به گزارش مشرق، آیت الله جوادی آملی در بخشی از کتاب "حیات حقیقی انسان در قرآن" به تشریح ابعاد عبودیت سرافرازانه انسان متأله می پردازد.
عبادت های گوناگون انسان که جلوه هایی از عبودیت او به شمار می آید، همگی از نگاه قرآن کریم قرض الحسنه است؛ یعنی ظاهرا انسان از خود مایه می گذارد و چیزی پرداخت می کند تا معادل آن دریافت نماید و به دیگر بیان از انبار توانمندی های خود برمی گیرد و در مزرعه عمل می افشاند تا در قیامت برداشت کند. چنان که کشاورز از انبار و خزانه خود برمی دارد و در کشتزار می کارد تا پس از مدتی چند برابر درو کند. پس عبادت کنندگان خدا به بازاری رو نهاده اند که داد و ستدهای آن پررونق و ربح و بهره های آن فراوان است و این حاصل نگرشی متوسط و فهمی متعارف از آیات مربوط به بحث است.
دو ویژگی تجارت انسان با خدای سبحان
دقت بیشتر در معامله انسان با خدا ما را به حقیقتی برتر و زیباتر راهنمایی می کند و آن اینکه مشتری این بازار یعنی خدای سبحان از آدمی می خواهد که خود را بسان شاهد بازاری در این عرصه تجارت عرضه کند و جان خویش را افزون بر اموال خود در معرض معامله با خدا قرار دهد: انّ الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنه. ولی در این صورت نیز تفاوتی عمیق میان این تجارت با این دو ویژگی همراه است. اول: دو چیز مورد معامله هر دو از امور وجودی است یعنی یا کالا با کالا مبادله می شود یا کالا با پول یا کالا و پول با خدمات. دوم: دو شی ء مورد معامله یعنی عوض و معوّض یا ثمن و مُثمن یا کالا و بهای آن در دست یکی از طرفین معامله جمع نمی شود بلکه یکی از آن دو نفر کالا را می برد و دیگری بها را.
این دو ویژگی در تجارت انسان با خدای سبحان به گونه ای دیگر است؛ زیرا اولا دو مورد معامله وجودی نیست بلکه یکی وجودی و دیگری عدمی است چون آنچه انسان می دهد نقص ها و عیب های خود چون جهل، بخل، حرص، حسد و ... است که همگی عدمی است و آنچه می گیرد ملکات انسانی و صفات بهشتی است که از برجسته ترین حقایق وجودی به شمار می رود. ثانیا عوض و معوض هر دو بهره انسان معامله گر با خدا است زیرا نه تنها آنچه را پرداخته دوباره به دست می آورد بلکه ده برابر آن را باز پس می گیرد: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها.
خلاصه آنکه انسان به نفع خود کار می کند و از خداوند پاداش دریافت می نماید چنان که مال خدا را به خدا می فروشد و ثمن مضاعف به چنگ می آورد یا مال خدا را به خداوند قرض می دهد و عوض مضاعف می گیرد که از برخی به عقد اجاره و از بعضی به عقد قرض و از برخی به عقد بیع یا عقود دیگر تعبیر می شود.
تبدیل "من" های انسان در عبودیت پروردگار
پس تعبیر تجارت در قرآن کریم نخست به زبان های متوسط و برای تفهیم آن ها ارائه می شود اما در مراتب بعدی ادبیاتی برتر می یابد و در نهایت به زبان اوحدی از انسان های عارف ظهور می کند. زیرا ابتدا سخن از تبدیل من طبیعی به من مثالی است و پس از آن من مثالی با من عقلی و در مرتبه برتر من عقلی با حقیقت مرتبط به خدای سبحان یعنی حیّ متأله مبادله می شود و در این مرتبه دیگر نه تغییری در کار است و نه تبدیلی زیرا در همه آفرینش موجودی همتای حیّ متأله یافت نمی شود و جایی برای مبادله باقی نمی ماند.
از ویژگی های ملکوتی انسان در این مرتبه اولا این است که سیّئات را به راحتی کنار می گذارد و حسنات به گونه ملکه از او صادر می شود و دیگر نه سخن از امر است و نه نهی، بلکه بر مبنای حقیقت لغوی می توان گفت: انسان متألّه گناه نمی کند نه این که باید گناه نکند و کارهای خیر و حسنات را انجام می دهد نه این که باید انجام دهد در حالی که پیش از این جمله های خبری مذکور به داعی انشا استعمال می شد و مقصود از آن ها امر و نهی بود.
مثلا در دوران خردسالی به کودکان گفته می شود انسان با آتش بازی نمی کند. این جمله به ظاهر خبری و در واقع انشایی و به معنای نهی از بازی با آتش است؛ یعنی نباید چنین کند. اما همین کودک اگر به مقامات والای انسانی رسید و با رشدی همه جانبه در کسوت حکیم و عارفی متألّه چهره نمود به حقیقت می توان گفت: چنین انسان کاملی هرگز با آتش بازی نمی کند نه این که نباید بازی کند چون حکیم عارف از آن جهت که مظهر حکمت و معرفت الهی است حقیقت امور را مشاهده می کند و عمق پلیدی گناه را به راحتی می بیند و بدین سبب از کارهای ناروا تنفر و انزجار دارد و به سهولت و سرعت از آن ها عبور می کند و به تقوای بلند ملکوتی در دو ساحت اوامر و نواهی خداوند به صورت ملکه بلکه فصل مقوم جان انسان متکامل ظهور می نماید و این همه زیبایی و بزرگی و آزادگی ره آورد حیات متألهانه و عبودیت سرافرازانه انسان در محضر ربوبیت خدای سبحان است.
تمامیت فاعلیت و قابلیت در حیات متألهانه
از دیدگاه قرآن کریم آدمی با حیات موحدانه و حقیقی خود در الهیت خدای سبحان ذوب شده است یعنی محصول مجاری ادراکی و تحریکی انسان که همان علم صائب و عمل صالح اوست جز در مسیر معرفت و محبت حق قرار نمی گیرد و تمام گزارش های علمی و گرایش های عملی او یک سره به سوی خدای سبحان است. برای تحقق این حیات الهی دو امر از سوی خداوند باید عملی شود: اول: این زندگی حقیقی از مرحله شأنیّت به مرتبه فعلیّت راه یابد. دوم: امکان پذیرش و استعداد و قبول در آدمی ایجاد شود.
بدین جهت خدای سبحان از یک سو روحی ملکوتی به انسان عطا فرمود که دارای حقیقت "از خدایی" و "به سوی خدایی" - من اللهی و الی اللهی - است و منزلت آشکاری با رب العالمین دارد. از سوی دیگر با اسمای حسنای خود بر انسان تجلی کرد و همه راه های شهود حق را در برابر آدمی گشود. از این رو هم فاعل - خداوند - در نمود و ارائه خویش تام الفاعلیه است و هم قابل - انسان - در رویت حق، تامّ القابلیّه. پس این مطلب را در دو مقام باید پی گرفت: یکی تمام بودن نصاب فاعلیّت حق در ظهور و ارائه خویش و دیگری تمام بودن نصاب قابلیت انسان در نظر و رؤیت حق.
عبادت های گوناگون انسان که جلوه هایی از عبودیت او به شمار می آید، همگی از نگاه قرآن کریم قرض الحسنه است؛ یعنی ظاهرا انسان از خود مایه می گذارد و چیزی پرداخت می کند تا معادل آن دریافت نماید و به دیگر بیان از انبار توانمندی های خود برمی گیرد و در مزرعه عمل می افشاند تا در قیامت برداشت کند. چنان که کشاورز از انبار و خزانه خود برمی دارد و در کشتزار می کارد تا پس از مدتی چند برابر درو کند. پس عبادت کنندگان خدا به بازاری رو نهاده اند که داد و ستدهای آن پررونق و ربح و بهره های آن فراوان است و این حاصل نگرشی متوسط و فهمی متعارف از آیات مربوط به بحث است.
دو ویژگی تجارت انسان با خدای سبحان
دقت بیشتر در معامله انسان با خدا ما را به حقیقتی برتر و زیباتر راهنمایی می کند و آن اینکه مشتری این بازار یعنی خدای سبحان از آدمی می خواهد که خود را بسان شاهد بازاری در این عرصه تجارت عرضه کند و جان خویش را افزون بر اموال خود در معرض معامله با خدا قرار دهد: انّ الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنه. ولی در این صورت نیز تفاوتی عمیق میان این تجارت با این دو ویژگی همراه است. اول: دو چیز مورد معامله هر دو از امور وجودی است یعنی یا کالا با کالا مبادله می شود یا کالا با پول یا کالا و پول با خدمات. دوم: دو شی ء مورد معامله یعنی عوض و معوّض یا ثمن و مُثمن یا کالا و بهای آن در دست یکی از طرفین معامله جمع نمی شود بلکه یکی از آن دو نفر کالا را می برد و دیگری بها را.
این دو ویژگی در تجارت انسان با خدای سبحان به گونه ای دیگر است؛ زیرا اولا دو مورد معامله وجودی نیست بلکه یکی وجودی و دیگری عدمی است چون آنچه انسان می دهد نقص ها و عیب های خود چون جهل، بخل، حرص، حسد و ... است که همگی عدمی است و آنچه می گیرد ملکات انسانی و صفات بهشتی است که از برجسته ترین حقایق وجودی به شمار می رود. ثانیا عوض و معوض هر دو بهره انسان معامله گر با خدا است زیرا نه تنها آنچه را پرداخته دوباره به دست می آورد بلکه ده برابر آن را باز پس می گیرد: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها.
خلاصه آنکه انسان به نفع خود کار می کند و از خداوند پاداش دریافت می نماید چنان که مال خدا را به خدا می فروشد و ثمن مضاعف به چنگ می آورد یا مال خدا را به خداوند قرض می دهد و عوض مضاعف می گیرد که از برخی به عقد اجاره و از بعضی به عقد قرض و از برخی به عقد بیع یا عقود دیگر تعبیر می شود.
تبدیل "من" های انسان در عبودیت پروردگار
پس تعبیر تجارت در قرآن کریم نخست به زبان های متوسط و برای تفهیم آن ها ارائه می شود اما در مراتب بعدی ادبیاتی برتر می یابد و در نهایت به زبان اوحدی از انسان های عارف ظهور می کند. زیرا ابتدا سخن از تبدیل من طبیعی به من مثالی است و پس از آن من مثالی با من عقلی و در مرتبه برتر من عقلی با حقیقت مرتبط به خدای سبحان یعنی حیّ متأله مبادله می شود و در این مرتبه دیگر نه تغییری در کار است و نه تبدیلی زیرا در همه آفرینش موجودی همتای حیّ متأله یافت نمی شود و جایی برای مبادله باقی نمی ماند.
از ویژگی های ملکوتی انسان در این مرتبه اولا این است که سیّئات را به راحتی کنار می گذارد و حسنات به گونه ملکه از او صادر می شود و دیگر نه سخن از امر است و نه نهی، بلکه بر مبنای حقیقت لغوی می توان گفت: انسان متألّه گناه نمی کند نه این که باید گناه نکند و کارهای خیر و حسنات را انجام می دهد نه این که باید انجام دهد در حالی که پیش از این جمله های خبری مذکور به داعی انشا استعمال می شد و مقصود از آن ها امر و نهی بود.
مثلا در دوران خردسالی به کودکان گفته می شود انسان با آتش بازی نمی کند. این جمله به ظاهر خبری و در واقع انشایی و به معنای نهی از بازی با آتش است؛ یعنی نباید چنین کند. اما همین کودک اگر به مقامات والای انسانی رسید و با رشدی همه جانبه در کسوت حکیم و عارفی متألّه چهره نمود به حقیقت می توان گفت: چنین انسان کاملی هرگز با آتش بازی نمی کند نه این که نباید بازی کند چون حکیم عارف از آن جهت که مظهر حکمت و معرفت الهی است حقیقت امور را مشاهده می کند و عمق پلیدی گناه را به راحتی می بیند و بدین سبب از کارهای ناروا تنفر و انزجار دارد و به سهولت و سرعت از آن ها عبور می کند و به تقوای بلند ملکوتی در دو ساحت اوامر و نواهی خداوند به صورت ملکه بلکه فصل مقوم جان انسان متکامل ظهور می نماید و این همه زیبایی و بزرگی و آزادگی ره آورد حیات متألهانه و عبودیت سرافرازانه انسان در محضر ربوبیت خدای سبحان است.
تمامیت فاعلیت و قابلیت در حیات متألهانه
از دیدگاه قرآن کریم آدمی با حیات موحدانه و حقیقی خود در الهیت خدای سبحان ذوب شده است یعنی محصول مجاری ادراکی و تحریکی انسان که همان علم صائب و عمل صالح اوست جز در مسیر معرفت و محبت حق قرار نمی گیرد و تمام گزارش های علمی و گرایش های عملی او یک سره به سوی خدای سبحان است. برای تحقق این حیات الهی دو امر از سوی خداوند باید عملی شود: اول: این زندگی حقیقی از مرحله شأنیّت به مرتبه فعلیّت راه یابد. دوم: امکان پذیرش و استعداد و قبول در آدمی ایجاد شود.
بدین جهت خدای سبحان از یک سو روحی ملکوتی به انسان عطا فرمود که دارای حقیقت "از خدایی" و "به سوی خدایی" - من اللهی و الی اللهی - است و منزلت آشکاری با رب العالمین دارد. از سوی دیگر با اسمای حسنای خود بر انسان تجلی کرد و همه راه های شهود حق را در برابر آدمی گشود. از این رو هم فاعل - خداوند - در نمود و ارائه خویش تام الفاعلیه است و هم قابل - انسان - در رویت حق، تامّ القابلیّه. پس این مطلب را در دو مقام باید پی گرفت: یکی تمام بودن نصاب فاعلیّت حق در ظهور و ارائه خویش و دیگری تمام بودن نصاب قابلیت انسان در نظر و رؤیت حق.