*ماجرای تولد یک شاعر از اردوهای دانشآموزی
مصطفی محدثی خراسانی در بخش ابتدایی این مراسم بهعنوان یکی از متولدین این ماه با اشاره به اینکه نگاه روشن و امیدوار داشتن را از شعر آموخته، گفت: جریان اصیل شعر فارسی در گذر زمان محو نشده و در محاق قرار نگرفته است. جریان توفنده شعر فارسی راه خود را پیدا کرده و از پیچ و خمها عبور کرده است. در طول این سالها شاعران در مقام سرودن و مخاطبان رویکردهایشان به شعر مفهوممدار نزدیک شده است.
وی با اشاره به اینکه فعالیتهای شهرستان ادب مانند فعالیتهایی است که در سالهای دور در حوزه دانشآموزی انجام میشده، گفت: تابستانها دانشآموزان خراسانی را جمع میکردیم و مباحث آموزشی شعر را برایشان مطرح میکردیم. در خاطرم هست که در یکی از این سالها هنگام غروب، بلندگو من را صدا زد و اعلام کرد که یک نفر که از کاروان دانشآموزان سبزوار جا مانده، همراه برادرش خود را به محل اردو رسانده است، وقتی من پیش این دو رفتم، دیدم برادر او نیز یک دانشآموز است که او را از یکی از روستاهای دورافتاده سبزوار با خود آورده است. فکر کردم اگر بخواهد همین الان بازگردد، مشخص نیست کی به روستایش برسد، از این رو به او گفتم میتوانی در اردو بمانی. او گفت من با این عوالم شاعرانه میانهای ندارم، گفتم ولی میتوانی بهعنوان دانشآموز بمانی. او ماند و ماندنش مصادف شد با اینکه امروز شاعری به نام عباس چشامی در فضای شعر کشور شاهد هستیم.
*قطامی که ریحانه شد
ریحانه جعفری نویسنده و مترجم کودک و نوجوان که متولد ۲۰ آذر در شهر اصفهان است، با اشاره به اینکه قرار بود مصطفی باشم، اما ریحانه شدم، گفت: پدر من اسم قطامه را دوست داشت، اما نام مرا ریحانه گذاشت.
وی افزود: از دوران ابتدایی اهل نوشتن بودم و چون نمیتوانستم میوههای تابستانه را بخورم، آنها را مینوشتم. قورمهسبزی پختم، نوشتم. رخت شستم، اتوبوس سوار شدم و هر کاری که کردم، نوشتم. اولین کاری که از من چاپ شد، ماجرایش برمیگردد به دستیاری من در یک کار با آقای رحماندوست که او وقتی فهمید من زبان انگلیسی میدانم، کاری داد تا ترجمه کنم.
جعفری با تشبیه کردن هنر به آب، گفت ممکن است این آب از منفذهای گوناگون بیرون بزند و ورودم به سینما نیز به همین نحو است.
او گفت: من چندین کار در انجمن سینمای جوان انجام دادم. با اصغر فرهادی و جمعی از هنرمندان جوان آن روزها یک گروه بودیم و در روزگار جنگ چند کار تولید کردم، اما چون فکر میکردم که روزگار مانند همان دوران خواهد ماند، نسخهای از کارهایم برای خودم نگه نداشتم و آثارم مانند بچههایی هستند که گم شدهاند.
این نویسنده با اشاره به تفاوتهای تألیف و ترجمه، تألیف را شنا کردن در دریا خواند و کار ترجمه را نیازمند به تعهد بالا عنوان کرد، گفت: خیلی دلم میخواهد بچهها زیر سقف باشند، پدر و مادرشان را گم نکنند و بمبی روی سرشان منفجر نشود و اول از همه امیدوارم این اتفاقات در کشورم رخ دهد.
* جمع شدن آب و آتش در یک محفل
محمودرضا اکرامیفر که متولد جوشقان از توابع اسفراین بود، با اشاره به اینکه در اینجا متولدین آبان و آذر جمع هستند، گفت: شما امروز آب و آتش را کنار هم جمع کردهاید.
وی با اشاره به اینکه نمیداند چه کسی اسمش را انتخاب کرده، گفت: پدر من یک گوسفنددار بود که فقط بلد بود بنویسد، حسن و یک دایره دورش بکشد، اما سخنانی که از او نقل میکنم، دیگران میگویند که او کسی مانند بطلمیوس و مانند آن بوده است، ولی فکر میکنم اسم من را ملای ده گذاشته است.
این شاعر در ادامه گفت: از زمانی که به مشهد آمدم در شعر جدی بودم که تقریباً ۳۰ سالم بود. در جلسات هفتگی شعر میخواندیم و جدی نقد میشد. مرحوم صاحبکار، مصطفی محدثی خراسانی، سیدعبدالله حسینی و دیگران کسانی بودند که در این جلسات شعر میخواندند و شعرشان نقد میشد و این بحثهای جدی پایههای شعر فارسی بعد از انقلاب را محکم کرد.
او که همزمان در دوران جوانی در دانشگاه آزاد، ادبیات میخواند و در دانشگاه تهران، جامعهشناسی و در یک مدرسه نیز تدریس میکرده و همزمان در روستایشان مشغول کشاورزی بوده، گفت: بحثهایی میکردیم که نتیجه گرفتیم ائمه در شعر بسیار مظلوم هستند. (درحالی که بغض کرده بود) به این نتیجه رسیدیم که برای معصومین شعر گفت و فقط هم نباید در شعر عاشورایی مطرح شویم، زیرا زندانهای امام کاظم (ع) خودش حماسه دارد.
اکرامیفر در ادامه گفت: در شعر رویکرد عاشقانه، حماسی و عرفانی داشتم، زیرا معتقد بودم مرثیه بسیار گفته شده و بهتر است با این رویکرد شعر بگوییم. از سال ۶۷ سرودن این اشعار را شروع کردم که با عنوان «دریا تشنه است» منتشر شد که شعر «یا علی گفتیم و عشق آغاز شد» متعلق به همین مجموعه است.
*صدهزار تومان خسارت برای گفتن یک شعر
وی در ادامه با اشاره به خاطرهای از شاعرانگی خود گفت: گاهی اوقات پیش میآمد که هنگامی که پشت فرمان بودم، شعری به ذهنم خطور میکرد و دنبال آن را میگرفتم. در همین حین حواسم پرت شد و از پشت به ماشین جلویی زدم. راننده آن ماشین پیاده شد و گفت معلوم است چه میکنی؟ گفتم شعر میگویم. گفت ارزش دارد؟ گفتم خسارتش را میدهم و برای آن شعر ۱۰۰ هزار تومان خسارت دادم.
او در پایان با اشاره به اینکه در ادبیات برای همه چیز شعر میگوییم، مگر خداوند گفت: خداوند در ادبیات ما مظلوم است. ما آنقدر دچار دیگران شدهایم که از خدا غافل ماندهایم. شاید کار برای خدا زیاد کرده باشیم، اما درمورد خدا کاری نکردیم و بعد از انقلاب با توجه به رویکرد دینی که وجود داشت این مسئله کمرنگ شده است.
سیداحمد نادمی با اشاره به نام خود گفت: یک عمه پیری دارم که به نوعی مادر دوم من است و حق بسیاری بر گردن من است و نام من یکی از حقهایی است که بر گردن من دارد.
وی به شیوه آشنایی خود با ادبیات اشاره کرد و گفت: مسجدی در محل ما بود که امام جماعت اهل فضلی هم داشت و من در آنجا با ادبیات جهان آشنا شدم. مواجهه من با ادبیات مربوط به سالهای انقلاب است که در حوزه هنری با سید حسن حسینی و قیصر امینپور آشنا شدم.
نادمی گفت: سیدحسن فرد متواضعی بود و در اوج تواضع هیبت مثالزدنی داشت، درمورد شاعری او حق شاعریاش ادا نشده و او یکی از شاعرترین شاعران انقلاب است.
* در نشریات حوزه هنری خیر و برکت نیست
این شاعر با اشاره به نشریه شعر حوزه هنری گفت: حوزه هنری متأسفانه هر قدر در جلسات خیر و برکت بود، در نشریاتش نبود و فکر میکنم به نشریاتشان نگاه دلسوزانهای نداشتند. مجله شعر در شهرستانها ناشناس بود، اما در شهر تهران در خیابان رشت، در یک پارکینگ انبار شده بود و به نظرم میرسد که ما چاپ میکردیم تا آنها انبار کنند.
*به خاطر دیدار رهبری از محل کار اخراج شدم
بیژن ارژن شاعر رباعیسرای کرمانشاهی با اشاره به اینکه چون کار من سرودن رباعی است میخواهم به سوالات کوتاه پاسخ دهم گفت: نام مرا پدرم انتخاب کرده است.
وی افزود: از دوم راهنمایی با دو بیتی شروع کردم و به رباعی، غزل و فراغزل رسیدم و دوباره به رباعی بازگشتم. من وقتی رباعی نوشتن را شروع کردم که اغلب از رباعی و مثنوی به غزل نقل مکان کرده بودم و دیگر کسی در رباعی حرفی برای گفتن نداشت.
ارژن گفت: ما در روزگاری بودیم که عشق جرم بود و من بهعنوان یک دانشآموز دبیرستانی وقتی میخواستم شعر بخوانم، میگفتم یک رباعی عرفانی دارم و این حقیقت آن روزگار بود.
این شاعر گفت: من همیشه فکر میکردم این مراسمها برای بعد از مرگ است، ولی الان که میبینم این جلسه برگزار شده، خوشحالم و باید قدر این دیدهشدنها را دانست.
او با اشاره به شرکت در جلسه شعر رهبر انقلاب گفت: آن زمان من در شرکت فرش بیستون کار میکردم که به من زنگ زدند و برای آن جلسه دعوت شدم. بعد از اینکه از این دیدار بازگشتم، چرا در حضور رهبر انقلاب از مشکلات کارگری حرفی نزدی؟ گفتم مگر من آنجا نماینده سندیکای کارگری بودم که بعد از یک هفته از کار اخراج شدم.
سعید پورطماسبی یکی دیگر از شاعرانی بود که در این مراسم به نحوه انتخاب اسمش اشاره کرد و گفت: اسم من بهصورت شورایی انتخاب شده، ولی به گمانم پیشنهاد مادربزرگم بوده است.
وی افزود: شعر را بر حسب اتفاقات دوره راهنمایی آغاز کردم و ابتدا با نثر ادبی وارد عرصه ادبیات شدم. موثرترین جلسهای که میرفتم جلسه قبل از ورودم به دانشگاه بود که در فرهنگسرای اندیشه برگزار میشد.
امیرعلی سلیمانی آخرین شاعری بود که در این مراسم سخن گفت. وی افزود: من در شهرستان صحنه متولد شدم که محدودیتهای زیادی داشت. از ۶ سالگی تا ۱۳ سالگی مشترک کیهان بچهها بودم و ذوق داشتم که اسم من در ستون «نامهات رسید» درج شود و از همان جا نوشتن را شروع کردم.
سلیمانی گفت: بعد از آن یک مداحی که خودش شعر هم میگفت در شهر ما وجود داشت که به من گفت اگر شعر خوب بگویی در مجالس میخوانم و این آغاز سرودن شعر توسط من بود.
او گفت: از آنجایی که در شهرستانها مانند تهران تریبونهای شعرخوانی گوناگونی وجود ندارد، از ۱۶ سالگی در تمام جشنوارههای شعر شرکت کردم، زیرا شاعران شهرستانی برای عرضه شعرشان، تنها راهی که پیش پایشان وجود دارد، همین کنگرهها و جشنوارههای ادبی است، زیرا نیاز به عرضه شعر در میان شاعران تهرانی در جلسات مختلف، برطرف میشود.
در پایان این مراسم نویسندگان و شاعران کیک تولد خود را بریدند و عکس دستهجمعی گرفتند.