا در حبس بود.
در زمان جنجال «عبدالله بن زبیر» در مکه، عمروبن حریث از طرف عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه بود و چون ابن زیاد ترسیده بود که مبادا شیعیان علی علیه السلام و مخصوصا مختار ثقفی در صدد انتقام شهادت حسین بن علی علیه السلام برآیند و در اظهار دوستی به آن حضرت، حکومت یزید بن معاویه را آسیب برسانند، لذا ابن حریث در حمایت از یزید و ابن زیاد مختار را زندانی کرد. (تاریخ خلفا/ ج2)
پس از شهادت حسین علیه السلام و اسارت خواهرش زینب کبری سلام الله علیها وقتی که او را به قصر «عبیدالله بن زیاد» بردند، حضرت زینب در مقابل ابن زیاد سخنانی کوبنده گفت و او را مفتضح کرد که ابن زیاد آشفته شد و گویا تصمیم به کشتن آن بانو گرفت. عمروبن حریث در آنجا حاضر بود و به «ابن زیاد» گفت: ای امیر، این زن است و زن را به گفتار نگیرند و در سخن ملامت نکنند».
این دشمن اهل بیت عصمت، در زمان قیام مختار وقتی که اشراف و بزرگان و دوستانش در کوفه، در قصر مختار ثقفی به حبس افتادند، به خانه خودش برگشت و از شهر بیرون رفت. و این در سال 67 هـ.ق بود.
منابع:
1- نفس المهموم
2- تاریخ سیاسی اسلام، تاریخ خلفا ج2 رسول جعفریان
3- فرهنگ عاشورا
4- پژوهش نامه امام حسین علیه السلام
5- سایت فضائل
6- قاموس الرجال ج 8
49 - عمرو بن سعد بن نفیل ازدی
قاتل حضرت «قاسم بن الحسن بن علی (ع)» و سرسپرده حاکمان بنی امیه در کربلا!
نامش به گونه های مختلفی چون: عمروبن نفیل، عمروبن فضیل، عمروبن سعد ازدی، عمروبن سعد بن مقبل اسدی.
حضرت قاسم که پدرش امام حسن مجتبی (ع) و مادرش «رمله» نام داشت، روز عاشورا سال 61 هـ.ق در حالی که هنوز به سنت بلوغ نرسیده بود، با اجازه از عمویش حسین بن علی (ع) به میدان جنگ رفت تا با دشمنان اسلام نبرد کند. عمروبن سعد بن نفیل، قسم خورد که به او حمله کند و اینکار را کرد و شمشیری بر فرق مبارک قاسم زد و او را به شهادت رساند. روایتی از حمید بن مسلم، راوی این واقعه در کربلا؛
حمید بن مسلم می گوید: من در میان لشگر عمربن سعد در کربلا بودم، دیدم پسری که به میدان و به جنگ با ما بیرون آمد، صورتش گویی پاره ماه بود، شمشیری در دست و پیراهنی در بر و نعلینی در پایش که بند پای چپ آن باز شده بود این نوجوان درنگی کرد تا بند کفش خود را ببندد عمروبن سعد بن نفیل او را دید و گفت: به خدا سوگند، الان بر این پسر حمله می کنم و او را به قتل می رسانم. من به او گفتم: سبحان الله این چه اراده ای است که کرده ای؟ این گروهی که او را احاطه کرده اند، از برای کشتن و کفایت امر او، کافی هستند. دیگر لازم نیست که تو خودت را در خون او شریک کنی!
گفت: به خدا قسم از این فکر برنمی گردم. و بلافاصله با اسب به آن پسر حمله برد و شمشیر را بر سرش فرود آورد. قاسم با صورت به زمین افتاد و فریاد زد «عموجان»!
عمویش حسین علیه السلام، به سرعت چون باز شکاری خود را آنجا رساند.
پایان زندگی ننگین او:
حمید بن مسلم گوید: حسین بن علی (ع)، مانند شیری غضبناک با شمشیرش به عمرو بن سعد حمله کرد. او دستش را سپر کرد ولی آنحضرت با شمشیر، دستش را از آرنج جدا کرد و عمرو، از شدت درد چنان فریادی زد که سپاهیان شنیدند و همه اهل کوفه حمله کردند تا او را از دست امام علیه السلام نجات دهند ولی همان هجوم اسب سواران باعث شد تا آن مرد خبیث بیفتاد و نتواند از زمین حرکت کند و زیر سم ستوران پایمال و هلاک شد (لعنة الله علیه) در بین روضه خوان ها مشهور شده که قاسم بن حسن علیه السلام، لگدکوب اسبان شده، در حالی که قاتلش عمروبن سعید [سعد] لگدکوب شد و به جهت بی اطلاع و ناآگاهی عده ای مرجع ضمیر را نشناخته اند. (مقاتل الطالبین، رسولی محلاتی)
امام مهدی (عج)، در زیارت ناحیه مقدسه بر شهدا کربلا، بر او سلام و درود فرستاده و اشاره به کیفیت رفتن اباعبدالله الحسین بن علی (ع) به بالین او نموده و در مورد قاتلش می فرماید: خداوند قاتل تو «عمربن سعد بن نفیل الازدی» را لعنت کند و به جهنم افکند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- لهوف
3- منتهیالامال
4- موسوعةالامام الحسین به نقل از تاریخ طبری، بحارالانوار و...
50 - عمرو بن سعید بن عاص اموی قرشی
از حاکمان حکومت امویان و مروانیان: و از بدخواهان کینه توز نسبت به آل پیامبر!!
او معروف به «اشرق تابعی» بود. مردی فاسق و خبیث که در زمان معاویه و پسرش یزید، حاکم شهر مدینه و مکه بود! پدرش از شخصیت های سیاسی مهم در دوران معاویه بود و خودش در چند مقطع تاریخ، نقش های اساسی داشت و گفته شده که او خطیبی بلیغ بود.
سال 60 هـ.ق که حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام، جنبش خود را بر علیه یزیدیان آغاز و به طرف مکه به راه افتاد، عمروبن سعید، از طرف یزیدبن معاویه، حاکم و والی مکه و امیرالحجاج شد و سرپرستی امور حج را بدست گرفت و به بهانه به جای آوردن حج از شام به مکه آمد و به دستور یزید، مامور شد تا هر جا به حسین علیه السلام، دست پیدا کرد، یا او را بکشد و یا دستگیر کند و نزد یزید بفرستد. به مجرد اینکه امام علیه السلام، از این امر باخبر شد، حج خود را به عمره مبدل نمود و از مکه بیرون رفت، تا مبادا با قتل او در مکه، هتک حرمت حرم خدا شود؛
همین که عمروبن سعید، خبر خروج آنحضرت از مکه را شنید، مزدورانش را به دنبال امام علیه السلام، فرستاد و گفت که به هر وسیله ممکن متوسل شوید و حسین بن علی علیه السلام را برگردانید، ماموران دنبال امام رفتند ولی موفق نشده و برگشتند.
عمرو، بعد برادرش «یحیی بن سعید» را با چند نفر فرستاد و پیغام داد تا امام علیه السلام برگردد، ولی آنحضرت امتناع کرد، یحیی با افرادش با یاران امام علیه السلام، به مقابله و نزاع پرداختند ولی باز هم حضرت اعتنا نکرد و به راهش ادامه داد.
در کتاب «ابصار العین» نقل است که عبدالله بن جعفر طیار به مکه رفت و از عمرو بن سعید برای حسین علیه السلام، امان نامه گرفت. و او را توسط برادر عمرو، یحیی بن سعید خدمت امام علیه السلام فرستاد و خود نیز آمد و در بین راه آنحضرت را ملاقات کرد. و امان نامه را خواند، ولی امام علیه السلام از مراجعت به مکه امتناع نمود و جواب نامه عمروبن سعید را نوشت و عبدالله بن جعفر به همراه یحیی بن سعید از آنحضرت جدا شد و دو فرزندش، عون و محمد نزد امام علیه السلام ماندند. عمروبن سعید، بعد از شهادت حسین بن علی علیه السلام، حاکم شهر مدینه بود و ابن زیاد، توسط مردی بنام عبدالملک بن ابی الحارث، او را به قتل حسین علیه السلام، بشارت داد.
او با آگاهی از این خبر، بر منبر رفت و کشته شدن امام علیه السلام را به مردم اطلاع داد و برای یزید بن معاویه دعا کرد و پس از بازگشت آل پیامبر به مدینه، وقتی خبر گریه ها و سوگواری های بازماندگان شهداء کربلا را در سوگ حسین علیه السلام و یارانش شنید، از روی تمسخر و اهانت گفت: این شیون ها مثل روز مرگ عثمان است. پس از شهادت امام حسین علیه السلام، چون شخصیت مخالف دیگری بنام عبدالله بن زبیر در حجاز و مکه، در برابر حاکمیت یزید، پیدا شد و هر چه یزید با مکر و حیله خواست تا او را فریب دهد، نتوانست و عبدالله در مخالفتش جدی تر شد، عمروبن سعید حاکم مدینه از طرف یزید، مامور سرکوبی ابن زبیر در مکه شد. او با همکاری عمرو بن زبیر، برادر عبدالله و سپاهی بزرگ به جنگ عبدالله رفت ولی شکست خورد، برادرش اسیر شد و عبدالله بن زبیر که قدرت زیادی پیدا کرده بود، به یزید پیشنهاد کرد تا عمروبن سعید از کار برکنار شود.
عمروبن سعید؛ زمان حکومت مروان بن حکم، نقش مهمی داشت و کمک زیادی به مروان کرد و البته به عنوان جانشین او، بعد از پسرش عبدالملک، معین شده بود. اما چون عبدالملک، به خلافت رسید تصمیم گرفت که او را از ولایت عهدی خلع کند، زیرا این مهمترین مسئله داخلی حکومت عبدالملک شده بود که طبق قرار پدرش باید جانشین او می شد.
سال 68 هـ.ق که عبدالملک عازم فتح عراق شد، عمرو، در شام بر علیه عبدالملک شورش کرد و آنجا را تصرف نمود و مردم شام با او بیعت کردند. عبدالملک با شنیدن این خبر از نیمه راه برگشت عمرو، از ورود او به شهر جلوگیری کرد، ولی عبدالملک شهر را محاصره و با نوعی فریب و ملاطفت، او را ولیعهد خود معرفی نمود تا توانست در شهر وارد شود و از آنجا که منتظر فرصتی بود، در سال 70 هـ.ق عمروبن سعید بن عاص را به قتل رساند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- تاریخ خلفا
3- معارف و معاریف
4- فرهنگ عاشورا
5- تاریخ تحول دولت و خلافت جعفریان
51 - عمرو بن صبیح صیدایی
از عناصر خبیث حکومت بنی امیه و از قاتلان شهداء کربلا
او یکی از 10 نفری است که بعد از شهادت حسین بن علی علیه السلام، بر بدن مبارکش با اسب تاختند. نامش به گونه های عمروبن صبیح صیداوی، صدایی، عمروبن صبح و... در تاریخ ذکر شده است. بیشتر مورخین گفته اند که روز عاشورا سال 61 هـ.ق، در سرزمین کربلا، یکی از فرزندان حضرت مسلم بن عقیل (ع) بنام عبدالله [عبیدالله] و مادرش رقیه دختر علی بن ابیطالب علیه السلام به جنگ و مبارزه با دشمن آمد که «عمروبن صبیح» تیری به طرف او پرتاب کرد. عبدالله دستش را بر پیشانی خود سپر کرد، اما آن تیر دست او را آنچنان بر پیشانی جوان بیست و چند ساله دوخت که عبدالله دیگر نتوانست دستش را حرکت دهد، آنگاه ملعون دیگری، نیزه ای به قلب مبارکش زد و او شهید شد، همدستش را «زید بن ورقاء جهنی» و به نقلی «اسد بن مالک» گفته اند.
برخی دیگر از مقتل نویسان او را به عنوان قاتل «عبدالله بن عقیل» مطرح کرده اند.
و به هر حال همه بر اینکه عمروبن صبیح، قاتل و کشنده بنی هاشم بوده، اتفاق نظر دارند.
بعد از شهادت حضرت امام حسین (ع)، او به فرمان عمربن سعد همراه با دیگر اشقیا، با اسب بر بدن مطهر آنحضرت تاخته و استخوان سینه و پشت و پهلو را درهم شکستند و وقتی به کوفه رسیدند، نزد عبیدالله بن زیاد اظهار خوش خدمتی کرده و جایزه اندکی گرفتند.
محدثینی چون (ابوعمرو زاهد) گویند: چون نسب این ده نفر بررسی شد معلوم گردید که همگی حرامزاده بودند.
اما سرانجام کار او:
عمروبن صبیح، در زمان قیام مختار ثقفی، به دستور او توسط عبدالله بن کامل دستگیر شد.
شب هنگام که در پشت بام منزلش خوابیده و شمشیرش را زیر بالین گذاشته بود، ماموران مختار خانه اش را محاصره کردند. او که ناگهان خود را در محاصره شدید دید، خواست شمشیرش را بردارد، اما ماموران زودتر آن را، برداشته بودند. او را نزد مختار آوردند. ادعا می کرد که من در کربلا بودم و بعضی از یاران حسین بن علی علیه السلام را با نیزه زدم و زخمی کردم ولی کسی را نکشتم. به دستور مختار، او زندانی شد و صبح فردا، در مجلس بزرگی که تشکیل شده بود، او و همراهانش را دست بسته به قصر آوردند تا محاکمه کنند. عمرو، فریاد زد: ای مردم کافر و فاجر، [خطاب به اصحاب مختار] اگر شمشیر در دستم بود، می دیدید که قوت بازویم چقدر است و اکنون که باید کشته شوم، همین بهتر که شما مرا بکشید، زیرا بدترین خلق خدایید. پس با هتاکی، سیلی به صورت عبدالله بن کامل زد. وی از حماقت و حمله او خندید و دست او را گرفت و به مختار گفت: امیر، این مرد مدعی است که در کربلا فقط با نیزه بعضی از اصحاب حسین علیه السلام را زخمی کرده، چه دستور می دهید؟
مختار دستور داد نیزه داران آمدند و آنقدر نیزه بر او زدند، تا به هلاکت رسید. حضرت مهدی، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه، او را لعنت می کند آنجا که می فرماید: السلام علی ابی عبدالله (عبیدالله) بن مسلم بن عقیل، و خداوند قاتل و تیرانداز او، عمروبن صبیح صیداوی را لعنت کند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- فرهنگ عاشورا
3- اقبال سیدبن طاووس
4- موسوعةالامام الحسین به نقل از چند منبع
5- کامل ابن اثیر
52 - قعقاع بن ثور ذهلی
از هواداران معاویه و از سرداران و طرفداران عبیدالله بن زیاد:
پس از سال 35 هـ.ق در زمان خلافت علی بن ابیطالب علیه اسلام قعقاع از طرف آن حضرت مدتی کارگزار (استاندارد) شهر «کشکر»، (قدیمی ترین شهر مسیحی نشین در عراق که در زمان ساسانیان بسیار مهم بود).
و بعدا استاندار شهر «میسان» شد. میسان شهری بود بین بصره و واسط که در زمان خلافت عمربن الخطاب، فتح شد.
قعقاع در مدت استانداری، در انجام وظایفش کوتاهی کرد و از حد خود، پا را فراتر گذاشت و در مسائل مالی، اختلاس کرد و اموال آنجا را برای خودش برداشت و کارهای خلاف زیادی انجام داد. وقتی علی علیه السلام، از احوالش مطلع شد، بسیار انتقاد کرد و او را سرزنش نمود. او نیز وقتی متوجه شد که آن حضرت به فساد مالی و اخلاقی اش پی برده و آگاه شده، به علی علیه السلام خیانت کرد و از ترس عدالت، آن حضرت را رها کرد و به معاویه ملحق شد. و این خیانت ادامه داشت تا اینکه در سال 60 هـ.ق، در زمان قیام حسین بن علی علیه السلام، به مسلم بن عقیل (نماینده آن حضرت) نیز خیانت کرد. آن زمان که از طرف عبیدالله بن زیاد ماموریت پیدا کرد تا قیام مسلم و یارانش را سرکوب کند، همراه «شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، شمربن ذی الجوشن، و محمد بن اشعث، بر علیه مسلم اقدام کرده و مردم را از یاری او بازداشتند و با مسلم جنگیدند.
منابع:
1- فرهنگ عاشورا
2- سیمای کارگزاران علیعلیهالسلام
3- نفسالمهموم
53 - قیس بن اشعث
از فرماندهان و سرسپردگان بنی امیه و سپاه عمر بن سعد.
پدرش «اشعث بن قیس کندی» و برادرش «محمد بن اشعث» که هر کدام جداگانه پرونده سیاهی در دشمنی با «آل الله» داشتند. جعده نیز خواهر او بود که قاتل و همسر امام حسن مجتبی امام دوم شیعیان است. نام قیس در واقعه قیام امام حسین علیه السلام در چند مقطع تاریخ مطرح است. سال 60 هـ.ق، او به همراه عده ای دیگر به امام حسین علیه السلام نامه نوشت و آنحضرت را به کوفه دعوت و آمادگی خود را برای یاری آنحضرت اعلام کرد. ولی بعد به لشگر شام پیوست و این مکاتبه و دعوت را انکار نمود و روزی که امام حسین علیه السلام فریاد زد که: «ای شیث بن ربعی و ای حجار بن ابجر و ای قیس بن اشعث و...» مگر شما نبودید که به من نامه نوشتید که میوه ها رسید و باغ ها سبز شده و بر لشگری آماده یاری تو، وارد شو!! قیس بن اشعث گفت: ما نمی دانیم که تو چه می گویی! به حکم پسرعمویت «عبیدالله بن زیاد» سر فروآور، که از جانب آنها نیکی می بینی یا چیزی را که دوست داشته باشی.
«امام علیه السلام فرمود: نه به خدا قسم چون ذلیلان دست در دست شما نمی نهم و مانند بندگان نگریزم» وی در شب دهم محرم سال 61 هـ.ق، (شب عاشورا)، آنگاه که امام علیه السلام و یارانش یک شب را از سپاه عمربن سعد مهلت خواستند تا به راز و نیاز با خدا بپردازند، و عمربن سعد در این امر تردید داشت، به او گفت: درخواست آنها را اجابت کن به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.
روز عاشورا (دهم محرم سال 61 هـ.ق) به عنوان فرمانده قبیله «کنده و ربیعه» در سپاه عمربن سعد بود و با حسین بن علی علیه السلام و یارانش جنگ سختی کرد.
پس از شهادت حسین علیه السلام که کوفیان به غارت اموال و خیمه های آنحضرت پرداختند، این مرد خبیث، قطیفه خز (رولباسی) امام را برداشت و سرقت کرد. از همین جهت به او «قیس القطیفه» می گفتند.
بعد از عاشورا و شهادت حسین علیه السلام و یارانش، عمربن سعد دستور داد تا سرهای اصحاب و یاران آنحضرت توسط شمربن ذی الجوشن و عمروبن حجاج و او «قیس» به کوفه فرستاده شد. روایتی است بر اینکه قبایل مختلف، آن سرها را بین خود تقسیم کردند تا به این وسیله (ج2/ ارشاد مفید) نزد عبیدالله بن زیاد و یزیدبن معاویه، تقرب جویند و از این رو، قبیله کنده که رئیس آنها «قیس» بود 13 سر را برداشتند.
پایان شوم زندگی
به روایت خوارزمی و دیگران، وی به مرض «جذام» مبتلا شد و آنقدر بر خانواده اش ناهموار بود که آنها از او دوری کرده، و از خانه بیرونش انداختند و در مزبله (جائی که مدفوع انسان و حیوانات را می ریزند) افکندند و در حالی که زنده بود سگ ها گوشتش را می خوردند. در برخی اقوال آمده که: او که در دوران قیام مختار ثقفی متواری بود، مأموران مختار دستگیرش کرده و به قتل رساندند. (فرهنگ عاشورا محدثی)
منابع:
1- منتهیالامال
2- ناسخالتواریخ
3- مقتل الحسین مقرم
4- مقتلالحسین بحرالعلوم
5- فرهنگ عاشورا محدثی
6- دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
7- موسوعةالامام الحسین به نقل از بسیاری منابع.
54 - کثیر بن شهاب حارثی مذحجی
از مزدوران عبیدالله بن زیاد و از اشراف کوفه!!
سال 60 هـ.قمری، در زمان قیام حضرت مسلم بن عقیل (نماینده حسین بن علی علیه السلام به کوفه)، هزاران نفر در آن شهر با او بیعت کرده و به قصر عبیدالله بن زیاد حمله کردند و به عبیدالله و پدرش دشنام می دادند چون این خبر به ابن زیاد، رسید، درب کاخ را بست و همانجا متحصن شده و دستور داد که چند نفر از بزرگان قبایل و سران کوفه، مردم شهر را با تهدید و فریب، از شورش باز دارند. کثیر بن شهاب، به دستور عبیدالله طرفداران خود از قبیله مذحج را که با مسلم، شورش کرده بودند، با سخنرانی طولانی که تا نزدیک غروب آفتاب به درازا کشید، با تطمیع پول و تهدید به حمله لشگریان شام، فریب داد و مسلم را خوار و تحقیر نمود و آنها را از حمایت و طرفداری مسلم، بازداشت و متفرق کرد.
و همین کار او و دیگر سران کوفه باعث شد تا مردم اطراف حضرت مسلم را خالی کرده و او را تنهای تنها گذاشتند.
قسمتی از سخنان کثیر چنین بود: ای مردم، به خانه و زندگی خود بروید و جان خود را در معرض شر و کشته شدن قرار ندهید، زیرا این سپاه امیرالمومنین یزید، است که می آید و امیر (عبیدالله بن زیاد) با خدا عهد کرده که اگر شما جنگ با او را کنار نگذارید و همین امشب منصرف نشوید و به خانه هایتان نروید، بهره فرزندان شما را از بیت المال محروم می کند و جنگجویان شما را به جنگ های شام می فرستد و بیگناهان شما را به جرم گناهکاران و حاضران را به جای غائبان می گیرد. کسی از مردم نافرمان به جا نماند مگر اینکه عقوبت شود و همه مطیع او گردند.
دیگر از خباثت این مرد که در تاریخ ثبت شده، دستگیری و کشتن «عبدالاعلی بن یزید کلبی» در کوفه بود. عبدالاعلی از جوانان و یاران مسلم بن عقیل در شهر کوفه بوده است.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- ترجمه ارشاد شیخ مفید،
3- اعلام الوری طبرسی
4- موسوعه الامام الحسین
5- فرهنگ عاشورا
55 - کثیر بن عبدالله شعبی
از شاهدان حماسه کربلا و از قاتلان زهیر بن قین علیه السلام. اهل شام بود و مردی گستاخ و خبیث و بسیار جسور که معمولا کسی جلودار او نبود.
از وقایع تاریخ کربلا در رابطه با او، اینکه یک روز بعد از ورود امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا، عمربن سعد، سر کرده سپاه اموی از سران لشگر خواست تا نزد آنحضرت روند و بپرسند که برای چه به این جا آمده و در پی چه هدفی است؟ هیچیک از آنها حاضر به اینکار نشدند چون از کسانی بودند که به آنحضرت نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بودند اما کثیر بن عبدالله برخاست و بر این ماموریت حاضر شد و به عمر سعد گفت که به خدا سوگند ا گر می خواهی، او را به طور ناگهانی به قتل می رسانم! عمر سعد گفت: نه نمی خواهم. ولیکن نزد او برو و بپرس که برای چه به این سرزمین آمده است؟ کثیر در پی ماموریتش به اردوگاه حسینی رفت و خواست به حضور امام علیه السلام برسد، اما چون مسلح بود، یکی از یاران آنحضرت به نام «ابوثمامه صائدی» که متوجه می شود، به امام عرض کرد: این مرد که از بدترین مردم اهل زمین و خوون ریزترین آن ها است، می خواهد نزد شما آید. و از این رو مانع شد و در مقابل کثیر ایستاد و به او دستور داد که باید سلاح خود را به زمین بگذارد و به خدمت حسین علیه السلام برود! کثیر گفت، لا والله، من مامورم که نزد او بروم و هرگز شمشیرم را زمین نمی گذارم. ابوثمامه گفت: پس قبضه شمشیرت را به دست من بده و برو، زیرا تو مرد فاجر و تبهکاری ولی کثیر باز هم قبول نکرد و ابوثمامه از او خواست تا حرفش را به او زند و او خدمت امام علیه السلام گوید، کثیر نپذیرفت. آنگاه مدتی با یکدیگر بحث و جدل کردند و همدیگر را دشنام دادند و کثیر بن عبدالله بدون نتیجه، نزد عمر بن سعد بازگشت.
نیز، حضور او در جای دیگر تاریخ، در آن زمان است که سپاه اموی بر لشگر حسین علیه السلام می تازد، زهیر بن قین یکی از یاران آن حضرت، سخنرانی مفصل برای آن سپاه کرد که علی بن اسعد شامی آن را از کثیر بن عبدالله که در آن صحنه حاضر بوده، نقل می کند، هر چند که سخنان زهیر، در دلهای آنان اثر نمی کند و زهیر بن قین به میدان جنگ می آید و با لشگر عمربن سعد جنگ سختی می کند و دلیرانه مقاومت می نماید، اما کثیر بن عبدالله و مهاجر بن اوس تمیمی، متفقا بر او حمله کرده و او را به شهادت می رسانند.
منابع:
1- موسوعهالامام الحسین به نقل از: تاریخ طبری، جلاءالعیون- مجلسی، اسرار الشهاده و...
2- نفسالمهموم
3- منتهی الامال
4- فرهنگ عاشورا
56 - لخمی عبدالملک
قاتل «قیس بن مسهر صیداوی»
قیس بن مسهر، از یاران حسین بن علی علیه السلام و از شهدای کربلاست.
او نامه رسان و پیک بود که در واقعه قیام امام حسین علیه السلام، نامه کوفیان و حضرت مسلم بن عقیل را در شب 12 رمضان سال 60 به خدمت امام علیه السلام آورد و سپس نامه امام علیه السلام را برای مردم کوفه در روز پانزدهم ذیحجه سال 60 هـ.ق به کوفه برد. او در قادسیه توسط یکی از فرماندهان عبیدالله بن زیاد، دستگیر و نزد عبیدالله فرستاده شد. (چگونگی دستگیری در کتب مربوطه ارجاع داده می شود) قیس به دستور ابن زیاد، از بالای دارالاماره با دست های بسته، به زمین انداخته شد، استخوان هایش شکست و در حالی که هنوز نیمه جان بود و رمقی داشت، لخمی عبدالملک ابن عمیر، سر او را برید.
به آن ملعون گفتند چرا چنین کردی؟ و او را نکوهش کردند. گفت: خواستم آسوده اش کنم. (بعضی نقل ها نام او را «عبدالملک بن عمیر لخمی» گفته اند.)
منابع:
نفسالمهموم
57 - لقیط بن ایاس جهنی
از عناصر خبیث دستگاه بنی امیه و از قاتلین شهداء کربلا
نامش به گونه لقیط بن یاسر جهنی، لقیط بن ناشر جهنی، لقیط الجهنی، لقیت بن یاسر جهنی در تاریخ ذکر شده است.
تمام مقتل نویسان بر اینکه او از قاتلان فرزندان عقیل بن علی بن ابیطالب علیه السلام، در صحرای کربلا بوده، متفق هستند و غالب مورخین گویند که زمانی که «محمد بن ابی سعید بن عقیل» به میدان آمد، لقیط بن ایاس، تیری به او پرتاب کرد و او را شهید نمود.
حمید بن مسلم، تاریخ نگار کربلا که در صحنه حضور داشته است، شهادت او را اینگونه نقل کرده: آن زمان که امام حسین علیه السلام از اسب به زمین افتاد و به شهادت رسید، فریاد اهل بیت و کودکان بلند شد، نوجوانی از خیمه بیرون آمد و با حال نگران به سمت راست و چپ نگاه می کرد که سواری بر او حمله کرد و با ضربتی او را به شهادت رساند از نام و نشانش پرسیدم، گفتند: او محمد بن ابی سعید بن عقیل است.
نام و نشان سوار را پرسیدم، گفتند: لقیط بن ایاس جهنی است.
به این ترتیب، او بعد از امام (ع) شهید شده است.
نیز او در قتل محمد فرزند مسلم بن عقیل علیه السلام در روز عاشورا شرکت داشته است.
روایتی از امام محمدباقر علیه السلام در همین زمینه است که فرمودند: بعد از شهادت عبدالله بن مسلم، برادرش محمد، به میدان نبرد آمد و به خونخواهی او، چند تن از دشمنان سیه روز را کشت.
آنگاه با ضربت شمشیر «ابومرهم [جرهم] ازدی» و «لقیط بن ایاس جهنی»، شهید شد. امام زمان (عج) در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه چنین می فرماید:
السلام علی محمد بن ابی سعید بن عقیل، و لعن الله قاتله «لقیط بن ناشر الجهنی»
منابع:
1- موسوعةالامام الحسین به نقل از مقتلالحسین بحرالعلوم، بحار مجلسی، العوالم بحرانی، و حدائقالوردیه
2- نفسالمهموم
3- ابصار العین
4- مقاتل الطالبین
58 - مالک بن نسیر بدی
از افراد خبیث و جانی و جاسوس در سپاه عبیدالله بن زیاد (لعنة الله علیه)
او در قبیله «کنده» بود و نامش به گونه های مختلفی چون: مالک بن نسر، نسیر کندی، مالک بن نسر بدی [کندی] و مالک بن بشیر دیده شده است.
آن زمان که حر بن یزید ریاحی در میان راه مکه تا کربلا، با امام حسین علیه السلام برخورد کرد و می خواست مانع حرکت آن حضرت شود، مالک بن نسیر، به عنوان مأمور و جاسوسی از طرف عبیدالله بن زیاد، سوار بر اسب و مسلح و کمانی بر دوش، از کوفه برای حر نامه ای آورد و وقتی از راه رسید بر حر و سپاهش سلام کرد ولی بر امام حسین علیه السلام و یارانش اعتنایی نکرد. نامه عبیدالله را به حر داد، مضمونش چنین بود:
"به مجرد رسیدن این نامه و فرستاده من، حسین را نگاه دار و در منطقه خشک و بی آب و علفی او را فرود آور، به پیک خود دستور داده ام دائما با تو باشد و از تو جدا نشود تا دستورم را اجرا کنی والسلام."
یکی از یاران امام علیه السلام، بنام ابوالشعثاء کندی، مالک را شناخت، به او گفت: تو مالک بن نسیر بدی هستی؟ گفت: بله. ابوالشعثاء (که نام اصلی او یزید بن زیاد مهاصر) است گفت: مادرت در عزایت بگرید، این چه پیامی است که آورده ای؟ مالک گفت:
من از امام خود اطاعت کردم و به بیعت خودم با او وفا نمودم. ابوالشعثاء گفت: ولی پروردگارت را نافرمانی کردی و در هلاکت خود از امامت پیروی کرده ای و ننگ و آتش دوزخ را برای خود خریده ای! آیا نشنیده ای که خدا در قرآن می فرماید: آنان را پیشوایان قرار دادیم که به آتش (دوزخ) دعوت می کنند و روز قیامت یاری نخواهند شد. (سوره قصص آیه 41)
و مالک دیگر از جواب درمانده شد.
به دنبال این پیک و این نامه، حر بن یزید ریاحی، حسین بن علی علیه السلام و یارانش را مانع شد و در همان صحرای خشک و بی آب (کربلا امروز) آنها را پیاده کرد و این روز دوم محرم سال 61 هـ.ق بود. او را بار دیگر در روز دهم محرم (عاشورا) می بینم. آخرین لحظات حیات امام حسین علیه السلام که هر کدام از سپاه کوفه از سویی به آنحضرت حمله می کردند، این ملعون (مالک بن نسیر) با عجله آمد و حسین علیه السلام را دشنام داد و با شمشیر بر سر حضرتش زد و حسین (ع) «برنس» یا «قلنوه» بر سر داشت (این همان کلاه بلندی است که در جنگها بر سر می گذارند) کلاه پاره شد و شمشیر به سر مبارک اصابت کرد، خون جاری و کلاه پر از خون شد.
سیدالشهداء علیه السلام، او را نفرین کرد و فرمود: به دست راست خود نخوری و نیاشامی و خداوند ترا با ستمکاران محشور کند. حضرت آن کلاه را انداخت و با دستمالی زخم سر را بست و کلاه دیگری بر سر گذاشت و عمامه بست مالک خبیث آمد و آن کلاه را (که گفته اند از خز بوده) با خود به سرقت برد.
وقتی به منزل رفت و آن کلاه را از خون می شست، زنش به او گفت: در خانه من جامه پسر دختر پیغمبر را که دزدیده ای آورده ای؟ بیرون بر! دوستانش می گفتند: این مرد همیشه فقیر و بیچاره بود تا مرد! (نفس المهموم)
سرانجام ننگین او:
سرانجام این جانی خبیث، سال 66 هـ.ق، زمانیکه مختار ثقفی به خونخواهی شهیدان کربلا و حسین بن علی علیه السلام قیام کرد، به دستور مختار دستگیر شد.
مختار مأمورانی را به دنبال او و دیگر قتله کربلا فرستاد و مأموران، او (مالک بن نسیر) و عبدالله بن اسید جهنی و حمل بن مالک محاربی را، در منطقه قادسیه دستگیر کردند و هنگام شب نزد مختار به کوفه آوردند. مختار بر سر آنان فریاد زد: ای دشمنان خدا و قرآن و پیامبر و خاندان وی، حسین بن علی علیه السلام کجاست؟ او را نزد من آورید، کسیکه در نمازمان بر او صلوات می فرستیم کشتید؟
آنها گفتند: خدا ترا رحمت کند. ما را بر خلاف رضایت مان به جنگ او فرستادند، بر ما منت گذار و ما را مکش. مختار گفت: چرا شما بر حسین علیه السلام، منت نگذاشتید و او را کشتید؟ سپس به مالک بن نسیر گفت: آیا تو برنس (کلاه جنگی) آن امام را برداشتی؟
عبدالله بن کامل که از فرماندهان مختار که آنجا حاضر بود گفت: آری، او بود.
مختار دستور داد تا دست و پای او را بریدند و گفت: او را به این حال بگذارید آنقدر به خود بپیچد تا هلاک شود آنها چنین کردند. آنقدر از دست و پایش خون رفت و به خود پیچید تا مرد و به آتش دوزخ واصل شد. لعنة الله علیه. (نفس المهموم)
منابع:
1- ابصار العین
2- موسوعة الامام الحسین
3- فرهنگ عاشورا
4- نفسالمهموم
5- انساب الاشراف ج 3 ص 203
59 - مرة بن منقذ
قاتل حضرت علی ابن الحسین (علی اکبر) روز عاشورا در کربلا
از لشگریان عمربن سعد در جنگ با امام حسین علیه السلام. و از طایفه «عبدالقیس» و مردی دلیر و بی باک بود. نام کامل او را «مرة بن منقذ بن نعمان عبدی» گفته اند. در عاشورا سال 61 هـ.ق، آن زمان که حضرت علی اکبر فرزند حسین بن علی علیه السلام، به میدان جنگ رفت و در مقابل سپاه اموی قرار گرفت و تعداد زیادی از دشمنان را کشت و کسی نمی توانست در مقابل او به مبارزه آید مرة بن منقذ، که از دلاوری های آنحضرت، به خشم آمده بود، به میدان آمد و گفت: بزرگترین گناهان عرب بر گردن من که اگر علی اکبر بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش نگذارم.
پس همین که آنحضرت بار دیگر با شمشیر به دشمن حمله کرد. مرة، راه را بر او بست و با ضربه ای که به او زد، آنحضرت به زمین بیفتاد. آنگاه مردم اطراف او را گرفتند و با شمشیر پاره پاره اش کردند و فرزند حسین علیه السلام را به شهادت رساندند.
در مورد چگونگی شهادت علی اکبر، نقل های دیگری نیز وجود دارد، از جمله:
اینکه مره همین که در میدان جنگ مقابل علی اکبر، رسید، ابتدا با نیزه به پشت او زد و بعد با ضربه شمشیر، فرق او را شکافت، آنحضرت دست به گردن اسب خود انداخت، ولی اسب که ظاهرا خون روی چشمانش ریخته بود، او را در میان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مبارکش را پاره پاره کرد.
برخی گفته اند که دشمن تیری بر گلوی او زد که آن تیر، گلو را شکافت و آنحضرت در خون خود غلتید و به شهادت رسید.
چند سال بعد از واقعه کربلا، سال 64 هـ.ق، مختار به خونخواهی شهیدان کربلا قیام کرد و در این رابطه، بیشتر قاتلان آنها از جمله مرة بن منقذ گرفتار شدند.
مختار، عبدالله بن کامل یکی از سرداران خود را با عده ای مامور دستگیری مره کرد.
این گروه مسلح خانه اش را محاصره کردند و چون او، راه فرار را بر خود بسته دید، سوار بر اسبش شد و نیزه بدست از خانه بیرون آمد و به گروه حمله کرد و نیزه ای بر عبدالله یا «عبیدالله بن ناجیه شبامی» زد و او را به زمین انداخت ولی آسیبی نرسید.
ابن کامل، او را با شمشیر زد و چون او دست چپش را سپر کرده بود، از این رو دستش آسیب دید و از کار افتاد و اسبش با شتاب او را از صحنه بیرون برد و به این ترتیب مره فرار کرد و خود را به بصره رساند و به مصعب بن زبیر، ملحق شد. به روایت دیگر که در کتاب ناسخ التواریخ نقل شده، سعر بن ابی سعر، آن خبیث را گرفت و نزد مختار آورد.
مختار از او پرسید: آیا تو علی بن حسین را کشتی؟ گفت من تنها نبودم بلکه هزار نفر با من بودند مختار دستور داد اول دو دست او را بریدند، بعد زبانش را از دهانش بیرون کشیدند سپس هر دو چشمش و بعد لبانش را بریدند و آخر کار سر از بدنش جدا کرده و بعد تنش را در آتش سوزاندند.
منابع:
1- موسوعهالامام الحسین به نقل از: بحار الانوار، الدمعه الساکبه، اسرار الشهاده
2- نفسالمهموم
3- منتهیالامال
4- فرهنگ عاشورا
60 - مسلم بن عمرو باهلی
از درباریان حکومت (بنی امیه) یزید و ابن زیاد.
پسرش «قتیبه بن مسلم» از امرای بزرگ امویان (مروانیان) و حاکم ری و خراسان در امیران بود. قتیبه نیز از بزرگترین امرای ایران بود که به منزله شاهی رسید.
نام مسلم بن عمرو، در تاریخ در قیام مسلم بن عقیل، سال 60 هجری قمری، به عنوان دشمن او در چند جا به چشم می خورد.
1- نامه یزید بن معاویه را برای عبیدالله بن زیاد به بصره برد. در آن نامه، یزید، دستور به عبیدالله داد تا والی بصره و کوفه باشد و با تمام قوا، مسلم بن عقیل (ع) را در کوفه پیدا کرده، یا او را بکشد و یا تبعیدش کند.
2- آن زمان که مسلم بن عقیل علیه السلام در کوفه در خانه هانی بن عروه پنهان شد و عبیدالله از هانی خواست تا او را تحویل دهد و او موافقت نکرد و بین آنها بحث و گفتگوی شدیدی شد. مسلم بن عمرو باهلی واسطه اینکار شد و هانی را در خلوت برد و به او گفت: ترا به خدا، خودت را به کشتن مده و مسلم ابن عقیل را به عبیدالله تسلیم کن؛ تو بدان او را نمی کشند و به او آسیبی نمی رسانند.
3- وقتی که مسلم بن عقیل را به قصر ابن زیاد آوردند تا او را شهید کنند، کوزه آب سردی دید و تقاضای آب کرد. اما مسلم بن عمرو، به او گفت: والله از این آب سردی که می بینی، یک قطره نمی چشی تا در جهنم از حمیم آن بنوشی. مسلم بن عقیل گفت: تو کیستی؟ گفت: من کسی هستم که حق را شناخت ولی تو نشناختی من خیرخواهی و وفاداری به امام و پیشوای خود کردم و تو عصیان کردی، من مسلم باهلی هستم. مسلم بن عقیل فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، وای بر تو، چقدر خشن و سنگدل و ابله هستی ای پسر قبیله باهله، تو به سرب گداخته دوزخ و جاوید ماندن در جهنم از من سزاوارتری!
منابع:
1- موسوعه الامام الحسین به نقل از: ارشاد رسولی محلاتی، ترجمه کامل خلیلی، و...
2- نفسالمهموم
61 - معقل
غلام عبیدالله بن زیاد که برایش جاسوسی می کرد و محل اختفای حضرت مسلم بن عقیل را خبر داد!!
از قبیله بنی تمیم و اهل شام (دمشق) بود. در واقعه قیام حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام، آن زمان که پناهگاهش بر عبیدالله بن زیاد، مخفی بود. این جاسوس مخصوص به دستور او 3 هزار درهم گرفت و منافقانه به میان مردم کوفه رفت تا مکان مسلم را پیدا کند.
او در کوفه وارد مسجد جامع شهر شد، مردی را دید که پشت ستون مسجد بسیار نماز می خواند، از آن جا که می دانست شیعیان علی علیه السلام، نماز زیاد می خوانند، احتمال داد که او از دوستان آنهاست. و او مسلم بن عوسجه اسدی بود و معقل شنیده بود که برای حسین بن علی علیه السلام، بیعت می گیرد. او به طرز منافقانه ای، خود را شیعه و دوستدار اهل بیت پیغمبر و مسلم بن عقیل، نشان داد و گفت: من از قبیله ذی الکلاع هستم و این پول را آورده ام و می خواهم به خدمت آن مردی ببرم که شنیده ام به کوفه آمده و برای پسر دختر پیغمبر بیعت می گیرد یعنی (حضرت مسلم)، تا آن را برای شیعیان و برای تجهیزات جنگی در مقابله با دشمن مصرف کند و مسلم بن عوسجه پس از اینکه پیمان های سخت و محکم و تعهد از او گرفت، به خیال اینکه او راست می گوید، او را به مخفیگاه مسلم که در خانه هانی بن عروه، بود، برد. معقل تا چندین روز، به خانه مسلم رفت و آمد کرد، و پنهانی هر روز گزارش های کار و حضرت مسلم را به عبیدالله ابن زیاد رساند. و ابن زیاد از اوضاع آنها باخبر شد!! جاسوسی این غلام، به شهادت و دستگیری مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، منجر شد.
منابع:
1- مقتل الحسین: مقرم
2- نفسالمهموم
3- موسوعه الامام الحسین به نقل از ارشاد، مقاتل الطالبین
4- مناقب ابن شهرآشوب
62 - مهران
غلام زیاد و غلام پسرش عبیدالله بن زیاد.
او غلام زیاد بود که بعد از مرگش در خدمت پسر او ماند.
مهران، عبیدالله را خیلی دوست داشت، و همه جا در کنار او بود و زمان حکومتش در کوفه، بارها، خدماتی ارزنده برای عبیدالله کرده بود، از جمله اینکه:
1- زمانی که عبیدالله همراه مهران، به عیادت «شریک بن اعور» که مریض و در خانه «هانی بن عروه»، بستری شده بود، رفت. شریک می خواست عبیدالله را بطور ناگهانی توسط مسلم بن عقیل که در آن خانه پنهان بود، بکشد، مهران متوجه این قضیه شد و دست عبیدالله را فشرد و با اشاره او را سریعا بلند کرد و از آن خانه بیرون برد و گفت: به خدا قسم آنها می خواستند که ترا بکشند. عبیدالله گفت: چگونه؟ مهران جواب داد: همین است که گفتم، (اگر چه حضرت مسلم قرار بود اینکار را انجام دهد ولی به دلائلی منحرف شد. برای اطلاع به منابع مربوطه مراجعه شود)
2- سال 60 هـ.ق که هانی بن عروه فزادی در قیام مسلم بن عقیل (نماینده اعزامی حسین بن علی به کوفه) گرفتار دستگاه حکومتی شد و به زندان افتاد، مهران به عنوان جاسوس ابن زیاد، مراقب هانی بود. و چون از هانی عصبانی و خشمگین بود، بسیار او را اذیت و شکنجه کرد و عبیدالله، با همراهی و تحریکات او، سر و صورت و بینی هانی را شکست و خون از بدنش جاری شد.
3- در زمان قیامت مختار ثقفی که ابن زیاد کشته شد، مهران جنازه اربابش را شناسایی کرد و چون او بدن سنگین و بزرگی داشت، یک شب چراغ روشن گذاشتند تا تمام پیه (چربی) بدنش آب شود و مهران چون این صحنه را دید، قسم خورد که تا آخر عمرش «پیه» نخورد.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- فرهنگ عاشورا
63 - هانی بن ثبیت حضرمی
از قاتلین شهداء کربلا که دستش به خون چند شهید آلوده بوده است!
نامش به گونه هانی بن ثویب حضرمی، نیز در مقاتل به چشم می خورد.
هانی، شاهد و راوی بعضی صحنه ها در واقعه کربلاست. در روز عاشورا 61 هـ.ق، آن زمان که عبدالله ابن عمیر کلبی، یکی از یاران امام حسین علیه السلام به میدان جنگ آمد و با دشمن روبرو و تعدادی از آنها را به زمین انداخت، هانی بن ثبیت با همدست خود بکیر بن حی تمیمی، به مقابله او آمده و عبدالله را که تا آن لحظه استقامت و شجاعت عجیبی داشت، به شهادت رساندند.
نیز، او قاتل عبدالله فرزند علی بن ابیطالب برادر حضرت ابالفضل علیهما السلام می باشد. عبدالله که مادرش حضرت ام البنین و سن او حدود 25 سال بود، به دستور برادرش حضرت عباس علیه السلام به میدان آمد و با دشمن به جنگ پرداخت که ناگهان هانی بن ثبیت، تیری به او انداخت و او را شهید کرد. برخی از مورخین، هانی را قاتل جعفر بن علی علیه السلام نیز می دانند. جعفر برادر دیگر حضرت اباالفضل و مادرش حضرت ام البنین و 19 ساله بود که بعد از برادرش عبدالله به میدان رفت و دلیرانه جنگید تا به شهادت رسید، هرچند که بعضی مقاتل، هانی را قاتل جعفر بن علی علیه السلام دانسته و حتی در زیارت ناحیه مقدسه از امام زمان علیه السلام، او به عنوان قاتل مورد لعن قرار گفته ولی بعضی از مورخین گویند: خولی بن یزید اصبحی، به سوی او تیری پرتاب کرد و او بر زمین افتاد و ملعون دیگری از قبیله بنی دارم او را به شهادت رساند و سرش را جدا نمود. (مقاتل الطالبین در ابصارالعین/86)
حدیثی را نصر بن مزاحم از امام باقر (ع) روایت کرده است که جعفر بن علی بن ابی طالب (ع)، بدست خولی اصبحی به شهادت رسیده است، نفس المهموم و ابصارالعین از هشام کلبی و ابوالهذیل کوفی روایت کرده اند که: هانی بن ثبیت حضرمی را در زمان خالد بن عبدالله که پیری سالخورده شده بود، در مجلس حضرمیان دیدم. می گفت: من از آنهایی بودم که در مقتل حسین (ع)، حاضر بودند. ده نفر مرد، همه اسب سوار، ناگاه پسری از آل حسین بیرون آمد، چوبی از ستون های خیمه در دستش و ردا و پیراهن در تن، وحشت زده از خیمه بیرون آمد و به سمت راست و چپ و این سو و آن سو نگاه می کرد. گوئی اکنون می بینم آن موقع را که به اطراف می نگرد، مرواریدهای گوشواره اش می لرزید. ناگاه مردی از سپاه دشمن به سرعت آمد و به او نزدیک شد و از روی اسب خم شد و آن پسر را با شمشیر قطعه قطعه و دو نیم کرد. زنی از زنان بدو نگاه می کرد و از غایت وحشت و دهشت، چیزی نمی توانست بگوید و زبانش بند آمده بود. ناقلان گویند:
کشنده این پسر خود هانی بن ثبیت بود ولی از خجالت و ترس، مخفی کرد و نام خود را صریح نگفت. این مطلب را راویان دیگری نیز نقل کرده اند.
هانی بن ثبیت از جمله ده نفری بود که بعد از شهادت حسین بن علی علیه السلام در صحرای کربلا، با اسب بر بدنش تاختند و استخوان های سینه و پهلوهایش را در هم شکستند و وقتی به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد رفتند به طمع اظهار خوش خدمتی کرده گفتند ما بودیم که بعدازظهر عاشورا اسب بر پیکر حسین تاختیم ولی عبیدالله جایزه اندکی به آنها داد «لعنه الله علیهم اجمعین».
زمانی که مختار ثقفی به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام و یاران او قیام کرد، این گروه را دستگیر نمود و دستور داد تا همه را به پشت خواباندند و با میخ های آهنی دست و پایشان را به زمین کوباند و آنقدر اسب هایی با نعل آهنین بر بدن های آنها تاختند تا هلاک شدند و بعد جسدهای آنها را در آتش سوزاند. «ابوعمرو زاهد» می گوید وقتی نسب آنها را بررسی کردیم دیدیم همه آنها حرامزاده و از اولاد زنا بودند. (نفس المهموم)
امام زمان صلوات الله علیه، در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه او را لعنت کرده است. آنجا که به عبدالله و جعفر، دو تن از فرزندان علی بن ابیطالب (ع)، سلام و درود فرستاده و آنها را بزرگ داشته و در آخر فرموده است لعنت خداوند بر قاتل او، «هانی بن ثبیت حضرمی»!!
منابع:
1- موسوعهالامام الحسین به نقل از: ترجمه ارشاد رسولی محلاتی، بحار الانوار مجلسی، مقاتل الطالبین، اقبال سیدبن طاووس، اسراء الشهاده دربندی
2- نفسالمهموم
3- فرهنگ عاشورا
4- قیام حسینی در آیینه اسناد تاریخی
5- ترجمه انصار العین
64 - هانی بن حیوه وادعی
هانی بن حیوه وادعی: مردی خبیث در کوفه: او سال 61 هـ قمری، در واقعه نهضت امام حسین علیه السلام، به دستور عبیدالله بن زیاد (والی کوفه)، پس از شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، دو نفر از یاران حسین بن علی علیه السلام، سرهای مقدس آنها را از کوفه به دمشق (شام) برد و آنها را از دروازه شام آویزان کرد.
منابع:
1- ترجمه ارشاد: رسولی محلاتی
2- ترجمه لهوف: فهری
3- موسوعةالامام الحسین علیه السلام به نقل از چند منبع دیگر
4- نفس المهموم
65 - یحیی بن سعید
از هواداران یزید و فرمانده گروهی که مانع خروج امام حسین علیه السلام از مکه بودند!!
او فرزند سعید بن عاص اموی، و برادر «عمرو بن سعید» که حاکم مکه و امیرالحجاج سال 60 هـ.ق بود، در آن سال که حسین بن علی علیه السلام، از مکه خارج و به سی عراق عزیمت کرد، عمروبن سعید که به دستور یزید نتوانست امام را دستگیر و یا ترور کند، برادرش یحیی را ماموریت داد. یحیی به همراه گروهی مامور شد تا مانع امام شده به زور او را برگرداند. وقتی به آنحضرت رسیدند، گفتند بازگرد، به کجا می روی: امام حسین علیه السلام، اعتنایی نکرد و به راه خود ادامه داد. همراهان یحیی با امام و پیروانش درگیر شدند و با تازیانه بر همدیگر آویختند، اما امام و اصحابش به سختی مقاومت کردند و یحیی و گروهش بدون نتیجه و ناکام به مکه برگشتند.
نقلی هم در تاریخ هست که: یحیی بن سعید، امان نامه ای را که عبدالله بن جعفر طیار، از عمروبن سعید، حاکم مکه برای حسین بن علی علیه السلام گرفته بود، به خدمت آنحضرت برد، بعدا هم عبدالله خودش آمد و امام علیه السلام را در بین راه مکه تا عراق ملاقات و امان نامه را قرائت کرد امام نیز جواب نامه عمرو، را نوشت ولی از مراجعت به مکه امتناع کرد.
و عبدالله بن جعفر همراه یحیی بن سعید، از امام (ع)، جدا شدند.
منابع:
1- نفسالمهموم
2- فرهنگ عاشورا
3- پژوهشنامه امام حسین