خيلي وقت‌ها پيش مي‌آيد كه مصاحبه‌اي را با رزمنده‌اي و با موضوعي خاص شروع مي‌كني، اما وقتي حرف‌ها گل مي‌اندازند....

گروه جهاد و مقاومت مشرق - خيلي وقت‌ها پيش مي‌آيد كه مصاحبه‌اي را با رزمنده‌اي و با موضوعي خاص شروع مي‌كني، اما وقتي حرف‌ها گل مي‌اندازند و با خاطرات و داشته‌هاي ذهني مصاحبه شونده آشنا مي‌شوي، دلت نمي‌آيد به راحتي از كنارشان بگذري و اين طور مي‌شود كه مسير گفت و گو سوار بر خاطرات آن رزمنده تغيير مي‌كند. نظير چنين شرايطي در مصاحبه ما با سردار جانباز دكتر اسماعيل نادري نيز به وجود آمد. رزمنده‌اي كه ابتدا ارتشي بوده، بعد بسيجي شده و سپس در كسوت پاسداري به مقام جانبازي نائل آمده است. گفت و گو با او را از چند و چون قديمي‌ترين گردان بچه‌هاي اراك يعني علي بن ابيطالب(ع) آغاز كرديم، اما خاطرات زيباي نادري مسير حرف‌هايمان را تا حدي به وادي خاطرات او كشاند و مصاحبه زير شكل گرفت.
در جبهه، هم بسيجي بودم هم ارتشي، هم پاسدار!
آقاي نادري از خودتان بگوييد. چگونه وارد جبهه و جنگ شديد؟

وقتي كه جنگ شروع شد من ارتشي بودم. در نيروي هوايي و رسته پدافند مشغول فعاليت بوديم كه شنيديم عراق فرودگاه‌ها را بمباران كرده است. البته از قبل و با وجود ناآرامي‌هاي گنبد و كردستان و ساير نواحي، احساس تكليف مي‌كرديم كه رسته خدمتي را رها كنيم و به مناطق جنگي برويم، اما به هرحال نظامي بوديم و از طرف ديگر نمي‌دانستيم از چه طريقي بايد اقدام كنيم. بنابراين وقتي كه جنگ شروع شد ديگر نتوانستيم تحمل كنيم و به اتفاق 15 نفر از همكاران و همرزمانم امريه گرفتيم و راهي تهران شديم. شنيده بوديم كه در آنجا شهيد چمران اقدام به ساماندهي و اعزام نيروها مي‌كند. به نظرم روز دوم جنگ در تهران بوديم و دو روز بعد هم كه راهي اهواز شديم.

يعني به عنوان يك بسيجي راهي مناطق جنگي شديد؟ مسئولانتان مشكلي با اين كار نداشتند؟

مي‌شود گفت يك نيروي داوطلب ارتشي. آن زمان نظم و نظام خاصي وجود نداشت و جابه‌جايي‌ها راحت‌ صورت مي‌‌گرفت. از طرف ديگر با وجود غافلگيري اوليه كه به وجود آمد و دشمن پيشروي زيادي در روزهاي اول انجام داده‌ بود، شنيدن اخبار جنگ تاب تحمل را از آدم مي‌گرفت و ديگر به رسته خدمتي و اين چيزها توجه نمي‌كردي. البته اين را هم بگويم كه ما از ارتش استعفا نداديم، بلكه حكم مأموريت گرفتيم و رسته اعزام كننده‌مان شد پدافند نيروي هوايي. در حكم مأموريت هم به شكل كلي قيد شد اعزام به جنوب. ديگر باقي كارها با خودمان بود. عرض كردم كه به تهران رفتيم چون شنيده بوديم شهيد چمران در آنجا مركزي براي اعزام به جبهه دارد. بلدمان هم سه دوست تهراني بودند كه يكي‌شان بعدها شهيد شد و دو نفر ديگر جانباز هستند. به اتفاق به باغ شاه (سابق) رفتيم و در آنجا مهندس چمران (‌رئيس كنوني شوراي شهر) از ما ثبت نام به عمل آورد، يك اسلحه ژ. 3، كوله، جيره غذايي، نارنجك و آدرس مدرسه شهيد اناركي در اهواز را به ما داد و. . . ياعلي! بايد خودمان به منطقه مي‌رفتيم و همه اعزام ما و مقدماتش همين‌ها بود كه عرض كردم.

در منطقه چه اتفاقاتي برايتان افتاد؟ چطور شد كه سپاهي شديد؟

ما جزو نيروهاي ستاد جنگ‌هاي نامنظم شهيد چمران درآمديم. در محورهاي عملياتي سوسنگرد و دهلاويه و... حضور داشتيم. مي‌دانيد كه سوسنگرد سه بار در اوايل جنگ دست به دست شد، در دوبارش بنده حضور داشتم و وقتي كه خط دهلاويه تثبيت شد، يك بخشي از اين خط در دست ما بود. اوايل جنگ، رزمندگان در گروه‌هاي خاصي فعاليت مي‌كردند، در خط دهلاويه يك بخشي دست گروه موتورسواران بود، يك بخشي دست گروه سياه‌جامگان، يك بخشي دست نيروهاي ستاد جنگ‌هاي نامنظم و. . . ، سال 59 داشت تمام مي‌شد كه من اسفندماه به اراك برگشتم و براي بار دوم به جبهه‌هاي غرب و دشت ذهاب رفتم.

قبل از اينكه خاطراتتان را ادامه دهيد، اين گروه سياه‌جامگان كه گفتيد چه ماهيتي داشتند؟

در شرايط ابتداي جنگ، هر كس يا گروهي به شكل خودجوش به منطقه مي‌آمد. مثل همان موتورسوارها كه با موتورهاي تريلشان در كار جابه‌جايي نيروها يا مجروحين و مهمات و حتي تك به دشمن فعال بودند يا مثل سياه‌جامگان كه اغلب از بچه‌هاي رزمي كار و بوكسور بودند. اينها چون لباس سياه رزمي به تن داشتند، به سياه‌جامگان شهرت يافته بودند. اتفاقاً خط پدافندي ما در دهلاويه كنار آنها بود و مراوداتي با هم داشتيم. از بچه‌هاي تهران، مشهد يا ساير شهرهاي بزرگ بودند. همه ورزشكار و با آمادگي رزمي بالا.

در تمام اين مدت همچنان يك نيروي ارتشي داوطلب بوديد؟

من بعد از اينكه به غرب رفتم و چهار، پنج ماهي در آنجا بودم، دوباره به جبهه جنوب برگشتم و در تمام اين مدت نگران رسته خدمتي‌ام بودم. بنابراين تصميم گرفتم از ارتش استعفا بدهم. اين كار را انجام دادم و 15 ماهي به صورت بسيجي بودم تا اينكه در 27/10/61 به عضويت سپاه اراك درآمدم.

محور گفت‌وگوي ما قرار بود در خصوص گردان علي بن ابيطالب(ع) و بچه‌هاي اراك باشد، اما خاطرات جالب شما كه با ماهيت ارتشي و بسيجي و سپاهي در جبهه بوديد، مسير گفت‌وگو را تغيير داد. از چه زماني وارد گردان علي بن ابيطالب(ع) شديد؟

وقتي كه تيپ 17 علي بن ابيطالب با تركيب رزمندگان پنج استان قم، زنجان، قزوين، سمنان و مركزي شكل گرفت، بچه‌هاي اراك به اين واحد منتقل شدند و گردان علي بن ابيطالب(ع)‌ با محوريت رزمندگان اراكي تشكيل شد. از بدو تأسيس هم بنده در همين گردان بودم. تا سال 63 اين پنج استان لشكر‌17 را تأمين مي‌كردند و از اين سال به بعد كم‌كم استان‌هاي ديگر از لشكر17 جدا شدند و تا سال 65 تنها بچه‌هاي استان مركزي ماندند و قم. سال 67 و در اواخر جنگ براي مدت كوتاهي قم و اراك هم از هم جدا شدند و استان مركزي تيپ 71 روح الله را تشكيل داد.

پس علي بن ابيطالب قديمي‌ترين گردان بچه‌هاي اراك و استان مركزي بود؟ تاريخچه اين گردان چگونه است؟ از فرماندهانش بگوييد.

بله، خوب يادم است در اوايل تشكيلش، 200نفر از بچه‌هاي پاسدار اراك عضو اين گردان شدند. در عمليات رمضان با همين گردان وارد عمل شديم. اولين فرمانده‌اش هم سردار شهيد كاوه نبيري بود كه ايشان بعدها به طرح و عمليات لشكر رفتند و عمليات والفجر مقدماتي را به فرماندهي برادر جمشيد مرادي انجام داديم. بعد سردار شهيد اصغر فتاحي فرمانده گردان شد كه عمليات‌هاي والفجر 3 و 4 و خيبر را در معيت ايشان بوديم. سردار فتاحي هم در خيبر آسماني شد و سال 63 به دليل كثرت نيروها، يك گروهان مستقل به نام امام حسين(ع) و يك گردان به نام امام‌حسن(ع) از دل گردان علي‌بن‌ابيطالب(ع) تشكيل شد. بنده فرمانده گروهان مستقل امام‌حسين(ع) شدم و آقاي بشير روشني هم فرمانده گردان امام‌حسن(ع) شدند. كمي بعد گروهان امام‌حسين(ع) تبديل به گردان شد و در بدر و والفجر8 با همين گردان حضور يافتيم. در ابتداي سال 65 قرار شد دوباره گردان علي‌بن‌ابيطالب(ع) تشكيل شود. من و شهيد كاوه نبيري كه هر دو در والفجر8 مجروح شده بوديم، در بيمارستان قدس اراك، كادر گردان تازه تأسيس شده علي‌بن‌ابيطالب(ع) را تعيين كرديم و اين گردان مجدداً به فرماندهي شهيد يعقوب صيبي تشكيل شد. ايشان در كربلاي يك به شهادت رسيدند و نفر بعدي شهيد نظام علي فتحي بودند كه در ماجراي سقوط فاو به شهادت رسيدند. پس از شهادت نظام علي چون لشكر 71 روح الله تأسيس شد و ما از لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) جدا شديم، مي‌توانم بگويم كه شهيد نظام علي فتحي آخرين فرمانده گردان علي بن ابيطالب(ع)‌ در دفاع مقدس است. پس از آن هر كدام از گردان‌هاي لشكر تازه تأسيس 71 روح الله يك شماره در پيشوند خود داشتند. مثلاً 105 امام حسين(ع)، 102 علي بن ابيطالب(ع) و...

پس تمامي فرماندهان گردان‌هاي علي بن ابيطالب به شهادت رسيده‌اند. كدام يك از اين سرداران شهيد در ذهن شما جاودانه‌ شده است؟

به عنوان يكي از نيروهاي كادر گردان، مي‌توانم بگويم كه همه فرماندهانش از دوستان و همرزمان خوبم بودند و خاطرات زيبايي با همگي دارم. ولي شهيد اصغر فتاحي كه فرمانده يكي از گروهان‌هايش بودم، جوان باصفايي بود كه با وجود سن كم به خوبي نيروها را مديريت مي‌كرد. 19، ‌20 سال بيشتر نداشت كه فرمانده گردان شد. در عمليات خيبر بارها و بارها مجروح شد اما هر بار كه مي‌خواستيم به عقب برگردد، راضي نشد تا اينكه عاقبت در همين عمليات به شهادت رسيد.

با شنيدن نام گردان علي بن ابيطالب(ع) چه چيزي در ذهنتان شكل مي‌بندد؟

گرداني كه مولود بچه‌هاي سپاهي و بسيجي اراك بود. يادآور گذشته همه رزمندگان اين خطه و يادآور نام‌هاي بزرگي كه بسياري از آنها اكنون آسماني شده‌‌اند.
منبع : روزنامه جوان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • سيد مجتبى خاتمى بچه قلعه خيلى مردى حاجى ۰۱:۴۵ - ۱۳۹۵/۰۴/۳۰
    1 0
    فداكارى كردى همشهرى خدا عاقبت همه رو به خير كند انشالا
  • سيد مجتبى خاتمى بچه قلعه خيلى مردى حاجى ۱۲:۰۳ - ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
    0 0
    فداكارى كردى همشهرى خدا عاقبت همه رو به خير كند انشالا

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس