کد خبر 432505
تاریخ انتشار: ۱۰ تیر ۱۳۹۴ - ۰۲:۳۴

يك روز صبح در خانه جديدم در حومه واشنگتن جلو آينه ايستاده بودم و در فكر بودم كه چرا سلطنت بر عكس تمامي آنچه از كودكي به من گفته‌اند درست نيست.

به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ از قدیم گفته اند که «كشتي بان را سياستي دگر آمد» امريكا در سال 1985 بازي ديگري را آغاز كرد. از سويي فعال‌تر وارد عمل در نيروهاي جناح سلطنت‌طلب شد، و از ديگر سو چون اين مجموعه را براي براندازي جمهوري اسلامي مناسب نمي‌دانست، بيشتر نيروي آنان را براي گردآوري خبر و اطلاعات و ايجاد سر و صداي تبليغاتي مي‌خواست تا از ضربه‌هاي به قول خود تروريستي جمهوري اسلامي تا حد ممكن مصون بماند. ضمن آن كه سر و صداي اين جمع را در معاملاتش با ايران به عنوان برگي در دست براي معامله داشته باشد. اويسي و «ارتش نجات بخش» و ديگر مدعيان مبارزه نظامي از دور حركت خارج شده بودند، و در جناح سلطنت طلب «جبهه نجات» بر جاي مانده بود كه آن نيز دچار مشكلات بود. لذا امريكا بر آن شد كه هم «جبهه نجات» را سر و ساماني دهد و بهتر در دست بگيرد و هم شخص رضا پهلوي و دفتر آن را مستقيماً به خدمت درآورد.

*جبهه نجات

در جبهه نجات اميني كارها را به دست اسلام كاظميه و شاهين فاطمي سپرده بود و اين دو سخت با يكديگر در ستيز بودند. حتي اسلام كاظميه نشريه «نجات» را در برابر نشريه «ايران و جهان» به سردبيري شاهين فاطمي تأسيس كرد تا شاهين فاطمي سخنگوي جبهه نباشد. راديو «نجات» در قاهره نيز از مدتها قبل كوس استقلال زده بود، و از فراز سر اميني مستقيماًَ با سازمان «سيا» رابطه برقرار كرده بود. از همه مهمتر آن كه تمام حسابي كه امريكايي‌ها روي اميني كرده بودند غلط از آب درآمده بود. وي مدعي شده بود كه با بخشي از روحانيون و دست‌اندركاران جمهوري اسلامي در رابطه است و از طريق آنان اطلاعات دست اولي را كه سازمان «سيا» رأساً نمي تواند به دست بياورد تهيه خواهد كرد، البته با سوابق اميني ونزديكي وي با بخشي از نيروهاي مذهبي تا حدودي قابل قبول به نظر مي‌رسيد به خصوص كه امريكايي‌ها مثل بسياري از ايرانيان چنان با اسلام و ساخت نظام حكومتي ايران و ملاياني كه بر سر كار بودند بيگانه بودند كه هر كس با كمي زرنگي و رابطه به آساني مي‌توانست گنجشك را رنگ كرده و به جاي قناري به آن‌ها بفروشد.

ولي با گذشت زمان و آزمودن اطلاعات داده شده از سوي جبهه نجات، امريكائيان متوجه شدند كه اميني و يارانش از گود بيرون هستند و اطلاعاتشان غلط، دست دوم و بي‌ ارزش است و ادعاهايشان عموماً گزافه‌اي بيش نيست و ماهي يكصد و هشتاد هزار دلار پولي كه سازمان «سيا» به آن‌ها مي‌دهد حيف و ميل مي‌شود. لذا درصدد اصلاح كار برآمدند و به جستجوي فرد مناسبي كه جانشين اميني باشد در ميان سلطنت طلبان برخاستند، تا آن كه دكتر گنجي را كه از دير باز با آنان سر و سري داشت برگزيدند.

دكتر گنجي ظاهراً در زمان تحصيل در امريكا با كنفدراسيون دانشجويان همكاري داشت، و در ايران با كمك اشرف به مقامات مختلف رسيد و بالاخره هم تغيير جناح داد و با هويدا و فرح نزديك شد. شناخته شده‌ترين سمت او مقام وزارت آموزش و پرورش بود. چند ماه پس از انقلاب نيز با كمك دو تن از ياران كنوني‌اش در «درفش كاوياني» يعني سيروس الهي و حبيب مميز، فرار كرد. بدين ترتيب كه وي را از طريق كوه‌هاي كردستان به تركيه بردند. به همين سبب پس از خروج از كشور وضع مالي مساعدي نداشت و پس از آمدن به امريكا براي رو به راه كردن زندگي به خيلي درها زده بود. مدتي براي يك هندي، كه تاجر بين‌المللي جواهرات بود و در ماجراي فروش بخشي از جواهرات سلطنتي به وي خواهم پرداخت، كار كرده بود. سپس به همراه چندتن ديگر يك شركت نانوايي در تگزاس داير كرده بود كه در اول كار نيز رونقي يافته بود، اما در زماني كه سازمان «سيا» به سراغ او رفت شركت دچار مشكلات سنگيني شده بود. با مراجعه سازمان «سيا» فرصت را غنيمت شمرد و به تنهايي گليم خود را از آب بيرون كشيد. البته اين فرصت‌ها در اين ديار كمتر پيش مي‌آيد و بسياري از رجالي كه عمري خدمت بيگانه را كرده بودند ولي پول كافي به خارج نياورده و يا نداشتند كه بياورند همه سرگردان و به انتظار فرصت نشسته و به هر دري براي سرسپردگي مي‌زدند و اگردري گشوده مي‌شد بر سر ورود به آن گلوي يكديگر را به دندان پاره مي‌كردند.

به طور كلي بايد گفت، گنجي مردي اهل عمل و مدير و در انجام كارهاي غير معمولي بي‌پرواست. از جمله درهمان اوايلي كه به مراكش رفته بوديم به رضا پيشنهاد كرده بود كه اسكناس جعلي چاپ كنند و آنقدر از اين پولهاي جعلي در بازار ايران بريزند تا دولت را از نظر اقتصادي فلج كنند، ضمن آن كه تا افشاي مطلب افراد بسياري را مي‌شد با آن خريد، كه رضا با طرح توافق نكرد.

بدين ترتيب، دكتر گنجي با حكم سازمان «سيا» در جيب براي فتح «جبهه نجات» عازم پاريس شد تا قلعه‌اي را كه ديري بود ستونهايش سخت ترك برداشته بود خراب كند. اما قلاعيان كه از اين راه نان و آبي داشتند به آساني سر فرود نمي‌آوردند و با آن كه ديري بود كه دست‌اندركاران به طنز مي‌گفتند يكي بايد بيايد و «جبهه نجات» را نجات دهد، چون نجات دهنده آمد متوليان ساليان آن امامزاده از نان راحتي كه داشتند چشم نمي‌پوشيدند و درگيري ‌آغاز شد. از آن رو كه كوس اين دعوا و افتضاحات آن بر سر بام زده شده و نشريات آن زمان به آب و تاب شرح ماجرا را نوشته‌اند. از آن مي‌گذريم، جز آن كه در بخش «شوراهاي مشروطيت» بار ديگر به اختصار به ‌آن باز خواهم گشت. در اينجا به اين بسنده مي‌كنم كه پس از مدتي بالاخره گنجي بساط دكتر اميني و يارانش را از«خانه نجات» بيرون ريخت، و حتي نام آن را دگر كرد و «درفش كاوياني»ش خواند. با بر هم ريختن بساط اميني‌، آهي دو تن از ياران او را كه از قبل با هم همكاري داشتند و بيكار شده بودند، يعني هرمز حكمت و داداش‌پور را به دفتر رضا آورد.

*دفتر رضا پهلوي

از آنجا كه سازمان «سيا» بر آن شده بود كه رضا پهلوي و دفترش را رسماً و به طور كامل در اختيار بگيرد، بودجه خاصي براي آن دفتر تعيين كرد. براي پوشش كار آهي شركتي در پاناما تأسيس كرد كه داراي حسابي در سوييس بود. بدين ترتيب از آغاز اين سال سازمان «سيا» ماهيانه حدود يكصد و پنجاه هزار دلار به حساب شماره Kredit Swiss, FED104759021 واقع در ژنو براي فعاليت‌هاي سياسي دفتر رضا واريز كرد. بودجه‌اي كه به همين مبلغ تا سال 1989 ادامه داشت. به پاس همين بودجه و هدف خبر رساني بود كه در سال 1990 رضا پهلوي خود از اين نقشش پرده برداشت و در صحبتي كه به مناسبت دهمين سال حكومت جمهوري اسلامي در لندن ايراد كرد، و در بسياري از روزنامه‌هاي جهان و عموم رسانه‌هاي فارسي زبان نقل شد، اعلام كرد كه وي تا به حال چندين مورد نقشه‌هاي خرابكارانه ايادي جمهوري اسلامي را در امريكا و اروپا كشف و به مقامات امنيتي اين كشورها خبر داده است و حتي با آن‌ها دردستگيري عده‌اي از پاسداران ، كه نقشه حمله به پايگاه‌هاي نظامي امريكا را داشتند، همكاري كرده است.

همزمان با تصويب اين بودجه سرو كله يار ديرين سازمان «سيا»، كه گفته مي‌شود براي سازمان امنيتي اسرائيل «موساد» كار مي‌كند، يعني معاون معروف ساواك پرويز ثابتي، پيدا شد. البته وقتي مي‌گويم سر و كله او پيدا شد يعني سايه او در جمع ديده شد، و الا او آفتابي نمي‌شد و عيارانه مي‌آمد و مي‌رفت. شنيدم كه از اين بودجه ماهيانه پنجاه هزاردلار سهم ثابتي شد تا شبكه جاسوسي در ايران شكل دهد و يا شبكه موجودخود را توسعه بخشد. كه البته باموقعيت پيشينش، كه به او امكان شناسايي افراد قديم ساواكي ياهمكاران ساواك را در ايران مي‌داد و همچنين با همكاري كه با موساد مي‌كرد، مناسب‌ترين فرد در اين مورد بود. به ويژه كه هنوز درون گود بود و مثل بسياري از رجال قديم با خروج از ايران از گردش زمان بيرون نرفته بود، كساني كه عقربه ساعت زندگي فعالشان هم چنان سال 1357 را نشان مي‌داد و اگر اين عقربه حركتي هم مي‌كرد بر خلاف جهت زمان و براي مرور در تخيلات دوران پيشين بود. براي برخي از آنان چنان فضاي تخيلي واقعيت يافته بود كه مثلاً اگر آن زمان رئيس فلان اداره بوده و يا درجه سرگردي داشتند، با مرور زمان خود را رسماً ترفيع داده و در مجالس آنان را باعنوان مدير كل، معاون وزير، و يا جناب سرهنگ مي‌خواندند!

*اشرف پهلوی فعال مي‌شود!

با تصويب اين بودجه، اشرف پهلوي كه هميشه اهل عمل است و به قول معروف سرش براي اين كارها درد مي‌كند، وارد كار شد و يك ميليون و سيصد هزار دلار هم او به بودجه عمليات كمك كرد و بدين ترتيب بودجه فعاليت سياسي دفتر رضا را قوت بخشيد، گفتني است كه ثروت اشرف حداقل تا پيش از آن كه تمام ثروت شاه به وراث او انتقال يابد، از تمامي افراد اين خاندان بيشتر است. وي كه سالها پيش از همه در خارج سرمايه‌گذاري كرده و ماجراي فعاليت‌هاي وي در قاچاق‌فروشي وغيره زبان زد خاص و عام است، آن چنان ثروتي دارد كه اين ارقام براي او به حساب نمي‌آيند، حتي هفتاد و پنج ميليون دلاري كه دردومعامله از دست داد خم به ابرويش نياورد. گويي از چشمه‌اي پر آب دو سطل آب برداشته باشند. يكي از اين دو رقم سي و پنج ميليون دلاري بود كه در جريان ايجاد بانكي در هنگ كنگ در اوايل دهه 80 از دست داد و گفته مي‌شود كه شريك امريكايي او اين پول را به جيب زد و برد. ديگري حدود چهل ميليون دلاري بود كه ظاهراً چند سال پس از آن در جريان سرمايه‌گذاري در چين، كه توسط رضا گلسرخي انجام گرفت، از دست داد.

اما به حق بايد گفت كه اگر در پشت اين ثروت شخصيت اشرف نبود هرگز اين گونه كمك‌ها صورت نمي‌گرفت. همان‌گونه كه پيشتر شاهد بوديم، هر جا كه به كمك مالي نياز بود اشرف با جاه‌طلبي فراوانش وارد عمل مي‌شد، از آن‌ جمله پنج ميليون دلار در قاهره به فرح داد، و يا به اويسي كمك كرد. و يا حدود دو ميليون دلار براي طرح «سيا» با فعاليت آرمئو اختصاص داد، و يا براي ايجاد «بنياد مطالعات فرهنگ ايران»، كه مهناز افخمي وزير سابق امور زنان مسئول آن شد، چند ميليون دلار سرمايه‌گذاري كرد. به طور كلي وي زني ماجراجو و قدرت طلب است و در اين راه از خرج پول و نيرو ابائي ندارد. بيهوده نيست كه يكي از رجال قديمي مي‌گفت: «اگر يك مرد در خاندان پهلوي باشد اشرف است» و مي‌دانيد كه او اين اشاره ظريف را از رضا شاه به وام گرفته است كه معروف است گفته بود اگر يك مرد در خاندان قاجار باشد خانم فخرالدوله (مادر دكتر اميني ) است.


بر اثر همين خصوصيت است كه اشرف يكي از مهره‌هاي اصلي كودتاي 28 مرداد شد. با نمايان شدن اولين شكاف‌ها در سقف سلطنت،‌كه حتي شاه و نزديكانش هم با تمام غفلتشان آن را ديدند و خطر فرو ريختن كاخ حكومت را احساس كردند ، به برادرش پيشنهاد كرد كه در ايران بماند و در كنار او دو نفري براي حفظ تاج وتخت بجنگند. اما شاه كه روحيه او را نداشت و از بدنامي او هراس داشت و مي‌دانست با بالا گرفتن ماجرا حضور اشرف، با آن گذشته و ماجراهاي مردبارگي فراوان و فساد مالي و قاچاق و بي‌پروايي‌هاي اخلاقيش، نقطه ضعف بزرگي خواهد بود اين پيشنهاد را نپذيرفت و به او گفت: بهتر است هر چه زودتر از كشور خارج شوي، زيرا تو مركز حملات قرار خواهي گرفت و اين به ضرر همه ما تمام خواهد شد. بالاخره همين قدرت طلبي بسيارش او را با تمام همسران شاه در تضاد قرار داده بود. زيرا وي چشم ديدن زني را كه شخصيت دوم دربار و خاندان سلطنتي باشد نداشت . با فوزيه اختلاف به هم رسانيد و معروف است كه يكي از عوامل اصلي پافشاري فوزيه بر طلاق اختلافش با اشرف بود و آزاري كه از دست رفتار او مي‌كشيد. با ثريا نيز وضعي بهتر از اين نداشت. به اختلافاتش با فرح اينجا و آنجا اشاره كرده‌ام، ‌به خصوص كه با فرح از نقطه نظر انديشه و فكر اداره مملكت هم اختلاف‌نظر داشت و هر يك در طيف فكري متفاوتي به يارگيري پرداخته بودند.

برگرديم بر سركمك مالي اخير اشرف به بودجه سياسي رضا. براي گرفتن اين پول هم طبق معمول اين جريانات، و اين كه همه جا بايد حق و حسابي داده شود و به قول معروف سبيل هر كس را كه دست اندر كار است بايد به نوعي چرب كرد، رضا گلسرخي كه همه كاره اشرف است، و حتي آن گونه كه مشهور است هوس‌هاي دل لذت‌خواه و مرد پسند اشرف را نيز برآورده مي‌كرد، صد هزار دلار حق الزحمه انجام كار راگرفت، كه شايد بدون دادن اين حق‌العمل آن كار انجام شدني نبود.

با ورود پول سازمان «سيا»، قلم سرنوشت رقم ديگري در كتاب زندگيم زد و به خواست خدا نخستين طليعه‌هاي رستگاري در زندگيم درخشيدن گرفت. از پذيرش حسابداري اين پول خودداري ورزيدم و بر آن شدم كه حسابم را از اين پول جدا كنم. از همان اول گفتم من نمي‌خواهم با پول «سيا» و حسابداري آن كاري داشته باشم. به همين سبب قرار شد از آن پس دو حساب جدا با دو حسابدار متفاوت دردفتر رضا عمل كنند: يكي حساب سياسي با مسئوليت آهي كه پول سازمان «سيا» و اشرف و هر پول ديگري كه در اين زمينه ممكن بود برسد به آن واريز مي‌شد و از آن مخارج فعاليت‌هاي سياسي تأمين مي‌گرديد. به طور كلي «سيا» و سازمان‌هاي اداري امريكا مثل عربستان سعودي عمل نمي‌كردند، بودجه‌اي كه داده مي‌شد حساب و كتابي داشت و نمي‌شد چون پول سعودي‌ها خرج زندگي شخصي كرد. هر چند اين بدان معني نيست كه در آن حيف وميل انجام نمي‌گرفت. ديگري حساب امور شخصي رضا و پولي كه به دست من بود تا با آن به تجارت بپردازم و بر روال گذشته مخارج زندگي رضا و خدمه و مستحفظين او را تأمين كنم. تنها رابطه‌اي كه اين دو حساب با هم داشتند مبلغ پنجاه هزار دلاري بود كه ماهيانه به حساب امور سياسي واريز مي‌كردم، زيرا برخي از افراد مثل فروغي از اين كه مستقيماً حقوقشان از سازمان «سيا» پرداخت شود ناراضي بودند. به اين ترتيب با آن كه آهي حقوق آن‌ها را پرداخت مي‌كرد اينان ظاهراً مي‌توانستند خود را راضي كنند كه از شخص رضا پهلوي پول مي‌گيرند و حقوق بگير سازمان «سيا» نمي‌باشند.
اين جدايي حساب سياسي از شخصي، به خواست خدا سبب شد كه هر چه بيشتر از فعاليت‌هاي سياسي رضا و خاندانش فاصله بگيرم، به خصوص كه از مدتها قبل به كارها و ادعاهايش ايماني نداشتم. خلاصه همان نيروي الهامي كه از كودكي با من بود چشمان مرا باز كرد و اين بار هم مثل تمام عمرم خداوند با رحمت بي‌پايانش به وسيله همان نيروي الهام مرا هدايت كرد و از اشتباهي كه در آن بودم برحذر داشت.

يك روز صبح در خانه جديدم در حومه واشنگتن جلو آينه ايستاده بودم و در فكر بودم كه چرا سلطنت بر عكس تمامي آنچه از كودكي به من گفته‌اند درست نيست. به نادرستي‌هاي فراواني كه در زمان شاه و بعد در ايام پسرش رضا ديده بودم و به افراد نادرستي كه اطراف اين دو جمع شده بودند فكر مي‌كردم. از جمله در فكر بودم كه چگونه شاهزادگاني كه درتنعم بزرگ شده‌اند و طعم سختي را نچشيده‌اند مي‌توانند با مردم خود رابطه برقرار كنند و زبان آن‌ها را بفهمند. ناگهان متوجه عنكبوتي شدم كه از سقف آويزان شده و روي آينه جلو رويم نشسته است. تعجب كردم كه عنكبوت در خانه نوساز من چه مي‌كند؟ اما پس از آن چندين مرتبه، هر بار كه به اين مسايل مي‌انديشيدم و مثلاً فكر مي‌كردم كه چگونه فردي تنها به حكم وراثت مي‌تواند رهبر ملتي باشد، به همان شكل عنكبوتي ظاهر مي‌شد؛ آن هم درمحل‌هايي كه به هيچ وجه انتظار نمي‌رفت: مثل اطاق تميز و بسيار شيك يك هتل مجلل. حتي يك بار در سال 1985 كه هنوز رضا در كنتي‌كت بود، با اتومبيل به محلي مي‌رفتيم. در طول راه ماجراي عنكبوت‌ها را با او در ميان گذاشتم. عجب آن كه در همان لحظه در مقابل ديدگان ناباور رضا عنكبوتي ظاهر شد كه از سقف ماشين كه به سرعت در حال حركت بود، خود را آويزان كرده بود.

از آن رو كه از كودكي بارها ديده بودم كه هر وقت خداوند اراده كند مرا از راه خطايي كه در آنم مطلع كند. به وسيله‌اي آن را به من نشان مي‌دهد، لذا به قرآن مراجعه كردم و اين آيه آمد: «مثل حال آنان كه غير خدا را به دوستي برگرفته‌اند مثل خانه‌ايست كه عنكبوت بنياد كند، و اگر بدانيد سست‌ترين خانه‌‌ها خانه عنكبوت است.» (عنكبوت، 41)
به هر حال از همان ايام ماجراي عنكبوت را براي بسياري از دوستان تعريف كرده‌ام و به همين سبب شنيده‌ام گاه افرادي در غيابم از سر شوخي به من مي‌گويند «احمد عنكبوتي».

منبع:پس از سقوط، خاطرات احمدعلی مسعود انصاری، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 268 تا 277

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس