در فانتزی قواعد و قوانین فیزیکی و طبیعی زیر پا گذاشته میشود و از دل قواعد حاکم ، موجودات ناموجود تصویر میشوند. این ساب ژانر بر اساس پارامترهای سحر انگیز و جادویی، حوادث خارقالعاده و موجودات خیالی شکل می گیرد.
از جمله مصداقهای خیالپردازی حماسی یا ادبیات تخیلی مدرن میتوان به آثار «جی. آر. آر. تالکین» اشاره کرد که سه گانههای «هابیت» و «ارباب حلقهها» دارای اقتباس سینمایی هستند.
یکی دیگر از این دست آثار در این ژانر، مجموعه داستانهای فانتزی «جرج آر. آر. مارتین» یعنی «ترانه یخ و آتش» است که مجموعه تلویزیونی آمریکایی «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) را از روی این رمان ساختهاند. این سریال توسط دیوید بنیاف و دی. بی. وایس برای شبکه اچبیاو ساخته شده است و نام آن را از روی نخستین کتاب مجموعه «ترانه یخ و آتش» به نام « بازی تاج و تخت» گرفتهاند.
داستان سریال در قارههای خیالی وستروس و اسوس، در نزدیکی پایان یک تابستان ۱۰ ساله اتفاق میافتد و چندین خط داستانی را دنبال میکند. اولین داستان به جنگ بین خانوادههای اشرافی برای به دست آوردن تخت آهنی و پادشاهی هفت اقلیم مربوط میشود. دومین خط داستانی، نزدیک بودن زمستانی طولانی و یورش موجوداتی افسانهای از شمال را شرح میدهد و سومین خط داستانی مجموعه، تلاش فرزندان شاه مخلوع، برای بازپسگیری تاج و تخت است.
این مجموعه از طریق شخصیتهایی که دچار چالشهای اساسی اخلاقی هستند، حول مسائلی چون طبقات اجتماعی، مذهب، وفاداری، فساد، جنگ داخلی و مجازات میگردد.
داستان بازی تاج و تخت
سریال «بازی تاج و تخت» در دو منطقۀ تخیلی شکل میگیرد که منطقه اصلی مورد نظر رمان یا سریال به نام Westros (در غرب Narrow Sea یا دریای باریک) است و منطقه دیگر به نام Essos (در شرق دریای باریک) نام دارد.
اساس شکلگیری جغرافیای این سرزمین و دستهبندی افراد داخل آن نمیتواند از جغرافیای ذهن افراد مغربزمین در دنیای واقعی دور باشد، زیرا که دنیای خیالی آقای مارتین به غرب و شرق تقسیم شده است و با اینکه به دنیای شرق (Essos) در این سریال به اندازه دنیای غرب (Westros) پرداخت نشده اما عموم افرادی که در دنیای شرق (Essos) زندگی میکنند، به مراتب غیرمتمدن و وحشیتر از دنیای غرب (Westros) به تصویر کشیده شدهاند و مخاطب بیشتر رغبت دارد که در دنیای غرب (Westros) مخلوق ذهن آقای مارتین سیر کند. تصویری که شبیه آن از رسانههای واقعی کشورهای غربی به وفور پخش میشود.
سرزمینWestros شامل 7 قلمرو پادشاهی است و توسط یک پادشاه که در مقر پادشاهی (King's Landing) مستقر گردیده، اداره میشود. در Essos یا شرق هم شهرهای مختلفی (کارث ، اَستاپور ، مرین ، وُلانتیس ، براووس ، آشای و ...) وجود دارد که به صورت خود مختاری اداره میشوند.
در «بازی تاج و تخت» تعداد خانواده و خاندانهای زیادی وجود دارد اما چهار خانواده Lannister(لنیستر)، Stark (استارک)، Baratheon (باراتیون) و Targarien (تارگرین) از همه مهمتر هستند و بیشتر رمان و سریال حول این چهار خانواده میگردد.
پیشینه تاریخی داستان که در سریال ساخته نشده است.
بعد از این این اتفاق، ایگان تارگرین ملقب به "ایگان فاتح" که مدتها سودای تصرف "هفت اقلیم" را در سر داشت، سرانجام به همراه دو خواهرش "ویسنیا" و "رنیس" و آخرین 3 اژدهای باقی مانده در دنیا، با لشگری اندک به وستروس حمله کرد و شش قلمرو از "هفت اقلیم" را تصرف نمود.
او در همان نقطهای از وستروس که نخستین بار فرود آمده بود، شهری به نام "مقر پادشاهی" بنا نهاد و دستور داد تخت پادشاهی را با ذوب شمشیرهای دشمنان شکست خوردهاش بسازند؛ این تخت، "تخت آهنین" نام گرفت. تارگرینها برای اصیل نگه داشتن خون خود فقط با افراد خانواده خود ازدواج میکردند و ازدواج خواهر و برادر در این خاندان رواج زیادی داشت.
در واقع دو خواهر ایگان فاتح، همسران او نیز بودند! به خاطر این تشابه ژنتیکی، اکثر تارگرینها موهای سفید و ظاهری نزدیک به هم داشتند. این پدیده درون همسری پس از قرنها عوارض خود را در این خانواده نشان داده و باعث بروز مشکلات ظاهری و روانی در آنها گردید. آخرین پادشاه تارگرین ملقب به "شاه اریس مجنون" که این دیوانگی را به اوج خود رسانده بود، باعث تحریک سه خانواده بزرگ "هفت اقلیم" شد. این سه خاندان اصلی لنیستر، استارک و باراتیون با یکدیگر متحد شدند و پادشاه خاندان تارگرین (شاه اِریس) و پسرش (پرنس ریگار) را میکشند و از بین خود رابرت از خاندان باراتیونها را به پادشاهی برمیگزینند.
نگهبانان شب
سرزمین وستروس از شمال به به سرزمینهای وحشیها میرسد و به همین خاطر از گذشته دیواری عظیم از یخ در سرتاسر مرزهای شمالی هفت پادشاهی (Seven Kingdoms) کشیده شده تا آن را از سرزمین وحشیها جدا کند. دیوار به وسیله برادران قسم خورده "نگهبانان شب" () دفاع و نگهداری میشود؛ کسانی که وظیفه گشتزنی و حفاظت از قلعهها را به عهده دارند.
کسانی که به نگهبانان شب میپیوندند، از خاندانهای بزرگ هستند تا جلادها و متجاوزان پست فطرت؛ هر کسی که به جمع نگهبانان شب بیاید و قسم بخورد، دیگر نه خانوادهای دارد و نه خاندانی و در واقع برادرانی جدید برای خود برگزیده است. از ویژگیهای نگهبانان شب خدمت تا آخر عمر است به گونهای که حق داشتن همسر و فرزند ندارند و در صورت فرار از این مکان اعدام میشوند. هر کسی که وارد نگهبانان شب شود، همه جرائم گذشتۀ او فراموش و زندگی تازهای را آغاز میکند.
تاکنون پنج فصل از این سریال پخش گردیده است که خلاصه داستان هر فصل به شرح زیر است:
فصل یک
"جان آرین" مشاور اعظم پادشاه رابرت باراتیون مُرده و پادشاه به شمال 7 اقلیم میرود تا به برادر همسر سابقش یعنی "اِدارد (نِد) استارک" پیشنهاد پُست مشاور اعظم را بدهد و همچنین از وی بخواهد که یکی از دخترانش به نام "سانسا" را به عقد پسر نوجوانش "جافری" که ولیعهد پادشاه نیز هست، درآورد؛ نِد استارک این پیشنهاد را قبول میکند و به همراه دو دختر نوجوان خود (سانسا و آریا) به پایتخت میرود. نِد استارک بعد از قرار گرفتن در پست مشاور متوجه میشود که جان آرین (که شوهر خواهر زنش نیز بود) در واقع کشته شده و به مرگ طبیعی نمرده است. او در پی چرایی این قتل متوجه میشود که جان آرین فهمیده بوده که پسر پادشاه رابرت باراتیون، یعنی جافری در واقع پسر خودش نبوده و در واقع حاصل رابطۀ نامشروع زنِ پادشاه است؛ دانستن این راز موجب قتل جان آرین شده بود.
طولی نمیکشد که دنریس باردار میشود و کال دروگو هم منتظر میشود تا پسرش به دنیا آید و سپس لشکرکشی به وستروس را آغاز کند. اما در اثر کارهای اشتباه ویسریس تارگرین، او توسط کالدروگو (شوهر دنریس) به قتل میرسد و کالدروگو نیز توسط یک ساحره کشته میشود و بچۀ دنریس هم سقط میگردد. دنریس طوفانزاد نیز که معتقد بود آتش بر او اثر ندارد، به داخل هیمنهای از آتش میرود و بعد از خاموش شدن آتش، دنریس زنده در کنار 3 تخم اژدها دیده میشود در آخر این فصل، اژدهایان متولد میشوند.
فصل دوم
پس از تاجگذاری جافری به عنوان پادشاه و اعدام ند استارک، تقریبا همه مطلع شدهاند که جافری پسر واقعیِ رابرت نیست و این اتفاقها سبب گردیده که در وستروس بر سر پادشاهی جنگ و درگیری شکل بگیرد. رابرت استارک به خونخواهی پدرش (نِد استارک) وارد جنگ با "تایوین لنیستر" (پدر سرسی و جیمی) و خاندانش شده است؛ اِستنیس باراتیون برادر شاه قبلی (رابرت باراتیون) نیز که اینک خود را صاحب واقعی تاج و تخت میداند، برای تصاحب آن آماده میشود.
از طرفی دیگر دنریس طوفانزاد که اژدهایانش بزرگتر شدهاند، وارد یکی از شهرهای شرق (اسوس) میشود و سعی میکند از اربابان آن شهر درخواست کمک کند که به او کشتی و ارتش دهند تا بتواند به غرب برگشته و تاج و تخت را پس بگیرد. در بین اربابان شهر یک جادوگر وجود دارد که بقیۀ اربابان را میکشد و دنریس و اژدهایان او را به غل و زنجیر میکشد؛ به این دلیل که اعتقاد دارد از زمانی که اژدهایان دنریس وارد شهر آنها شده، جادوی کهن این جادوگر نیز دوباره زنده گردیده است. در انتهای این فصل دنریس به اژدهایان خود دستور میدهد تا جادوگر را آتش بزنند و شرایط آزادی خود را فراهم میکند و به مسیرش برای پیدا کردن ارتش ادامه میدهد.
فصل سوم
تایوین لنیستر به سمت مشاور نوه خود، یعنی پادشاه جافری درمیآید و تقریبا اداره حکومت را بدست میگیرد. رابرت استارک هنوز هم در جنگ با ارتش لنیستر به سر میبرد و اِستنیس باراتیون که در فصل قبلی به حرف مشاورش گوش داده بود و اجازه نداده بود تا "بانو ملیساندرا" که از قدرت ماورایی برخوردار است، در جنگ (حمله به پایتخت) شرکت کند، به قدرت خدای روشنایی ملیساندرا پی برده و هر کاری که بانو ملیساندرا پیشنهاد میکند را انجام میدهد. در واقع اِستنیس به دنبال تجهیز دوباره و جذب نیرو به هرشکل ممکن برای بدست آوردن تاج و تخت است. اما سرنوشت جنگ استارکها با حیله تایوین لنیستر مشخص میگردد و رابرت استارک و بانو کتلین (پسر و همسر نِد استارک) به وسیلۀ نفوذیهای لنیسترها در یک مراسم مهمانی کشته میشوند و شورش ارتش شمال (استارکها) علیه جنوب (لنیسترها) خاموش میگردد.
فصل چهارم
در ازای کمک خاندان تایرل در نجات پایتخت به لنیسترها، قرار بر آن شد که پادشاه جافری با مارجری از خانواده تایرل ازدواج کند؛ اما جافری در زمان مراسم عروسی خود با توطئه مادربزرگ مارجری و لرد بیلیش مسموم میشود و میمیرد.
اما در دیوار یخی و شمال آن، جان اسنو (پسر ند استارک) که مدتی را به عنوان نیروهای "نگهبانان شب" با وحشیهای آن طرف دیوار زندگی کرده بود، به فرماندهانش هشدار میدهد که منس رایدر (رئیس وحشیها) در حال تدارک لشکری برای حمله به دیوار یخی است که در انتهای فصل چهارم، وحشیهای شمال به دیوار حمله میکنند. در جای دیگر که استنیس باراتیون لشکر شکستخوردهاش را برای حمله به دیوار یخی آماده کرده بود، در اوج حمله وحشیها به نگهبانان شب در دیوار یخی سر میرسد و وحشیها را شکست میدهد.
فصل پنجم
بعد از مرگ جافری، پادشاهی به برادر کوچکتر یعنی "تامن" میرسد و او با مارجری تایرل در همان سن نوجوانی ازدواج میکند و پادشاه وستروس میشود. برای مراسم تدفین جافری و تاجگذاری تامن، "لنسل لنیستر" جوان یعنی پسرعموی سرسی هم به پایتخت آمده و او که در گذشته با سرسی روابط نامشروع نیز داشته، اکنون خودش را در اختیار مذهب هفت خدا قرار داده و به یک متعصب فراری تبدیل گردیده است.
رئیس این افراطیون مذهبی کسی به نام "گنجشک اعظم" است که به فقرا کمک میکند. سرسی به "گنجشک اعظم" قدرت و سلاح میدهد تا مخالفانش را از جمله مارجری و برادرش را سرکوب و دستگیر کنند که این توطئه دامن او را هم میگیرد و به جرم داشتن روابط نامشروع توسط افراطیهای مذهبی دستگیر میشود و در آخر مجبور میشود که با اعتراف و دادن کفاره از زندان آزاد گردد. لرد بیلیش نیز سانسا را به وینترفل (خانه پدری سانسا) میبرد که تحت تسلط روس بولتون و پسر شکنجهگرش رمزی درآمده است و سانسا مجبور به ازدواج با رمزی میشود. استنیس باراتیون نیز به دستور ملیساندرا، دختر کوچکش را به صورت زنده و جهت تقدیم به خدای آتش میسوزاند تا بتواند در حمله به وینترفل موفق باشد اما این کار نیز جلوی شکستش در برابر خاندان بولتون را نمیگیرد. البته در زمان حمله سانسا با کمک تئون گریجوی (یار سابق پدرش) از وینترفل فرار میکند.
از طرف دیگر جان اسنو که فرمانده دنگهبانان شب در دیوار یخی شده است، توانست تورموند (رئیس وحشیها) که اسیر شده را متقاعد کند تا با وحشیها متحد شوند و جلوی حمله "وایت واکرها" (موجوداتی شبیه روح اما با ویژگی زامبیها) را بگیرند. جان دیوار را به همراه تورموند و چند رنجر ترک میکند اما فقط تعداد کمی از وحشیها را میتوانند از دست وایت واکرها را نجات دهند. بعضی نگهبانان شب، اتحاد با وحشیها را خیانت جان میدانند و به همین دلیل جان اسنو را میکشند.
تیریون که به سمت اسوس فرار میکند، در شهر "ولانتیس" توسط جورا مورمنت (مشاور سابق دنریس) دزدیده میشود تا او را به دنریس هدیه دهد و مورد عفو وی قرار گیرد. تیریون نیز با دنریس ملاقات میکند و او را متقاعد میکند تا به عنوان مشاور در کنارش باشد. دنریس در شهر میرین با شورش افرادی به نام "پسران هارپی" مواجه میشود و زمانی که برای دیدن مسابقه مبارزها رفته بود، توسط پسران هارپی محاصره میشود که که توسط دروگون (اژدهای دنریس که پنهان بود) نجات پیدا میکند و تنها به جای نامعلومی میرود که در آنجا توسط دوتراکیها (قبیله شوهر سابقش) محاصره میشود و سرنوشتش به فصل بعد موکول میگردد.
خدای روشنایی همان شیطان است
موضوع «خدا» در «بازی تاج و تخت» یکی از ارکان سریال محسوب میشود اما نه خدای واحد ادیان ابراهیمی که سریال از این جهت الحاد سنگینی دارد، اما کلمه «خدا» یا «خدایان» فراوان با عناوین «هفت خدای قدیم» یا «خدایان جدید» در آن به کار میرود که بیشتر جلوههای ربالنوعی یا الهههای یونانی را به ذهن متبادر میکند. البته از ویژگیهای این «خدایان» در سریال حرف زیادی زده نمیشود اما بیشترین کاربرد کلمه «خدا» در جنبههای جادویی است که با اسامی (خدای روشنایی) ، Fire God (خدای آتش) و Red God (خدای قرمز) معرفی میشود و بصورت بسیار واضح ارتباط این «خدا» را با آتش نشان میدهد و به عنوان مثال پیروان این «خدا» برای دعا کردن جلوی آتش قرار میگیرند.
یکی از شخصیتهای اصلی در این رابطه بانو ملیساندرا که کاهن خدای قرمز یا خدای روشنایی معرفی میشود اما در واقع وی یک ساحره و خدای قرمز، روشنایی یا آتش همان شیطان است. اعمال ملیساندرا به طور تمام عیار جنبه عینی اغواگری شیطان است و کارهایی که خدای روشنایی (شیطان) از او میخواهد، همه مرتبط با جادوی سیاه و شامل انجام اعمال جنسی و بسته شدن نطفۀ حرام، قتل، زنده سوزاندن در آتش، فریب و... است که با اغواگری صورت میپذیرد.
یکی از جنبههای خطرناک اعتقادی این سریال شفا دادن و همچنین زنده کردن انسان تقریبا مرده به دست «خدای روشنایی» است که در واقع "قلبکردن" مفهوم «خدایی» توسط شیطان است. هرچه سریال بیشتر به پیش میرود، غلظت «شیطان» که در ذهن مخاطبان به عنوان «خدا» جا میافتد، پررنگتر میشود و جنبههای جادویی بیشتر جای باورهای غیبی که یکی از متعلقات "ایمان" در اسلام است را میگیرد.
دگردیسی منفی شخصیتهای مثبت
شخصیتهای مثبتی در سریال به نمایش درمیآید که در طول سریال در موقعیتهای مختلفی قرار میگیرند و در این بزنگاهها از خود رفتار شریرانه از جمله قتل نفس انجام میدهند. به عنوان نمونه دو دختر ند استارک در ابتدا بسیار معصوم بودند اما با گذشت 5 فصل در حال تبدیل شدن به شخصیتهایی هستند که تاریکی در حال فراگرفتن آنها است و به افراد ترسناکی تبدیل خواهند شد. البته مخاطب همیشه با این شخصیتها همذاتپنداری میکند زیرا که آنها را با فرمول «بدبختی کشیدن آدمهای خوب» دیده است و هر عمل اشتباهی که از این شخصیتها سربزند را قابل توجیه میداند. در واقع در این سریال نشان داده میشود که "شرایط" تمام اخلاق و قوانین را تغییر میدهد و هرچیزی نسبی است.
مذهب از نظر تاج و تخت سلاح خطرناکی است!
داستان «بازی تاج و تخت» که در فضایی قرون وسطایی روایت میشود، از دین خاصی نام نمیبرد دارند اما تمام ظواهر شبیه دین مسیحیت است. در طول چهر فصل حرفی از دین به طور جدی زده نمیشود اما در فصل پنجم مذهب وارد داستان میشود و به بهترین شکل نیز نابود میگردد! سرسی لنیستر در فصل پنجم سعی میکند از دین به عنوان سلاحی هوشمندانه در قبال دشمنانش به ویژه خاندان تایرل استفاده کند و به همین دلیل به گنجشک اعظم میگوید که «دین و دربار پایههای اصلی حکومتاند» و بعد به رئیس دیندارها جایگاه حکومتی و سلاح میدهد تا با گناهکاران از جمله خاندان تایرل برخور کنند؛ اما غافل از اینکه دیدنداران و مذهبیون افراطی با اینکه هیچ حبی به دنیا ندارند اما بسیار زیاد تشنه قدرت هستند و همین عامل باعث میشود خود سرسی نیز توسط آنها دستگیر شود. این تنفر از دین و مذهب نیز با کفارهای که سرسی بابت آزادکردنش پرداخت میکند، به اوج خود میرسد و به همه نشان داده میشود که هروقت پای دین و مذهب به میان آمد، نتیجهای جز باخت حاصل نمیشود.