بر این اساس، اصرار دارند _ سیاست ورزان انقلاب کرده _ که انقلاب اسلامی را هم بر اساس همان محکماتِ علمی! تفسیر کنند. و این تفسیر، صرفاً یک قرائت نیست مانند قرائتهای دیگر؛ «رسمیت» دارد. چون صاحبان این تفسیر، صاحبان قدرت نیز هستند؛ «قرائت رسمی».
با حسابوکتاب امثال «برینتون» دورهی «ترمیدور» برای انقلاب اسلامی فرارسیده؛ دورهی فرونشستن تب انقلاب و آغاز رجعت؛ «آغاز ارتجاع». دورهی پایان تندروی و آرمانگرایی افراطی و استقرار عملگرایی واقعبینانه!
همهی اینها را خوب آموختهاند سیاستورزان ما. خوبتر از صاحبانِ چنان نظریاتی. حتی اگر تودهی ملت، به چنان قالبی درنیایند، یعنی نخواهند که دربیایند، مرتجعین متجددنمای ما، آنها را به غل و زنجیر بسته و با خود به آنجا خواهند برد.
بیخود نیست که انقلابیگری، امروز، در دههی چهارم انقلاب، در ملتهبترین شرایط بینالمللی، از سوی انقلابیونِ نشاندار، حرکتی بر مدار «احساساتِ» بیپشتوانه، «شعار»های بیثمر و دور از «عقلانیت» معنا میشود... این، قطعاً «ارتجاع» است؛ ارتجاعِ اتوکشیده و شیک!
ارتجاع است، چون میکوشد، جامعهی ایرانی را از «مسیرِ رفته»، که خود میگویند و فریاد میکشند که «مسیری درخشان» بوده و... بازگرداند! به کجا؟ به جایی که قبلاً بودهاند و از آن «ناراضی»! که این نارضایتی از وضع موجود آن روزگار، به حرکتشان واداشت و «پیش» رفتند و رسیدند به نقطهی اکنون. حالا که این مسیرِ صعب را با غلبه بر انبوه مرارتها، پیموده و به امروز رسیدهاند و تثبیت شدهاند، با رسمیت و البته «قدرت» فرمان ارتجاع صادر میکنند. با «شعارِ» اغواکنندهی «عقلانیت»! یعنی که ای ملتِ بهاصطلاح انقلابی! اینهمه سال، عقلتان تعطیل بوده و سوار اسب احساسات بودید و حالا فصل عاقل شدن است.
این، قلبِ معناست. قلبِ معنای انقلابیگری. و چنین قلب معنایی، برای معقول نمایاندنِ ارتجاع، ضرورت دارد.