گروه فرهنگي مشـرق - تا يکي دو سال پيش وقتي يک منتقد به يک فيلم ساز ايراد ميگرفت که داستانش فقير است، کشش ندارد يا ديالوگهايش شعاري است و قص علي هذا؛ فرياد جماعت فيلمساز بلند ميشد که باز هم انتقادات و ايرادات کليشهاي شروع شد و مشکل ما چيزهاي ديگري است و در گرد و غبار اين توجيهات بود که هميشه مشاله فقر داستان ناديده گرفته ميشود الخ.
کساني که با فيلمسازي داستان محور چه در سينما و چه در تلويزيون درگير هستند به خوبي ميدانند که کمترين اهميت در اين ژانر به آنچه و آنکه نوشته ميشود و مينويسد داده ميشود. کارگردانهاي سينماي و تلويزيون ايران به محض اينکه احساس کنند که يک داستان و يا حتي ايده قابليت به تصوير کشيده شدن و جذب مخاطب دارد؛ آن را تبديل به فيلمنامه ميکنند. اين اعتقاد سالهاست که ميان اهالي سينما جريان دارد که اصولا پول خرج کردن براي داستان و فيلمنامه دور ريختن بودجه ساخت فيلم است. اين ماجرايي است که سالها و سالها در سينماي ايران بارها و بارها تکرار شده و متاسفانه تکرار ميشود.
نتيجه اين تز را ميشود در جشنواره فيلم فجر امسال به وضوح ديد. فارغ از بحث محتوايي سينماي ايران و آنچه از آن به عنوان ثمره در جشنواره به نمايش در آمد، دچار سوء تغذيهي داستاني بود. تا جايي که برخي فيلمها اساسا هيچ خط داستاني نداشت و شخصيتهاي آن رها در فضاي فيلم چرخ ميزدند و ديالوگ ها را مثل سقز مزمزه ميکردند و در نهايت فيلمساز محترم توقع داشت تا اين شخصيتهاي کاريکاتوري مورد قبول و باور مخاطب قرار گيرند.
آثاري مانند "راه آبي ابريشم" ساخته محمد بزرگنيا که داراي نماهايي تحسين برانگيز است و زحمات زيادي در مسير ساخت فضاهاي سينمايي آن کشيده شده؛ تا جايي که بسياري از صاحبنظران سينما اين نماها را گاه يکي دو پله بالاتر از استانداردهاي سينماي ايران ميدانند. اما وقتي کار به داستان و خط دراماتيک ميرسد فيلم و ارزشهاي آن به پايان ميرسد. اينجاست که جلوههاي ويژه و حتي موسيقي فيلم رها شده و ديگر بهانهاي براي مطرح شدن ندارند. تمام امکانات فيلم در سينما بايد در اختيار داستان باشد اما زمانيکه داستان لنگ بزند ديگر نماهاي زيبا و فيلمبرداري استادانه و حتي تدوين و باقي امکانات فيلم، همه به جزايري تبديل ميشوند که در دل اقيانوس سرگردان هستند. حال اگر در چنين فيلمي موسيقي راه خودش را برود و شخصيتها هم راه خودشان، ديگر اين سرنوشت محتوم اثر خواهد بود.
راه آبي ابريشم از نمونههاي خوب سينماي نحيف سالهاي اخير است، اگر نه نمونههاي ديگر مانند اثر تهمينه ميلاني و داريوش مهرجويي در جشنواره امسال بازگشت به قعر دوره فيلمفارسي است.
سالهاست که بايد با چراغ و در هواي روشن به دنبال يک اقتباس خوب در دنياي سينماي ايران گشت و چيزي نيافت. فيلمهاي اجتماعي در سينماي اينچنيني به فيلمفارسي و آثار سياسي به بيانيه تبديل ميشوند؛ بگذريم از اينکه گاه اين بيانيه چنان بيدر و پيکر و نچسب ميشود که بايد مانند بيانيه "گزارش يک جشن" به انشاي فيلم ساز نمره 5 داد.
کساني که با فيلمسازي داستان محور چه در سينما و چه در تلويزيون درگير هستند به خوبي ميدانند که کمترين اهميت در اين ژانر به آنچه و آنکه نوشته ميشود و مينويسد داده ميشود.