کد خبر 54516
تاریخ انتشار: ۸ تیر ۱۳۹۰ - ۱۱:۳۶

زرويي‌نصرآباد چند سالي است كه به گوشه‌اي دنج و خلوت از پايتخت پناه برده است و پس از گذراندن يك دوره به نسبت طولاني كه همراه با بيماري و ناخوشي هم بود بالاخره در نمايشگاه بين‌المللي كتاب تهران 3 اثر تازه را به همت انتشارات نيستان روانه بازار نشر و طنازي كشور كرد


به گزارش مشرق، آنهايي كه در خانه‌هايشان هنوز آرشيوي از مجله «گل آقا» دارند يا در روزگار انتشار آن در سال‌هاي دور مخاطب جدي اين نشريه طنز بوده‌اند خيلي خوب او را به خاطر مي‌آورند؛ كافي است بگوييم «ملانصرالدين» اگرچه نام‌هاي ديگري هم داشته است مانند: چغندر ميرزا، ننه قمر، كلثوم ننه، آميز ممتقي، ميرزا يحيي، عبدل و... كه با هر يك در رسانه و روزنامه‌اي و در روزگاري مطرح شده است.

ابوالفضل زرويي‌نصرآباد طنزپرداز، پژوهشگر و شاعر است و تنها كسي است كه مرحوم كيومرث صابري‌فومني (گل آقا) درباره‌اش اين‌گونه به صراحت سخن گفته است: «...قلمي كه عبيد و دهخدا در دست داشتند، الان بي‌صاحب نيست... يكي از مشهورترين طنزنويسان امروز ما ـ ملانصرالدين ـ (ابوالفضل زرويي‌نصرآباد) است.»

زرويي‌نصرآباد چند سالي است كه به گوشه‌اي دنج و خلوت از پايتخت پناه برده است و پس از گذراندن يك دوره به نسبت طولاني كه همراه با بيماري و ناخوشي هم بود بالاخره در نمايشگاه بين‌المللي كتاب تهران 3 اثر تازه را به همت انتشارات نيستان روانه بازار نشر و طنازي كشور كرد تا نشان دهد كه هنوز قلم در دست ملانصرالدين طنز ايران پر توان و بي بديل است اگرچه «رفوزه‌ها»، «حديث قند» و «غلاغه به خونه‌اش نرسيد» در واقع نمايانگر كارنامه فرهنگي و طنازي بيش‌از 2‌دهه حضور زرويي‌نصرآباد در عرصه طنز كشور است و كمتر شامل آثار جديد او مي‌شود.

هفته گذشته فرصتي دست داد تا با همراهي دوست و طنزپرداز خوش ذوق كشورمان «رضا رفيع» ميزبان ابوالفضل زرويي‌نصرآباد در دفتر روزنامه باشيم و پس از چندين سال سكوت و گوشه‌گيري پاي صحبت‌هاي يكي از بزرگان طنز مكتوب ايران بنشينيم.

خب از كجا شروع كنيم؟ از هر جاش دوست دارين بفرماييد شروع كنيم...

از سبيل مبارك شروع كنيم خوبه؟

خوبه....

قضيه سبيل مبارك چيست كه اين همه شاعر و نويسنده درباره‌اش سروده و نوشته‌اند از جمله عليرضا قزوه كه در رثاي آن گفته بود: در خبر خواندم «بوفضل زرويي» زده است ‌/‌ آن سبيلي كه نشاني ز فراواني بود ‌/‌ كاش آن تيغ به جاي دگرش ‌مي‌خوردي ‌/‌ كه تراشيدن آن از سر ناداني بود ‌/‌ آن سبيل تو ـ ابوالفضل! ـ سبيل تو نبود ‌/‌ غيرت دولت ساساني و ساماني بود...

عرض كنم اصل اين قضيه مربوط به سال 88 است كه ما يك روز عصر به همراه برخي دوستان مانند همين آقاي رفيع، سيد عباس سجادي، علي ميرفتاح و گروهي ديگر از نويسندگان و هنرمندان دور هم جمع شده بوديم... بحث اين بود كه معمولا جماعت اهل هنر هر كدام يك قيافه و چهره‌اي خاص براي خودشان درست مي‌كنند و به آن مشهور مي‌شوند مثلا يكي زير ابرو برمي‌دارد، يكي پشت مو مي‌گذارد، يكي كلاه خاص سرش مي‌رود، يكي ديگر فقط با يك مدل خودكار و قلم و رنگ مي‌نويسد و... من گفتم اين كار را نمي‌پسندم و قبول ندارم، چون فكر مي‌كنم كسي كه فقط يك جور خودكار استفاده مي‌كند يا يك جور قيافه براي خودش درست مي‌كند در واقع دارد خودش را از ديگر تجربه‌ها محروم مي‌كند. بعد برخي دوستان گير دادند به سبيل من كه اصلا خود تو هم اين سبيل را براي همين گذاشته‌اي در حالي كه من از 10، 12 سالگي كه پشت لبم سبز شد اين سبيل را داشته‌ام، اما براي اين كه ثابت كنم اين سبيل‌ها هيچ ربطي به تعصب و تيپ‌سازي و گرايش ديني و... ندارد رفتم و همه آن را زدم و بعد هم دوستان يك نهضتي به راه انداختند به نام نهضت احياي سبيل كه شروع كردند درباره آن به سرودن طنز و يادم هست شهرام شكيبا هم قبلا گفته بود: تو را از خوبرويي آفريدند ‌/‌ نكويي در نكويي آفريدند ‌/‌ سبيلي را به سروي وصل كردند ‌/‌ ابوالفضل زرويي آفريدند... و بعد شهرام به من مي‌گفت تو اين شعر من را حروم كردي و من داشتم با اين شعر ماندگار مي‌شدم. البته او به شوخي مي‌گفت و آثار بسيار خوبي دارد. خلاصه كلام اين كه بالاخره اين سبيل ما احيا شد.

آقاي زرويي چند وقتي است كه نيستيد و بسيار كم‌پيداييد؟

اين حضور كمرنگ كه مي‌گوييد سابقه‌اش خيلي طولاني است، يك بخشي به بيماري‌هايي باز مي‌گردد كه اخيرا در من سر باز كرده‌اند، مثلا سال 86 براي اولين بار آزمايشات پزشكي نشان داد كه من مرض قند دارم و اين بيماري هم همين جور پيشرفت كرد و رسيد به قطع پا و بعد هم كه دچار افسردگي و... شدم، از سوي ديگر مسائل مالي هم بود و من محل اعاشه نداشتم و ديدم دارم در تهران فقط هزينه مي‌كنم و با استقراض زندگي مي‌گذرانم، از طرفي پدرم هم تنها زندگي مي‌كرد و نيازمند اين بود كه كسي كنارش باشد و به همين دليل رفتم به خانه پدري در احمدآباد مستوفي.

در نوشتن هم چند سالي است كه به صورت جدي حضور نداريد؛ نه در مطبوعات و نه در شب‌هاي شعر طنز و نه حتي سريال‌ها و فيلم‌ها به عنوان نويسده؟

خب مجموعه‌اي از دلايل و عوامل باعث شد تا عطاي كار مطبوعاتي و كلا نوشتن را به لقاش بخشيدم و احساس كردم اين مدتي هم كه كار مي‌كردم حضورم بي دليل بوده است. مي‌دانيد بعد از اين انزواي چند ساله فهميدم كه براي سياستگذاران فرهنگي ما اصلا هيچ فرقي نمي‌كرد كه من به خارج از كشور متواري شده بودم يا اين كه بيمار و مريض در گوشه‌اي از اين سرزمين خانه‌نشين شده باشم، ولي حداقل فايده‌اش براي من اين بود كه واقعا فشارهاي حاشيه‌اي كمتر شد به قول بهاءالدين خرمشاهي كار ما مسافركشي فرهنگي است و تن به كارهايي مي‌دهيم كه ممكن است مورد علاقه‌مان باشد، تاثيرگذار باشد و يك عالمه شعار خوب ديگر اما سودآور نيست!

البته به نظر مي‌رسد اين خانه‌نشيني چندان هم بد نبوده است و منجر به انتشار 3 كتاب از شما شد؟

يك مقداريش همين بود كه شما گفتيد. هرچند اگر عنايت ويژه آقاي سيد مهدي شجاعي نبود اين كتاب‌ها به سرانجام نمي‌رسيدند و در اين مدت واقعا ايشان كمك حال من بودند و به همت ايشان اين 3 كتاب گردآوري شدند و روي گردآوري هم تاكيد مي‌كنم، چون اين 3 كتاب مجموعه‌اي از آثاري است كه قبلا در گل آقا و نشريات ديگر منتشر شده بود و خيلي توليدي نيستند.

اگرچه اين گلايه را هم از ارشاد دارم كه كتاب من مدت زيادي در صف مجوز ماند. انگار تمام مشكل جامعه فقط حرف من است آن هم من كه نه معاند بودم، نه مخالف و نه هيچ چيز ديگر، من اصلا دارم طنز مي‌نويسم كه با كسي مخالفت جدي نكنم.

اين روزها مشغول چه كاري هستيد؟

كار بدي نمي‌كنم، همان خانه‌نشيني و البته مشغول نگارش كتاب زندگينامه حضرت عباس(ع) هستم؛ رماني كه جدي است و روايت زندگي ايشان از بدو تولد تا شهادت را در بر مي‌گيرد.

نكته‌اي كه در اين ميان وجود دارد اين است كه غالبا وقتي مي‌گوييم حضرت عباس(ع) صحنه‌هايي كه در ذهن ما ثبت شده است مربوط به قطع شدن دست ايشان، علقمه و ماه قمربني‌هاشم و... است و از زندگي ايشان قبل از كربلا و همچنين فرزندان و نسلي كه از ايشان باقي مانده مردم كمتر اطلاعات دارند. براي همين و به دليل ارادت ويژه‌اي كه به ايشان دارم نوشتن يك رمان جدي درباره زندگي حضرت عباس(ع) را آغاز كردم.

اشاره كرديد به كار جدي. چقدر طنز را جدي مي‌دانيد؟

ببينيد من قبلا جايي گفته بودم طنز جدي‌تر از هر هنر جدي قلمداد مي‌شود، ما تلويحا در خيلي از موارد معاني را تقليل مي‌دهيم يعني يك سري مفاهيم و معاني را در موردي به كار مي‌بريم كه مفهوم واقعي آن نيست و به عنوان يك اصطلاح و به منظور تفهيم يك موضوع از آن بهره مي‌بريم.

به عنوان مثال من مي‌گويم و معتقدم اصلا چيزي به نام شعر طنز نداريم، با اين كه خودم اولين شب شعر طنز ايران را با نام «در حلقه رندان» راه‌اندازي كرده‌ام، خدابيامرزد عمران صلاحي را، او هم هميشه مي‌گفت خيلي كم و بندرت شعر طنز داريم، آن هم در برخي آثار حافظ، سعدي و انوري است كه شاعرانگي و طنازي در كنار هم شكل مي‌گيرد.

مي‌شود مثالي بزنيد؟

بله همين بيت حافظ كه يكي از بهترين و مشهورترين بيت‌هاي او است:

پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد

اين از نمونه‌هايي است كه شما به وضوح طنز را مي‌بينيد و نگاهي كه به ساز و كار آفرينش دارد. اين ديگر نوعي رندي است كه مرتبه فراتر و بالاتر از طنز است.

سعدي هم از اين نمونه‌ها دارد يعني هنر شعر را به خدمت مي‌گيرد و در كنارش طنازي هم مي‌كند مثلا سعدي خطاب به معشوق خطاكار و خيانتكارش اين گونه و خيلي ظريف مي‌سرايد:

اي لعبت خندان! لب لعلت كه مزيده است؟ ‌/‌ وي باغ لطافت! به رويت كه گزيده است؟

زيباتر از اين صيد همه عمر نكرده است ‌/‌ شيرين‌تر از اين خربزه هرگز نبريده است

با جمله برآميزي و از ما بگريزي ‌/‌ جرم از تو نباشد، گنه از بخت رميده است

نيك است كه ديوار به يك بار بيفتاد ‌/‌ تا هيچ كس اين باغ نگويي كه نديده است

در دجله كه مرغابي از انديشه نرفتي ‌/‌ كشتي رَود اكنون كه تَتَر جَسر بريده است

سعدي در بُستان هواي دگري زن ‌/‌ واين كشته رها كن كه در او گله چريده است

من مي‌خواهم بگويم اين نگاه را با آنچه ما امروز به عنوان طنز مي‌شناسيم مقايسه كنيد. به نظر من ادبيات طنز ما به مراتب جدي‌تر از ادبيات جدي ماست، چون در ادبيات جدي مفاهيم و اتفاقات را همان‌گونه كه هست روي كاغذ مي‌آوريم و چيزي به آن اضافه نمي‌كنيم اما در ادبيات طنز مشكل جدي را مي‌دانيم، راه‌حلش را هم مي‌دانيم و به طور ويژه اطلاعات ديگري را به آن اضافه مي‌كنيم تا لبخند هم بر لب خواننده بنشيند.

زرويي نصرآباد:

اصلا يكي از اختراعات خوب بشر فحش بود، چون باعث شد ضرب و شتم و كشتار و برخورد فيزيكي حداقل حذف شود وبعد از فحش هم روند رفتار بشر رسيد به‌انتقادات جدي مانند شب نامه، هجو و... تا در نهايت مي‌شود طنز...

حواستان باشد كه اين با مسخرگي فرق مي‌كند. ما يكي را داريم در مهماني‌ها كه همه را مي‌خنداند، خب اين كه نمي‌شود طنزپرداز. در حالت معمولي مي‌توان به او گفت لوده و در حالت خوبش خوش‌مشرب و بداهه گو و حاضر جواب و... ولي طنزپرداز نيست.

وظيفه و كاركرد طنزپرداز اصلا لودگي نيست، بگذاريد مثال ديگري بزنم؛ شما در جمعي قرار گرفتيد كه همه در يك مشكل مشتركند، مثلا ساعت‌ها در ايستگاه اتوبوس وسط گرماي تابستان منتظر ايستاديد تا اتوبوس از راه برسد و هنگامي هم كه اتوبوس مي‌رسد پر است و يك ترمز كوچك مي‌زند و بلافاصله حركت مي‌كند.

در اين جمع پيرزني است كه قرص‌هايش را نخورده و بيمار است، زني است كه بچه‌اش از مدرسه برگشته است و كليد ندارد و به قول معروف بچه‌اش روي گازه! مردي قرار كاري فوق‌العاده مهمي دارد، ديگري دختر دانشجويي است كه امتحانش دير شده است و آدم‌هاي ديگري كه همه يك مشكلي دارند و به طور طبيعي شما هم براي پيك نيك كه داخل ايستگاه اتوبوس نيامده‌ايد و خودتان هم هزار جور گرفتاري داريد. خب حالا همه اينها در آن شرايط با يك پتانسيلي از عصبانيت ايستاده‌اند و با درصدهاي مختلف از عجله، شتاب و اعصاب خردي منتظر بودند اتوبوس بيايد، اما اتوبوس بعد از مدت‌ها آمده و پر هم بوده و گازش را گرفته تا برود.

آن كسي كه خيلي عصباني است مي‌خواهد لگد بزند به بدنه اتوبوس، يكي ديگر شروع مي‌كند به فحاشي كردن، يكي ديگه بحث را سياسي‌اش مي‌كند كه آقا اين طوري است و اين طوري است و حالا انرژي اتمي هم مي‌خواهيم در حالي كه هيچ ربطي هم بين اين دو وجود ندارد.

پيرزن هم قرص‌هايش تموم شده است و قلبش شروع كرده است به ايستادن، حالا شما به عنوان يك طنزپرداز در مقابل اين جامعه مسوول هستيد تا يك چيزي بگوييد و يك كاري كنيد تا فضا تلطيف شود، تا آن پيرزن قلبش جاني بگيرد، آن كسي كه عصباني است و دارد فحاشي مي‌كند ديگر سكوت كند تا آن دختر دانشجو هم كمتر خجالت بكشد و دوباره بيايد داخل ايستگاه بايستد و الي آخر...

در واقع مي‌خواهم بگويم طنز صورت تكامل يافته رفتار بشر در برابر كسي يا اتفاقي است كه به حقوقش تجاوز كرده است.

من به‌جد معتقدم انسان غارنشين كه هنگام تجاوز به حقوقش سنگ بر مي‌داشت و مي‌زد طرفش را مي‌كشت يا كساني كه امروز هم به صورت ترور با انسان‌هاي ديگر برخورد مي‌كنند با مقوله‌اي به نام طنز آشنا نبوده و نيستند.

اصلا يكي از اختراعات خوب بشر فحش بود، چون باعث شد ضرب و شتم و كشتار و برخورد فيزيكي حداقل حذف شود و بعد از فحش هم روند رفتار بشر رسيد به انتقادات جدي مانند شب نامه، هجو و... تا در نهايت مي‌شود طنز...

به عبارتي خيلي سخت است كه شما نسبت به موضوع و آدمي انتقاد داشته باشيد و جوري عكس‌العمل نشان دهيد كه هم از حقوق تان دفاع كنيد، هم خود آن طرف در عين حال كه لبخند مي‌زند متوجه اشتباهش شود و هم مردم و ديگراني را كه در آن موضوع و مشكل با شما مشترك هستند، به قيام عليه طرف و رفتارهاي فيزيكي و... ترغيب نكنيد.

آقاي زرويي هميشه يك نسبتي بين طنز و خط قرمز وجود دارد و يادم هست كه يك بار در گفت‌وگو با روانشاد منوچهر احترامي ايشان جمله‌اي با چنين مضموني را گفتند كه من يك عمر روي خط قرمز نوشتم اما رنگي نشدم؛ نظر شما در اين رابطه چيست ؟

من احساس مي‌كنم كه ما در طنز و اصولا در حوزه ادبيات و هنر هيچ خط قرمزي نداريم و در واقع خط قرمز توهم ماست به اين دليل كه در بيان كردن برخي مسائل عاجز هستيم و نمي‌توانيم شكل و نوع بيان صحيح آن را تشخيص دهيم.

بگذاريد مثالي بزنم شما يك مساله ساده را مي‌خواهيد به بچه خودتان بگوييد مثلا بچه شما در سن بلوغ است و شما مي‌خواهيد به او بگوييد كه بابا جان، قربانت برم، پسر گلم شما الان ديگر به سني رسيده‌اي كه وقتي حمام مي‌روي مي‌تواني غسل هم بكني؛ خب اين حرف هم اخلاقي است، هم شرعي است هم اعتقادي و هم اين كه در بسياري از كتاب‌ها آورده شده است و در دسترس همه است.

با وجود اين بازهم بسياري از پدرها و بزرگترها از بيان آن عاجز هستند ولي همين داستان و موضوع را شما مي‌رويد به معلم پرورشي پسرتان مي‌گوييد و آن معلم خيلي راحت و با روش و بياني كه بچه كامل متوجه شود به او انتقال مي‌دهد در حالي كه معلم پرورشي نه پدرش هست نه برادر بزرگ‌ترش و نه ...

به بيان ديگر بيان اين موضوع براي شما نوعي خط قرمز است اما براي آن شخص ثالث كه معلم پرورشي است به هيچ وجه خط قرمز نيست؛ مي‌خواهم بگويم خيلي وقت‌ها خط قرمز به علت عدم توانايي ما در بيان درست مسائل و موضوعات شكل مي‌گيرد.

ما مي‌توانيم در طنز چيزهايي بنويسيم كه مردم وقتي مي‌خوانند بگويند دمش گرم! عجب جراتي دارد هيچ كس نمي‌تواند شبيه‌اش اين جوري بنويسد و مسائل را بگويد؛ در حالي كه نه! اصلا جرات نمي‌خواهد، حق را بايد گرفت، مديري كه دارد دزدي مي‌كند بايد توي سرش هم زد آبرويش را هم برد! اما هر چيزي راه دارد، روش دارد، مرحله دارد، چگونه نوشتن و چگونه رسيدن به آن جايگاهي كه بتواني خيلي مسائل را بيان كني واقعا مهم است.

من ضمن اين‌كه معتقدم حرف مرحوم احترامي حرف درستي است اما واقعا فكر مي‌كنم خط قرمزبه آن مفهوم وجود ندارد خيلي از شعرهاي حافظ را وقتي دقيق بخوانيد مي‌بينيد كه با شاه، وزير و مقامات ديگر كار ندارد يعني به مصداق‌ها نمي‌پردازد و به مفاهيم اساسي‌تر خلقت كار دارد مفاهيمي كه اگر امروز هم حتي شما برخي را بخواهيد به صراحت بيان كنيد كفرآميز است تازه آن موقع و در زمان حافظ برخورد مردم و حكومت‌ها خيلي متعصبانه‌تر و سختگيرانه‌تر بوده است شما ببينيد مثلا با حلاج چه مي‌كنند و چگونه او را كشتند؛ الان تازه جامعه روشنفكرتر شده است اما مطمئن باشيد يك دهم آن حرف‌ها را بخواهيد بيان كنيد باز هم دچار مشكل مي‌شويد.

خب حالا شما بياييد بگوييد چگونه مي‌ شود يك انسان در آن زمان چنين حرف‌هايي را بزند نه تنها كاري به كارش نداشته باشند بلكه صله هم بگيرد و عزيز هم باشد آيا آن موقع به شريعت خيانت مي‌كردند؟ نه من تصور مي‌كنم كه حافظ به چنان توانمندي و رندي رسيده بوده است كه بلد بوده چگونه حتي با مفاهيم اساسي خلقت هم رندانه شوخي كند و كسي هم متوجه خط قرمز نشود اما من نمي‌توانم يك حرف معمولي را هم به بچه‌ام يا پدرم طوري بگويم كه بهش بر نخورد يا خجالت نكشد و نرنجد اين گونه تمام ادب و اخلاق شرعي و اعتقادي خط قرمز است.

بگذاريد مثال ديگري بزنم يك نفر از دوستان شما است كه خيلي راحت شب، نصفه‌شب تلفنش زنگ مي‌خورد، اس‌ام‌اس برايش مي‌آيد با چند تا از همكارها يا دوستانش خيلي راحت سفر مي‌رود، مجردي رفت و آمد دارد و با همسرش هم هيچ مشكلي ندارد و خانمش هم به او به اصطلاح گير نمي‌دهد، اما در مورد شما برعكس كافي است تلفن همراهتان شب يك صدايي ازش خارج شود آن هنگام همسر شما كلي مشكوك مي‌شود حالا بيا توضيح بده چي بوده و كي بوده و چي نبوده!! و بايد 3 ساعت پاسخگو باشيد اما دوست شما اين گونه نيست خب آن دوست گرامي شما به دليل توانايي‌اش در ارتباطاتش خط قرمز را حس نمي‌كند و بلد بوده روابطش را به گونه‌اي تنظيم كند كه اين مسائل برايش خط قرمز نباشد.

بگذاريد اين نگاه شما به خط قرمز را ببريم به سمت آثارخودتان و كمي هم از مسائل اجتماعي و اخلاقي به سمت سياست برويم مثلا در يك دوره‌اي شما «تذكره المقامات» را مي‌نوشتيد و در برخي موارد هم خيلي تند بودند و در آن زمان شما بسيار جوان هم بوديد؟

آهان يك نكته‌اي كه در ورود به خط قرمز و قدم زدن در حول و حوش آن وجود دارد اين است كه شما بايد برادري خودتان را اول ثابت كرده باشيد زماني كه من جوان 23 ساله‌اي بودم شروع كردم به نوشتن تذكره المقامات هيچ سابقه‌اي هم نداشتم و هيچ كدام از مقامات هم من را نمي‌شناختند، نمي‌دانستند من منافق هستم، نيستم، معاند هستم، نيستم اما خود مرحوم صابري (گل‌آقا) در اين قضيه خيلي نقش پر رنگي داشت، تذكره‌المقامات من در نشريه كسي چاپ مي‌شد كه مشاور و معاون شهيد رجايي بوده است براي همين هم همه مي‌دانستند كه اين آدم مورد تاييد است، اين آدم و نشريه‌اش بيمار نيست و حواسش هست كه چه‌‌چيزي در نشريه‌اش منتشر مي‌شود و چه كساني با چه ميزان اعتقاداتي در آن قلم مي‌زنند.

شما مطمئن باشيد شايد اگر خودم مي‌خواستم به تنهايي در آن زمان كار كنم قطعا زير سوال مي‌رفتم و دچار مشكل مي‌شدم در حالي كه در گل‌آقا همه مي‌خواندند و لذت مي‌بردند هم مردم و هم مديران سياسي، اقتصادي، فرهنگي و...

يكي از مشكلاتي كه امروز با آن مواجه هستيم اين است كه طنزهاي امروز ما بشدت تاريخ مصرف دار شده‌اند، دليل آن چيست؟

مهم‌ترين دليلش اين است كه طنز مكتوب ما بيشتر در ژورنال عرضه مي‌شود و كم داريم مجامعي كه به صورت جدي كار طنز كنند و چون كارهاي رسانه‌اي و نشريه‌اي گرايش به مسائل روز دارند اين اتفاق طبيعي است. اگرچه دليل ديگري هم دارد و آن اين كه طنزپردازها هم خيلي سطحي برخورد مي‌كنند و بيشتر به دنبال مصاديق هستند تا مفاهيم و به همين دليل هم اگر چند روز از آن بگذرد حتما بايد بالاي طنز، آن خبر مربوط هم درج شود تا مخاطب در جريان قرار گيرد.

از سوي ديگر خود مردم هم اشباع شده‌اند و شايد فكر مي‌كنند كه ديگر طنز جوابگو نيست كه يكي از دلايل آن يك مقدار به بي‌مهري و ظرفيت پايين برخورد با طنز از سوي مديران و مسوولان سياسي است تا آنجا كه طنز ما نوعي گرايش اجتماعي بيشتر پيدا كرده است. طنزپردازان به خودشان، زن و بچه، شكاف نسل‌ها و مانتوي كوتاه و... بيشتر مي‌پردازند. اين به نظر من يك زنگ خطر است، هشدار است، چون مردم هم مي‌گويند خوب است، همين كه مي‌نويسي خوب است و آن قصه ديگر را بسپار به خودمان، حلش مي‌كنيم.

شما ببينيد مردم در گوشي‌هاي تلفن همراهشان وقتي برايشان پيامك ارسال مي‌شود اگر اولش با يكي از قوميت‌هاي محترم و عزيز كشورمان آغاز شود مثلا « يه روز يه تركه، لره، فارسه، شماليه و...» بيشتر استقبال مي‌كنند تا اين كه بگويي «يه روز مثلا وزير راه، يه روز وزير مسكن و...»

من تغيير جهت مردم را به عنوان يك طنزپرداز كاملا احساس مي‌كنم و نسبت به آن هشدار مي‌دهم جايي كه مردم احساس كنند طنز جوابگو نيست واقعا خطرناك است.

از سوي ديگر بايد همراه با نوعي از طنز كه آفت تاريخ مصرف‌دار شدن دارد در گسترش مجامع و انجمن‌هاي جدي طنز هم كوشا باشيم، شما ببينيد خود شب شعر طنز در حلقه رندان در يك دهه گذشته چقدر از سوي مردم مورد استقبال قرار گرفته و باعث شده است تا جريان طنز در كشور يك تكاني بخورد و آثار ماندگاري هم در حوزه طنز منظوم خلق شود.

از فضاي مجازي، شبكه‌هاي اجتماعي و وبلاگ‌ها هم نبايد غافل بود كه شاخه‌اي جدي را امروز تشكيل داده‌اند و بررسي طنز در آنها فرصتي طولاني مي‌خواهد.

سروده قزوه براي زرويي نصرآباد

تو ابوالفضل زود پير شدي

سن و سال قيافه‌ات بالاست

ريش‌ها زود مي‌شوند سپيد

ريش‌ها را بزن تو بي‌كم و كاست

ليك اندر سبيل دقت كن

تو كه مو را كشيده‌اي از ماست

نه در ايران زمين، كه اندر مصر

سر موي سبيل تو غوغاست

شايد اين خدعه كار اسرائيل

شايد اين حيله كار آمريكاست

گويمت با زبان خوش حرفي

تا بفهمند جمله از چپ و راست

با تو اتمام حجت است اين حرف

خير بيناد آن‌كه خير تو خواست

بعد از اين بي‌سبيلت ار بينيم

قتل عمدت اگر كنيم بجاست

ريش خود را خودت بزن، منبعد

اختيار سبيل تو با ماست

عليرضا قزوه


منبع: جام جم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس