از دو حال خارج نیست: یا خود احمدینژاد سکوت جدی اختیار کرده یا رسانهها دربارهاش ساکتند. به نظرم در هر دو حال اتفاق غیرمسؤولانهای رخ داده.
احمدینژاد فقط یک مسؤول اجرایی صِرف نبود که وقتی دوره مسؤولیتش تمام شد تا این حد به حاشیه و انزوا برود. او یک گفتمان را نمایندگی میکرد که با تمام و فراز و نشیبها و جدا از ارزیابیها و داوریها، تمام مسائل کشور و منطقه را تحت تأثیر قرار داده بود. اگر او به گفتمانش معتقد بود و هست ناگزير باید هنوز آن را پیگیری کند و در فکر به سرانجام رساندن آن باشد. پس سکوت و خلوتگزینی او، محل بحث است. با همین استدلال رسانهها نیز موظفند این گفتمان و نمایندهاش را مورد توجه قرار دهند. پر واضح است که توجه به احمدینژاد به معنای تأیید او نیست. این توجه رسانهای باید از جنس کاملاً حرفهای و مبتنی بر احیای حقوق مردم باشد، حالا یا مثبت یا منتقد و منفی.
حرف این یک کف دست ستون، این است که نمیشود و نباید کسی که تا دیروز، تمام فضای رسانهای دربارهاش فعال بودند به یکباره به حباب سکوت وارد شود. مسؤولیتپذیری در قبال مردمی که هشت سال سرنوشت مسائل اجرایی و عمومیشان به دست او بوده ایجاب میکند هم خودش و هم رسانهها در قبال وي موضع فعالتری داشته باشند.
معتقدم هیچ کدام از دو اتفاق فوق رخ نداده و فقط در ماجرایی دو سویه، احمدينژاد و رسانهها رفتارشان کمی غیرحرفهای است. تعیین سهم هر یک هم بسیار کار مشکلی است ولی فهمیدن اینکه هر دو در این ماجرا نقش دارند سخت نیست.
البته این ماجرا یک بازیگر تعیینکننده دیگر هم دارد و آن، مردم هستند. هرچند آقاي احمدینژاد سکان هدایت کشور را به آقاي حسن روحانی سپرد ولی مردم باید از وي و البته رسانهها این مطالبه را داشته باشند که بابت تصمیمات گرفتهشده در گذشته و توقعات مردم و بعضاً طرفداران و منتقدان، حضوری منطقی و حرفهای در فضای رسانهای داشته باشند.
به هر حال این سؤالی است که گهگاه به ذهنها خطور میکند و جواب میخواهد. راستی آقای احمدینژاد کجاست و چه میکند؟
*مهدي قزلي