بهناز ضرابیزاده در کتاب جدیدش زندگی مشترک زهرا پناهی روا با شهید علی چیتسازیان را روایت میکند، اما با نثری پختهتر و حرفهایتر. او تلاش دارد تا با پرداختن به جزئیات بیشتر، استفاده از جریان سیال ذهن، گفتوگو، شخصیتپردازی و ... صحنههای خاطرات را عینی و ملموستر روایت کند. همین موضوع، نقطه جذاب اثر است. ضرابیزاده در کتاب جدیدش پا را از نویسنده صرف خاطرات فراتر گذاشته و تلاش کرده تا هم بر مستند بودن خاطرات وفادار بماند و هم نثری جذاب پیش روی خوانندهاش بگذارد. او در گفتوگو با تسنیم، میگوید که برای اینکه به این روایت دست یابد، چند ماه زمان صرف کرده و به نوع روایت فکر کرده است. به اعتقاد او؛ حاصل مصاحبههای پی در پی و مفصل با راوی، کتابی شده که توانسته شهید چیتسازیان را دوباره زنده کند، کتاب هم مقبول همسر شهید است و هم مورد توجه دوستان و همراهان او.
ضرابیزاده میگوید که دیگر زمان آن رسیده که به همسران شهدا، ادای دین کنیم و نوشتن خاطرات آنها تنها کاری است که از دست ما برمیآید. مشروح گفتوگو با این نویسنده دفاع مقدس درباره کتاب «گلستان یازدهم» در ادامه میآید. سعی شده در این گفتوگو بیشتر بر جنبه روایت اثر پرداخته شود:
* اگر بخواهیم مقایسهای بین کتاب «گلستان یازدهم» با اثر قبلی شما، «دختر شینا» داشته باشیم، باید بگوییم که نوع نگاه شما به خاطرات تغییر کرده و تلاش داشتید تا در کتاب جدید با پرداختن بیشتر به جزئیات و احساسات درونی راوی، یک روایت جدیدتری از خاطرات داشته باشید، اما گاهی این پرداختن به جزئیات به صورتی هست که مرز بین صحبتهای راوی و آن تراوشات ذهن یا خلاقیت نویسنده مشخص نیست. تا چه اندازه این جزئیات گفتههای راوی است و تا چه اندازه حاصل خلاقیت شماست؟
«دختر شینا» خاطراتی بود که علاوه بر هشت سال زندگی مشترک راوی، کودکی تا 15 سالگی او را نیز در برمیگرفت؛ به عبارت دیگر من در این کتاب حدود 23 یا 24 سال را باید روایت میکردم؛ از این رو خیلی فرصت و مجال توجه به جزئیات بیشتر را نداشتم، در غیر این صورت مخاطب خسته میشد. با توجه به همین مسائل، ریتم کتاب را تند انتخاب کردم و این هم به عمد بود.
«دختر شینا» پر از حادثه بود و من با ریتم تندی که انتخاب کردم، هم به حوادث پرداختم و هم سعی کردم تاحدودی جزئیات را بیان کنم و به این هم توجه داشتم که مخاطب را خسته نکنم و آن لذت مطالعه را برای مخاطبم فراهم کنم. روش کار در کتاب «گلستان یازدهم» که خاطرات پناهیروا، همسر شهید چیتسازیان، هست در مقایسه با «دختر شینا» متفاوت است. در این کتاب من با یک سال و هشت ماه زندگی مشترک و چند سال پس از شهادت همسر مواجه بودم. در بخش سالهای پس از شهادت نیز میدانستم که باید کلیگویی کنم؛ از این رو بازه زمانی محدود و فرصت برای توجه به جزئیات خوب بود.
«گلستان یازدهم» اولین روایت از زندگی شخصی شهید چیتسازیان است
از سوی دیگر؛ در این اثر میدانستم که باید بیشتر به چه بخش از زندگی راوی بپردازم؛ یعنی تم خاطرات حاصل شده بود و میدانستم که باید بر چه بخش از زندگی همسر شهید تمرکز داشته باشم؛ او زن جوانی بود که با یک ایدئولوژی خاصی، ازدواج میکند، آن هم با یکی از فرماندهان مطرح استان همدان در زمان جنگ. این برای اولینبار بود که زندگی شخصی شهید چیتساز روایت میشود. این کار سابقه نداشته و هرآنچه که از شهید تا به امروز نقل شده، ناظر بر بعد اجتماعی و حضور و شجاعت او در جبههها بوده است. تمرکز در این بخش به حدی بود که شهید چیتساز را به یک اسطوره در شهر همدان تبدیل کرده، اما کسی از بعد فردیت و زندگی شخصی او، اینکه او جوان بود، عواطف خاصی دارد، زندگی مشترکی دارد، تازه ازدواج کرده و ... تاکنون سخنی نگفته و مطلبی منتشر نشده است؛ به همین دلیل من تمام تمرکزم را از ابتدا روی این بُعد از زندگی شهید متمرکز کردم تا فردیت او را بیشتر به مخاطب نشان دهم و معرفی کنم.
*مرز میان گفتههای راوی با خلاقیت نویسنده کجاست؟
وقتی زمان محدود است، فرصت و مجال بیشتری برای من نویسنده ایجاد میشود تا به جزئیات بیشتر وارد شوم و آنچه را که در یک زندگی روزمره رخ میدهد، مرور کنم و از راوی بپرسم؛ از این رو جلسات متعددی برگزار شد و گاهی به لحاظ تعدد جلسات و زمان زیادی که صرف این موضوع میشد، هم من خسته میشدم و هم راوی و دلم برای راوی میسوخت.
در مجموع بیش از 50 ساعت مصاحبه حاصل شد. مصاحبه ابتدایی را خانم مروی در تهران انجام داد، حاصل این مصاحبه 13 ساعت خاطره بود. علاوه بر این، بالغ بر 40 ساعت را خودم با راوی به گفتوگو پرداختم و مصاحبه گرفتم. گاه اتفاق میافتاد که 48 ساعت در منزل راوی میماندم و با او گفتوگو میکردم؛ به همین دلیل سفرهای متعددی به تهران داشتم و تمام افراد خانواده ایشان را میشناختم. نوع مصاحبهای که من برای این کتاب داشتم با نوع مصاحبه در «دختر شینا» متفاوت بود. سعی کردم با حضور در تمام خانههایی که راوی از آنها یاد میکند، بتوانم اطلاعات بیشتری کسب کنم و با جغرافیای محل آشنا شوم و آنها را با جزئیات بیشتری توصیف کنم. فکر نمیکنم که این هیچ ضرری به خاطرات برساند؛ خیابان همان خیابان است؛ چه از نظر من و چه از نظر خانم پناهیروا که راوی کتاب است. من همانطور میتوانم این خیابان را توصیف کنم که خانم پناهی.
در توصیف خیابانها و محل بله، اما راوی به من یک نمای کلی میداد. مثلاً عنوان میکرد که من در بیمارستان فاطمیه بودم، من به این بیمارستان میرفتم و از نزدیک میدیدم و بعد توصیف میکردم. از سوی دیگر چون خاطرات در همدان رخ داده و محل زندگی من نیز در همین شهر است، مراجعه به مکانهای مختلف برایم کار آسانی بود. بخشی از کتاب که به خاطرات راوی در دزفول بازمیگردد. من برای اینکه فضای این بخش را نیز ملموس توصیف کنم، به دزفول نیز سفر کردم.
*دوست داشتید که خاطرات از حالت خشکی فاصله بگیرد و به ساحت داستان و رمان نزدیک شود؛ هرچند که داستان و رمان هم نیست.
دوست داشتم که خاطرات از کلیگوییهای خاطرات فاصله بگیرد و مخاطب طوری در جزئیات فرو رود که احساس همذاتپنداری کند؛ در این صورت تحلیل نیز برای مخاطب آسانتر خواهد بود. ریتم کند به مخاطب این فرصت را میدهد که در فرهنگ و شرایط غرق شود و بعداً به تحلیل راحتتری برسد. من تلاشم این بود که این فضا را برای مخاطب ایجاد کنم و مخاطب در پایان به یک تحلیل و نتیجهگیری نهایی برسد؛ علاوه بر اینکه خاطرات را میخواند، یک متن ادبی را نیز در پیش داشته باشد و از آن لذت ببرد. تلاشم بر این بود که متن ادبی خوب و شسته و رفتهای را به او ارائه دهم که ارزش ادبی داشته باشد؛ یعنی مخاطب هم از خاطرات لذت ببرد و هم از متنی که پیش رو دارد. لحن و زبان برایم در این اثر مهم بود و تلاش کردم که همه سعی خود را به کار ببرم تا انتظار مخاطب برآورده شود.
شهید چیتسازیان را دوباره زنده کردم
*به نظرم حتی آوردن لهجه همدانی در کتاب نیز بر جذابیت آن افزوده است. هرچند کار دشواری به نظر میرسد.
یکی از ویژگیهای شهید چیتساز این بود که بسیار با لهجه همدانی صحبت میکرد. من اول فکر کردم که این لهجه را نیاورم، اما بعد به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهم شهید چیتساز را همانطور که هست معرفی کنم و شخصیتپردازی خوبی داشته باشم، باید او را همانطور که بوده معرفی کنم. یکی از تکیهکلامهای او «گُلُم» بوده که من این را بارها در کتاب آوردهام. آنقدر در مصاحبهها تلاش کردم که به تکیهکلام ایشان هم رسیدم. فکر میکنم که شهید چیتساز را دوباره در این اثر زنده کردم. یکی از دوستان شهید که کتاب را چند روز پیش خوانده بود، بهقدری شهید را در این کتاب زنده و ملموس دید که تا سه روز پس از مطالعه کتاب میگفت که من دلم برای علی آقا تنگ شده است و من علی آقا را میخواهم.
* راوی نیز همین احساس را داشت؟
همسر شهید چیتساز نیز همین احساس را داشت. او کتاب را به سختی میخواند. بعد از اتمام کتاب، از او خواستم که کتاب را هرچه سریعتر بخواند و نظرش را راجع به آن به من بگوید، اما بعد از چند روز دیدم که او تنها 10 صفحه از کتاب را مطالعه کرده است. خواندن کتاب خیلی به کُندی پیش میرفت؛ به همین دلیل ابتدا گمان کردم که شاید از کتاب خوشش نیامده است و نوشته من خوب نیست. علت را جویا شدم، او گفت از وقتی کتاب را به دست میگیرم، گریه میکنم، تمام صحنهها جلوی چشمم میآید، خاطرات برایم زنده میشود، دیگر نمیتوانم کتاب را بخوانم و وقتی کتاب را میخوانم حالم بد میشود. وقتی دیدم شرایط به این صورت است، تصمیم گرفتم خودم به تهران بروم و کتاب را برای او بخوانم. یک شب در تهران تا نیمههای شب متن را خواندم. در غیر این صورت او نمیتوانست این کتاب را بخواند.
من برای این کار زحمت کشیدم. با حذف ذهنیتهایی که از گذشته از شهید داشتم، به سراغ راوی رفتم و هرآن چیزی را که از راوی شنیدم، ثبت کردم.
*به نظر میرسد که متنی که منتشر شده نسبت به کتاب قبلی شما، به پختگی رسیده و کاملتر هست.
تلاش کردم که اگر ضعفی در «دختر شینا» بوده، در این کتاب آن را برطرف کنم. هر شخصیت لحن خاص، تکیه کلام و لهجه خاصی دارد. سعی کردم که با مصاحبهها، شخصیتپردازی درستی انجام دهم. حتی به سراغ ایدئولوژیهای شخصیتهای مختلف هم رفتم تا دیالوگها را عینیتر بیان کنم.
*برای نوشتن کتاب، از اثر خاصی الهام گرفتید؟
نه، کتاب خاصی مورد نظرم نبود. البته این را هم بگویم که من کتاب را یکبار تا نیمه نوشتم، بعد خودم دوباره کار را خواندم، از آن خوشم نیامد. دیدم کار خطی شده و جذابیت خاصی ندارد. ششماه کار را کنار گذاشتم و حتی فکر میکردم که شاید کار را به شخص دیگری بسپارم. در تمام این مدت، به نوع روایتم فکر میکردم که چطور بنویسم که کتاب برای مخاطب جذاب باشد. در نهایت به این نتیجه رسیدم که اشکالی ندارد که کتاب را از آخر به اول شروع کنم. اتفاق تولد فرزند شهید چیتساز در غیاب شهید، صحنه درام و تأثیرگذاری بود؛ به همین دلیل کتاب را از این ماجرا شروع کردم. دوباره جلسات مصاحبه گذاشتم و از راوی خواستم که تمام جزئیات این ماجرا را برایم تعریف کند.
شش ماه بر سر دو راهی بودم
راوی میگفت که در تمام آن ساعتهایی که در بیمارستان بود، ذهنش میان شرایط حال و زندگی گذشتهاش، سیال بود و فلشبکهایی به گذشته داشت، در آن لحظات دلم برای همسرم تنگ شده بود، به همین خاطراتم را مرور میکردم و همین امر سبب شد که من روایت بخش نخست کتاب را به این صورت انتخاب کنم. خوشحالم که این زمان را به خودم دادم که به نوع روایت بیشتر فکر کنم و روایتی انتخاب کنم که برای مخاطب جذاب باشد.
*برخی از کارشناسان بر این باورند که وقتی خاطرات با این میزان جزئیات و توصیفات نقل میشود و به گونهای است که مرز میان گفتههای راوی و خلاقیت نویسنده مشخص نیست، کتاب از حوزه تاریخ شفاهی خارج و بیشتر منحصر به حوزه خاطرهنگاری میشود. نظر شما در این رابطه چیست؟
نه من چنین اعتقادی ندارم. به نظرم اگر این جزئینگری و توصیفها کمک کند که خاطرات زندهتر باشد، روش خوبی است. در غیر این صورت؛ ما فقط با خاطرات و مصاحبههایی مواجهه هستیم که پیادهسازی شده است. در این حالت همه کارها شبیه هم میشود و جایی برای خلاقیت نویسنده باقی نمیماند. البته اینها به شرطی است که اصل خاطرات مستند باشد که هست، شما در «گلستان یازدهم» و «دختر شینا» خاطرهای را نمییابید که زاییده ذهن نویسنده باشد؛ تمام آنچه را که دو راوی روایت کردند، در کتاب ثبت شده است. من به اصل وفادار بودهام و حتی در توصیف هم از خود راوی کمک میگیرم. تلاش کردم تا با مصاحبههای متعدد، جزئیات را از صحبتهای راوی استخراج کنم و از او میخواستم که با جزئیات بیشتری توصیف کند. توصیف گلها، نوع پارچهها، رنگ آنها، نوع چیدمان خانه و ... همه گفتههای راوی است و من در این موارد دخالتی نداشتم.
به یک ریکاوری چندماهه نیاز دارم
من تلاش کردم که راوی به یاد بیاورد و راوی را به این سمت هدایت کردم. از این جهت حس میکنم که به یک ریکاوری چندماهه نیاز دارم. من در کتابهایم هم خودم را خسته میکنم و هم راوی را. تا کار آنطور که میخواهم از آب در نیاید، رهایش نمیکنم. شاید برای خیلیها تصور این امر ممکن نباشد، اما من برای این خاطراتِ یک سال و هشت ماهه، نزدیک به سه سال وقت گذاشتم؛ در صورتی که برخی از نویسندگان هستند که دو یا سهماهه همین کتاب را مینویسند.
*خانم ضرابیزاده؛ شما در «دختر شینا» به سراغ راوی زن رفتید و جنگ را از دید او توصیف کردید، در کتاب «گلستان یازدهم» نیز باز راوی شما یک زن بود. آیا با این انتخاب اعتقاد دارید که وقت آن رسیده که در خاطرات جنگ فصل جدیدی باز شود و به جای پرداختن به روایت تاریخی، به سراغ روایتهای انسانی از جنگ برویم؟
بله، در یک برهه از زمان فکر کردم که ما واقعاً از خاطرات همسران شهدا غافل شدیم، خیلی به آن نمیپردازیم و بیشتر به سراغ فرماندهان رفتیم. منکر اهمیت خاطرات فرماندهان نیستم، اما خاطرات زنان جزو علایق من است و احساس میکنم که در این زمینه موفقترم. خیلی از زنان ما به دلیل حجب و حیایی که دارند، بخشی از خاطراتشان را که مربوط به زندگی مشترک آنهاست، روایت نمیکنند. من سعی کردم که به بخش زندگی مشترک این همسران توجه کنم که آنها چه ویژگیهایی داشتند. هرچند این زنان کیلومترها با خط مقدم فاصله داشتند، اما زندگی سختی را تجربه کردند و به نظرم آنها نیز میجنگیدند و ما از این جنگ غافل بودیم. همسر یک رزمنده بودن کار آسانی نبود.
نوبت روایت انسانی از جنگ است
نکته دیگر، وفاداری همسران ایرانی است. حجب و حیای زن ایرانی و وفاداری او باید گفته شود تا تصوری که ما از سبک زندگی اسلامی ایرانی داریم، تصور درستی باشد و به جایگاه زنان در این سبک پی ببریم. به عنوان نمونه، خانم پناهی 19 ساله بود که همسرش را از دست داد، اما این زن از جوانی خودش میگذرد، تا یادگار شهید را آنطور که شهید انتظار داشت، تربیت کند.
این مسائل برایم مهم بود و فکر میکنم که به آن پرداخته نشده است. از سوی دیگر، ما باید به این وفاداری ادای احترام کنیم. شهدا، فرزندان و همسرانشان را به ما سپردند و رفتند و ما باید ادای دین کنیم. من نیز به رسم ادب و وظیفه، به همسرانی پرداختم که سالهای سال درد یتیمی فرزندانشان را تاب آوردند. کمترین کاری است که بتوانیم این سالهای هجران را روایت کنیم.