گروه بینالملل مشرق – بحران اوکراین که به بهانه امتناع دولت «ویکتور یانوکویچ» از پیوستن اقتصادی به اتحادیه اروپا آغاز شد، اکنون وارد مرحلهای جدید شده است؛ مرحلهای که گفته میشود بهنوعی جنگ سرد بین روسها و آمریکاییها منجر شده است.
اما سوال اصلی آن است که ابعاد ژئوپلتیک این بحران دقیقا چیست؟ چه کسانی بر اوکراین حاکم شدهاند و دقیقا چه اهدافی را دنبال میکنند؟ چرا اوکراین تا به این حد برای مسکو اهمیت دارد که حاضر است احتمال برخورد نظامی با غرب را به جان بخرد و آن را از دست ندهد؟ آینده جنگ سردی که بین روسها و واشنگتن بار دیگر آغاز شده است، چه میتواند باشد؟ اینها سوالاتی است که سعی میشود در این گزارش با اختصار بهآنها پاسخ داده شود.
* طغیان غرب در اوکراین و حاکمیت نئونازیها
دخالت غرب به سرکردگی ایالات متحده و اتحادیه اروپا در بحران اخیر اوکراین بر کسی پوشیده نیست. روزنامه آمریکایی نیویورکتایمز در گزارشی ضمن استقبال از سرنگونی دولت ویکتور یانوکویچ متمایل به روسیه نوشت: «ایالات متحده و اتحادیه اروپا از انقلاب اوکراین به مثابه شاخه گل دیگری از دموکراسی استقبال کردهاند که ضربهای به اقتدارگرایی و حکومت فاسد بود و در فضای مناطق تحت سیطره شوروی سابق اتفاق افتاد.»
این در حالی است که پروفسور شاسودوفسکی، نویسنده معروف «گلوبال ریسرچ» در این خصوص مینویسد: «آنچه در اوکراین اتفاق افتاد کودتای مشترک ایالات متحده، اتحادیه اروپا و ناتو بود.»
«ویکتوریا نولاند»، معاون
وزیر امور خارجه آمریکا اذعان کرده است که کشورش به سازمانهای دخیل در آنچه
انقلاب در اوکراین خوانده شد، 5 میلیارد دلار کمک کرده است. این اذعان در شرایطی
صورت میپذیرد که در میان احزاب طغیانگر اوکراینی، یک حزب نئونازی بهنام
«سوبودا» (Svoboda) نیز حضور داشته است.
نولاند در کنار رهبران نئونازی اوکراین
به نظر پروفسور «مایکل شاسودوفسکی»، رسانههای غربی طی روزهای اخیر از آنالیز ترکیب و ایدئولوژی ائتلافی که اکنون در کیف دولت تشکیل داده، پرهیز کردهاند. چنین تحلیلی هرگز در میان صفحات روزنامههایی چون نیویورکتایمز، واشنگتنپست و ایندیپندنت مشاهده نمیشود. بنابر ادعای این استاد دانشگاه، به روزنامهنگاران غربی دستور داده شده است که از کلمه «نئونازی» در خصوص سوبودا و راستگرایان حاکم شده بر اوکراین استفاده نکنند.
کابینهای که اکنون در کیف
تشکیل شده است، یک دولت انتقالی ساده نیست که نقش کوچکی هم در آن به احزاب نئونازی
داده شده باشد. بسیاری از پستهای کلیدی در کابینه جدید به نئونازیها رسیده و به
آنها نوعی کنترل غیررسمی بر نیروهای مسلح، پلیس، دستگاه قضایی و امنیت ملی اوکراین
بخشیده است. اعضای حزب سوبودا و راستگرایان سمتهای کلیدی زیادی را در حوزه
نیروهای مسلح، نیروهای امنیتی، بخش آموزش و بخش اقتصاد بهدست آوردهاند.
سرکرده نئونازیهای اوکراینی در حال سلام هیتلری!
«آندری پاروبی» راستگرا که از بنیانگذاران حزب نئونازی سوبودا است، به ریاست «کمیته امنیت ملی و دفاع ملی» منصوب شده است. این سمتی است که دارنده آن عملا وزارت دفاع، نیروهای مسلح، قوای امنیتی اعمالکننده قانون و سازمانهای اطلاعاتی را در کنترل خود خواهد داشت.
پاروبی همچنین یکی از رهبران اصلی انقلاب نارنجی سال 2004 در اوکراین بود. وی و «اولک تیانیبوک»، رهبر حزب سوبودا، هر دو پیرو یک نئونازی اوکراینی بهنام «استپان باندرا» محسوب میشوند. وی از کسانی بوده که در کشتار لهستانیها در جریان جنگ دوم جهانی دست داشته است.
از سوی دیگر، «دیمیترو
یاروش»، رهبر فراکسیون راستگرایان پارلمان اوکراین نیز بهعنوان معاون پاروبی در
کمیته فوقالذکر منصوب شده است. در جریان اعتراضات انقلاب نارنجی، وی رهبری
نئونازیهای «پیراهن قهوهای» را در اوکراین بر عهده داشت.
تظاهرات نئونازیهای اوکراینی
نئونازیهای اوکراینی همچنین با انتصاب «اولک ماخنیتسکی» بهعنوان دادستان کل اوکراین، توانستهاند قوه قضائیه این کشور را نیز به دست بگیرند. «تتیانا چرنوول»، یک نئونازی سابق محسوب میشود که او نیز ریاست کمیته ضد فساد را در دولت کودتا بهدست آورده است. «دیمیتریو بولاتف» نئونازی هم وزارت ورزش و جوانان اوکراین را اشغال کرده است.
به این ترتیب، بهباور شادوفسکی، غرب که بهطور سنتی خود را به ارزشهای دموکراتیک پایبند میداند، نهتنها یک رئیسجمهور منتخب را در اوکراین از کار برکنار کرده است بلکه از یک دولت پیوند خورده با نئونازیها هم حمایت میکند. اخیرا «جان کری»، وزیر امور خارجه آمریکا علاوه بر هزینههای سابق آمریکا در اوکراین، به حکام جدید کیف قول کمک یک میلیارد دلاری هم داده است!
از این گذشته، اگر معنای دموکراسی این باشد که نتایج برآمده از انتخابات قانونی را بتوان با لشکرکشی خیابانی و آشوب به هیچ گرفت، نظیر آن چیزی که پیشتر در مصر نیز اتفاق افتاد، جای این سوال وجود دارد که اصولا چرا باید انتخابات برگزار کرد؟ بر فرض که اکثریت اوکراینیها از دولت یانوکویچ ناراضی بودند، این ابراز نظر نباید بر سر صندوق رای انجام میشد؟ غربیها با حمایت از این آشوب، در واقع ارزشهایی را که مستمرا خود از آن دم میزنند نیز زیر سوال بردهاند. طغیان و آشوب خیابانی تجلی دموکراسی نیست بلکه دقیقا تجلی اپورتونیسم کسانی است که نه قانون را بهرسمیت میشناسند و نه ارزشهایی را که خود از آنها دم میزنند و بر طبل آن میکوبند.
* اهمیت ژئوپلتیک اوکراین برای روسیه
اما چرا روسها این روزها اینچنین خود را به آب و آتش میزنند که دستکم شبهجزیره کریمه، بخش شرقی اوکراین را برای خود محفوظ دارند؟ پاسخ این سوال بهطور خلاصه در «منافع ژئوپلتیک» تجلی مییابد. برای تشریح این منافع، نیاز به اندکی توضیحات تاریخی داریم.
آنگاه که با پیروزی انقلاب اکتبر 1917 در روسیه و به قدرت رسیدن بلشویکهای سرخ، روسها جنگ اول جهانی را ترک گفته و تسلیم آلمانها شدند، آنچه ژرمنها از آنها خواستند، تسلط بر اوکراین بود. با تسلط بر اوکراین، آلمان همواره میتوانست بهراحتی روسیه را تهدید نظامی کند.
از مرز اوکراین تا مسکو،
تنها 400 مایل فاصله است که آن هم از سرزمینهای مسطحی تشکیل شده که اگر پیادهنظام
مقتدری وارد آن شود، جلوگیری از رسیدن آن به مسکو کار بسیار دشواری خواهد بود. اگر
چه آلمانها در پایان جنگ اول جهانی بازنده شدند و نتوانستند به رویای حکومت بر
اوکراین دست یابند اما در جنگ دوم جهانی برای آغاز حماقت خود در حمله گسترده زمینی
به خاک روسیه، ابتدا اوکراین را اشغال کردند و همین منطقه را پایگاه حمله به روسیه
قرار دادند.
سرزمین حاصلخیز اوکراین این فرصت را به آلمانیها میداد که غذای نیروهای خود را تامین کنند و تانکهای خود را در سرزمینی مسطح بهسوی مسکو برانند، تا جایی که بنا بر گزارش تاریخی «ویلیام شایرر»، یکی از گروهانهای ارتش آلمان در جنگ دوم جهانی، آنقدر به مسکو نزدیک شده بود که با دوربین میتوانست «کاخ کرملین» را مشاهده کند.
آنگاه که ورق در جنگ دوم
جهانی برگشت و استالین کنترل اوضاع را در دست گرفت و توانست اوکراین را از نیروهای
نازی پاکسازی کند، او نیز همین منطقه را پایگاه پیشروی نیروهای خود به سوی آلمان
قرار داد تا آنجا که سرانجام «ژنرال ژوکوف» موفق به تسخیر برلین و مقر رایش شد.
ژنرال ژوکوف، فاتح برلین
شاید از شوخیهای تاریخ این باشد که این بار نیز کشوری که بیش از هر کشور دیگر به حیاط خلوت روسیه در اوکراین تعرض کرده است، آلمان است؛ البته اینبار نه با اتکا به قوای مسلح!
علاوه بر اهمیت نظامی اوکراین برای روسیه، بنادر این کشور نیز اهمیت تجاری بسیار زیادی برای روسها دارند تا آنجا که برخی تحلیلگران اهمیت آنها را از اهمیت بنادر خود روسیه برای مسکو بیشتر میدانند. کریمه شبهجزیرهای است که روسها برای بهدست آوردن آن سالها با امپراتوری عثمانی جنگیدند و حتی یکبار با ورود بریتانیا و فرانسه به جنگهایشان برای تصرف کریمه، ناوگان خود در دریای سیاه را از دست دادند. با این اوصاف عجیب نیست که این شبهجزیره تا این حد برای روسها مهم است.
از این گذشته، شرق اروپا قرار است محل استقرار سپر دفاع موشکی ناتو باشد. از دست دادن اوکراین در چنین شرایطی اولا امکان استقرار سامانههای موشکی مزبور در اوکراین را ایجاد کرده و از سوی دیگر، عمق استراتژیک روسیه برای مقابله با این سامانه کاهش خواهد داد. بدیهی است که چنین شرایطی برای روسها قابل تحمل نباشد.
* ولادیمیر پوتین، مردی که باکی از مقابله ندارد
در سیاست خارجی دو نوع متغیر، بر شیوه عملکرد رهبران تاثیرگذار است. متغیرهای نقشگرایانه که ناشی از الزامات نقش رهبری هستند و متغیرهای فردی، که در ذات و پیشینه رهبران سیاسی ریشه دارند. در شرایط عادی، عموما متغیرهای نقشگرایانه تعیینکنندهتر هستند اما در شرایط بحرانی، این متغیرهای فردی رهبران سیاسی است که بیشترین تاثیر را بر تصمیمات برجا مینهد.
«محیط روانی رهبران»، از
جمله مهمترین متغیرهای فردی تعیینکننده در شرایط بحرانی است که پیشینه افراد در
آن تاثیری اساسی دارد. ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، یک افسر سابق کگب است
و همین پیشینه باعث میشود که مهمترین موبفه تاثیرگذار بر تصمیمات وی در شرایط
بحرانی، «مقوله امنیت» باشد.
برخی تحلیلگران هموطنمان این دیدگاه را مطرح کردهاند که روسیه پوتین وقتی پای امنیت وسط باشد، ممکن است هرکاری بکند. این دیدگاه بهنظر درست میرسد کما اینکه یکبار بهوضوح در گرجستان خود را نشان داده است. این گرایش فردی باعث میشود که پوتین در میان مکاتب روابط بینالملل، «رئالیسم» بهتر از سایر مکاتب بتواند رفتارهای وی را توضیح دهد. او عموما یا در حال کسب قدرت است، یا در حال حفظ قدرت است و یا در حال نمایش قدرت.
ولادیمیر پوتین بر سر مسائل امنیتی همواره این انتظار را در ذهن تحلیلگران ایجاد میکند که «احتمال استفاده روسیه از قدرت نظامی وجود دارد.» اگرچه وی بهصراحت گفته است که گزینه نظامی آخرین گزینه وی در اوکراین خواهد بود اما همین که مجوزهای لازم را از «دوما» دریافت کرده، بهاندازه کافی هراسانگیز هست.
* جنگ سرد کوچک
«جورج فریدمن»، نظریهپرداز مشهور ژئوپلتیک و بنیانگذار اندیشکده «استراتفور» در کتاب خود موسوم به «100 سال آینده» که در سال 2008 به رشته تحریر درآمده است، با اشاره به آینده منطقه اوراسیا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این باور را مطرح کرده است که روسیه بهعنوان وارث اتحاد شوروی در حال بازیافتن اعتماد بهنفس خود است. این درحالی است که روسیه همچنان در یک موقعیت ژئوپلتیک غیر قابل اغماض قرار دارد.
یکی از خصوصیات اساسی دوران جنگ سرد این بود که
قدرت نظامی روسیه بهسوی غرب متمایل شده بود. مرزهای اتحاد جماهیر شوروی تا پشت
دروازههای برلین رسیده بودند اما با پایان جنگ سرد، قدرت روسها نوعی بازگشت بهسوی
شرق را تجربه کرد و مرزهای روسیه تا پشت سرزمین بلاروس عقب آمد.
جورج فریدمن، بنیانگذار اندیشکده استراتفور
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، قدرتهای غربی موفق شدند اوکراین را بهمرور بهسوی بلوک غرب متمایل کنند و از روسیه دورتر سازند. «انقلاب نارنجی» در اوکراین که در سال 2004 رخ داد درست همان برهه از زمان بود که به باور فریدمن، «دوران پس از جنگ سرد» برای روسیه به پایان رسید. روسیه بهوضوح تلاش ایالات متحده برای پیوستن اوکراین به ناتو را مشاهده میکرد و نمیتوانست بیکار بنشیند.
اگر غرب موفق میشد بر اوکراین مسلط شود، روسیه به کشوری «بیدفاع» بدل میشد. بهعبارت دیگر مرزهای جنوبی روسیه با بلاروس و مرزهای جنوب غربی این کشور بهراحتی بر روی غرب باز میشد.
پس از انقلاب نارنجی اوکراین بود که روسیه تلاش برای احیای نفوذ خود در کشورهای جدا شده از شوروی سابق را تشدید کرد. بهباور فریدمن، تا سال 2020، اصلیترین نگرانی روسها احیای قدرت خود در این مناطق خواهد بود.
این تلاش برای تغییر در موازنه قدرت جنبه اقتصادی هم دارد. ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه متوجه شده است که توان صنعتی روسیه کمتر از توانمندی آن در صادرات مواد خام است؛ مواد خامی که مهمترین آن «انرژی» است. وی در حال تبدیل روسیه از کشوری بسیار فقیر به کشوری فقیر اما «تولید کننده» است. ولادیمیر پوتین همچنین در حال ایجاد اهرم قدرتی بسیار مهم برای روسیه در اروپا است: «جریان گاز طبیعی».
در مرزهای غربی، خیال روسها از مرز بلاروس راحت است چرا که تقریبا بلاروس خود را به روسیه پیوند زده است. با این حال، از بالتیک تا رومانی منطقهای وجود دارد که در طول تاریخ، مرزها همیشه ناپایدار و درگیری همواره مکرر بوده است. در شمال، از رشته کوههای پیرینه تا سنپطرزبورگ، منطقهای وجود دارد که بیشترین جنگهای اروپا در آن رخ داده است. این همان مسیری است که ناپلئون و هیتلر از طریق آن تلاش کردند که به روسیه حمله کنند. بنابراین، روسها مجبورند که مرزهای خود را تا آنجا که میتوانند بهسوی غرب توسعه دهند تا برای خود «حائل ژئوپلتیک» ایجاد نمایند. این بدان معناست که کشورهایی چون اوکراین، لهستان و منطقه بالتیک برای روسها مشکلاتی هستند که باید حل شوند.
بنابر پیشبینی بنیانگذار اندیشکده استراتفور در سال 2008، روسیه تا یک دهه آینده قادر نخواهد بود که به یک قدرت جهانی تبدیل شود اما چارهای ندارد جز اینکه به یک قدرت منطقهای بزرگ تبدیل شود. بنابراین مرزهای روسیه با اروپا بهعنوان اصلیترین مشکل در برابر این کشور برای تبدیل شدن به این قدرت منطقهای خواهد بود. به این ترتیب، روسیه اکنون بزرگترین تهدید برای مرزهای اروپا است. روسیه بهدنبال فتح اروپا نیست اما میخواهد بر کشورهای خارج شده از مدار شوروی سابق تسلط داشته باشد.
در اروپا یک واقعیت تاریخی وجود دارد. هر قدرت اروپایی که به روسیه حمله کرده محکوم به شکست بوده است. روسیه هرگاه که بتواند مرزهای خود یا دستکم حوزه نفوذ خود را اندکی بهسوی غرب حرکت میدهد. تودههای روسزبان یکی از اصلیترین فرصتهایی هستند که روسها از آنها برای حرکت بهسوی غرب استفاده میکنند، همانها که ساکن شبهجزیره کریمه و بخشهای شرقی اوکراین هم هستند.
جنگ سرد جدید که در مقایسه با جنگ سرد دو بلوک سرمایهداری و کمونیسم باید از آن بهعنوان «جنگ سرد کوچک» یاد کرد، بر مبنای نقطه ضعف اصلی روسیه شکل گرفته است یعنی مرزهای این کشور! تمام مرزهای روسیه در شمال غربی آسیبپذیر هستند و تنها مزیتی که میتواند جلوی آسیبپذیری آنها را بگیرد، «عمق استراتژیک» است. هر چه مرزهای روسیه به غرب کشیده شود، روسها احساس امنیت بیشتری میکنند و همانطور که پیشتر هم بیان شد، وقتی پای امنیت وسط باشد، پوتین هر کاری ممکن است بکند.
مرزهای روسیه در نگاهی کلان
از سوی دیگر اروپا تشنه انرژی است و در چنین شرایطی گاز طبیعی روسیه برای این قاره همچون هروئین است که به آن معتاد شده است. این همان فرصتی بود که روسها نیاز داشتند، وابسته کردن اروپا به انرژی خود و در نتیجه، آسیبپذیر کردن آن در برابر روسیه. روسیه ثابت کرده است که از سلاح انرژی بهخوبی استفاده میکند و آن را چون پتکی سترگ هرگاه بخواهد بر سر اروپاییها فرود خواهد آورد.
راهبرد روسیه در جنگ سرد کوچک دستکم 3 مرحله خواهد داشت:
1- تلاش برای احیای نفوذ در کشورهای جدا شده از شوروی سابق؛
2- تلاش برای ساختن مناطق حائل در ورای مرزهای شوروی سابق؛
3- جلوگیری از تشکیل ائتلافهای ضد روسی در اروپا.
بحران اوکراین تنها یک اسلاید از سلسله تصاویر جنگ سرد کوچک خواهد بود. اینگونه نیست که در برابر تلاش روسیه برای احیای نفوذ خود در اروپای شرقی، واشنگتن و متحدینش بیکار بنشینند و نظاره کنند.
میتوان پیشبینی کرد که هر چند وقت یکبار باید شاهد تنش در روابط روسیه با غرب باشیم. بحران اوکراین ممکن است اندک زمانی بعد رو به آرامش برود اما این آتش زیر خاکستر باز از جایی دیگر سر برخواهد کشید، هرچند که هم روسیه و هم غرب در این کشاکش حداکثر تلاش خود را خواهند کرد که از درگیری نظامی پرهیز کنند.
جنگ سرد کوچک تازه شروع شده است...