به گزارش گروه اجتماعی مشرق، از وقتی که با خبر شدم بناست راهی زندان زنان شوم، هزاران فکر از ذهنم عبور کرد که چه کسانی در این زندان هستند؟ اصلا مگر میشود یک زن با این همه عاطفه مادر زادی که باعث شده در تمام دوران زندگی محور اصلی خانواده باشد روزی سر از اینجا در آورد؟! وقتی فکر میکنم که همزمان با روز مادر باید راهی زندان زنان شوم ناخودآگاه به یاد مادرانی میافتم که به هر دلیلی مجبور هستند عنوان زندانی را یدک بکشند و دور از فرزند و خانواده باشند!
بالاخره روز موعود فرا رسید و راهی زندان زنان شدیم؛ اتوبان ورامین. نرسیده به قرچک، زندان زنان (ندامتگاه شهر ری)؛ این همان جایی است که ما رفتیم و دیدم زنانی را که با جرمهای مختلف از کلاهبرداری تا قتل حضور داشتند.
برای ورود به تنها زندان زنان استان تهران ابتدا باید از در بزرگ و سفید رنگی داخل شوی و بعد از معرفی خود به سرباز وظیفه و نشان دادن کارت شناسایی از سایر درهای این زندان عبور کنی و سرانجام به محوطه اصلی برسی؛ البته ما هم مانند سایر افرادی که وارد زندان میشوند وسایل خود را تحویل داده و تنها با قلم و کاغذ (همان عصای همیشگی یک خبرنگار) داخل شدیم.
در مسیر حرکت به سوی محوطه اصلی و بعد از عبور از درهای مختلف بازرسی، دیوارهای بلند و سیمخاردارهای روی آن توجهمان را جلب میکند، هنوز مشغول مرور تصاویری هستی که قبلاً در فیلم های تلویزیونی از زندان و فرار زندانیان دیدهای که ناگهان بوی نان تازه افکار ذهنت را پاره میکند و با خود میگویی زندان و نان تازه؟! البته با دیدن نانوایی کوچکی که گوشه محوطه بود جواب سوالمان را گرفتیم. درست بود نانوایی زندان برای وعدههای مختلف زندانیها نان میپزد.
جلوتر که میروی سوار آسانسوری آبی رنگ میشوی که بوی تازهی رنگش تمام فضا را پر کرده است. بعد از حرکت آسانسور و ایستادن آن در طبقه کارگاه زندان با بازشدن در، زنان بسیاری را پشت میز چرخ خیاطی میبینی؛ آری اینجا کارگاه اشتغال زندانیان زن است...
در نگاه اول زنانی را میبینی که با لباس واحد و یکدست مشغول نخ زنی هستند و برخی نیز به زیپ دوزی میپردازند؛ از قبل میدانستیم که این کارگاه با پشتیبانی بیناد تعاون زندنیان کشور راه افتاده است.چراکه پیش از ورود به زندان رحیم مطهرنژاد مدیرعامل بنیاد تعاون زندانیان به تسنیم گفته بود که 130 نفر از زنان زندانی در ندامتگاه شهر ری شاغل هستند و حقوق دریافت میکنند.
البته اینکه واقعا زندانیان حقوق میگیرند یا خیر سوالی بود که از تعدادی زندانیان شاغل در این کارگاه پرسیدیم و جواب گرفتیم که «تنها هزار تومان در هر ماه به ازای کارشان دریافت میکنند که البته این هزار تومان هم برای همه واریز نمیشود».
پیرزن: هنوز چشم به راه فرزندانم هستم
از بین زنانی که مشغول چرخ زنی بودند یک پیر زن 63 ساله با چین و چروکهای فراوان در صورت و قدی خمیده توجهم را جلب کرد، جلوتر رفتم و کنارش نشستم. با گفتن تبریک روز مادر از علت زندانی شدنش سوال کردم که در پاسخ گفت: به دلیل قاچاق مواد مخدر اینجا هستم و15 سال حبس برایم بریدند.
وی با لبخندی مادرانه که برلب دارد، اضافه میکند: 2 سال و 7 ماه از حبسم گذشته است و طی این دو سال یک بار هم فرزندانم برای تبریک روز مادر به دیدنم نیامدهاند، خیلی دلم گرفته است ولی امروز با حضور شما احساس خوبی دارم.
از حقوق نخ زنی در زندان سوال کردم که بلند خندید و تاکید کرد: تنها 2 هزار تومان طی 3 برج به ما میدهند که نمیتوان اسمش را حقوق گذاشت.
با یادآوری روز مادر از او خواستم درباره فرزندانش و حس مادری برایم بگوید؛ با غمی در چهره و بغضی در گلو گفت: 7 فرزند دارم که دو سال و 7 ماه است هیچ کدام را ندیدهام، وقتی به خاطر این جرم به زندان افتادم خانوادهام مرا ترک کردند؛ دلم من برایشان تنگ شده است ولی آنها را نمیدانم .و هنوز چشم به راه فرزندانم هستم
از کنار پیرزن که بلند شدم کمی آن طرفتر زنی میانسال وقتی فهمید خبرنگارم، لب به سخن گشود و گفت: 4 ماه است که در زندان هستم و نخ زنی میکنم و با درآمد آن میتوانم از کارت تلفن استفاده کنم. علت محکومیتم توزیع موادمخدر است که اکنون بسیار پشیمان هستم ولی اینکه چه میزان دیگر باید در زندان بمانم هنوز مشخص نیست.
از سرقت 440 میلیونی عابر بانک تا محرومیت فرزندان 2 و 4 ساله از آغوش مادر
همچنان در کارگاه چرخ زنی مشغول قدم زدن و تبریک روز زن به زنان زندانی بودم که دختری حدوداً 25 ساله با پنهان کردن صورتش با چادر توجهم را جلب کرد. کنارش رفتم و پرسیدم چرا اینجا هستی؟ با خجالت و رنگ و رویی سرخ میگوید: من و شوهرم قاچاقی مواد مخدر هستیم و پسران 2 و 4 ساله ام بعد از زندانی شدنم در کنار خانواده شوهرم زندگی میکنند.
زن زیرگریه میزند و اضافه میکند: کاش کنار فرزندانم بودم ولی الان آنها از داشتن آغوش مادری محروم هستند.
دلت نمیخواهد بیشتر از این ناراحتی زن را ببینی او را ترک میکنی و به سوی زنی که لبخند عجیبی برلب دارد میروی در گفتوگو با ما میگوید، جرمم سرقت عابر بانک به قیمت 3 میلیون تومان است و تنها 25 سال دارم.
وی ادامه میدهد: حکم من بلاتکلیف است و نمیدانم باید چه کنم فقط تصمیم گرفتم به دنیا بخندم تا آن نیز به من بخندد.
در این میان زنی دستت را میکشد و میگوید: جرم من سرقت عابر بانک به قیمت 400 میلیون تومان است و 8 ماه از حبسم گذشته و 4 سال دیگر مانده است. کار در زندان برایم جالب است اگر میدانستم با خیاطی کنار میآیم از ابتدا سراغ این شغل میرفتم نه سرقت و خوردن مال مردم.
صدایی بلند در محوطه تو را به سوی کارگاه فرش بافی میخواند که با همراهان به آن سو میروی. وارد که میشوی، در دستان همه زنان یک کاردک و تیغ برنده است و صدای کوبیدن این تیغ بر نخها فضای سالن را پر کرده است.
به سوی یکی از زنان چادری میروی که موهایی سفید دارد و میگوید: جرمش قتل شوهرش است. یک سال و 4 ماه است با وجود 5 فرزند در زندان هستم، نمیدانم چقدر دیگر در زندان باید بمانم.
دختر جوانتر آن طرف در گوشهای قاشق بستنی بسته بندی میکند و میگوید: متولد 68 هستم و به جرم مشارکت در سرقت مرا گرفتهاند.
و زنی دیگر که 42 سال دارد در کنار دختر جوان میگوید: من مگان سرقت کردم ولی بعد از زندانی شدن با نخ زنی درآمدی ناچیز برای خانوادهام به دست میآورم که این میتواند تنها کمک و جبران من باشد.
مادر تیام: آرزویم این است که تیام مانند من نشود
بعد از گفتوگو با زنان زندانی حاضر در کارگاه مسئولان زندان ما را به سمت کارگاه دوزندگی لباس و عروسکسازی هدایت کردند؛ در مسیر عبور و یک قسمت از راهرو تلفنخانه زندنیان را میبینی که چندین تلفن در آن قرار دارد و چند نفر از زندانیان درحال صحبت با خانوادههایشان از طریق همین تلفن ها بودند.
بعد از عبور از راهرو به سوی زیرپلهای رفتیم که بندهای مختلف در آن قرار داشت. صدای کودکان و نوزادان فضای سالن را پرکرده است. با اصرارهای بسیار موفق میشوی که زنی که فرزندی یک سال و نیمه در آغوش دارد را از نزدیک ببینی.
وی میگوید: تنها آرزوی من برای فرزندم این است که شبیه من نشود در این زمان اشک در چشمانش حلقه میزند و تو نیز همراه میشو د ؛زن با چشمانی اشکی میگوید: تنها دو سال از حبسش میگذرد و باید 5 سال دیگر در زندان بماند.
او میگوید: همسرم نیز به جرم قاچاق مواد مخدر در زندان بوده و قرار است پسرم تیام که 2 ساله شد پدرشوهرم او را بگیرد. حس مادرانه سختی دارم و تنها کمتر از یک سال فرزندم در کنارم است.
آن طرفتر زنی میگوید: به جرم کودک آزاری فرزند 13 سالهام اینجا هستم که 3 ماه از حبسم میگذرد ولی قرار است فردا آزاد میشوم. اگر دستم به فرزندم برسد خونش را خواهم ریخت.چراکه این مدت بخاطر شکایت او در زندان بودم.
نمیدانی حس عجیب مادرانه این زن را باور کنی یا گریههای مادر تیام را...
حبس ابد تنها به خاط جواب منفی به خواستگار
از این دو مادر دور شدم که چشمم به دختر جوان و خوش چهرهای افتاد که در گوشهای از راهرو نشسته بود؛ از نظر ظاهری شباهتی با دیگر زندانیان نداشت. هم صحبت با اوشدم که گفت: یک چمدان از خواستگار اولم گرفتم که در آن یک کیلو مواد مخدر جاسازی شده بود و اکنون به حبس ابد محکوم شدم.
تنها 25 سال داشت و باید مابقی عمر را در زندان باشد؛ وی ادامه میدهد: برای اینکه به خواستگار اولم جواب مثبت ندادم و خواستگار دیگری داشتم او این بلا را بر سرم آورد.
از دختر جوان دور شدم و به سوی فروشگاه و کافی شاپ زندان رفتم؛ برای ما که وضعیت زندان اوین را دیده بودیم وجود کافی شاپ در این زندان چندان تعجب برانگیز نبود؛ البته آرامش حاکم در این کافی شاپ در بین هیاهوی کودکان و نوزدان شیرخوار گم شده بود.
با گذر از راهروها بسیار بوی آش داغ و سوسیس و کالباس به مشامت میرسد و آن سو می روی که زنان مشغول درست کردن ساندویج و آش برای ناهار زنان زندان نسوان هستند، تو را از این محیط دور و به سمت در خروج راهنمایی می کنند....
در کنار حیاط و همزمان با حرکت به سمت در اصلی زندان به بهداری رسیدیم ولی اجازه ورود نداشتیم، با کمی پرس و جو همین حد مطلع شدیم که تمام پرسنل این بخش زن هستند و تمام امور درمانی زندانیان در این محل انجام می شود.
ای کاش زنان قبل از ارتکاب جرم برای یک دقیقه به یاد فرزندانشان میافتادند
بازدید 2 ساعته ما از زندان زنان در حالی تمام شد که پاسخ سوال اولم که از چند روز قبل در ذهنم کلید خورده بود پیدا نشد. شاید علت این حس و حال همزمانی بازدید ما از زندان زنان با روز و هفته زن باشد.
شاید بیشترین چیزی که ذهن من و سایر همراهان را در زندان زنان مشغول کرده وضعیت کودکانی است که در زندان و بین خلفکاران چشم به دنیا می گشایند و باید 2 سال نخست زندگی خود را در این مکان و در کنار مادرانشان سپری کنند.
البته کم نبودند زندانیانی که دور از فرزند و با فکر و خیال آنها روز را شب می کردند ولی ای کاش قبل از اینکه مرتکب جرمی می شدند یک بار برای یک دقیقه حتی یک ثانیه به یاد فرزندانشان می افتادند و اجازه نمی دادند این فاصله از یک روز تا یک عمر بین آنها ایجاد شود.
زندان زنان به ما نشان داد زنانی را که سرشار از حس مادری بودند ولی بخاطر یک اشتباه مجبور بودند یک عمر این حس را در وجود خویش سرکوب کنند...
مخاطبان محترم گروه اجتماعی مشرق می توانند اخبار، مقالات و تصاویر اجتماعی خود را به آدرس shoma@mashreghnews.irارسال کنند تا در سریع ترین زمان ممکن به نام خودشان و به عنوان یکی از مطالب ویژه مشرق منتشر شود. در ضمن گروه اجتماعی مشرق در صدد است با پیگیری مشکلات ارسالی شما از طریق کارشناسان و مشاوران مجرب پاسخی برای ابهامات مخاطبان عزیز بیابد.
بالاخره روز موعود فرا رسید و راهی زندان زنان شدیم؛ اتوبان ورامین. نرسیده به قرچک، زندان زنان (ندامتگاه شهر ری)؛ این همان جایی است که ما رفتیم و دیدم زنانی را که با جرمهای مختلف از کلاهبرداری تا قتل حضور داشتند.
برای ورود به تنها زندان زنان استان تهران ابتدا باید از در بزرگ و سفید رنگی داخل شوی و بعد از معرفی خود به سرباز وظیفه و نشان دادن کارت شناسایی از سایر درهای این زندان عبور کنی و سرانجام به محوطه اصلی برسی؛ البته ما هم مانند سایر افرادی که وارد زندان میشوند وسایل خود را تحویل داده و تنها با قلم و کاغذ (همان عصای همیشگی یک خبرنگار) داخل شدیم.
در مسیر حرکت به سوی محوطه اصلی و بعد از عبور از درهای مختلف بازرسی، دیوارهای بلند و سیمخاردارهای روی آن توجهمان را جلب میکند، هنوز مشغول مرور تصاویری هستی که قبلاً در فیلم های تلویزیونی از زندان و فرار زندانیان دیدهای که ناگهان بوی نان تازه افکار ذهنت را پاره میکند و با خود میگویی زندان و نان تازه؟! البته با دیدن نانوایی کوچکی که گوشه محوطه بود جواب سوالمان را گرفتیم. درست بود نانوایی زندان برای وعدههای مختلف زندانیها نان میپزد.
جلوتر که میروی سوار آسانسوری آبی رنگ میشوی که بوی تازهی رنگش تمام فضا را پر کرده است. بعد از حرکت آسانسور و ایستادن آن در طبقه کارگاه زندان با بازشدن در، زنان بسیاری را پشت میز چرخ خیاطی میبینی؛ آری اینجا کارگاه اشتغال زندانیان زن است...
در نگاه اول زنانی را میبینی که با لباس واحد و یکدست مشغول نخ زنی هستند و برخی نیز به زیپ دوزی میپردازند؛ از قبل میدانستیم که این کارگاه با پشتیبانی بیناد تعاون زندنیان کشور راه افتاده است.چراکه پیش از ورود به زندان رحیم مطهرنژاد مدیرعامل بنیاد تعاون زندانیان به تسنیم گفته بود که 130 نفر از زنان زندانی در ندامتگاه شهر ری شاغل هستند و حقوق دریافت میکنند.
البته اینکه واقعا زندانیان حقوق میگیرند یا خیر سوالی بود که از تعدادی زندانیان شاغل در این کارگاه پرسیدیم و جواب گرفتیم که «تنها هزار تومان در هر ماه به ازای کارشان دریافت میکنند که البته این هزار تومان هم برای همه واریز نمیشود».
پیرزن: هنوز چشم به راه فرزندانم هستم
از بین زنانی که مشغول چرخ زنی بودند یک پیر زن 63 ساله با چین و چروکهای فراوان در صورت و قدی خمیده توجهم را جلب کرد، جلوتر رفتم و کنارش نشستم. با گفتن تبریک روز مادر از علت زندانی شدنش سوال کردم که در پاسخ گفت: به دلیل قاچاق مواد مخدر اینجا هستم و15 سال حبس برایم بریدند.
وی با لبخندی مادرانه که برلب دارد، اضافه میکند: 2 سال و 7 ماه از حبسم گذشته است و طی این دو سال یک بار هم فرزندانم برای تبریک روز مادر به دیدنم نیامدهاند، خیلی دلم گرفته است ولی امروز با حضور شما احساس خوبی دارم.
از حقوق نخ زنی در زندان سوال کردم که بلند خندید و تاکید کرد: تنها 2 هزار تومان طی 3 برج به ما میدهند که نمیتوان اسمش را حقوق گذاشت.
با یادآوری روز مادر از او خواستم درباره فرزندانش و حس مادری برایم بگوید؛ با غمی در چهره و بغضی در گلو گفت: 7 فرزند دارم که دو سال و 7 ماه است هیچ کدام را ندیدهام، وقتی به خاطر این جرم به زندان افتادم خانوادهام مرا ترک کردند؛ دلم من برایشان تنگ شده است ولی آنها را نمیدانم .و هنوز چشم به راه فرزندانم هستم
از کنار پیرزن که بلند شدم کمی آن طرفتر زنی میانسال وقتی فهمید خبرنگارم، لب به سخن گشود و گفت: 4 ماه است که در زندان هستم و نخ زنی میکنم و با درآمد آن میتوانم از کارت تلفن استفاده کنم. علت محکومیتم توزیع موادمخدر است که اکنون بسیار پشیمان هستم ولی اینکه چه میزان دیگر باید در زندان بمانم هنوز مشخص نیست.
از سرقت 440 میلیونی عابر بانک تا محرومیت فرزندان 2 و 4 ساله از آغوش مادر
همچنان در کارگاه چرخ زنی مشغول قدم زدن و تبریک روز زن به زنان زندانی بودم که دختری حدوداً 25 ساله با پنهان کردن صورتش با چادر توجهم را جلب کرد. کنارش رفتم و پرسیدم چرا اینجا هستی؟ با خجالت و رنگ و رویی سرخ میگوید: من و شوهرم قاچاقی مواد مخدر هستیم و پسران 2 و 4 ساله ام بعد از زندانی شدنم در کنار خانواده شوهرم زندگی میکنند.
زن زیرگریه میزند و اضافه میکند: کاش کنار فرزندانم بودم ولی الان آنها از داشتن آغوش مادری محروم هستند.
دلت نمیخواهد بیشتر از این ناراحتی زن را ببینی او را ترک میکنی و به سوی زنی که لبخند عجیبی برلب دارد میروی در گفتوگو با ما میگوید، جرمم سرقت عابر بانک به قیمت 3 میلیون تومان است و تنها 25 سال دارم.
وی ادامه میدهد: حکم من بلاتکلیف است و نمیدانم باید چه کنم فقط تصمیم گرفتم به دنیا بخندم تا آن نیز به من بخندد.
در این میان زنی دستت را میکشد و میگوید: جرم من سرقت عابر بانک به قیمت 400 میلیون تومان است و 8 ماه از حبسم گذشته و 4 سال دیگر مانده است. کار در زندان برایم جالب است اگر میدانستم با خیاطی کنار میآیم از ابتدا سراغ این شغل میرفتم نه سرقت و خوردن مال مردم.
صدایی بلند در محوطه تو را به سوی کارگاه فرش بافی میخواند که با همراهان به آن سو میروی. وارد که میشوی، در دستان همه زنان یک کاردک و تیغ برنده است و صدای کوبیدن این تیغ بر نخها فضای سالن را پر کرده است.
به سوی یکی از زنان چادری میروی که موهایی سفید دارد و میگوید: جرمش قتل شوهرش است. یک سال و 4 ماه است با وجود 5 فرزند در زندان هستم، نمیدانم چقدر دیگر در زندان باید بمانم.
دختر جوانتر آن طرف در گوشهای قاشق بستنی بسته بندی میکند و میگوید: متولد 68 هستم و به جرم مشارکت در سرقت مرا گرفتهاند.
و زنی دیگر که 42 سال دارد در کنار دختر جوان میگوید: من مگان سرقت کردم ولی بعد از زندانی شدن با نخ زنی درآمدی ناچیز برای خانوادهام به دست میآورم که این میتواند تنها کمک و جبران من باشد.
مادر تیام: آرزویم این است که تیام مانند من نشود
بعد از گفتوگو با زنان زندانی حاضر در کارگاه مسئولان زندان ما را به سمت کارگاه دوزندگی لباس و عروسکسازی هدایت کردند؛ در مسیر عبور و یک قسمت از راهرو تلفنخانه زندنیان را میبینی که چندین تلفن در آن قرار دارد و چند نفر از زندانیان درحال صحبت با خانوادههایشان از طریق همین تلفن ها بودند.
بعد از عبور از راهرو به سوی زیرپلهای رفتیم که بندهای مختلف در آن قرار داشت. صدای کودکان و نوزادان فضای سالن را پرکرده است. با اصرارهای بسیار موفق میشوی که زنی که فرزندی یک سال و نیمه در آغوش دارد را از نزدیک ببینی.
وی میگوید: تنها آرزوی من برای فرزندم این است که شبیه من نشود در این زمان اشک در چشمانش حلقه میزند و تو نیز همراه میشو د ؛زن با چشمانی اشکی میگوید: تنها دو سال از حبسش میگذرد و باید 5 سال دیگر در زندان بماند.
او میگوید: همسرم نیز به جرم قاچاق مواد مخدر در زندان بوده و قرار است پسرم تیام که 2 ساله شد پدرشوهرم او را بگیرد. حس مادرانه سختی دارم و تنها کمتر از یک سال فرزندم در کنارم است.
آن طرفتر زنی میگوید: به جرم کودک آزاری فرزند 13 سالهام اینجا هستم که 3 ماه از حبسم میگذرد ولی قرار است فردا آزاد میشوم. اگر دستم به فرزندم برسد خونش را خواهم ریخت.چراکه این مدت بخاطر شکایت او در زندان بودم.
نمیدانی حس عجیب مادرانه این زن را باور کنی یا گریههای مادر تیام را...
حبس ابد تنها به خاط جواب منفی به خواستگار
از این دو مادر دور شدم که چشمم به دختر جوان و خوش چهرهای افتاد که در گوشهای از راهرو نشسته بود؛ از نظر ظاهری شباهتی با دیگر زندانیان نداشت. هم صحبت با اوشدم که گفت: یک چمدان از خواستگار اولم گرفتم که در آن یک کیلو مواد مخدر جاسازی شده بود و اکنون به حبس ابد محکوم شدم.
تنها 25 سال داشت و باید مابقی عمر را در زندان باشد؛ وی ادامه میدهد: برای اینکه به خواستگار اولم جواب مثبت ندادم و خواستگار دیگری داشتم او این بلا را بر سرم آورد.
از دختر جوان دور شدم و به سوی فروشگاه و کافی شاپ زندان رفتم؛ برای ما که وضعیت زندان اوین را دیده بودیم وجود کافی شاپ در این زندان چندان تعجب برانگیز نبود؛ البته آرامش حاکم در این کافی شاپ در بین هیاهوی کودکان و نوزدان شیرخوار گم شده بود.
با گذر از راهروها بسیار بوی آش داغ و سوسیس و کالباس به مشامت میرسد و آن سو می روی که زنان مشغول درست کردن ساندویج و آش برای ناهار زنان زندان نسوان هستند، تو را از این محیط دور و به سمت در خروج راهنمایی می کنند....
در کنار حیاط و همزمان با حرکت به سمت در اصلی زندان به بهداری رسیدیم ولی اجازه ورود نداشتیم، با کمی پرس و جو همین حد مطلع شدیم که تمام پرسنل این بخش زن هستند و تمام امور درمانی زندانیان در این محل انجام می شود.
ای کاش زنان قبل از ارتکاب جرم برای یک دقیقه به یاد فرزندانشان میافتادند
بازدید 2 ساعته ما از زندان زنان در حالی تمام شد که پاسخ سوال اولم که از چند روز قبل در ذهنم کلید خورده بود پیدا نشد. شاید علت این حس و حال همزمانی بازدید ما از زندان زنان با روز و هفته زن باشد.
شاید بیشترین چیزی که ذهن من و سایر همراهان را در زندان زنان مشغول کرده وضعیت کودکانی است که در زندان و بین خلفکاران چشم به دنیا می گشایند و باید 2 سال نخست زندگی خود را در این مکان و در کنار مادرانشان سپری کنند.
البته کم نبودند زندانیانی که دور از فرزند و با فکر و خیال آنها روز را شب می کردند ولی ای کاش قبل از اینکه مرتکب جرمی می شدند یک بار برای یک دقیقه حتی یک ثانیه به یاد فرزندانشان می افتادند و اجازه نمی دادند این فاصله از یک روز تا یک عمر بین آنها ایجاد شود.
زندان زنان به ما نشان داد زنانی را که سرشار از حس مادری بودند ولی بخاطر یک اشتباه مجبور بودند یک عمر این حس را در وجود خویش سرکوب کنند...
مخاطبان محترم گروه اجتماعی مشرق می توانند اخبار، مقالات و تصاویر اجتماعی خود را به آدرس shoma@mashreghnews.irارسال کنند تا در سریع ترین زمان ممکن به نام خودشان و به عنوان یکی از مطالب ویژه مشرق منتشر شود. در ضمن گروه اجتماعی مشرق در صدد است با پیگیری مشکلات ارسالی شما از طریق کارشناسان و مشاوران مجرب پاسخی برای ابهامات مخاطبان عزیز بیابد.