به گزارش ویژهنامه ضیافت مشرق به نقل از مهر، منطق قرآن كريم درباره دنيا و منع حصر علايق به دنيا و ماديات به سبب نوع نگرش درباره جهان و انسان است. قرآن كريم وجود را منحصر به نشئه مادي و دنيوي نمي داند و ضمن اشاره به عظمت اين دنيا در درجه اي كه هست، به نشئه ديگر كه بسي عظيم تر و وسيع تر است قائل است و نشئه دنيا را در برابر آخرت چيزي به شمار نمي آورد.
قرآن مجید تاکید دارد که زندگاني انسان منحصر به نشئه دنيا نيست، در نشئه آخرت هم حياتي دارد. پس قهرا انسان در نظر قرآن با اينكه از ميوه هاي درخت همين دنياست دامنه وجود و حياتش تا ماوراي دنيا هم گسترده شده است و بالطبع اين انسان با اين اهميت نبايد هدف نهايي خود را دنيا و ماديات قرار دهد و خود را به دنيا بفروشد. حضرت علي(ع) درنهج البلاغه خطبه 32 مي فرمايد: بد معامله اي است كه خود را به دنيا بفروشي.
پس همان طوري كه يك فصل از فصول جهان بيني و فلسفه قرآني يعني فصل توحيد اجازه نمي دهد كه ما با چشم بدبيني به دنيا و جهان محسوس نگاه كنيم يك فصل ديگر از فصول جهان شناسي و فلسفه قرآني ايجاب مي كند كه هدف اعلي و غايت آمال انسان بالاتر از دنيا و ماديات باشد و آن فصل فصل معاد و انسان است.
گذشته از اينها يك فصل ديگرهم در اسلام هست كه آن نيز ايجاب مي كند كه از اهميت دادن به ماديات كاسته شود و آن فصل تربيت و اخلاق است. اين قسمت را ساير مكاتب تربيتي هم قبول دارند كه براي تربيت اجتماعي بشر و براي آمادگي بشر براي زندگي اجتماعي كاري بايد كرد كه افراد هدف و ايده آل معنوي داشته باشند و به ماديات حرص نورزند.
آتش حرص و طمع هر اندازه تيزتر بشود نه تنها موجب عمران و آبادي اجتماع كه نمي شود بلکه موجب خرابي و ويراني اجتماع هم مي گردد. از نظر سعادت يك فرد هم هر چند نبايد افراط كرد و مانند برخي از فلاسفه گفت كه سعادت و خوشي در ترك همه چيز است، اما بدون شك طبع مستغني و بي اعتنا يكي از شرايط اوليه سعادت است.
انسان يك سلسله عواطف و دلبستگي هاي طبيعي به اشيا دارد كه اينها بر اساس حكمتهايي در انسان آفريده شده و همه انبيا و اوليا از اين گونه عواطف بهرهمند بوده اند و خداوند را بر آنها شكر مي كرده اند و اينها نه قطع شدني است و نه فرضا قطع شدني باشد خوب است كه قطع شود. اما انسان ظرفيت ديگري دارد ماوراي اين ميل ها و عواطف و آن ظرفيت كمال مطلوب و ايده آل داشتن است. دنيا و ماديات نبايد به صورت ايده آل و كمال مطلوب درآيد. محبتي كه مذموم است اين گونه محبت است. ميل ها و عواطف يك نوع استعداد است در بشر و به منزله ابزارهايي براي زندگي هستند، اما استعداد كمال مطلوب داشتن استعداد خاصي است كه از عمق انسانيت و جوهر انسانيت سرچشمه مي گيرد و از مختصات انسان است.
پيامبران نيامده اند ميلها و عواطف را از بين ببرند و سرچشمه آنها را بخشكانند، بلكه آنها آمده اند دنيا و ماديات را از صورت كمال مطلوب خارج نمايند و خدا و آخرت را به عنوان كمال مطلوب عرضه نمايند، و در حقيقت انبيا مي خواهند نگذارند كه دنيا و ماديات از جايگاه طبيعي خود يعني مورد رغبت و ميل و عاطفه بودن كه جايگاه طبيعي است و نوعي پيوند طبيعي ميان انسان و اشيا است خارج شده و نقل مكان دهد و در آن جايگاه مقدس كه قلب ناميده مي شود و هسته مركزي وجود انسان است و ظرفيت انساني اوست و كانون كشش او به سوي لايتناهي است، بنشيند و بالطبع مانع پرواز انسان به سوي كمال لايتناهي گردد.
اينكه در آیه 4 سوره احزاب آمده "ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه؛ يعني خداوند در اندرون كسي دو دل قرار نداده" به منظور اين نيست كه مردم يا بايد به خدا علاقه داشته باشند يا به غير خدا از زن و فرزند و مال و غيره. مقصود اين است كه مردم بايد يك هدف اعلا و منتهاي آرزو داشته باشند. دو چيزي كه با هم جمع نمي شوند اين است كه منتهاي آرزو خدا باشد يا ماديات دنيوي، و الا صرف علاقه به چند چيز در آن واحد خيلي واضح است كه ميسر است.
قرآن مجید تاکید دارد که زندگاني انسان منحصر به نشئه دنيا نيست، در نشئه آخرت هم حياتي دارد. پس قهرا انسان در نظر قرآن با اينكه از ميوه هاي درخت همين دنياست دامنه وجود و حياتش تا ماوراي دنيا هم گسترده شده است و بالطبع اين انسان با اين اهميت نبايد هدف نهايي خود را دنيا و ماديات قرار دهد و خود را به دنيا بفروشد. حضرت علي(ع) درنهج البلاغه خطبه 32 مي فرمايد: بد معامله اي است كه خود را به دنيا بفروشي.
پس همان طوري كه يك فصل از فصول جهان بيني و فلسفه قرآني يعني فصل توحيد اجازه نمي دهد كه ما با چشم بدبيني به دنيا و جهان محسوس نگاه كنيم يك فصل ديگر از فصول جهان شناسي و فلسفه قرآني ايجاب مي كند كه هدف اعلي و غايت آمال انسان بالاتر از دنيا و ماديات باشد و آن فصل فصل معاد و انسان است.
گذشته از اينها يك فصل ديگرهم در اسلام هست كه آن نيز ايجاب مي كند كه از اهميت دادن به ماديات كاسته شود و آن فصل تربيت و اخلاق است. اين قسمت را ساير مكاتب تربيتي هم قبول دارند كه براي تربيت اجتماعي بشر و براي آمادگي بشر براي زندگي اجتماعي كاري بايد كرد كه افراد هدف و ايده آل معنوي داشته باشند و به ماديات حرص نورزند.
آتش حرص و طمع هر اندازه تيزتر بشود نه تنها موجب عمران و آبادي اجتماع كه نمي شود بلکه موجب خرابي و ويراني اجتماع هم مي گردد. از نظر سعادت يك فرد هم هر چند نبايد افراط كرد و مانند برخي از فلاسفه گفت كه سعادت و خوشي در ترك همه چيز است، اما بدون شك طبع مستغني و بي اعتنا يكي از شرايط اوليه سعادت است.
انسان يك سلسله عواطف و دلبستگي هاي طبيعي به اشيا دارد كه اينها بر اساس حكمتهايي در انسان آفريده شده و همه انبيا و اوليا از اين گونه عواطف بهرهمند بوده اند و خداوند را بر آنها شكر مي كرده اند و اينها نه قطع شدني است و نه فرضا قطع شدني باشد خوب است كه قطع شود. اما انسان ظرفيت ديگري دارد ماوراي اين ميل ها و عواطف و آن ظرفيت كمال مطلوب و ايده آل داشتن است. دنيا و ماديات نبايد به صورت ايده آل و كمال مطلوب درآيد. محبتي كه مذموم است اين گونه محبت است. ميل ها و عواطف يك نوع استعداد است در بشر و به منزله ابزارهايي براي زندگي هستند، اما استعداد كمال مطلوب داشتن استعداد خاصي است كه از عمق انسانيت و جوهر انسانيت سرچشمه مي گيرد و از مختصات انسان است.
پيامبران نيامده اند ميلها و عواطف را از بين ببرند و سرچشمه آنها را بخشكانند، بلكه آنها آمده اند دنيا و ماديات را از صورت كمال مطلوب خارج نمايند و خدا و آخرت را به عنوان كمال مطلوب عرضه نمايند، و در حقيقت انبيا مي خواهند نگذارند كه دنيا و ماديات از جايگاه طبيعي خود يعني مورد رغبت و ميل و عاطفه بودن كه جايگاه طبيعي است و نوعي پيوند طبيعي ميان انسان و اشيا است خارج شده و نقل مكان دهد و در آن جايگاه مقدس كه قلب ناميده مي شود و هسته مركزي وجود انسان است و ظرفيت انساني اوست و كانون كشش او به سوي لايتناهي است، بنشيند و بالطبع مانع پرواز انسان به سوي كمال لايتناهي گردد.
اينكه در آیه 4 سوره احزاب آمده "ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه؛ يعني خداوند در اندرون كسي دو دل قرار نداده" به منظور اين نيست كه مردم يا بايد به خدا علاقه داشته باشند يا به غير خدا از زن و فرزند و مال و غيره. مقصود اين است كه مردم بايد يك هدف اعلا و منتهاي آرزو داشته باشند. دو چيزي كه با هم جمع نمي شوند اين است كه منتهاي آرزو خدا باشد يا ماديات دنيوي، و الا صرف علاقه به چند چيز در آن واحد خيلي واضح است كه ميسر است.