به منظور تبیین حق الناس در انتخابات و بررسی آنچه که پیرامون انتخابات خبرگان، بررسی صلاحیت ها و شورای نگهبان میگذرد به سراغ حجت الاسلام و المسلمین محسن قمی رفتیم.
وی که در حال حاضر معاونت بین الملل دفتر رهبر معظم انقلاب را بر عهده دارد عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی و نمایندگی مجلس خبرگان رهبری را در کارنامه خود دارد. قمی همچنین پیش از این رئیس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها بوده است.
او بر رای تکلیفی تاکید می کند و می گوید: برای رای دادن باید دید کاندیدای مورد نظر با واقعیت تطبیق دارد یا خیر. باید به کسی رای داد که بیشترین قرابت را با واقعیت دارد.
قمی البته اعتقاد دارد که هرکسی نباید کاندیدا شود چرا که این نیز از موارد حق الناس است. معاون بین الملل دفتر رهبر انقلاب بر ضرورت تطبیق داوطلبان انتخاباتی با قوانین نظام تاکید دارد و مرجع تشخیص صلاحیت کاندیداها را شورای نگهبان می داند. وی این را هم گوشزد کرد که شورای نگهبان از پیش خود معیار وضع نمی کند بلکه معیارهایش کاملا قانونی است.
در کنار این فیلترهای قانونی حجت الاسلام قمی اعتراض های قانونی در مسیر اجرای قانون انتخابات را هم جایز می داند و تاکید دارد: باید تفکیک کنیم بین کسی که می خواهد معترض به نتایج انتخابات از مسیر قانونی باشد و کسی که نمی خواهد از مسیر قانونی عبور کند؛ چراکه خود و یا جناحش رأی نیاورده است، می خواهد اساسا انتخابات را زیر سوال ببرد.
از او در مورد لیست های اصلح هم پرسیدیم. لیست هایی که به تعبیر رهبرانقلاب نباید صدای آمریکا از دل آن بیرون بیاید. قمی هم بر این موضوع تاکید دارد. او اعتقاد داشت اگر کسانیکه لیست انتخاباتی معرفی می کنند خودشان علامت سوال داشته باشند این علامت سوال به افراد آن لیست هم سرایت می کند.
البته سوالات ما معطوف به انتخابات نبود و بواسطه سمت و جایگاه شغلی که حجت الاسلام قمی دارد در مورد نامه رهبری به جوانان غربی، بازتاب و تاثیراتش و همچنین روند بیداری اسلامی در منطقه نیز پرسش هایی داشتیم که مشروح این مصاحبه از نظرها می گذرد.
بدلیل آنکه فضای جامعه انتخاباتی است اجازه دهید با سوالات انتخاباتی مصاحبه را آغاز کنیم. سوال اول در مورد استخدام واژه ای است که حضرت آقا در مورد حق الناس داشتند و شئون و اجزاء مختلف انتخابات را حق الناس تعبیر کردند. البته یکبار هم درانتخابات ۹۲ فرمودند صیانت از آراء حق الناس است و این روزها هم اجزاء دیگری از انتخابات همچون تائید صلاحیت ها، حضور مردم در انتخابات، پاسداری از رای آنان و وفاداری به نتیجه انتخابات را مصدیق حق الناس دانستند. چرا ایشان واژه ای که کاربرد فقهی داشته و در ادبیات سیاسی مصطلح نبوده است را برای یک مسئله سیاسی استفاده کردند.
مقدمتا دو نکته را لازم به یادآوری می دانم. نکته اول آنکه منابع فقهی ما از غناء لازم برای پاسخگویی به همه نیازهایی که بشر برای سعادت خود به آن نیازمند است برخوردار است و از لحاظ منابع اولیه از این جهت کمبود نداریم. البته مانند منابع زیرزمینی که زیاد داریم، اما استخراج خوبی ندارد، در حوزه منابع فقهی هم کمتر کار شده است. فقه حکومتی و ورود فقه به عرصه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی احتیاج به کارهای گسترده ای دارد و یکی از ویژگی های رهبری نیز ابداع این نوع ابتکارات، نواندیشی ها و خلاقیت هایی است که یک مورد آن حقالناس دانستن رأی مردم است به همین جهت وارد مقدمه دوم می شوم و اینکه حقالناس دانستن رای مردم یک مبنای فلسفی هم دارد.
آن نگاه این است که ما چگونه رأی مردم را تحلیل می کنیم. آیا رأی مردم یک حق است یا اینکه یک وظیفه و تکلیف هم هست. آیا رأی مردم با معیاری قابل سنجش است و یا اینکه خود رأی مردم، شاخص است؟
نگاه لیبرالی به انتخابات با نگاه اسلامی متفاوت است. در نگاه اسلامی ما معتقد هستیم کسانی که می خواهند رأی دهند وظیفه دارند واقعیت را بشناسند و رأی خود را به آن واقعیت نزدیک کنند و به کسی رأی بدهند که بیشترین قرابت را با آن واقعیت دارد. در این نوع نگاه رأی هم حق است و هم تکلیف.
لذا در نظام اسلامی نمی توان به هر کسی رأی داد، باید به کسی رأی داد که بیشترین انطباق را با واقعیت داشته باشد علاوه بر آن بعد از رأی، وظیفه تمام شده و خاتمه یافته تلقی نمی شود بلکه باید بعد از رأی، رصد خود را مرتب داشته باشیم که آیا آن واقعیت (کاندیدای انتخاب شده) غباری بر رویش نشسته است یا نه؟ آیا آن فردی که من به خاطر ویژگی هایی به آن رأی داده ام، همچنان آن ویژگی ها را دارد یا نه؟ و حتی ممکن است من از ابتدا اشتباه کرده باشم. یعنی حضور مردم در صحنه بعد از رأی دادن هم یک تکلیف محسوب می شود و این درست عکس نگاه لیبرالی به انتخابات است.
در نگاه لیبرالیستی، رأی مردم خود شاخص نهایی است و هیچ شاخص دیگری وجود ندارد که رأی مردم را با آن بسنجیم و بگوییم آیا مردم در رأی دادن راه ثواب را پیموده اند و یا راه خطا را؛ چراکه به تعبیر ژان ژاک روسو «صدای اکثریت، صدای خدا است» و ماورای رأی مردم هیچ معیاری نداریم که با آن رأی مردم را بسنجیم. به همین جهت رأی مردم یک حق تلقی می شود نه یک تکلیف و در رأی دادن هم مردم هیچ ملاک و معیاری را لازم نیست رعایت کنند و بعد از رأی دادن، وظیفهشان خاتمهیافته تلقی می شود.
در نظام لیبرال مخالفت کردن با کسی که رأی اکثریت را همراه خود دارد، منطقا قابل توجیه نیست. کسی که مستحضر به رأی اکثریت مردم است، حق تلقی می شود و کسی نمی تواند منطقا به او اشکالی وارد کند. ملاک خطا و ثواب، تنها رأی مردم است.
در نظام اسلامی باید رأی را در نسبتش با واقعیت بسنجیم. در چنین نظامی کسانی که می خواهند کاندیدا شوند باید این را در خودشان ببینند که نسبتشان با واقعیت چیست. اگر افرادی هستند که نسبت بهتری با آن واقعیت دارند، نباید خود را کاندیدا کنند چراکه حق مردم ضایع می شود. کسانی که می خواهند صلاحیت کاندیداها را سنجش کنند، وظیفه دارند که با معیارهایی خاص کاندیداها را بسنجند و من هم که می خواهم رأی دهم نیز باید با همان معیار رای دهم.
یکی از عوامل تامین انتخابات سالم و یا سلامت انتخابات تمکین به نهادهای قانونی و پرهیز از بدبین کردن مردم به انتخابات است همچنانکه شاهدیم در آستانه انتخابات پیش رو رهبرانقلاب علاوه بر صیانت از آراء، پذیرفتن رأی مردم را هم حقالناس دانستند. در برخی از انتخابات شاهد بودیم عده و گروهی زمانیکه نتیجه انتخابات مطابق یا میل و ذائقه سیاسی آنان نباشد انتخابات را زیر سوال می برند. چرا عده ای این اجازه را به خودشان می دهند که رای مردم را نپذیرند، برای تبیین این جزء از انتخابات چه باید کرد؟
بهترین راه و شیوه ای که مردمسالاری برای اداره جامعه دارد مراجعه به آرای مردم است و تاکنون تجربه بشر راه بهتری را مقابل ما قرار نداده است. وقتی که به آراء مردم مراجعه می شود به فرهنگسازی نیاز داریم. زمان می برد تا مردم با اصل انتخابات، شیوه انتخاب کردن و بازتاب های پس از برگزاری انتخابات آشنا شوند. مقام معظم رهبری هم درحقیقت یک فرهنگسازی را در فرمایشات خود پیگیری می کنند که اگر انتخاباتی برگزار شد بر اساس قانون و ضوابط باشد و اگر اعتراضی هم هست باز بر اساس قانون و ضوابط تعیین شده، باشد.
مسیر قانونی برای پیگیری اعتراضات انتخاباتی وجود دارد، اما اگر کسی فراتر از مسیر قانونی قدم بردارد و یا فراتر از قانون می خواهد نتایج رأی مردم را قبول نداشته باشد، این از همان امور ضد فرهنگ است که ما باید به آن توجه داشته باشیم و جامعه مان را به سمت و سویی تربیت کنیم که خود این مسئله به ضد ارزش تبدیل شود.
یعنی باید تفکیک کنیم بین کسی که می خواهد معترض به نتایج انتخابات از مسیر قانونی باشد و کسی که نمی خواهد از مسیر قانونی عبور کند؛ چراکه خود و یا جناحش رأی نیاورده است، بخواهد اساسا انتخابات را زیر سوال ببرد.
حفاظت و صیانت از نتایج انتخابات در حقیقت رعایت حق مردمی است که در مسیر انتخابات شرکت کردند، کاندیدا شدند، ستاد زدند. اینها همه تلاش مردم است. لذا صیانت از تلاش و رأی مردم به این است که اجازه ندهیم کسی فراتر از قانون به نتیجه انتخابات اشکال تراشی کند در عین حال باید به رسمیت بشناسیم کسانی که در چارچوب قانون بخواهند اعتراض قانونی خود را پیگیری کنند.
یکی از موارد حق الناس که از سوی رهبرانقلاب تبیین شد جلوگیری از ورود ناخالصی ها به ارکان نظام است. وظیفه شورای نگهبان را در این راستا چه می دانید؟
شورای نگهبان باید در چارچوب قانون عمل کند. قانون هم ملاک هایی برای تائید صلاحیت کاندیداها دارد، مثلا یکی از شرایط کسانی که کاندیدا می شوند، اعتقاد به قانون اساسی است. در کشورهای غربی هم اینگونه است و کاندیداها باید به قانون اساسی و نسبت به اصول سکولاریسم تعهد بدهند. یکی از قوانین اساسی ما هم اعتقاد به اسلام، ولایت مطلقه فقیه، مبارزه با ظلم در سراسر دنیا و حمایت از مظلومین است.
مرجع تشخیص بررسی صلاحیت ها در کشور ما هم شورای نگهبان است. شورای نگهبان از پیش خود معیار وضع نمی کند. معیارهایش کاملا قانونی است. ممکن است کسی به عملکرد شورای نگهبان اعتراض کند که چرا قانون را رعایت نکرده، اما وجود قانون یک اصل طبیعی و بشری است که در همه حکومت ها وجود دارد.
یکی از اجزاء انتخابات تائید صلاحیت هاست که ممکن است انتقاداتی به این مورد قانونی وجود داشته باشد که چرا حق انتخاب مردم را محدود کنیم و یک فیلتری قبل از رای مردم می گذاریم. شما هم به مردم سالاری و دموکراسی اشاره کردید شاید گفته شود بررسی صلاحیت کاندیداها با مردم سالاری تناقض دارد و دایره اختیارات مردم را محدودتر می کند. این شبهه را چطور می توان پاسخ داد؟
ما باید ببینیم چه تعریفی از مردم سالاری و دموکراسی داریم. ابتدایی ترین تعریف این است که دموکراسی، حکومت مردم بر مردم است؛ اما خیلی زود متوجه می شویم که این تعبیر نادرست است؛ چراکه همه مردم در حاکمیت حضور ندارند. خیلی زود این تعبیر را تغییر دادند به حکومت اکثریت بر مردم. این روش هم معایت خود را داشت و گفتند به چه دلیل یک اکثریتی باید بر اقلیت حکومت کند و اقلیت همیشه تابع آنان باشد. اگر در جامعه ای ۵۱ درصد یک نظر داشته باشند و ۴۹ درصد یک رأی دیگر، آیا همه خواسته های آن ۵۱ درصد باید تحقق پیدا کند و این ۴۹ درصد هیچ حقی ندارند؟ لذا یک مرحله جلوتر رفتند و گفتند دموکراسی یعنی حاکمیت قانون.
ما می گوییم قانونی داریم و آن قانون باید حاکم شود و مقرراتی که وضع شده، اجرا شود. البته این حاکمیت قانون هم با یک مشکل مواجه است؛ درست است که رعایت این قانون برای احقاق حقوق اقلیت ها است، اما این قانون را چه کسانی وضع می کنند، همان اکثریت و یک مشکلِ دور وجود دارد لذا در اعتراض هایی که به تایید صلاحیت ها می شود به شکل بارزتری در نظام لیبرالیسم این مشکلِ دور وجود دارد.
حالا اگر حاکمیت قانون است باید به این نکته توجه داشته باشیم که آیا وضع مقررات برای افرادی که میخواهند کاندیدا شوند به معنای تهدید کردن اختیارات مردم است؟ مثلا اگر گفتیم کسی که می خواهد کاندیدا شود، شرط سنی اش اینگونه باشد، شرط تحصیلاتش آن گونه باشد. یا مثلا در برخی کشورها وضع کرده اند که کاندیداها باید یک تعدادی رأی تضمین شده داشته باشد تا بتواند در انتخابات شرکت کند، آیا این محدودیت است؟ قطعا نیست بلکه تجربه بشری است و کسانی که می خواهند بیایند نمایندگی مردم را داشته باشند، باید از یک حداقل شرایط برخوردار باشند.
پس اصل وجود مقررات و روابط برای کاندیداها یک اصل عقلایی و بشری است و در همه نظام های حکومتی نیز دیده می شود و این به معنای تهدیدکردن حدود اختیارات مردم نیست، اما آنچه که ممکن است مورد اعتراض قرارگیرد، نحوه اجرای مجریان و عملکرد دست اندرکاران انتخاباتی است که خب در اینجا اگر کسانی اعتراض داشته باشند باید مجرای قانونی برای آنها باز باشد تا بتوانند اعتراضات خود را پیگیری کنند. البته این اعتراضات در هیچ نظامی به صفر نخواهد رسید، اما باید تلاش کنیم که این اعتراضات را به صفر نزدیک کنیم.
انتخابات مجلس خبرگان نسبت به دوره های قبل خیلی پرتوجهتر، رسانهایتر و متفاوت شده است. به نظر شما اولا انتخابات این دوره تفاوتی با دوره های گذشته دارد یا خیر و اینکه انتخابات خبرگان در حد دعواهای سیاسی و جناحکشیها قرار بگیرد، اتفاق خوبی است و یا برای مجلس خبرگان آفت است؟
اهمیت مجلس خبرگان در خود قانون اساسی ما به شکل واضح و روشنی نهادینه شده است. مجلس خبرگان در رأس هرم قدرت در نظام جمهوری اسلامی است. همه نهادها در برابر نهادهای دیگر مسئولیت دارند، به استثناء مجلس خبرگان که در برابر هیچ نهاد دیگری مسئولیت ندارد جز در برابر خداوند و چشمان تیزبین مردم که به آنان رأی داده اند.
ثانیا مجلس خبرگان عامل اطمینان و آرامش جامعه است. مردم می دانند که در یک شرایط بحرانی یک مجلسی از فقها وجود دارد که تصمیم درست می گیرد و به دلیل آنکه مجلس خبرگان در مواقع بحرانی تصمیم می گیرد، تصمیماتش حساستر، بسیار مهم و حیاتی است، لذا می گوییم مجلس خبرگان، مجلس لحظه ها است یعنی در لحظه ها تصمیم می گیرند و تصمیماتش بسیار حیاتی است.
چهارمین دلیل اهمیت خبرگان نیز تعیین رهبری است یعنی مهمترین رکنی که در جامعه ما تاثیرگذار است. لذا خبرگان همیشه مهم بوده است و این سوال را باید این گونه مطرح کنیم که چرا اهمیت مجلس خبرگان این روزها مقداری بارزتر شده و توجه مردم به مجلس خبرگان بیشتر شده است.
منظور ما انتخابات مجلس خبرگان بود که در این دوره از انتخابات توجهها به آن پررنگ تر شده است.
شاید در این دوره افکار عمومی و رسانه ها التفات و توجه بیشتری به مجلس خبرگان نسبت به دوره های گذشته دارند. یک عامل این مسئله شاید این است که به تدریج جایگاه و اهمیت مجلس خبرگان برای مردم روشن شده است. علت دیگرش آن است که در مسائل برجام و مذاکرات ۱+۵ هم در داخل و هم در خارج بیشتر مشخص شد که نقش رهبری در جامعه ما چگونه است. تعیین سیاست های کلی نظام که با رهبری است، مسئله برجام یک مصداق روشنی از آن بود که آثار مثبت خودش را نشان داد و در خارج هم متوجه جایگاه رهبری شدند به همین جهت هم رسانه های خارجی هم به این مسئله دامن زدند و مردم بیشتر معطوف به انتخابات مجلس خبرگان شدند.
من مثال می زنم به داستان تنباکو و فتوایی که مرحوم شیرازی بزرگ در مورد تحریم تنباکو دادند. بعد از اینکه این فتوا به کرسی نشست و قرارداد رژی را پادشاه لغو کرد، همه خوشحال بودند. تنها کسی که ناراحت بود، خود میرزای شیرازی بود که می دیدند ایشان گریه می کند. پرسیدند چه شده است، حال که این قرارداد لغو شده، چرا ناراحت هستید؟ فرمود «تا به حال دشمنان به اهمیت و قدرت مرجعیت توجه نداشتند، حالا بعد از این قرارداد و بعد از این پیروزی، اهمیت و قدرت مرجعیت را فهمیدند و من نگران نفوذ آنان هستم»، لذا با توجه به این جایگاه (رهبری) این زمزمه را پدید آوردند تا بتوانند مجلس خبرگان را از جایگاه رفیعاش تنزل دهند و مجلس خبرگان که مظهر وحدت ملی، اقتدار و امنیت و منافع ملی است را به جناحبندیهای سیاسی تنزل دهند.
باید مراقب باشیم و بدانیم که جناحبندیهای سیاسی نه تنها برای مجلس خبرگان مفید نیست، بلکه مضر هم هست. در مجلس خبرگان باید همه جناح هایی که معتقد به اصول انقلاب هستند، حضور داشته باشند. ما وقتی می گوییم جناح های مختلف انقلاب حضور داشته باشند، تعریفمان این است که یک انقلاب داریم و یک ضد انقلاب. معیارهای انقلاب روشن است. قانون اساسی، ولایت فقیه، دفاع از مظلومین، مبارزه با سلطه جهانی، حفظ آرمان های شهدا که مقابل آن نیز ضد انقلاب است.
آن نکته ای که باید به آن توجه شود و متاسفانه کمتر توجه می شود این است که انقلاب یک طیف است نه یک نقطه، یعنی هیچ شخص و جریانی حق ندارد خود را تجسم خالص معیار انقلاب بداند. همه کسانی که به این اصول پایبند هستند، باید در مجلس خبرگان حضور پیدا کنند. همانطور که رهبری سایه اش بر سر آحاد ملت و جبهه انقلاب گسترده است، مجلس خبرگان هم باید تبلور حضور همه طیف های انقلابی باشد، لذا در این سه چهار دوره ای که از عمر مجلس خبرگان گذشته است، تجربه نشان داده است که خبرگان هم به دلیل فقاهتشان و هم به دلیل تجربه ای که داشته اند، هیچ وقت اجازه ندادند فراکسیون بازی ها در مجلس خبرگان راه بیفتد. مثلا برای انتخاب رئیس یک کمیسیون اینگونه نیست که رقابت کنند و چند نفر کاندیدا شوند. هر کسی می گوید فلانی بهتر از من است و با اصرار افراد را قانع می کند. جنگ برای قدرت نباید برای خبرگان نمود داشته باشد بلکه باید نزاهت قدرت در مجلس خبرگان مشهود باشد و احیانا اگر افرادی هم بخواهند وارد این مقولات شوند آفتی است که دانسته یا نداسته دارند به جایگاه مجلس خبرگان ضربه می زند.
واضحتر بفرمائید که چه کسانی بدنبال برنامه ریزی برای مجلس خبرگان بوده و سعی می کنند که جایگاه آنرا تنزل دهند؟
در یک کلمه نظام سلطه جهانی و عوامل داخلی آنان به دنبال این کار هستند؛ این را بدانید که یک هسته مرکزی خارج از مرزها دنبال این هستند که در مراکز حساس نظام رخنه کنند. ممکن است عامل آنان افرادی باشند که دانسته یا ندانسته، آگاهانه یا ناآگاهانه در خدمت آن سیاست قرار می گیرند.
هم سردمداران نظام سلطه جهانی و هم صهیونیستها و هم مرتجعین منطقه خودشان میدانند آنچه که باعث نهادینه شدن مقاومت در ایران، لبنان و عراق شده است، همین مسئله ولایتفقیه و پرچمداری رهبری انقلاب در عرصههای مختلف است؛ لذا آنان می دانند که راه ضربه زدن به این هسته محوری و گفتمان مقاومت مجلس خبرگان است.
با توجه به همین گفتههایی که فرمودید، رهبرانقلاب هم شاخصههایی برای انتخاب لیستهای اصلح بیان کردند. با توجه به شرایط فعلی که ایران در منطقه دارد و گفتمانی که از آن حمایت میکند، لیست اصلح چه معیارها و شاخصهایی دارد؟ رهبرانقلاب گفتند لیستی که صدای آمریکا از آن بیرون میآید و مبلغ دیدگاههای آن است، مطلوب نیست و باید مقابل آن را انتخاب کرد. شاخصها و معیارهایی که نشاندهنده گرایش یک لیست انتخاباتی به صدای استکبار و گفتمان سلطه است، چیست؟
این سوال شما مبنی بر تاکید بر رأی دادن به شکل لیستی، استعداد کجفهمیده شدن دارد به این معنا که بر اساس آموزههای دینی، خداوند متعال دو حجت بر ما قرار داده است؛ یک حجت ظاهری که پیامبران هستند و دیگری حجت باطنی که عقل است و همه ما در برابر عقلی که خداوند به ما عنایت کرده، مسئول هستیم. هم عقل عامل عِقاب است و هم عامل ثواب. وظیفه ما این است که حق را بشناسیم و به حق و یا آنچه که بیشترین گرایش را به حق دارد، رأی دهیم.
همه ما وظیفه داریم که به دنبال شناخت کاندیداهای اصلح باشیم. اگر کسی میتواند همه کاندیداهای اصلح را خود بشناسد، این وظیفهاش است. اگر کسی همه را نمیشناسد و تنها تعدادی از کاندیداها را میشناسد، باید آن مقداری که میشناسد طبق نظر خودش عمل کند و سراغ هیچ لیستی نرود و اگر افرادی را نشناخت آن موقع سراغ لیست برود. امام(ره) بزرگوار نیز بر این نکته تاکید داشتند که اگر کسی را میشناسید که صلاحیت حضور در مجلس و یا ریاست جمهوری ندارد، شرعاً حق ندارید به او رأی بدهید؛ ولو اینکه همه لیستها از او حمایت کرده باشند و برعکس اگر کسی را میشناسید واجد شرایط نمایندگی است، باید به او رأی بدهید ولو اینکه در هیچ لیستی هم حضور نداشته باشد.
حالا اگر ما افرادی را نتوانستیم بشناسیم که واقعاً هم چنین امکان و شناختی وجود ندارد، آن موقع میگوییم مراجعه کنید به متخصصین و کارشناسان. این کارشناسان هم باید مورد وثوق باشند. به صورت طبیعی باید افرادی که لیست را تهیه کردند مورد اعتماد باشند و اگر خود آنها علامت سؤالی در خودشان وجود داشته باشد، این موضوع به افراد آن لیست هم سرایت میکند.
معیاری که رهبری فرمودند در اینجا مصداق پیدا میکند که اگر لیستی باشد که بخواهد از دلش منافع آمریکا و رژیم صهیونیستی تامین شود، هیچکس حق ندارد به آن لیست رأی بدهد. باید تهیهکنندگان آن لیست مورد اعتماد باشند. باید یکی از اهدافشان، مبارزه با آمریکا باشد؛ نه باز کردن پای آمریکا. یکی از اهدافشان حمایت از مظلومین باشد نه همنوا شدن با ظالم علیه مظلومین در غزه، بحرین و ... یکی از معیارهایشان ارتقای سطح معنویت، دیانت و اخلاق جامعه باشد نه کمک کردن به پیاده شدن ارزشهای لیبرالی در جامعه؛ لذا در اینجاها باید خوب دقت کنیم.
این دوره شاهد حضور ثبتنام داوطلبان زیادی در انتخابات بودیم بطوریکه بیش از ۱۲ هزار نفر در انتخابات مجلس ثبتنام کردند. اظهارنظرهای متفاوتی در مورد تعداد ثبت نامی ها شده است و برخی هم این تعداد ثبت نام برای انتخابات را برای هجمه به شورای نگهبان تعبیر کرده اند. چراکه قطعا این حجم ثبت نام (که بعضا در میان آنان محکومان کیفری هم بوده اند) تعداد ردصلاحیت شدگان را هم افزایش می دهد. تفسیر و تحلیل شما از ثبت نام ها و بررسی صلاحیت ها چیست؟
یک نکتهای لازم است در مورد سؤال قبلی متذکر شوم که فرمایش مقام معظم رهبری هم اشاره به همین نکته دارد که اگر کاندیداها را نمیشناختید، سراغ لیست بروید نه اینکه ابتدا به ساکن به سراغ لیست بروید؛ یعنی کاری نکنیم که شناخت شخصی با عقل جمعی تعطیل شود.
اما در مورد سؤالی که طرح کردید این را مسئولین ذیربط هم گفتهاند، در این خصوص یک مقدار فقر قانونی داریم. باید مقررات به گونهای اصلاح شود که افرادی که از ابتداییترین شرایط بیبهره هستند، اصلاً ثبتنام نشوند نه اینکه ثبتنام بشوند و بعد به دلیل اینکه تحصیلاتشان کامل نیست، سنشان کامل نیست، تابعیت ندارند و دهها مسئله دیگر به عنوان رد صلاحیت تلقی شود. اگر ما آن کار را بکنیم، مقداری مشکلمان حل میشود. لذا مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان باید یک بازنگری در قوانین خود داشته باشند؛ به گونهای که از ابتدا مکانیزمی طراحی شود که افرادی که خیلی بدیهی است که واجد شرایط نیستند، امکان ثبتنام برایشان وجود نداشته باشد.
بخشی از سوالات ما هم در حوزه مسائل بین الملل است. این ایام سالگرد نامه حضرت آقا به جوانان غربی است. فلسفه نامه ایشان به جوانان غربی و وظیفهای که باید نسبت به آن دنبال شود را در چه می دانید؟
سنت نامه نگاری ميراثی است كه علماي ما از پيامبر گرامی اسلام به ارث برده اند. مجموعه مكاتبات پيامبر اكرم در سه مجلد با عنوان مكاتب الرسول جمع آوری شده است و آیت الله ری شهری هم مكاتبات ائمه را در چندين جلد جمع آوری كردند. حضرت امام خمينی (ره) هم نامه معروفشان به گورباچف را بر اساس همین سنت نوشتند. انگيزه همه اين نامه ها يك چيز و آن دعوت به فطرت سالم انسان ها است. زبان مشتركی كه ما از آن بهره مند هستيم.
مقام معظم رهبري هم در نامه اول دعوتشان به اين بود كه مبادا جوانان غربی دچار تاخر فرهنگی شوند. يعني اینکه سالها بعد متوجه شوند كاری كه در فرهنگ و در تاريخ غربی مثل جنگ ميان پروتستان ها و كاتوليك ها يا موضوع برده داری انجام شد چه جناياتی بوده و آنها دير فهمیده اند.
رهبرمعظم انقلاب در نامه اول اين سوال را مطرح كردند كه در مسئله اسلام ستيزی مبادا تاسف بخوريد كه چرا دير متوجه اشتباهتان شده ايد.
جوانان به دليل اينكه حقيقت طلب هستند و در ساختن آينده كشور نقش دارند مخاطب اصلي نامه حضرت آیت الله خامنه ای در هر دونامه بودند. نامه اول دوهفته بعد از جريان شارلي ابدو نوشته شد و نامه دوم هم دو هفته بعد از حوادث تاسف آور پاريس.
آنچه که باعث نهادینه شدن مقاومت در ایران، لبنان و عراق شده است، همین مسئله ولایتفقیه و پرچمداری رهبری انقلاب در عرصههای مختلف استالبته تصور ما اين نبود كه نامه شماره دومي هم نوشته شود اما حوادثي رخ داد كه آقا را به اين نتيجه رساند همانطور كه در ابتداي نامه شان نوشتند باب گفتگو را با جوانان غربي باز كنند. ايشان به عنوان طلايه دار دفاع از اسلام و مسلمين به تعبير آن اندیشمند آمريكايي «استاد تبديل تهديد ها به فرصت هستند» و تلاش كردند تهديد اسلام ستيزي را كه رسانه هاي غربي مي خواستند به آن دامن بزنند به فرصتي تبديل كنند براي دعوت به نكات اساسي كه جوانان غربي بايد به آن توجه داشته باشند.
مفاهيمی كه رهبري در نامه دوم به كار بردند مفاهيم كليدي است. مثل همين امكان مفاهمه بين انسان ها؛ اصلا ما با جوان غربي با چه زباني مي توانيم گفتگو كنيم؟ سه زبان براي گفتگو وجود دارد يكي زبان مشترك همه انسان ها که فطرت است. زبان دوم زبان مشترك بين اديان ابراهيمي است؛ مسلمانان با مسيحيت و يهود غيرتحريف شده حرف هاي مشترك فراواني داريم. مثلا آنقدر كه در قران از حضرت مسيح تمجيد شده در خود انجيل تمجيد نشده است. اين همه داستان حضرت موسي كه در قرآن ذكر شده نشان از زبان مشتركي دارد كه مي توانيم با هم مفاهمه كنيم.
يك زبان ديگر هم به عنوان زبان و دردمشترك است به عنوان «تروريسم». مقام معظم رهبری در نامه دوم به جوانان غربي اشاره داشتند كه ما و شما در موضوع تروریسم درد مشترك داريم و اين موضوع به دل جوانان غربي نشست. چون جامعه بشري امروز احتياج به زندگي مسالمت آميز و آرامش دارد. اقا در نامه فرمودند درست است كه ما و شما از درد ترورريسم رنج مي بريم اما تفاوت هايي هم داریم. براي شما يك حادثه رخ داده اما مدت ها است ما در منطقه خودمان گرفتار تروريسم هستیم. تفاوت ديگر اينكه اين تروريستي كه عليه مسلمين به كار گرفته مي شود مورد حمايت برخي دولتهاي غربي هم قرار گرفته است.
يكي ديگر از مفاهيمي كه آقا در اين نامه به آن اشاره كردند بحث «خشونت نرم» است. به اين معني كه فرهنگي مي خواهد خودش را تحميل كند به فرهنگ ديگري بدون استفاده از مسائل سخت افزاري. يكي ديگر از مفاهيم مسئله تزوير رسانه اي غرب است براي وارونه جلوه دادن حقايق با استفاده از معيارهاي دوگانه مثل حقوق بشر و تروريست.
تعبير ديگر آقا اين بود كه فرهنگ غربي با خشونت و پرخاشگري و بي بندباري جنسي عجين شده است. منظور از خشونت در فرهنگ غربي شواهد تاريخي است كه بر اين مسئله گمانه مي دهد. خشونتي كه تاريخ غربي بر مسلمانان در آندلس قديم يعني اسپانياي فعلي داشت. خشونتی كه غربي ها عليه خودشان در دادگاه تفتيش عقايد داشتند و ماجراي آتش زدن ها و اعدام ها و ...كه جزء بخشي از فرهنگ غرب شده است. همچنين در اختلاف مذهبي كه غربي ها ميان كاتوليك ها و پروتستان ها داشتند به ویژه در سه كشور آلمان، ایتاليا و فرانسه ده ها و هزاران نفر كشته شدند. در دوره هاي اخير هم مردماني زيادي در عراق، فلسطين كشته شدند.
در واقع مقام معظم رهبری قصد داشدند اين مفاهيم در دايره المعارف سياسي امروز جوانان غربي جا باز كند. البته با توجه به تجربه اي كه در نامه اولي بود انعكاس نامه دوم بهتر انجام شد. به ويژه در شبكه هاي اجتماعي. متن اين نامه را ۶ رسانه غربي به طور كامل پخش كردند و برخي هم از همان رسانه ها گرفتند و البته رسانه هاي وابسته به صهيونيست و نظام سلطه خيلي زود مقابله و محدوديت هايي را در سایتها و شبكه هاي اجتماعي ايجاد كردند.
بعد از نگارش و انتشار نامه چه اقداماتی برای تبیین آن انجام گرفت؟
سه مرحله برای این نامه نگاری ها در نظر گرفته شده است. یک ابلاغ نامه. دوم تفسیر و تبیین و تشریح مفاد نامه و سوم تسهیل شرایط برای تحقق اهداف نامه. برای ابلاغ عرض کردم به رغم محدودیت هایی که برای ما ایجاد کردند و سانسورهایی که با برنامه ریزی انجام شده بود اما بهتر از نامه اول انجام گرفت.
مسئله دوم تبیین این مفاهیم بود که نیاز دارد در پایان نامه های دانشجویی، مقالات و مصاحبه ها و در فضای مجازی به صوت گسترده انجام شود. کارهای خوبی را نهادهای مختلف کشور شروع کردند و حتی خارج از کشور هم جوانان همسو و همراه با فرهنگ مقاومت و کسانی که از نظام سلطه جهانی خسته شدند این کار را آغاز کردند.
البته فضای مخالفت با نظام سلطه جهانی فرصت مناسبی را برای تبیین این پیام در اختیار دوست داران قرار می دهد. یعنی جریان های طرفدار صلح، خانواده، معنویت ضد جنگ و سلطه آمریکا که در غرب وجود دارند و وجه مشترک همه آنها مقابله با نظام سلطه است فرصت خوبی را برای ابلاغ پیام این نامه فراهم می کنند.
در مرحله سوم هم که بحث تحقق اهداف است که اقدماتی باید انجام شود. مثلا در نامه اول هدف گذاری اصلی رهبر انقلاب مراجعه مستقیم جوانان غربی به منابع اسلامی برای درک درست از اسلام و خارج از چارچوبی که رسانه های غربی ترسیم کرده اند بود. این احتیاج به نوشتن کتاب های خوب و تهیه فیلم های مشخصی دارد. برای این کار نهادهای مختلف کارهایی را آغاز کردند و دو نمایشگاه هم در حال برگزاری است که مقدمات آن فراهم شده است. یک نمایشگاه در قم با همت حوزه علمیه با نام زبان مشترک برگزار می شود و یک نمایشگاه هم در تهران و قرار است مجموعه اقداماتی که نهادهای مختلف در این خصوص انجام دادند توسط بخش خصوصی به نمایش در آید.
تا به حال تحقیقاتی انجام شده تا اثرات این دو نامه را در بین جوامع غربی به خصوص جوانان غربی بررسی شود؟
اینطور نیست که آثار این نامه ها خیلی سریع باشد. اینها در تار و پود جامعه می رود و اثر خودش را می گذارد. مثل نامه حضرت امام که البته باید اعتراف کنیم غفلت تاریخی صورت گرفت و در خصوص تحقق اهداف آن و تبیینش افرادیکه قرار بود کار انجام دهند انجام ندادند اما به هر حال همان نامه تاثیر خود را گذاشت. امروز هرکجا صحبت از سرنگونی نظام کمونیست می شود به نامه مهم امام به گورباچف هم اشاره می کنند. نامه های مقام معظم رهبری که تهدیدی را به فرصت تبدیل کرد قطعا تاثیرات خودش را می گذارد. آنهایی که می خواستند داعش را نماد اسلام معرفی کنند و حتی حاضر نیستند نامی به جز حکومت اسلامی عراق و شام را در رسانه های غربی انتخاب کنند، داعش را به عنوان حکومت اسلامی معرفی می کنند که اسلام یعنی همین، یعنی خشونت و آتش زدن انسان در قفس و درآوردن جگر فرد کشته شده و کشتن انسان با ذکر الله اکبر!
کاری که رهبر معظم انقلاب انجام دادند این بود که دیگر داعش نماینده اسلام معرفی نمی شود و داعش در شرایط بسیاری سخت و انفعالی به سر می برد و ما باید به شرایط پسا داعش فکر کنیم. یکی از تاثیرات این نامه این است که جوان غربی و مخاطبین این نامه دیگر اسلام را مساوی داعش نمی دانند و به اسلامی منهای داعش و گروه های تکفیری و خواهان عقلانیت و منطق و زندگی مسالمت آمیز فکر می کنند. این سوال برایشان پیش می آید که چطور می توانند به این اسلام منهای این سلطه رسانه ای دست پیدا کنند. به نظرم تاثیر نامه به تدریج آثار خودش رانشان می دهد و در پوسته زیرین جامعه این نامه تاثیراتش را به جای گذاشته است.
ما در سالگرد یک حادثه بینالمللی دیگری هم هستیم و آن انقلابهای عربی است که در سال ۸۹ به وقوع پیوست و امسال پنجمین سال خود را سپری میکند. رهبر انقلاب تعبیر بیداری اسلامی را برای آنها استفاده کردند. سیر این حوادث را که تا امروز نگاه میکنیم در مصر، تونس و لیبی نگرانی ها و ابهامات را برای برخی بوجود می آورد که آیا واقعا این اتفاقات بیداری اسلامی بود؟ حتی برخی از رسانههای غربی نوشتند «مرگ بیداری اسلامی». شما هم موافقید که اینها یک بیداری اسلامی بوده، آیا این بیداری ادامه دارد و یا اینکه نظام سلطه توانست آن را در جهت منافع خودش منحرف کند؟
بیداری اسلامی برای این مقطع کنونی نیست بلکه یک سابقه تاریخی ۱۵۰-۲۰۰ ساله دارد که موج جدیدش در دوران اخیر راه افتاده است. بیداری اسلامی را نباید با کسب قدرت سیاسی ارزیابی کرد که اگر جایی به قدرت رسید بگوییم پیروز شد و اگر به قدرت نرسید، بگوییم شکست خورد.
بیداری اسلامی قبل از اینکه یک حرکت سیاسی باشد، یک حرکت فکری و فرهنگی است و برای این حرکت فرهنگی و سیاسی شاهد هستیم که این بیداری اسلامی نه تنها نمرده است، بلکه مسیر حیات خود را ادامه میدهد حتی در مصر و تونس. البته دشمنان مشکلات زیادی در مسیر بیداری اسلامی فراهم کردند چرا که واقعاً به وحشت افتادند بطوریکه خودشان اذعان کرده اند دشمن ما داعش و اسلام نیست، دشمن ما اسلامگرایی است و بعد گفتند اسلامگرایی یعنی چه، یعنی کسی که بخواهد اهداف اسلام را در جامعه پیاده کند. چه مسالمتآمیز و رأی مردم و چه با زور، هر گونهاش باشد، دشمن ماست.
بیداری اسلامی را نباید با کسب قدرت سیاسی ارزیابی کرد که اگر جایی به قدرت رسید بگوییم پیروز شد و اگر به قدرت نرسید، بگوییم شکست خوردآنها دیدند روند بیداری اسلامی ممکن است امنیت نظام صهیونیست را به خطر بیندازد و در این پیچ تاریخی وضعیت آینده تاریخ بشریت را تحت تاثیر خود قرار دهد لذا با تمام قوا به میدان آمدند و از همه حربهها استفاده کردند که یکی از این حربه ها ناتوی فرهنگی است. یک جایی شد با کودتای نظامی، یک جای دیگر با دست بردن در انتخابات، جای دیگر با افشاگری، جای دیگر با تبلیغات رسانهای و یک جای دیگر هم با بدلسازی برای انقلاب و بیداری اسلامی. مانند مسئلهای که در گروههای تکفیری پدید آمد.
یک دلیل برای ادامه حیات بیداری اسلامی را وجود همین گروههای تروریستی و تکفیری میدانم که ساخته و پرداخته غرب هستند. آمریکاییها قبلاً دلیل حضورشان در منطقه را حفظ منافع ملی، حقوق بشر و یا حفظ محیط زیست عنوان می کردند. اما حالا میدانند که این نوع ادبیات ها دیگر در منطقه خریدار ندارد و کسی نمیپذیرد که کسی از آن طرف دنیا بیاید و بگوید میخواهم حافظ منافع ملیام باشم. لذا امروز ادبیات دیگری به کار گرفتند که آن استفاده کردن از ادبیات اسلامی و درست کردن گروههای تروریستی اسلامی است که بتوانند رشد اسلامگرایی آن را مهار کنند و به انحراف بکشانند. به عبارت دیگر چون سکه بیداری اسلامی ارزش داشت، تقلبیاش را درست کردند.
رشد فرهنگی و بیداری اجتماعی در بین مسلمانان همچنان به روند خودش ادامه میدهد. درست است که یک جاهایی با مشکلات جدی و موانع بسیار مهمی مواجه شده است چرا که دشمن احساس خطر کرده اما ما امید داریم که در میان این مشکلات، بیداری اسلامی راه خود را طی خواهد کرد.