پیش از این در سال 1389 نخستین نمایشگاه نقاشی های او در گالری شیرین برپا شده بود. او نقاشی را بعد از درگذشت خواهر بزرگ ترش به پیشنهاد یک روانکاو به صورت جدی دنبال کرد. حالا او می گوید بین سینما، تئاتر، نقاشی و ترجمه، این روزها نقاشی و ترجمه به او آرامش می دهند. درست همان حوزه هایی که مردم کمتر او را در آنها می شناسند. او در ترجمه هم بیشتر آثار نمایشنامه نویسان کانادایی را ترجمه می کند. در گفت وگویی که همزمان با نمایشگاه خردمند با او انجام دادیم، هر چقدر از علاقه اش به نقاشی و ترجمه گفت، از آن طرف از کشته شدن شوق و ذوقش در عرصه بازیگری حرف زد. تا حدی که گفت دیگر دوست ندارد بازی کند و به نوعی با بازیگری خداحافظی کرده و علتش هم روشن است: فیلمنامه های مزخرف. فیلمنامه هایی که به گفته خردمند در آنها زن از سی سالگی به بالا یا مادر است یا مادر بزرگ یا پای بساط سماور یا در حال آب دادن به گل یا در حال نصیحت کردن.
درباره نمایشگاه نقاشی هایتان که این روزها در حال برگزاری است، توضیح دهید.
تعداد کمی از این کارها برای هفت هشت سال پیش است. کارهای قدیمی ای که قبلا سال 1389 در گالری شیرین به نمایش گذاشته بودم. البته تعداد بیشتری هم بعد از آن نمایشگاه یعنی سال 89 به بعد کار شده است. یکسری کارها هم برای شش هفت ماه گذشته است.
«از نقش تا نقش» عنوان نمایشگاه قبلی شما بود. ظاهرا نمایشگاه دوم شما فاقد عنوان است. علتش چیست؟
فکر کردم اصلا عنوان نگذارم، بهتر باشد.
می خواستید به ذهنیت مخاطب جهت ندهید؟
بله، چون کارها قدری تغییر کرده است. سبک من تغییری نکرده، ولی کارها قدری تفاوت پیدا کرده. کارها تا حدی یکدست نیستند و به همین خاطر نخواستم عنوان بگذارم.
شما سبک خودتان را در نقاشی چه می نامید؟
نمی دانم. یک جور سبک عجیب و غریبی است. دوستان متخصص هم با دیدن کارها گفتند این جور سبک را قبلا نداشتیم. مخلوطی از سبک هاست. ولی به نظر من یک مقدار به سوررئال نزدیک تر است.
کارها تقریبا ابعاد کوچکی دارند. بیشتر کارهای نمایشگاه قبلی شما هم ابعاد 50 در 70 سانتی متر را داشت.
الان دیگر این طور نیست. روی بوم های بزرگ تر کار می کنم.
تکنیک تان چیست؟ رنگ و روغن یا اکرولیک یا گواش و آبرنگ؟
گواش کار می کنم. کارهای اخیرم میکس مدیا شده، یعنی گواش و اکرولیک را ترکیب کردم.
شما برای نقاشی کردن از چه چیزهایی الهام می گیرید؟
نمی توان گفت الهام. من واقعا وقتی نقاشی را شروع می کنم خود به خود طرح ها می آیند. خیلی ها طرح هایی در ذهن دارند که آنها را می کشند. من بعضی اوقات آن طور کارم را انجام می دهم، اما نمی دانم ریشه اش از کجاست. مثل شعر گفتن است. یکدفعه چیزی به ذهنم می رسد و تمام اندوخته های گذشته هجوم می آورند به من و نتیجه اش می شود یک نقاشی. همان طور که درباره یک شاعر، این تجربه ها نتیجه اش می شود یک شعر.
شما تصمیم می گیرید مثلا امشب نقاشی کنید یا این که این قدر نیروهای درونی به شما یورش می آورد که وادار می شوید نقاشی کنید؟
در واقع دومی. تصمیم نمی گیرم نقاشی کنم. همان نیروی درونی باعث می شود نقاشی کنم.
در معرفی نمایشگاه تان گفت وگویی کرده بودید و اشاره داشتید آدم ها و مکان ها دو عنصر مهم در نقاشی هایتان هستند. در این باره توضیح دهید.
بله. این کارهای جدیدم هم مثل قدیمی ها این طوری هستند. من از نوجوانی چون در کار تئاتر و سینما بودم همیشه آدم ها اطرافم بودند و همیشه همه چیز را جمعی می بینم. فکر کنم این حرف از آنجا نشأت می گیرد. اصولا آدمی هستم که شلوغی را دوست دارم.
آدم ها را در کارهایتان چطور تصویر می کنید؟ یعنی در کار شما آدم ها چه شکلی هستند؟ کدام ویژگی های اخلاقی آدم ها در نقاشی شما برجسته تر است؟
خصوصیات اخلاقی نمی توان گفت. چهره هایی که در کارها هستند بیشتر غمگینند. اما من غمگین نمی بینم. این نیست که من بخواهم آنها را غمگین بکشم.
بگذارید به عقب تر برویم. اصلا چطور شد نقاش شدید؟
موضوع به زمانی برمی گردد که خواهر بزرگ ترم در لندن فوت کرد.
خانم نیکو خردمند؟
نه، خواهری کوچک تر از نیکو. این اتفاق مربوط می شود به سال 2005. من خیلی تحت تاثیر مرگ خواهرم قرار گرفته و اذیت شده بودم و حالم منقلب شده بود. به طوری که ناچار شدم به روانپزشک بروم. روانکاو به من گفت شروع کن به نقاشی کردن. پرسید نقاشی می کنی، گفتم کارهایی از قدیم می کنم. گفت پس ادامه بده. من هم رفتم مقوا و گواش و وسایل نقاشی گرفتم. حتی نمی دانستم گواش چیست. یعنی نمی دانستم با گواش چطور باید کار کرد. اما شروع کردم و نتیجه همین هایی شد که می بینید.
قبل از آن نقاشی را به عنوان کار هنری انجام می دادید؟
چیزهایی با خودکار می کشیدم. بیشتر فیگوراتیو کار می کردم. در واقع فیگور و پرتره می کشیدم. ولی تفننی بود. مثل وقتی در حال تلفن صحبت کردن هستید و خودکار هم دستتان است و چیزهایی می کشید. کارهایم بیشتر همین طوری بود. ولی بعد جدی تر دنبال کردم. به دلیل مساله روحی که به شما گفتم، کارهای اولیه من بیشتر سیاه و سفید بود. اما هیچ وقت با خیال این که نمایشگاه بگذارم کار نکردم. کم کم دوستان کارها را دیدند و مدام از من می پرسیدند چرا نمایشگاه نمی گذاری؟ تا این که نمایشگاه اولم را برپا کردم و بعد نقاشی سرگرمی من شد.
نقاشی در حل مشکل روحی شما تاثیر داشت؟
خیلی تاثیر داشت. نقاشی هم مثل ترجمه حال خوبی است. آدم از این دنیا دور می شود و در دنیای دیگری غرق می شود. در ترجمه با آدم ها و شخصیت ها و ماجراها غرق می شوی و در نقاشی با رنگ ها. این هم همین است. گاهی صبح تا عصر کار می کنم و حتی آب هم نمی خوردم.
در نقاشی هایتان دنبال انتقال چه پیامی به مخاطب هستید؟
همان چیزی که حسم در آن موقع می گوید را می کشم و نتیجه اش می شود همین نقاشی ها. مردم هم زندگی شان را می کنند و هر کس داستان های خودش را دارد. به قول عبدالله اسکندری همکار نازنینم که می گفت به نقاشی هایت می توان گفت سینما. چون لوکیشن داری، صحنه داری، گریم داری، پرسپکتیو داری و دکور هم داری. هر کس نظری دارد. شاید هم درست می گوید. چون از بچگی در کار سینما و تئاتر بودم و بالاخره این تجربیات یک جا بیرون می زند. حالا تاثیرش این نقاشی ها شده است.
شما یکی از معدود هنرمندانی هستید که در شاخه های مختلف هنری کار می کنید. هم هنرهای تجسمی، هم سینما و تلویزیون، هم هنرهای نمایشی و هم دستی هم بر ترجمه کتاب دارید. از بین تمام این هنرها، کدامش برایتان آرامش بیشتری به همراه می آورد؟
نقاشی و ترجمه.
یعنی دقیقا آن چیزهایی که مردم کمتر شما را با آن می شناسند.
بله. به خاطر این که مدتی است اصلا شوق بازیگری ندارم. منی که عاشق بازیگری بودم، دیگر عاشقش نیستم و این شوق بازی از من گرفته شده است.
چرا این شوق از بین رفته؟
پرسیدن ندارد. به خاطر همین فیلمنامه های مزخرف و شباهت کاراکترهایی که مرتب به من پیشنهاد می شود. تصمیم گرفتم دیگر کار نکنم و بازیگری را کنار بگذارم. برای این که هیچ ذوق و شوقی برای بازی ندارم.
اگر فیلمنامه یا نمایشنامه متفاوتی به شما پیشنهاد شود که قطعا بازی می کنید.
بله، ولی نیست. زن در سینمای ما از سی سالگی به بالا مادر، مادربزرگ، پای بساط سماور، در حال آب دادن به گل یا در حال نصیحت است. غیر از این هم نیست. همین است دیگر...
ولی خیلی از علاقه مندان به سینما یکی از نقش های ماندگاری که از شما در خاطر دارند، در فیلم «شهر زیبا» است که اتفاقا همین عناصر را هم داراست. یک زن مهربان دلسوز و فداکار که مدام واسطه می شود و شاید همین نقش آفرینی متفاوت شما در میان نقش های مشابه باعث شده بازی شما کلیشه ای نباشد.
این برمی گردد به زمانی که تازه آمده بودم ایران و شروع کارم بود و نقش ها هنوز برایم جذابیت داشت. الان اگر بخواهم کار کنم، مدام باید خودم را تکرار کنم. شخصیت ها اصلا شخصیت هایی نیست که متفاوت باشد. قبلا وقتی فیلمنامه می فرستادند، می خواندم. الان وقتی فیلمنامه می فرستند دیگر نمی خوانم. می گویم خلاصه قصه و شخصیت من را بگو. تا می گوید یک زن میانسال که از بچه مراقبت می کند، می گویم نه. می گویند حالا قصه را بخوان. می گویم نه، اصلا نمی خواهم. حتی دیالوگ های آن زن را هم حفظم. حتی دیالوگ هایش را هم می توانم بفهمم چیست. می دانم چه دیالوگ هایی نوشته اند. جالب است نه تنها دیالوگ ها، بلکه گریم ها و لباس هایشان هم شبیه هم شده است. گاهی می گویم این لباس همان لباسی نیست که در کار قبلی پوشیده بودم؟ بنابراین چیزی نیست که متفاوت باشد. در فیلمنامه ها برای سن من شخصیت، گریم، لباس، دیالوگ و حتی لوکیشن یک جور است.
پس این روزها فیلمنامه را نخوانده، نه می گویید.
خلاصه قصه و نقشم را می پرسم و نه می گویم. این دو سال اگر به جای این همه فیلمنامه مزخرف، کتاب خوانده بودم، خیلی بهتر بود.
پس نقره داغ شدید بابت خواندن این فیلمنامه ها.
اصلا دوست ندارم. این خیلی بد است آدمی که عاشق کارش است، این طور لطمه بخورد و این طور سرد شود. این شوق از من گرفته شده است.
در تئاتر چطور؟
در تئاتر هم کارهایی به من پیشنهاد شد. ولی دوست ندارم بعد از مدت ها که روی صحنه نرفته ام با یک کار کوچک روی صحنه بروم. اغلب بچه های جوان تئاتر به من پیشنهاد می کنند. من اندازه سن آنها تجربه سینما و تئاتر دارم. می توانم به آنها کمک کنم. اما باید نقشی باشد که وقتی بعد از مدت ها روی صحنه می روم، متفاوت و پررنگ باشد. نه این که کار بچه های جوان کوچک باشد، نمی خواهم بگویند بعد از مدت ها به تئاتر بازگشت در این حد که از این ور صحنه به آن ور صحنه رفت.
شما در سینما با کارگردانان متفاوتی هم کار کردید. از مهدی عسگرپور تا آقای بهرام بهرامیان یا سیروس الوند، داوود میرباقری، پوران درخشنده، تهمینه میلانی یا اصغر فرهادی. فکر می کنم کمتر بازیگری این تنوع همکاری با کارگردانان مختلف را در کارنامه داشته باشد. از این زاویه شاید تصمیم شما مبنی بر این که از بازیگری دلزده شدید هم جالب توجه به نظر برسد.
الان در سینما نقش ها همین است که گفتم. مگر این که نقشی خاص باشد. مثل کار آخر آقای عسگر پور. چند وقت پیش ایشان زنگ زدند و گفتند دارند سریالی می سازند و به من پیشنهاد بازی دادند. اما من بعد از نمایشگاهم در گالری آریا، نمایشگاه های خارج از کشور دارم و نتوانستم پیشنهاد ایشان را بپذیرم. خیلی هم متاسف شدم و گفتم بعد از دو سال بیکاری، حالا چرا الان باید به من پیشنهاد بدهند. چون نمایشگاه خارج دارم، مجبور شدم بگویم نه. بعضی از کارگردان ها را دوست دارم و می دانم مرا می شناسند.
مثلا چه کسانی؟
همین هایی که با آنها کار کردم. در این مدت کارهای زیادی به من پیشنهاد شده ولی قبول نکردم. این کارگردان هایی که اسم بردید را قبول داشتم که با آنها همکاری کردم. من همان موقع هم که کار می کردم باز هم گزیده کار می کردم.
از بین کارگردان هایی که با آنها کار کردید، با کدامشان راحت تر همکاری داشتید و چیزهای بیشتری یاد گرفتید؟
یاد گرفتن... نه، چیزی یاد نگرفتم به آن صورت. ولی معمولا در کار راجع به شخصیت صحبت می شود و بیشتر اوقات خود کارگردان، نویسنده فیلمنامه است و این به آدم کمک می کند.
پس شما از کارگردان هایی که با آنها همکاری کردید، هیچ چیزی یاد نگرفتید؟
مثلا چه چیزی باید یاد می گرفتم؟
مثلا برخی معتقدند آقای جیرانی کارگردانی است که خوب فیلمنامه می نویسد یا آقای فرهادی کارگردانی است که از بازیگر خوب بازی می گیرد.
نه. من معمولا بازی خودم را کرده ام. معمولا اولش درباره شخصیت با کارگردان حرف زده ام تا نقشی که قرار است بازی کنم برایم مشخص شود. بعد روی تکنیک و حس خودم کار کرده و کار خودم را انجام داده ام. از تنها کسی که خیلی یاد گرفتم فریدون رهنما بوده که وقتی نوزده بیست ساله بودم با ایشان در فیلمی همکاری کردم. آن هم برای زمانی است که خیلی جوان بودم.
می توانیم از صحبت های شما نتیجه بگیریم سینمای ما به تکرار رسیده است؟
به دلیل فیلمنامه هایمان است.
آخرین کاری که در سینمای ایران به دلتان نشست، چه بود؟
من فیلم های امسال را در جشنواره فجر ندیدم.
فیلم های پارسال چطور؟
من این طور آدمی نیستم که بگویم کاش من فلان نقش را بازی کرده بودم. می گویم فلانی در فلان فیلم خوب بازی می کرد.
اجازه بدهید درباره ترجمه صحبت کنیم. ترجمه به شما چه آرامشی می دهد؟
ترجمه خیلی به من آرامش می دهد.
از زبان انگلیسی ترجمه می کنید؟
بله.
فکر کنم بیشتر نمایشنامه ترجمه می کنید؟
بله. ترجمه برای من، درست مثل نقاشی است. من خودم را مترجم نمی دانم، همان طور که خودم را نقاش نمی دانم. همان چیزی را که می خوانم و دوست دارم، ترجمه می کنم تا دیگران هم بخوانند و لذت ببرند. نه این که حتما روی صحنه برود. البته چیزی را انتخاب می کنم که قابلیت چاپ داشته باشد.
شما رمان و داستان کوتاه ترجمه نمی کنید؟
نه.
فقط نمایشنامه؟
بله فقط نمایشنامه.
کار برخی نمایشنامه نویسان کانادایی را مدتی قبل ترجمه کرده بودید.
بعضی از این نمایشنامه ها منتشر شده، اما دو تا از آنها هنوز در نیامده است. کار نیل سایمون را وقتی وارد ایران شدم، ترجمه کردم. آن موقع در ایران کسی نیل سایمون را نمی شناخت و اولین ترجمه ها، متعلق به من بود. حالا سایمون کم کم شناخته شده است. نتیجه گرفتم بیشتر روی نمایشنامه نویسان کانادایی کار کنم تا آنها که دست اندرکار هستند، بروند دیگر آثار را ترجمه کنند.
شما که در سینما و تئاتر سابقه دارید، وقتی نمایشنامه خوبی را می خوانید یا ترجمه می کنید، به همکارانتان پیشنهاد نمی کنید روی صحنه ببرند؟
نه. یک جورهایی دست به قلم هم هستم. کلی نوشته دارم در زمینه تله تئاتر. حتی چند کار سینمایی هم نوشتم. ولی هیچ وقت آنها را منتشر یا اجرا نکردم.
یعنی وقتی کار خوبی را ترجمه می کنید، پیشنهاد نمی دهید آن را روی صحنه ببرند؟
چند تا از کارهایم روی صحنه رفته. همین چند وقت پیش یکی از کارها اجرا شد. البته هنوز کتابش چاپ نشده. من هیچ وقت پیشنهاد نمی دهم. بچه ها اگر بخواهند می گویم بیایید بهتان کار بدهم.
نمی خواهید خودتان در سینما یا تئاتر کارگردانی را تجربه کنید؟
یک دورخیزی کردم، اما با روابط و ضوابطی که هست، نمی توانم کنار بیایم. برای اجرای یک نمایش به تماشاخانه ایرانشهر پیشنهاد دادم. به من گفتند باید سه نسخه از اثر را بفرستی. سه نسخه فرستادم و گفتند خبر می دهند. من هم فکر کردم خب خبر می دهند. ماه ها گذشت و من پیگیری کردم که چه شد. به من گفتند چی، چه شد؟ بچه ها گفتند باید بروی پشت در بنشینی. من هم گفتم از این عادت ها ندارم. هر چیزی راه و روشی دارد. وقتی می گویند سه نسخه بده، باید خودشان خبر بدهند که یا بله یا خیر. بچه ها هم مدام اصرار می کردند. اما من نمی توانم از امروز برای دو سال دیگر وقت بگیرم. دو سال دیگر اصلا شاید من نباشم.
خانم خردمند کلا غمگین به نظر می رسید.
غمگین نیستم. اتفاقا الان خیلی هم خوشحال هستم. قرار است بعد از نمایشگاهم در ایران، نقاشی هایم در تورنتو، لس آنجلس و ونکوور به نمایش در بیاید. تصمیم هم دارم کلی نمایشنامه همراهم بیاورم برای ترجمه. یعنی زندگی ام روال خودش را دارد. ولی دلم می خواست فضای کار جور دیگری بود.
اگر نقاشی ها در ایران به فروش برسد، دیگر برای نمایشگاه های خارج از کشور چه کارهایی می خواهید ببرید؟
بیشتر از 30 نقاشی است. فکر نمی کنم با این وضعیت خیلی فروش داشته باشد، اما بعید هم نیست. اگر هم به فروش برسد، همه کارها که به فروش نمی رسد. فوقش ده تا از کارها به فروش برسد. بعد هم تا نمایشگاه بعدی وقت دارم خوشبختانه.
پس این روزها کلا نقاشی می کنید؟
بله.
در خانه نقاشی می کنید یا آتلیه دارید یا می روید به دل طبیعت؟
آتلیه ندارم. در خانه کار می کنم. نقاشی های من هیچ ربطی به طبیعت ندارد که به دل طبیعت بروم.