بعد از کمی صحبت ابراهیم گفت: حاجی من فردا ان شا الله عازم گیلان غرب هستم و کاغذی را به پیرمرد داد و گفت برای بچه ها احتیاج به تعداد زیادی چفیه داریم.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - واخر سال 60 بود و ابراهیم به مرخصی آمده بود. با او رفتیم بازار ؛ از چند دالان و مغازه رد شدیم تا به مغازه مورد نظر ابراهیم رسیدیم.
مغازه بزرگی بود.

پیرمرد صاحب مغازه و شاگردش با ابراهیم روبوسی کردند ؛ مشخص بود قبلا همدیگر را می شناسند.

بعد از کمی صحبت ابراهیم گفت: حاجی من فردا ان شا الله عازم گیلان غرب هستم و کاغذی را به پیرمرد داد و گفت برای بچه ها احتیاج به تعداد زیادی چفیه داریم.

صحبت که به اینجا رسید پسر آن پیر مرد گفت: آقا ابرام چفیه دیگه چیه؟ مگه شما مثل آدم های لات و بیکار میخواهید دستمال گردن بیندازید؟

ابراهیم مکثی کرد و گفت اخوی چفیه دستمال گردن نیست.بچه های رزمنده هر وقت وضو میگیرند چفیه برایشان حوله است؛ هر وقت نماز میخوانند سجاده است ؛ هر وقت زخمی میشوند با چفیه زخم خودشان را میبندند و ...

پیرمرد صاحب مغازه پرید تو حرفش و گفت: چشم آقا ابرام اون رو هم تهیه میکنم.

فردا همان پیرمرد با یک وانت پر بار آمد و گفت وسایلی که خواستید آماده است ؛ آقا ابرام جان این هم یک وانت پر از چفیه.

بعد ها ابراهیم تعریف میکرد که از آن چفیه ها را برای عملیات فتح المبین استفاده کردیم.
کم کم استفاده از چفیه مشخصه رزمندگان اسلام شد.

منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 140 و 141

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 2
  • ۰۸:۵۷ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۶
    0 0
    چفیه آخرین مظلومیت شهدا......................
  • ۱۵:۲۲ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۶
    0 0
    خدا این شهید عزیز رو رحمت کنه. اما چون بحث تاریخ نگاری جنگ مطرحه عرض می کنم که از همون اوایل جنگ چفیه استفاده میشد یعنی از سال 59. عکسهای زیادی از رزمندگان در ماههای اول جنگ با چفیه وجود داره. برادر این حقیر در آبان 59 در حالی که چفیه داشت در جبهه سوسنگرد به شهادت رسید و با همون لباس و چفیه هم مدفون شد. خدا همه شهدا را غریق رحمت کنه.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس