در بادي مشروطه لقب قوام السلطنه يافت. و اين خاصيت ايشان بود. برادري داشت حسن نام، ملقب به وثوق الدوله. چنين القاب را وجه تسميه اي بود و بهايي بود. لقب، كتره اي به كس ندادند. بهاي لقب شيتيل بود. گاه در بهاي لقبي ديهي مي ستاندند.
اما وجه تسميه القاب: قوام السلطنه بدان سبب گفته اند كه قوامِ سلطنت قاجار سست كرد. فرمان مشروطه را او قلم انداز كرده بود. وثوق الدوله قراردادي منعقد كرد كه بوق دولت و ملت را توأمان بزد.
از احمد شنيدم كه مي گفت: روزي به عيادت حسن رفتم، نگاه كرد. ديدم اجلش نزديك است. هيچ نميگفت اِلاّ آنكه شماره مي كرد: ده، يازده. پس گفت پيشِ من كوهي آتشين است. في الحال آتش را بعينه ميبينم. گفتم مال به ربا دادي؟ گفت نه. گفتم سود خوردي؟ گفت نه. گفتم پيمانه كم دادي؟ گفت نه. گفتم چه شده كه چنين در آتشي؟ گفت قرارداد 1919 به توشيح من بود. وطن فروختم به شصت هزار ليره.
زمانه غريبي بود. عدد نفوس ايران در پنج سال به نيمه رسيد. خلق در آغاز جنگ جهانگير به سال 1914، 40 كرور بُدي. در 1919، 22 كرور؛ 18 كرور از فرط جوع و مرض، ريق رحمت سركشيده بودند. در همين ايام سُلجري بريتانيا مقاديري عظيم غله از ايران به يغما ببردند.
نقل است دو برادر را دانشي افزون بود. گفت در بادي هاي مي رفتم سنگي ديدم در راهي افكنده و بر آن سنگ نبشته: " اقلب و اقرأ". يعني برگردان و بخوان. گفت برگردانيدم، نوشته بود كه : چون تو عمل نكني بدآنچه داني، چكونه ميطلبي آنچه نداني؟
احمد را ولايت خراسان بود، پس از كودتاي سياه به فرمان سيدضياء بر دست ِ كلنل پسيان دستگير شدي و روانه دوستاق شدي براي اشكلك :
يكي را افكند امروز در بند
كند روز دگر او را خداوند
از پس ِ زندان به صدارت رسيد ستاره به روز كلنل نمود. كلنل رفت به جايي كه زكي خان با پانصد سوار رفت و برنگشت.
احمد بدان سان پر قرت و غراب بود كه كس كبادهاش را نيارستي كشيد. اين از جدش ميرزامحمد قوامالدوله به ارث برده بود. انانيتش تا بدانجا دان كه پهلوي دُيّم را براي استخفاف " پسرجان" خطاب كردي و بدين سبب سلب شدي از وي لقب " جناب اشرف". گفت جوانمردي آن است كه سلطان را چون خويشتن خواهي بل كه بهتر.
در آن اوضاع زمبل هرت ِ تيرماه در كازينوي دوويل با فاروق سه خالباز مصري، شش و پنج ميزدند (احمد سه ميليون فرانك برده بود) كه كفتر خبر آورد : مصدقالسلطنه استعفا كرد. به طرفةالعيني بيامد، 77 سالگي از خالبازي به نخستوزيري آمده بود. هيچ نميخواست الا " قدرت".
و گفت چند شير گرسنه در رمه گوسفندان چندان تباهي نكند كه يك ساعت شيطان كند. و صد شيطان آن تباهي نكند كه يك ساعت نفس آدمي كند با وي.
نقل است اصحاب خود را گفت : به چه بلند گردد درجه مرد؟ از آن ميان مظفر فيروز به سخن درآمد : " بلندي نيافت آنكه يافت الاّ به قدرت".
قوام ِ دولت قوام پنج روز بود.
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر كسي پنج روزه نوبت اوست
از پس ِ عزل، حكم بر اخذ اموالش كردند : احمد با آن همه طاق و طرمب به ششدر افتاد. وقت بودي در حوضي كه تره شستندي بقاياي آن برچيدي و نان خورش كردي و مدتي بدين نمط روزگار گذاشت. سه پلشت آورده بود.
گفت براي ما از " قانون" بگو. گفت قانون، " قدرت" است. زياده سيّاس بود. نقل است در ماجراي پيشهوري استالين را قليج زده بود.
احمد چرا وطن بيالود به خون؟ اساس كار و اصل، " لقمه" است. بحث لقمه او كردند، نه بر وجه حلال بود. دوزخ آفريده است از براي عاصيان با سلاسل و اغلال آتشين.
در سر هماره سوداي قدرت بودي تا آنكه " كشتي بان را سياستي دگر آمد"، كشتي عمرش به گرداب اجل فرو شد.
____________________________
لغات و اصطلاحات
شيتيل : مايه
قلمانداز : شيلنگ انداز
بوق كسي را زدن : كلكش را كندن
سلجري : مجازاً ارتش
دوستاق : حبس
اشكلك : شكنجه
قرت و غراب : انانيّت، شپش كسي منيجه خانم بودن
زمبل هرت: ( به ضم زاء و ها) شير تو شير
سه خالباز : هفت خط
شش و پنج : قمار
طاق و طرمب : اهنّ و تُلُپ
قليج زدن : ركب زدن
*بهارستان