کد خبر 357489
تاریخ انتشار: ۴ آبان ۱۳۹۳ - ۲۲:۵۵

پسرم ساعت 10:30 شب به فرمانداری نظامی تهران زنگ زد که خانمی در شرایط وضع حمل قرار دارد و حال او نامناسب است، باید به بیمارستان منتقل شود. از فرمانداری نظامی سوال کردند از کجا زنگ می‌زنید؛ پسرم گفت از منزل عسگراولادی.

گروه تاریخ مشرق- مرحوم حبیب‌الله عسگراولادی بدون تردید یکی از چهره‌های درخشان و بی‌نظیر در صحنه حرکت‌های ملی اسلامی این سرزمین در یک قرن اخیر می‌باشد. انسان مومن و خودساخته‌ای بود که ساعتی همنشینی با او به مخاطب خود نور ایمان و مقاومت و اخلاص می‌دمید. این بنده حقیر خدا را شاکرم که در بیست سال گذشته بارها و بارها توفیق مصاحبت و استفاده از نصایح و شنیدن سخنان پرمغز از دل و زبان نورانی این مجاهد صادق را نصیبم کرد.

مردی که به خاطر مبارزاتش همسر و فرزندش را ازدست داد

سال 1372 بود که به عنوان خبرنگار پارلمانی روزنامه رسالت راهی مجلس شدم. در دهه فجر فرصتی به دست آمد تا در هیئت رئیسه مجلس با مرحوم عسگراولادی درباره خاطرات دوران ستمشاهی و ایام پیروزی انقلاب اسلامی گفتگویی داشته باشم. چنان با حرارت و با ایمان از امام و جانشین صالح امام راحل سخن گفت که گرمی آن سخنان هنوز در گوشم طنین‌انداز است.

قبلا در مناسبتی از آیت‌الله مهدوی کنی درباره چگونگی فوت همسر مرحوم عسگراولادی که با ظلم دژخیمان رژیم پهلوی به همراه فرزند در رحم خود به جوار رحمت حق پیوسته بود مختصری شنیده بودم و دنیال فرصتی بودم تا از زبان این پیر سختی کشیده انقلاب، ماجرا را برای ثبت در تاریخ بشنوم. در آخر مصاحبه به حبیب خدا گفتم: ماجرای فوت همسر و فرزند شما قبل از پیروزی انقلاب اسلامی چه بود؟

مردی که به خاطر مبارزاتش همسر و فرزندش را ازدست داد

آهی کشید و گفت: سوال بعدی را بپرس و این ماجرای من یک حادثه شخصی است و نباید کام مردم را در دهه فجر تلخ کنیم.

بعد از اصرارهای فراوان من، مرحوم عسگراولادی راضی شد برای اطلاع نسل جوان از خوی وحشیانه حاکمان رژیم ستمشاهی ماجرا را بیان کرد:

حدود آبان ماه سال 57 که چند هفته‌ای بود که حضرت امام از نجف به پاریس رفته بود و من بعد از 12 سال زندان، تازه آزاد شده بودم. در این ایام فرزندی در راه داشتم، اوایل شب به منزل رفتم. دیدم همسرم در شرایط وضع حمل قرار دارد. چون در آن ایام رژیم شاه برای کنترل مبارزات مردمی انقلابی و از ترس حضور مردم اقدام به وضع مقررات حکومت نظامی کرده بود لذا امکان بردن بیمار به بیمارستان وجود نداشت مگر با اجازه فرمانداری نظامی تهران. ساعت 9 شب از منزل با کلانتری محل تماس گرفتند که خانمی می‌خواهد وضع حمل کند و به آمبولانس نیاز داریم. از کلانتری پرسیدند اگر شما از طرفداران خمینی باشید اجازه نمی‌دهیم آمبولانس بیاید. پسرم ساعت 10:30 شب به فرمانداری نظامی تهران زنگ زد که خانمی در شرایط وضع حمل قرار دارد و حال او نامناسب است، باید به بیمارستان منتقل شود. از فرمانداری نظامی سوال کردند از کجا زنگ می‌زنید؛ پسرم گفت از منزل عسگراولادی.

مردی که به خاطر مبارزاتش همسر و فرزندش را ازدست داد

از پشت تلفن گفتند هرگز اجازه نمی‌دهیم بیمار از خانه خارج شود و آمبولانس هم نمی‌تواند بیاید. بستگان ما از بیمارستانی آمبولانسی را فراهم کرده و تا نزدیک منزل ما در خیابان ایران آوردند اما ماموران فهمیدند آمبولانس برای منزل ما آمده اجازه توقف ندادند. همسر صبور من که 12 سال زندان مرا با افتخار تحمل کرده بود از ساعت 9 شب تا 5 صبح که پایان حکومت نظامی بود در راهرو ناله کرد و هنگام اذان صبح روی دست ما پرپر زد و به همراه فرزند در رحم خود به سوی رحمت حق رفت.

مرحوم عسگراولادی که کوه صبر و مقاومت بود در ادامه مصاحبه گفت: چند روز بعد از این ماجرا من برای دیدار با امام خمینی و کمک به نهضت اسلامی به پاریس رفتم و پس از چند هفته که می‌خواستم به ایران برگردم، امام خمینی به من گفت: شما اینجا بمان تا با هم به ایران برویم.

مردی که به خاطر مبارزاتش همسر و فرزندش را ازدست داد

گاهی روزهای جمعه برای کسب فیض در کمیته امداد امام خمینی خدمت او می‌رسیدم. یکبار گفتم: چرا شما با این سن پیری روزهای جمعه استراحت نمی‌کنید و به دفتر امداد می‌آیید؟ مرحوم عسگراولادی گفت: فلانی، من چون روزهای هفته برای کار سیاسی مورد نیاز انقلاب وقت می‌گذارم نگران هستم مدیون نیازمندان وابسته به کمیته امداد باشم لذا جمعه‌ها به کمیته امداد می‌آیم که مبادا در حق رسیدگی به نیازمندان کوتاهی کرده باشم.

یک ماه قبل از اینکه حبیب خدا به دیدار حق برود با بزرگواری تمام با من تماس گرفت و گفت: همین ساعت به کمیته امداد بیایید. به دفتر رفتم و در حالی که به سختی صحبت می‌کرد گفت: فلانی، در آینده نزدیک برای جراحی قلب به بیمارستان می‌روم و فکر می‌کنم به آخر خط رسیده‌ام و یک امانتی از سال 78 از طرف شما پیش من مانده بود که خواستم به شما برگردانم.

به هنگام خداحافظی از حاج آقا سوال کردم: آیا پس از مصاحبه‌های شما درباره کروبی و موسوی خبری شده یا نه؟ با حسرت گفت: من وظیفه‌ای داشتم در حد توان عمل کردم اما دوست داشتم این دو نفر دست از لجاجت برمی‌داشتند و اشتباه خود را جبران کرده و به دامن انقلاب و نظام بر می‌گشتند. خداوند روح او را با حضرت اباعبدالله الحسین محضور کند و ما را قدردان زحمات بزرگانی چوم مرحوم عسگراولادی قرار دهد.

*جعفر دمیرچی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 5
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • ۰۰:۲۵ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
    0 0
    واقعا دردناک بود من اینها را نمی دانستم آفرین مشرق
  • Alireza ۰۵:۰۹ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
    0 0
    لطفا خط آخر را تصحیح کنید؛ محشور کند .
  • شهیدزنده ۰۹:۳۷ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
    0 0
    منافقان و اذناب خونخوار صهیونیسم حرامزاده در نقاق افکنی و مخدوش کردن چهره مطهر یاران امام(ره)و انقلاب اسلامی ایران که ماحصل خون شهیدان بسیار است ید طولایی دارند.نمونه اش همین لجن پراکنی رسانه زنجیره ای وابسته به مافیای شکست خورده بیگانگان در خصوص جریان مشکوک(اسیدپاشی)منصب به جریان حجاب و فریضه الهی امر به معروف و نهی از منکر میباشد.ضمن تشکر از سایت ارزشی مشرق در تنویر افکار و پنبه نمودن تحرک ضد انقلاب رسوا شده.امروز هوشیاری و عملکرد صحیح حزب الله آب سردیست بر پیکره نجس دشمنان اسلام و ایران.
  • حاجی ۰۹:۳۷ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
    0 0
    تاریخ را بخوانید بعد نظر دهید مرحوم عسکراولادی سال56 و در مراسم سپاس از زندان آزاد شد
  • علي ۰۹:۲۶ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۶
    0 0
    خيلي دردناك بود/ ممنونم مشرق عزيز/ خدا روح ايشان را كه يك مجاهد انقلابي در عمل و ياور حضرت امام ره و مقام معظم رهبري بودند با ارباب بي كفن حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام محشور كند.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس