فرمانده 63 ساله، این روزها همه جا صحبت از توست، صحبت از زنده بودن تو و دوستانت اخوان و موسوی و رستگارمقدم اما...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - پس از سه دهه یک بار دیگر و این بار پر حرارت‌تر از قبل تو و سه همراه دیگرت از غربت 34 ساله بیرون آمده‌اید، شاید این هم فقط یک موج رسانه‌ای باشد و دوباره سکوت، سکوت و غربت.

وزارت امور خارجه کشورمان اخیرا به مناسبت فرا رسیدن سالگرد ربایش‌تان بیانیه‌ای منتشر کرده است و از نهادهای حقوق بشری خواسته تا زمینه آزادی شما را از زندان‌های اسرائیل فراهم کند. آزادی؟ آزادی؟ نکند این واژه برای تو غریب شده باشد.

اوایل خرداد ماه سال جاری بود که سردار حسین دهقان، وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح کشور در سخنانی "غیرمنتظره" و "ناباورانه" در قامت یک مقام رسمی جمهوری اسلامی ایران و بعد از سه دهه اعلام کرد که تو و سه دیپلمات دیگر ایرانی زنده و در اسارت رژیم صهیونیستی هستید.

حاج احمد می‌دانی، بر پرده این روزهای سینمای کشور به یاد ایستادگیت در غبار روزهای جنگ فیلمی با همین مضمون برای تو به اکران در آمده است و این پایان ماجرا نیست؛ و کمپینی به نام (free4diplomats#) ایجاد شده و در نامه‌ای که تاکنون به امضای بیش از  23 هزار نفر شهروند ایرانی رسیده است از وزیر امور خارجه درخواست کرده‌اند که به طور جدی پیگیر سرنوشت تو و سه همراهت شود.

در پرده‌ای دیگر از یادآوری نام و یادت در این روزها، خانواده و برخی از هم رزمانت هم‌چنان مصرند که بگویند، "بعید است حاج احمد 34 سال اسارت را تحمل کرده باشد." می‌گویند قبای اسارت بر تن تو دوخته نشده است و فقط قبای شهادت لیاقت و افتخار توست. آنها به این سخن تو اشاره می‌کنند که در محفلی گفته بودی؛ نه صدام، نه کافران می‌توانند مرا بکشند، نه منافقان می‌توانند ترور کنند، بلکه من به دست ظالم‌ترین افراد که اسرائیلی‌ها باشند کشته می‌شوم. آنها می‌گویند حاج احمدی که حاضر نشد در بیمارستان مریوان به خاطر مجروحیتش در عمل جراحی به او آمپول بیهوشی تزریق نشود، مبادا در حالت بیهوشی حرف‌های محرمانه و اسراری از تاکتیک‌های جنگی را به زبان بیاورد، چگونه توانسته 34 سال اسارت را تحمل کند؟

فرمانده، خبر از این روزهای "عزیز"ات، مادرت داری، عزیزی که دو ماه است به علت شکستگی در ناحیه لگن در یکی از بیمارستان‌های تهران بستری است. هنوز بهانه‌ و دلتنگی‌ دیدارت در چشمانشان برق می‌زند و بیش‌تر از گذشته خواب تو را می‌بیند، خواب احمد را. احمد رشید. احمد با صلابت که با وجود چهره خشن و جدی قلبش مثل یک گنجشک بود.

فرمانده می‌خواهم از حال و هوای این روزهای‌مان با تو بگویم. روزهایی که تو و بسیاری از یارانت می‌خواستید در عدالت و برابری و آزادی ببنید.

این روزها هم‌زمان با صحبت از منش و مرام اخلاقی و دینی تو از زبان هم‌رزمت در برخورد با خانواده فرمانده گردان ضد انقلاب حزب دموکرات، این سوی و آن سوی صحبت از فیش‌های حقوقی میلیونی برخی از کارگزارانی است که بعضا با استفاده از نام تو و امثال تو پله‌های ترقی را بالا رفته‌اند. تو حقوق چهار هزار تومانی خود را به عنوان فرمانده سپاه منطقه با خانواده فرمانده گردان ضد انقلاب حزب دموکرات که در کوه‌ها با تو در حال جنگ بود در مریوان تقسیم کردی و اجازه ندادی که به آنها کوچک‌ترین اساعه‌ی ادبی شود. و اکنون صحبت از حقوق‌های میلیونی قانونی است که نه تنها تقسیم نمی‌شود بلکه از چشم و گوش مردم سال‌ها پنهان می‌ماند. نیمی از حقوق تو در آن سال‌ها، یک خانواده را از تنگنا نجات داد و در حالی که حقوق برادران کارگزارت امروز می‌تواند چندین خانواده را از فلاکت درآورد اما دریغ و صد دریغ.

در کنار این فیش‌های میلیونی، رانت‌های دولتی و اختلاس‌های میلیاردی چگونه می‌توان انتظار داشت که فریاد برادر احمدها برای عدالت و برابری در جامعه به گوش خلق برسد!  فرمانده متاسفم که باید بگویم این روزها آرمان‌هایت به یک ضد شعار تبدیل شده است. کجایی ببینی که وقتی مردم در سینما شاید برای اولین بار سخنان تو را در نماز جمعه پاوه در یادآوری حقوق مردم برای مطالبه و پرسش‌گری از حکومت و کارگزاران آن (سپاه) و ضرورت شفاف بودن هزینه بودجه می‌شنوند، آهی حسرت‌آمیز از سینه‌های‌شان بلند می‌شود. آری برادر احمد کجایی که این روزها را ببینی؟ اگر بودی باز هم با همان حرارت و صلابت فریاد حق خواهی سر می‌دادی یا ...!

"صحبت های حاج احمد متوسلیان  در نماز جمعه شهرستان پاوه در سال 1358" برگرفته از فیلم "ایستاده در غبار"

«توجه کنید برادرا! مسائلی رو از اون جهت که سپاه باید پایگاه مردمی داشته باشه من به عنوان یک سپاهی اعزامی که باید روی این موضوع تکیه داشته باشم به شما ابلاغ می‌کنم. آقای فرماندار گفتن که سپاه باید مردمی باشه. بله. به این نحو سپاه مردمی می‌شه که هر کسی رو که مردم گفتن، هر کی رو مردم تایید کردن داخل سپاه باشه. خیلی از افراد سپاه هستن که الان مردم باهاشون مخالفن. نیستن؟ (تایید حضار)
توجه کنید آقا!
آقای فرماندار! دیروز جلسه کاری بود در کرمانشاه، من یه لیستی رو دیدم. نوشته بودن برای عملیات گرفتن بایندان، فقط یک قسمتش، ۱۳۸ جعبه ۱۰۰۰ تایی فشنگ ژ-۳ مصرف شده. کجا رفته؟
(با فریاد) ۱۳۸ هزار فشنگ مصرف شده! اونم برای ژ-۳.
۵۸ جعبه فشنگ برنو مصرف شده، اونم برای گرفتن بایندان. دروغ می‌گید! مردم این و شما باید بدونید...
مردم! شما باید بخواید که بودجه سپاه در عرض ماه برای شما پخش بشه.
چطور سپاه پایگاه مردمی پیدا می‌کنه؟ به این ترتیب که حتی همه حساب‌ها برای مردم روشن بشه. که آقا یه قرون داده شد مثلا این‌قدر گوشت خریدیم. هان؟
من از شما می‌پرسم چرا باید سپاه این‌جا ماهی یک میلیون و خرده‌ای الی دو میلیون تومن خرج داشته باشه؟ کجا می‌ره این پولا؟
ببینید برادرا! من در لباس سپاه، با کارت سپاه، با همه چیز سپاه دارم به شما می‌گم که شما باید از سپاه توضیح بخواید. باید (نامفهوم) شما بپرسه چرا.
این‌که شما نپرسیدید، شما ملت پاوه در این مورد احساس مسئولیت نکردید (نامفهوم)...
(همهمه حضار)
به هر ترتیب ما داریم از خدمت شما مرخص می‌شیم، ولی شما موظف هستید بنا به وظیفه انسانی که به گردن شما است، حتی از سازمان پیشمرگان و از سپاه باید توضیح بخواین که این بودجه صرف چی شد. (تکبیر مردم)

نمی‌دانم چرا بعضی از اتفاقات این روزهای ما شبیه اتفاقات آن روزهای فرماندهی توست. شاید شنیده باشی، شاید هم نشنیده باشی. دو هفته پیش 13 سرباز وطن به همراه هم خدمتی‌هایشان در مسیر بازگشت به خانه از دوره آموزشی بودند که به خاطر اشتباه راننده و فرسودگی اتوبوس به مقصد نرسیدند و داغی سنگین بر دل خانواده‌هایشان گذاشتند. حال تو کجایی که فریاد بزنی بر سر فرمانده و مسوولی که این جوان‌ها را با اتوبوسی فرسوده و خراب راهی خانه کرده است؟ تو که تاکید داشتی نباید در جنگ بیهوده تعداد تلفات و شهدای‌مان افزایش پیدا کند و به همین خاطر با بسیاری از فرماندهان و حتی مافوقان خود برای آموزش هر چه بیش‌تر نیروی انسانی اختلاف‌نظر داشتی، تویی که در بیمارستان مریوان وقتی می‌بینی جوان 17 ساله‌ای که برای دفاع از وطنش به سخت‌ترین و صعب‌العبورترین مناطق جنگی آمده ولی پس از جراحت و یک هفته بستری در بیمارستان از او مراقبت کافی به عمل نیامده است، آن‌قدر عصبانی می‌شوی که به سوی هم‌رزم و یکی از نزدیک‌ترین دوستانت که مسئولیت این بیمارستان را بر عهده داشته هجوم برده و چنگال پرت می‌کنی و بر چنین خطایی چشم نمی‌بندی، حالا کجایی که ببینی مقصران چنین اقدامات و تصمیماتی به خاطر قصورها و کوتاهی‌شان نه تنها استعفا نمی‌دهند که عذرخواهی هم نمی‌کنند.

حاج احمد متوسلیان، این روزها بد اخلاقی و تهمت زدن سکه رایج دنیای سیاست شده است و ارزشی با عنوان اخلاق چون برگ‌های پاییزی زیر پا له می‌شود، گرچه در ابتدا صدای له شدن آن را می شنیدیم اما اکنون این صدا با وجود گوش‌خراش بودن، دیگر اذیت‌مان نمی‌کند. تو طعم این بی‌اخلاقی‌ها را کم نچشیدی، چنان که هم‌رزمت مجتبی عسگری از درگیری‌های تو با بنی‌صدر رئیس‌جمهور وقت می‌گوید و این‌که چگونه طرفدارانش برای مشوش ساختن سیمای تو دست به کار شدند.

مجتبی عسگری می‌گوید: در فضایی که بنی‌صدر برای اختلاف بین نیروهای سپاه و ارتش در غرب تلاش می‌کرد سختی‌ها و تلخ کامی‌ها به وجود می‌آمد که تنها سنگ صبور حاج احمد و دیگر سرداران سپاه غرب، فرمانده سپاه منطقه 7 کرمانشاه، حاج محمد بروجردی بود. مکاتبات حاج احمد به عنوان زبده‌ترین فرمانده جبهه‌های کردستان با فرمانده مافوق خود، سردار محمد بروجردی در این مقطع، سرشار از جملاتی آتشین در اعتراض به خیانت‌ها و کارشکنی‌های متعمدانه بنی‌صدر بود.
با وجود این‌که نامه‌ها بنا بر مصلحت‌اندیشی دلسوزانه سردار بروجردی، تندی‌های آنها گرفته شده بود، باز چنان آتشناک بود که ماشین جعل و تهمت و شایعه‌سازی جبهه متحد ضد انقلاب به کار افتاد. طرفداران بنی‌صدر برای مشوش ساختن سیمای احمد متوسلیان دست به کار شدند. از جمله شایعاتی که لیبرال‌ها علیه او سر زبان‌ها انداختند، این بود که فرمانده سپاه مریوان، منافق است! هر چند وقتی این شایعه به گوش احمد می‌رسد، با حلم و صبر عجیبی با این قضیه برخورد می‌کند. با آن‌که از درون می‌سوخت، هیچ به روی خودش نیاورد و فقط می‌خندید!
کار به حدی بالا گرفت که یک روز خبر رسید از دفتر حضرت امام (ره) او را خواسته‌اند. حاج احمد سخت نگران وضعیت حساس جبهه مریوان در آن روزهای دشوار جنگ‌های کردستان بود. در هر صورت بلند شد آمد تهران. رفت و خودش را به دفتر حضرت امام (ره) معرفی کرد ... می‌گفت: رفتم ببینم چه کارم دارند. دیدم قرار شده برویم دست‌بوسی حضرت امام. توی دفتر به من گفتند: شما احمد متوسلیان هستید؟ گفتم: بله. گفتند: الان که خدمت حضرت امام می‌روی، مثل حالا که توی چشم‌های ما نگاه می‌کنی، آنجا به چشم‌های امام نگاه نکن! فقط جواب سؤالات آقا را بده، هیچ مسأله‌ای هم نیست. نگران نباش. بعد ما را بردند خدمت امام. دیگر نفهمیدم چه شد ... بغض گلویم را گرفته بود. خدایا! مگر می‌شد باور کرد؟! مرا به خدمت امام آورده‌اند! ... در دیدار امام فرمود: احمد! شما را می‌گویند منافق هستی؟! گفتم: بله، همین حرف‌ها رامی‌زنند! ... دیگر نتوانستم چیزی بگویم. بعد، امام فرمود: برگرد همان جا که بودی، محکم بایست! ... وقتی احمد به اینجای حکایت رسید، با ذوق و شوق گفت: حالا دیگر غمی ندارم، تأیید از حضرت امام گرفتم.

برادر احمد، می‌گویند زنده‌ای و در زندان‌های اسراییل در اسارت هستی. گرچه شاید خانواده تو با خبر شهادتت که از زبان برخی هم‌رزمانت شنیده‌اند، کنار آمده‌اند و شاید خبرهای این روزها را بیشتر مقتضی فضای سیاسی بدانند اما اگر زنده بودنت حقیقت داشته باشد اکنون 63 ساله‌ هستی که شاید اگر بنایی بر بازگشتت به وطن باشد ترجیح دهی از دنیای سیاست و فرماندهی کنار بکشی و هم‌چنان همان حاج احمدی باشی که امام فرمود: برگرد همان جا که بودی و محکم بایست!.
منبع: ایسنا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۰۲:۰۸ - ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
    0 0
    ای خدای عادل!...

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس