به گزارش مشرق، تحولات اوکراین به خوبى نشان داد که دوران جنگ سرد میان آمریکا و روسیه بار دیگر از سر گرفته شده و مىتواند به جبههبندى جدیدى در روابط بینالملل منتهى گردد. از نظر روسیه برکنارى «ویکتور یانوکوویچ» رئیس جمهورى که براساس انتخابات 2010 براى مدت 5 سال انتخاب شده است، یک کودتا بهمنظور تضعیف موقعیت سیاسى و امنیتى مسکو بهحساب مىآید. کما اینکه از نظر آمریکایىها، کنارزدن متحد روسیه در اوکراین هزینهاى است که مسکو بهخاطر سیاستهاى گستاخانهاش در برابر غرب باید بپردازد.
اوکراین در دهههاى گذشته، نقش حائل اروپا و روسیه و مهمترین جمهورى دوران شوروى پس از روسیه بود. در دوران جدید نیز مرز اتحادیه اروپا با روسیه بعد از فروپاشى محسوب مىشود. از دید راهبردى، اوکراین در کانون تمرکز مسکو است و اگر رویکرد غربگرایان در اوکراین را «تک» موفقیتآمیزى بدانیم، روسها در اندیشه پاسخ و پاتک مناسب به آن هستند. بنابراین به نظر مىرسد با توجه به اهمیت اوکراین براى روسها، گزینهها و سناریوهاى مختلفى در این کشور ظهور و بروز خواهد کرد. بحران اوکراین هنوز تا پایان خود راهى دراز در پیش دارد، تحولات اوکراین را زیر نظر داشته باشیم که حاوى درسها و عبرتهاى فراوانى خواهد بود.
چگونگى آغاز بحران
پس از سه ماه ناآرامى و اعتراضات که به جنگ داخلى در پایتخت اوکراین تبدیل
شد، مخالفان به یارى غرب، تمام مراکز حکومتى و دولتى را به تصرف خود
درآورده و ویکتور یانوکوویچ را وادار به خروج از کىیف کردند.
«الکساندر تورچینف» رئیس جدید مجلس اوکراین بهعنوان رئیسجمهور موقت
انتخاب شده است. وى از طرفداران انقلاب نارنجى و از متحدین «یولیا
تیموشنکو» نخستوزیر سابق اوکراین مىباشد.
اوکراین را باید شاخصترین میدان جنگ قدرت میان غرب و روسیه دانست و دو
طرف از زمان استقلال اوکراین تلاش گستردهاى را براى چنگ انداختن بر این
کشور صورت دادهاند، تلاشى که موجب شد در این مدت کوتاه، اوکراین
چندینبار بین غرب و روسیه دست به دست شود.
بحران اوکراین از زمانى آغاز شد که ویکتور یانوکویچ رئیسجمهور برکنار
شده اوکراین، از امضاى توافقنامه همکارى با اتحادیه اروپا خوددارى کرد و
در توضیح علت مخالفت خود، گفت: این توافق براى اوکراین منفعت ندارد. این
موضوع بهانهاى شد تا مخالفان به اعتراض برخیزند و غرب نیز که فرصت جدیدى
براى مداخله در اوکراین یافته بود، با تمام توان وارد صحنه شد.
در واقع براى غرب که در طول چند سال اخیر در مواجهه با روسیه در صحنه بینالمللى متحمل شکستهاى سنگین و تحقیرکنندهاى شده بود، مداخله همهجانبه در اوکراین، حیاتى و تعیینکننده بود. شکست انقلاب نارنجى در اوکراین سرمایهگذارى گسترده غرب را به هدر داد و ضربه حیثیتى شدیدى به غربیها وارد ساخت.
همچنین، ناکامى غربیها در سوریه که بخش عمده آن ناشى از موضعگیرى قاطع
روسیه در حمایت از حکومت سوریه بود، ضربه تحقیرکننده دیگرى بود که غرب در
برابر روسیه متحمل شد. از اینرو، غرب درصدد بود در اوکراین انتقام این
شکستها را بگیرد و بخشى از حیثیت از دست رفته را جبران کند.
غربىها از تحولات اخیر اوکراین آنچنان ذوقزده شدهاند که فراموش
کردند حتى به توافقنامهاى که با درخواست سه وزیر اروپایى بین رئیسجمهور
اوکراین و مخالفان امضا شد، اعتنا کنند. با این حال، واقعیت این است که
این پایان ماجرا نیست و مسائل و موانع زیادى وجود دارد که امکان نمىدهد
غرب بتواند بهآسانى اوکراین را ببلعد.
حداقل نیمى از مردم اوکراین، بهخصوص در مناطق دور از مرکز، دل خوشى از
غرب ندارند و متمایل به روسیه هستند. توجه به آخرین انتخابات که در آن جناح
ضد غربى از جمله حزب «مناطق» و حزب کمونیست توانست به پیروزى برسد که در
نتیجه آن یانوکوویچ به پیروزى رسید، مؤید این واقعیت است.
از سوى دیگر، مسلم است که روسیه نیز دست روى دست نخواهد گذاشت و از امکانات و توانمندىهاى خود براى مقابله با نقشههاى غرب در اوکراین بهره خواهد گرفت. اوکراین، براى روسیه، همانقدر اهمیت دارد که براى غرب دارد. وجود پایگاه روسیه در آبهاى اوکراین، در دریاى سیاه و همچنین مرز طولانى با اوکراین امتیازاتى هستند که روسیه در برابر غرب دارد.
همچنین در زمینه انرژى نیز اوکراین وابستگى شدیدى به روسیه دارد که براى
نمونه، در سال 1384 و یکسال پس از انقلاب نارنجى، روسیه جریان گاز را بر
روى اوکراین بست و این کشور را در تنگناى شدیدى قرار داد. براى روسیه،
دخالت غرب در اوکراین بهمنزله ورود به حیاط خلوت مسکو و پیشروى در قلمرو
سنتى آن است و طبعاً روسها براى سد کردن نفوذ غرب در خاکریز غربى به هر
اقدامى متوسل خواهند شد.
از سوى دیگر، تحولات اوکراین یکبار دیگر این موضوع را مقابل دید جهانیان
قرار داد که غرب همچنان بر سیاستهاى مغایر قوانین بینالمللى و تعیین
حاکمان از طریق دخالت در کشورهاى دیگر اصرار دارد و هیچ ابایى ندارد که این
سیاست به قیمت رسوایى و برملاشدن پوچى ادعاهاى دموکراسىخواهى غرب تمام
شود.
دامنه دخالت غرب در بحران اخیر اوکراین طى سه ماه گذشته که از حمایتهاى سیاسى و مالى از مخالفان تا حضور گستاخانه دولتمردان غربى، از جمله مک کین سناتور آمریکایى و کاترین اشتون رئیس سیاست خارجى اروپا، در صفوف معترضان گسترش داشت، حاکى از آن بود که غرب قصد برهمزدن کامل اوضاع را دارد و هرگز به مصالحه در اوکراین رضایت نخواهد داد.
موضوع قابل تأمل دیگرى که در برخورد غرب با مسأله اوکراین وجود دارد این
واقعیت است که غربیها برخلاف ادعاهایى که دارند و خود را به دروغ، حامى
دموکراسى و مخالف دیکتاتورى وانمود مىکنند و تنها در مواردى به این
ادعاها پایبندى نشان مىدهند که با منافع آنها منطبق باشد، در غیر
اینصورت نه تنها اعتراضات مردمى براى آنها ارزش ندارد بلکه وقیحانه در
کنار دیکتاتورها قرار مىگیرند. غرب مىداند که حاکمان جدید، قدرت تسلط
کامل بر اوضاع را ندارند و آنها پیشتر توان خود را به آزمایش گذاشتهاند و
موفق نبودهاند.
در اینباره وزیر خارجه انگلیس اعلام کرده است با همتاى آلمانى خود توافق
کردهاند بستههاى مالى به اوکراین ارسال کنند. همچنین در همین مدت
اندکى که از تسلط جناح غربگرا بر اوکراین مىگذرد، مخالفتها با حاکمان
جدید در حال گسترش است و بسیارى از مردم مىگویند از بازگشت سیاستمدارانى
که امتحان خود را دادهاند و توفیق نداشتهاند، راضى نیستند.
واقعیت این است که جریانهاى وابسته، بیش از آنکه به مصالح مردم
بیندیشند، به حفظ رضایت حامیان خارجى فکر مىکنند و براى قدرتهاى خارجى
نیز آنچه مدنظر نیست منافع مردم آن کشور است.
حوادث اوکراین، این درس مهم را براى سایر کشورها دارد که مسائل خود را در
داخل حل کنند و اجازه ندهند استقلال آنها بازیچه قدرتهاى خارجى گردد و خود
آنها به بازیچهاى براى جنگ قدرت بین دولتهاى قدرتمند و استعمارگر خارجى
تبدیل شوند.
ریشه بحران در اوکراین
ریشه بحران اوکراین را باید در مسائل عمیقتر و تحولات تاریخى، بهویژه در دو دهه اخیر، یعنى از زمان استقلال این کشور، جستوجو کرد؛ اما آنچه بحران کنونى را شکل داد، تصمیم سه ماه پیش دولت این کشور براىتقویت روابط با روسیه، بهجاى نزدیکى بیشتر به اتحادیه اروپا
این کمکها براى اوکراین دور از دسترس نبودند، اما مشروط به تحقق اصلاحات سیاسى از سوى دولت این کشور بود. در این شرایط، دولت روسیه با پیشنهاد اغواکنندهترى، اوکراین را تشویق کرد تا در ازاى نزدیکنشدن به اتحادیه اروپا و عدم دریافت کمک از این اتحادیه، پانزده میلیارد دلار از روسیه کمک بگیرد. طبیعتاً یانوکویچ در این شرایط پیشنهاد روسیه را ترجیح داد.
هم رویکرد وى مبنى بر تمایل بیشتر به روسیه و هم شرایط دشوار اقتصادى این کشور، یانوکویچ را مجاب کرد که روسیه را بر اتحادیهى اروپا ترجیح دهد. اما این موضوع باعث شد تا اعتراض مخالفان برانگیخته شود؛ اعتراضى که حدود سه ماه است در خیابانهاى شهر کىیف و اطراف میدان استقلال این شهر ادامه دارد و گاهى اوقات نیز با خشونت همراه بوده است.
دامنه اعتراضات بهتدریج گسترش یافت و سطح مطالبات مردم نیز از حمایت از نزدیکى به اتحادیه اروپا، بهتدریج به سطح درخواست براى تغییر قانونى اساسى و کاهش اختیارات ریاست جمهورى و در نهایت، برکنارى رئیس جمهور رسید.
اعتراضات مخالفان سرانجام با برکنارى رئیس جمهورى و تشکیل دولت جدید به پیروزى رسید؛ اما این پیروزى یک پیروزى براى همه مردم اوکراین نیست. رئیس جمهور سابق و طرفدارانش این را یک کودتا مىدانند. از سوى دیگر، با توجه به بسترهاى موجود در این کشور براى تعمیق منازعه و همچنین تمایل بازیگران خارجى براى مداخله در موضوع، بهنظر مىرسد که تحولات چند روز گذشته را نمىتوان نقطه پایان ناآرامىهاى چند ماه اخیر در این کشور دانست.
اهمیت سیاسى اوکراین
موقعیت جغرافیاى سیاسى، بهویژه با توجه به اهداف آمریکا در جهانىسازى، اولین و مهمترین گزینهاى است که در بررسى نقش سیاسى کشورها باید به آن توجه نمود.
کشور اوکراین، اگرچه جمعیت نسبتاً کمى دارد، اما سرزمینى پهناور بین روسیه و اروپاست که با کشورهاى حایز اهمیتى چون: روسیه و بلاروس (شمال و شمال شرقى) - لهستان و مجارستان و رومانى (غرب و جنوب غربى) و دریاى سیاه (جنوب)، مرزهاى مشترک طویلى دارد، که مرز گسترده مشترک با روسیه و دریاى سیاه، حائز اهمیت ویژه است و موقعیت جغرافیاى سیاسى (ژئوپلتیک) اوکراین را حساستر کرده است.
اوکراین در مراحل اولیه پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروى، براى آمریکا و اروپا، کشورى خاکسترى بود، اما پس از تشدید اختلافات در مواضع سیاست خارجى بین آمریکا و روسیه، بهویژه نسبت به جمهورى اسلامى ایران و همچنین تمامى تحولات کشورهاى اسلامى و همسویى نسبى با چین، اوکراین از اهمیت سیاسى بیشترى برخوردار شد و عضویت این کشور در اتحادیه اروپا، بر اهمیت سیاسى این کشور افزود. بدیهى بود که اوکراین نمىتواند کاملاً مستقل بماند، یا باید به سمت غرب و یا روسیه متمایل گردد و به هر طرف که سوق پیدا کند، نقش مستقیمى در تعاملات سیاسى اتحادیه اروپا با کشورهاى بلوک شرق سابق، ایفاد خواهد کرد و در سرعت و کیفیت تحقق اهداف آمریکا در جهانىسازى اثرگذار خواهد بود. از اینرو انقلاب نارنجى در سال 2004 شکل گرفت و پس از آن دولت تیموشنکو و پس از آن ویکتور یانوکویچ با گرایشات متضاد سر کار آمدند و در نهایت نیز دولت یانوکویچ با دخالت مستقیم اتحادیه اروپا و آلمان سقوط کرد.
اهمیت نظامى اوکراین
در دوران اتحاد جماهیر شوروى، قدرت، حرفه و ثروت بین ایالات (کشورها)ى
وابسته و تحت سلطه تقسیم شده بود. سهم کارگرى در اقتصاد و سربازى در نیروى
نظامى، به کشورهاى اسلامى چون آذربایجان و تاجیکستان تعلق داشت و سهم صنعت و
بهویژه صنایع نظامى، نصیب اوکراین شده بود.
در زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروى در سال 1991، اوکراینِ تازه مستقل شده،
سومین زرادخانه بزرگ تولید سلاحهاى هستهاى جهان را در اختیار داشت.
یعنى بزرگتر از بریتانیا، فرانسه و حتى چین.
در ژوئن سال 1996، مقرر شد که اوکراین یک کشور غیر هستهاى (بهلحاظ نظامى) باشد، لذا 1500 کلاهک هستهاى را براى نابودسازى به روسیه منتقل کرد. هر چند که اولین انتقال کلاهکهاى هستهاى با قطار و در سال 1994 انجام شده بود.
همچنین اوکراین بزرگترین مرکز صنایع «هوا - فضا»ى شوروى قلمداد مىشد.
لذا مرکز تولید انرژى هستهاى، سلاح هستهاى، سوخت موشک، سکوى پرتاب سلاح
و ماهواره و...، همه اوکراین بود.
پس، اگرچه شوروى فرو پاشید، اوکراین مستقل و عضو اتحادیه اروپا شد، کشورى
غیر هستهاى شد و...، اما در هر حال این تکنولوژى، امکانات و استعدادها،
همچنان در اوکراین وجود دارد و در صورتى که کاملاً وابسته به آمریکا و
اتحادیه اروپا نباشد، خودش یک خطر جدى است، بهویژه اگر به سمت روسیه و
اتحاد با چین کشیده شود.
اهمیت اقتصادى اوکراین
جنبههاى مهم اهمیت اقتصادى اوکراین براى روسیه از یکسو و اروپا از سوى دیگر، قابل شمارش نمىباشد، همینقدر اشاره مىگردد که گاز اروپا از روسیه و از طریق اوکراین تأمین مىشود و تنشهایى سالهاى گذشته بر سر قیمت گاز و هزینه انتقال ایجاد شد و براى مدتى سبب کاهش صادرات گاز به اروپا گردید، خود درس بزرگى براى اروپا بود که دیگر اوکراین را خاکسترى نبیند. گاز، حکم خون رگهاى اقتصاد اروپا را دارد و نبض این رگ در دست اوکراین و بالطبع روسیه بود.
اوکراین بهلحاظ صنعت، بهمثابه آلمان در میان کشورهاى اروپایى است و اگر چند سالى به حال خود رها شود، بازارى مستقل و رقیب جدى و خطرناکى براى صنایع آلمان و فرانسه خواهد بود.
از اینرو، بزرگى بازار اوکراین براى آمریکا و اروپا، به بزرگى کشورى پهناور با نزدیک به 50 میلیون جمعیت نیست، بلکه به بزرگى تمامى کشورهاى همسایه و منطقه و حتى خود روسیه مىباشد. مضافاً بر اینکه تصاحب چنین بازارى، اقتصاد اروپا را بهشدت قوى و روسیه را بهشدت تضعیف خواهد نمود و بالطبع در تعاملات سیاسى و دیکته و تحمیل تصمیمات آمریکا و متحدان اروپایى بر روسیه، اثر مستقیم خواهد گذاشت.
تحلیل تحولات اوکراین در سطح بین المللى
بحران اوکراین به صحنه جدیدى براى رقابتهاى آمریکا و روسیه در سطح جهانى
نیز تبدیل شده است. روسیه مىکوشد با مهار بحران در اوکراین اجازه ندهد
آمریکا و اتحادیه اروپا مانند سال 2004 به صحنه قدرت بازگردند بنابراین از
همه امکانات خود استفاده کرد تا یانوکویچ را بر سر قدرت نگه دارد اما موضوع
فساد مالى دستگاه دولتى و مشکلات ناشى از سوء مدیریت و ناکارآمدى،
عمیقتر از آن بود که کمک 10 میلیارد دلارى وعده داده شده از سوى روسیه
مشکلات را حل کند. بههمیندلیل هماهنگى بین آمریکا و اتحادیه اروپا موجب
تقویت مخالفان یانوکویچ شد و در نهایت در این مقطع غربگرایان باردیگر
روسگرایان را به عقب راندند اما باید توجه داشت روسیه در اوکراین حضور مؤثر
داشته و خواهد داشت حتى حالا که قرار است یک دولت غربگرا به قدرت برسد
بازهم روسیه از صحنه سیاسى اوکراین بهطورکامل حذف نمىشود. روسیه به
توسعه ناتو در مرزهاى غربى خود حساس است و در این مورد حاضر است حتى جنگ هم
راه بیندازد.
همچنانکه در سال 2008 با گرجستان به بهانه اوستیاى جنوبى وارد جنگ شد.
اما روسیه در باره توسعه مناسبات اوکراین با اتحادیه اروپا به اندازه ناتو
حساس نیست. زیرا حتى در بلندمدت خود روسیه دنبال همکارى با اتحادیه اروپا
است تا بتواند از اتحاد اروپا در برابر کنترل نفوذ آمریکا بهره بگیرد.
تحلیلگرانى سعى دارند بقبولانند که اوکراین مىتواند وجه المصالحه روسیه و
آمریکا قرار گیرد. قبلا هم درباره گرجستان این تحلیل را مطرح مىکردند
یعنىآمریکا گرجستان و اوکراین را به روسیه بسپارد و متقابلا روسیه از
سوریه صرفنظر کند. این تحلیل مبناى درستى ندارد.
فقط خیلى جذاب است ولى بیشتر روى افکارسازى کار مىکند نه روى فکتها و
واقعیتهاى موجود در صحنه اوکراین و سوریه. صحنه رقابت موجود در اوکراین
با صحنه رقابت در سوریه از زمین تا آسمان با هم فرق دارد. در اوکراین تغییر
دولت مطرح است، در سوریه تغییر حاکمیت. در اوکراین مردم عادى با هم اختلاف
دارند درحالىکه در سوریه تروریستهاى اعزامى از سایر کشورها با مبارزات
مردم مخالف اسد با هم در چند جبهه وارد درگیرى و نزاع شدند.
تحلیل در سطح منطقهاى و بینالمللى
تحولات اوکراین بهخوبى نشان داد که دوران جنگ سرد میان آمریکا و روسیه بار دیگر از سر گرفته شده و مىتواند به جبههبندى جدیدى در روابط بینالملل منتهى گردد. از نظر روسیه برکنارى «ویکتور یانوکوویچ» رئیس جمهورى که براساس انتخابات 2010 براى مدت 5 سال انتخاب شده است، یک کودتا بهمنظور تضعیف موقعیت سیاسى و امنیتى مسکو بهحساب مىآید. کما اینکه از نظر آمریکایىها، کنارزدن متحد روسیه در اوکراین هزینهاى است که مسکو بهخاطر سیاستهاى گستاخانهاش در برابر غرب باید بپردازد.
اوکراین و اتحادیه اروپا
بىشک رقابتهاى روسیه و اتحادیه اروپا براى کسب نفوذ و کنترل بیشتر بر منابع اوکراین یکى از دلایل عمده گسترش بحران در سطح منطقه شرق اروپا و غرب روسیه است. اوکراین در چهارصد سال گذشته همیشه نقش خط حائل براى نفوذ غرب به روسیه را ایفا کرده است. چه در زمان لشکرکشى ناپلئون بناپارت و چه در زمان تجاوز ارتش آلمان نازى و چه در دوران جدید که حد مرز اتحادیه اروپا با روسیه بعد از فروپاشى محسوب مىشود.
بنابراین روسیه و اتحادیه اروپا از بستر اختلافهاى موجود در اوکراین
براى ایفاء نقش در این کشور سوء استفاده مىکنند. همچنانکه شب قبل از
برکنارى قرارداد چندجانبه مىبندد اما در پشت پرده با مخالفان در پارلمان
براى سرنگونى دولت یاناکویچ متحد مىشوند.
در واقع مىتوان گفت به احتمال زیاد تصمیم براى برکنارى یاناکویچ در
ملاقات یک هفته قبل مخالفان او با خانم مرکل صدر اعظم آلمان در برلین نهایى
شده است.
از سوى دیگر، روسیه به اوکراین نیاز مبرم دارد. همچنانکه اوکراین به
روسیه نیازمند است. بحث وابستگى نیست بحث نیاز متقابل اقتصاد دو کشور به
یکدیگر است. اقتصاد اوکراین و روسیه چنان به هم تنیده شدهاند که حتى در
دوران حکومت دولت غربگراى، بازهم این مناسبات البته به شکل محدودتر در
مقایسه با قبل ادامه خواهد داشت. همچنانکه در دوران یوشچنکو رئیسجمهورى
غربگراى قبلى اوکراین در فاصله سالهاى 2004 تا 2010 ادامه داشت. همین
خانم تیموشنکو که در حال حاضر رهبرى مخالفان را برعهده دارد و طرفدار روابط
نزدیک با اتحادیه اروپا است به جرم دریافت رشوه از روسیه ونه آمریکا یا
اتحادیه اروپا براى انعقاد قرارداد گازى با روسیه در سال 2007 زمانىکه
نخستوزیر بود، به زندان افتاده بود.
اتحادیه اروپا هم به اوکراین نیاز دارد چراکه عمده لولههاى صادرات گاز
روسیه به اروپا از خاک اوکراین مىگذرد. لولههاى نفت صادراتى روسیه به
اروپا نیز از اوکراین مىگذرد. اوکراین نیز براى ساماندهى به وضعیت بد
اقتصادى خود نیاز به همکارى با اتحادیه اروپا دارد.
دلایل طرفداران روسیه
درجامعه اوکراین منطق توجیهى طرفداران همگرایى با روسیه به قرار زیر است؛
1- بافت جمعیتى و فرهنگى؛ اقلیت قومى روس در اوکراین حدود 20 درصد از
جمعیت این کشور را تشکیل مىدهند که داراى ژئوپلیتیک قومى و عمق استراتژیک
هستند. در صورتىکه مطالبات و ملاحظات منطقهاى آنها لحاظ نشود،
شکافهاى اجتماعى جدىتر و بحرانىتر خواهد شد و روسیه نیز در
امنیتىکردن هویت آنها جهت تنظیم رفتار دولت اوکراین استفاده خواهد کرد.
2- حوزه اقتصادى و تکنولوژیکى؛ ساختار اقتصادى و تکنولوژیک اوکراین
بهعنوان یک کشور نیمهصنعتى و پیشرفته نسبت به سایر جمهورىهاى جداشده
از شوروى روسى است. فاصلهگرفتن از روسیه، زیرساختهاى تکنولوژیک این
کشور را وارد یک وقفه طولانى خواهد کرد. از سوى دیگر تکنولوژى و محصولات
این کشور در بازار روسیه مشترى دارد نه در اروپا که فاصله بیشترى از سطح
تکنولوژى اوکراینى و روسى گرفته است.
3- نیازمندىهاى انرژى؛ اوکراین نیازهاى گاز طبیعى خود را از روسیه تأمین
مىکند. در صورت شکست پروژه همگرایى احتمال افزایش تعرفههاى گاز
وارداتى بالاست. این در حالى است که اوکراین از طریق دریافت حق ترانزیت
انرژى از روسیه بر درآمد ملى قدرت مالى خود مىافزاید.
4- نادیدهگرفتن روندهاى دموکراتیک؛ موافقان دولت بر این باورند که
یانوکویج در یک فرایند دموکراتیک قدرت را بهدست گرفته است؛ قدرتنمایى
مخالفان در خارج از مکانیزمهاى دموکراتیک، با ایجاد فضاى آنارشیست در کف
خیابانها، مغایرت جدى با ارزشهاى دموکراتیک دارد که غرب آنها را یدک
مىکشد.
دلایل طرفدارن همگرایى با اروپا
1- نا کارآمدى ساختارهاى روسیه؛ این طیف معتقدند که ساختار صنعتى، اقتصادى
و سیاسى روسیه با مدرنیته غربى فاصله زیادى دارد، پس این کشور نمىتواند
الگویى براى اوکراینى باشد که درصدد است به کشور مدرن و صنعتى تبدیل گردد.
2- واگرایى از روسیه در فرهنگ راهبردى؛ یعنى به اعتقاد این گروه در فرضیات
و باورهاى مشترک که برگرفته از تجربیات و روایتهاى مشترک است، جایگاه
روسیه بیشتر تهدیدمحور است تا فرصتمحور.
3- غیر طبیعى قلمدادکردن پیروزى یانوکویج روسگرا؛ مخالفان، شکست دولت
غربگراى برآمده از انقلاب نارنجى را نه محصول طبیعى روندهاى صحنه سیاست
اوکراین، بلکه مدیریت روسى مىدانند که از تمام ظرفیتهاى خود براى به
شکست انجامیدن آن استفاده کرد.
وضعیت مورد انتظار
نخست، هرچند بهصورت مقطعى فضاى سیاسى کشور متعادل خواهد شد، اما فضاى
اجتماعى همواره در التهاب و دوقطبىشدن باقى خواهد ماند، بهویژه روند
سیاسىشدن هویت قومى روسهاى اوکراین سرعت خواهد گرفت.
دوم، هر حزبى در اوکراین دولت تشکیل دهد، بهنوعى اسیر مدیریت روسیه
خواهد شد، چون روسها نگاه دومینوگونه به این بازى غرب دارند و معتقدند که
در صورت پذیرفتن قواعد بازى، شاهد تکرار آن در آسیاى مرکزى و قفقاز هم
خواهند شد.
سوم، اتحادیه اروپا و آمریکا براى کاهش نفوذ روسیه بسترهاى لازم را براى
نهادینهکردن پیوندهاى اقتصادى، فرهنگى و حتى تا حدودى امنیتى با اوکراین
را فراهم خواهند کرد.
درسها و عبرتهاى تحولات اوکراین
در ریشهیابى بحران اوکراین با این واقعیت مواجه مىشویم که
ادارهکنندگان این کشور از جمله یانوکوویچ رئیس جمهور برکنارشده اوکراین،
اداره این کشور را بىتوجه به ساخت درونى قدرت و با اتکا به کمکهاى مالى
و سیاسى بیرون پایهگذارى کرده بودند و هر روز از اتحادیه اروپا یا صندوق
بینالمللى و مشابه آن درخواست کمک داشتند و آنها هم این کمکها را
منوط به تغییرات سیاسى و بهاصطلاح اصلاحات سیاسى مىکردند.
شرایطى که پیشنهاد اغواگرانه روسیه مبنى بر کمک 15 میلیارد دلارى را
بهدنبال داشت و پس از موافقت یانکوویچ با این پیشنهاد بود که غربىها
صحنه را در حال واگذارشدن به روسیه دیدند و وارد معرکه شدند.
دومین نکته قابل توجه، روند اعتراضات است. اعتراض و حرکت مخالفان با حمایت
از نزدیکى به اتحادیه اروپا آغاز شد و بهتدریج با افزایش سطح مطالبات به
تغییر قانون اساسى به برکنارى یانوکوویچ منجر شد.
شاید تا اینجا را بتوان از ناحیه معترضان، مدیریتشده و موفق قلمداد کرد،
اما در چنین تحولاتى همه سطوح بحران الزاماً قابل مدیریت نیست و مىبینیم
که در اوکراین نیز، بحران به سطوح بالاتر و عمیقتر کشیده شده و تجزیه
این کشور به دو بخش شرقى و غربى را محتمل کرده است؛ اتفاقى که در صورت تحقق
معلوم نیست منافع معترضان و مخالفان را تأمین کند و غیر از موضوع راهبردى
گسترش ناتو تا پشت دیوارهاى روسیه چه بسا به نفع روسیه تمام شود.
اوکراین نه مسلمان است و نه از نظر فرهنگى تفاوت معنىدارى با غرب دارد؛ آنچه باعث دخالت غرب شد گرایش اوکراین به روسیه بر اساس منافع این کشور و استقلال نسبى اوکراین بود که به بر هم خوردن معادلات این منطقه به نفع روسیه منجر مىشد.
نکتهاى که غرب تحمل آنرا نداشت و ظاهراً مخالفان، اما در واقع دستهاى پشت پرده وقایع اوکراین در تغییر نام سریع میدان استقلال به یورو، از آن پرده برداشتند!
غربىها این مسأله را بارها ثابت کردهاند که استقلال و وابستگى، استبداد و دمکراسى، حقوق بشر و حقوق ضدبشر و تروریسم و مبارزه با تروریسم، در نظر آنها ارزش یکسانى دارد، مادامىکه منافع آنها تأمین شود.
فقط کافى است رفتار غرب را در مناطق مختلف جهان از جمله در مصر، عربستان، بحرین، سوریه، رژیم صهیونیستى و اکنون اوکراین کمى درست نگاه کنیم!
بىاعتمادى به غرب چهارمین درس وقایع اوکراین است. اعتراضات و مخالفان دولت یانوکوویچ ظاهراً داخلى و مردم این کشور بودند؛ اما سررشته تحولات در پشت صحنه در دست سرویسهاى اطلاعاتى غرب بود و آنها بههیچعنوان تابع مخالفان نبوده و نیستند و در واقع این معترضان و مخالفان اوکراینى بودند که بر اساس نقشه و طراحى این سرویسها عمل مىکردند.
دیدیم که ظاهراً بین مخالفان و دولت بر سر کار اوکراین، توافقاتى صورت گرفت از جمله اینکه دولت فعلى بماند و انتخابات پیش از موعد برگزار شود و برخى زندانیان از جمله تیموشنکو آزاد شوند، اما با وجود عمل به توافق از سوى یانوکوویچ، مخالفان با راهبرى سرویسهاى غرب او را از کار برکنار و مهره موقت خود را بر سر کار آوردند.
پنجمین و آخرین نکته، در مقایسه بحران اوکراین و بحران سوریه بهدست مىآید. در سوریه همه قدرتها و قدرتکهاى منطقهاى و فرامنطقهاى با پول، نیروى انسانى، سلاح و همه نوع حمایتهاى سیاسى و امنیتى به میدان آمدند؛ اما به لطف خداوند نتوانستند خواسته خود را جامه عمل بپوشانند. روسیه هم که در هر دو صحنه با یک موضع یعنىحمایت از دولت قانونى حضور فعال داشت.
پس کدام بازیگران در بحران سوریه نقش ایفا کردند که در اوکراین حضور نداشتند؟ دو بازیگر اصلى یعنى مردم و جمهورى اسلامى ایران نقطه افتراق این دو بحران هستند.
دولت اوکراین در مرکز حکومت یعنى کىیف بدون پشتوانه لازم مردمى بود، اما اسد در دمشق و بسیارى دیگر از مناطق سوریه از این پشتوانه برخوردار بود و هست و این موضوع کاملاً راهبردى است! نکته دوم هم، ورود ایران به موضوع سوریه و حمایت از دولت قانونى این کشور است؛ موضوعى که نقش تعیینکننده اقتدار منطقهاى ایران را نشان مىدهد، اقتدارى برخاسته از رهبرى هوشمندانه، حمایت مردمى، تدبیر و بهرهمندى از دانش و فناورى در سایه ایمان به خدا و استقامت.
بحران اوکراین هنوز تا پایان خود راهى دراز در پیش دارد و در ادامه نیز یا این درسها تکرار خواهد شد یا عنوانهاى جدیدى به آن افزوده مىشود، اوکراین را زیر نظر داشته باشیم.
فاتحان جنگ جهانى دوم، در عین آنکه بهظاهر، خود را نگران وضع دموکراسى و حقوق بشر و عدم اشاعه سلاحهاى کشتارجمعى نشان مىدهند، در مقابل رژیم اشغالگر قدس، بحرین، میانمار، عربستان سعودى، و... سکوت مىکنند و از آن بدتر، خود داراى سازمانهاى رسمى شکنجه در گوانتانامو و سراسر اروپا هستند. از آن بدتر، آمریکا و بریتانیا، زرادخانه هاى اتمى خویش را گسترش فوقالعادهاى بخشیدهاند و مىبخشند و خواهند بخشید. همانها به خود اجازه مىدهند تا دست کشورهاى دیگر را از تکنولوژى هستهاى کوتاه کنند.
ناهمگون و تبعیضآمیزبودن مداخلات بلوک متجاوز غرب، در کشورهایى که بنا به تعبیر آنها «یاغى» هستند یا با مسأله دموکراسى و حقوق بشر روبهرو بودهاند، نشان مىدهد که آنها انگیزههاى انسانى ندارند. آنها انگیزههاى سیاسى بهرهجویانه را پیگیرى مىکنند. بىگمان، مداخلات بلوک متجاوز غرب باانگیزههاى بشردوستانه صورت نمىگیرد و تنها منافع این کشورها در جایى مانند اوکراین بهرغم بحرین، تقویت دموکراسى متکى بر اقتصاد بازار آزاد تعریف شده است.
سیاست حقوق بشر به پشتوانه محکمى براى برآوردن منافع بلوک متجاوز غرب و در رأس آن آمریکا بدل شده است. پس، دولتها همواره پیرو بىچون و چراى آرمان سیاست خارجى خود نیستند، بلکه در مواقعى که آن آرمان در برابر منافع واقعى آنها قرار گیرد، عموماً به عملگرایى روى مىآورند. اینرا از زمان بیسمارک تا کنون، به ترجیح «رئال پلیتیک» به «ایدهآل پلیتیک» نام مىنهند. آرمان حقوق بشر و ایجاد دموکراسىهاى مبتنى بر بازار آزاد، از دیرباز محور استراتژى آمریکا بود، ولى در جهان پس از جنگ سرد، از قالب امر «ایدهآل» در آمد و به عامل قدرت و امر «رئال» سیاسى بدل شد. بىگمان با آرمانگرایان بهتر از قدرتسالاران مىشد کنار آمد. امروز، سوء استفاده آمریکا از موضوع حقوق بشر و دموکراسى انکارناشدنى است.
در جهان امروز، بلوک متجاوز غرب، در پى ایجاد نظم جهانى تازهاى است که در آن ارزشهاى لیبرالیستى حقوق بشر، دموکراسى و اقتصاد باز پوششى دلچسب براى سوء استفاده از سایر ملل مىشود.
در دوره جدید، قدرتهاى حاکم بر شوراى امنیت بر پایه تفسیر بسیار موسع از صلاحیت این شورا و برداشتى گسترده از مفهوم تهدید نسبت به صلح، نقض فاحش حقوق بشر را تهدیدى بر ضد صلح و امنیت بینالمللى شمرده و در نقاطى چون یوگسلاوى، افغانستان، پاکستان، عراق، سومالى، کوزوو، رواندا، هاتینى، پاناما، یمن، لیبى، مصر و سوریه و زیر عنوان مداخله بشردوستانه به مداخله نظامى یا اعمال تحریمهاى فلجکننده و غیرانسانى دست زدهاند.
همهچیز، به نام شوراى امنیت سازمان ملل متحد انجام مىشود، ولى در عمل، قدرتهاى بزرگ هستند و پیشاپیش همه آمریکا، که همگام با منافع خود مسؤولیت مداخله را بهعهده گرفتهاند و زیر پوشش پشتیبانى از حقوق بشر، از مرزهاى مورد نظر سازمان ملل فراتر رفتهاند. امروزه، گفتمان حقوق بشر، اصول بنیادینى چون اصل حاکمیت، اصل عدم مداخله و اصل پرهیز از کاربرد زور را به چالش کشیده است.
در این فرایند تازه، بلوک متجاوز غرب، به دنبال نقض حقوق مسلمى چون حق عدم مداخله در امور کشورها و حق تعیین سرنوشت ملل است تا بتواند بدون مزاحمت قدرتهایى را که خود یاغى قلمداد مىکند به نیروهاى سیاسى رام در چارچوب منافع خود تعریف کند.