به گزارش سرویس فرهنگی مشرق به نقل از تسنیم، گیتی خامنه مجری برنامههای کودک، برای کودکان آن روزها و این روزها چهره
آشنایی است و کمتر کسی میتواند چهره مهربان اش را هنگام اجرای برنامه از
خاطر ببرد.
او سالهای متمادی با بچهها و در دنیای آنان زندگی کرده است.هرچند دیگر در برنامههای خاص کودکان حضور ندارد،اما دلش همچنان برای کودکان میتپد.
وی در آستانه برگزاری هشتمین دوره جشنواره بینالمللی پویانمایی تهران یادداشتی به روابط عمومی و امور بین الملل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ارسال کرده است.
متن یاداشت او به شرح زیر است:
اولین باری که همراه پدر همیشه مهربانم برای تماشای کارتون سینمایی پسر جنگل به سینما سینهموند رفتم را هرگز از یاد نمیبرم. این سینما که بعدها به قیام تغییر نام داد خاص نمایش فیلمهای کودک بود. پدر من که کارمند شرکت مخابرات بود. بسیاری روزها پس از برگشتن از سر کار، استراحت کوتاهی می کرد و من را که تا ۷ سال، تنها کودک خانواده بودم به پارک و گاهی سینمای خاص کودکان میبرد. اوقات همراهی با پدر از همان زمان تاحال هنوز هم از خوشترین لحظات زندگیم به شمار میرود.
بعد از تاریک شدن سالن تا چند لحظه هیچ تصوری از آن چه قرار بود در دنیای نگاهم شکل بگیرد نداشتم! سالنی تاریک همراه با زمزمههای مبهم اطرافیان و صدای آرامبخش پدر که از یک اتفاق ناب خبر میداد و... بعد از چند دقیقه به درازای عمر آرزوهای محال، یکباره خودم را در دنیای غریب و ناشناختهای از جنس رویا دیدم! انگار که در آبشاری از رنگ و نور و ترانه غوطه میخوردم.احساس میکردم وزنم را از دست دادهام و در آسمانی بیکران به نرمی و آرامی پرواز میکنم. در دنیای شگفتانگیزی که به آن سفر کرده بودم همهی محالها امکانپذیر بود! در این دنیا مرزی میان آرزوها و تحققشان وجود نداشت! دنیایی سرشار از شکوه، خیالها و آرزوهای بزرگ و زیبا که به سادگی برآورده میشدند!
وقتی از سالن سینما خارج شدم تا مدتی منگ و متحیر بودم، حضور در دنیای واقعی متفاوت با آنچه روی پرده نقرهای دیده بودم ممکن به نظر نمیرسید و من سرخوش تر و هیجان زدهتر از آن بودم که خواهان این هشیاری باشم.
به یاد دارم که هوا سرد بود، شاید یکی از شبهای اواخر پاییز یا اوایل زمستان. اشک در قاب چشمانم خانه کرده بود و من، یک دختر بچه چهار، پنج ساله نمیدانستم این اشک را سوز سرما مهمان چشمخانهام کرده یا شادمانی آشنایی با پدیدهای خارقالعاده! پدیدهای به نام انیمیشین که بعدها نقش تاثیرگذار و به غایت قدرتمندش بی آنکه خودم بدانم مسیر کاری و حرفهای زندگیم را نقش زد !
او سالهای متمادی با بچهها و در دنیای آنان زندگی کرده است.هرچند دیگر در برنامههای خاص کودکان حضور ندارد،اما دلش همچنان برای کودکان میتپد.
وی در آستانه برگزاری هشتمین دوره جشنواره بینالمللی پویانمایی تهران یادداشتی به روابط عمومی و امور بین الملل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ارسال کرده است.
متن یاداشت او به شرح زیر است:
اولین باری که همراه پدر همیشه مهربانم برای تماشای کارتون سینمایی پسر جنگل به سینما سینهموند رفتم را هرگز از یاد نمیبرم. این سینما که بعدها به قیام تغییر نام داد خاص نمایش فیلمهای کودک بود. پدر من که کارمند شرکت مخابرات بود. بسیاری روزها پس از برگشتن از سر کار، استراحت کوتاهی می کرد و من را که تا ۷ سال، تنها کودک خانواده بودم به پارک و گاهی سینمای خاص کودکان میبرد. اوقات همراهی با پدر از همان زمان تاحال هنوز هم از خوشترین لحظات زندگیم به شمار میرود.
بعد از تاریک شدن سالن تا چند لحظه هیچ تصوری از آن چه قرار بود در دنیای نگاهم شکل بگیرد نداشتم! سالنی تاریک همراه با زمزمههای مبهم اطرافیان و صدای آرامبخش پدر که از یک اتفاق ناب خبر میداد و... بعد از چند دقیقه به درازای عمر آرزوهای محال، یکباره خودم را در دنیای غریب و ناشناختهای از جنس رویا دیدم! انگار که در آبشاری از رنگ و نور و ترانه غوطه میخوردم.احساس میکردم وزنم را از دست دادهام و در آسمانی بیکران به نرمی و آرامی پرواز میکنم. در دنیای شگفتانگیزی که به آن سفر کرده بودم همهی محالها امکانپذیر بود! در این دنیا مرزی میان آرزوها و تحققشان وجود نداشت! دنیایی سرشار از شکوه، خیالها و آرزوهای بزرگ و زیبا که به سادگی برآورده میشدند!
وقتی از سالن سینما خارج شدم تا مدتی منگ و متحیر بودم، حضور در دنیای واقعی متفاوت با آنچه روی پرده نقرهای دیده بودم ممکن به نظر نمیرسید و من سرخوش تر و هیجان زدهتر از آن بودم که خواهان این هشیاری باشم.
به یاد دارم که هوا سرد بود، شاید یکی از شبهای اواخر پاییز یا اوایل زمستان. اشک در قاب چشمانم خانه کرده بود و من، یک دختر بچه چهار، پنج ساله نمیدانستم این اشک را سوز سرما مهمان چشمخانهام کرده یا شادمانی آشنایی با پدیدهای خارقالعاده! پدیدهای به نام انیمیشین که بعدها نقش تاثیرگذار و به غایت قدرتمندش بی آنکه خودم بدانم مسیر کاری و حرفهای زندگیم را نقش زد !