سرویس سیاست مشرق - روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:‌
*******

یک آسیاب و سه سطل
محمد صرفی در کیهان نوشت:

رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار روز پنجشنبه با اعضای مجلس خبرگان دو موضوع را به عنوان محورهای اصلی عملیات جبهه دشمن علیه جمهوری اسلامی ایران برشمردند؛ «فشار شدید اقتصادی» و «هجوم وسیع اما بی‌سروصدا در عرصه‌ فرهنگ». ایشان حدود یک ماه پیش در دیدار جمعی از مردم استان آذربایجان شرقی نیز به نکته‌ای بسیار کلیدی و تعیین‌کننده در همین رابطه اشاره کرده و فرمودند دشمن با برخی مواضع و اقدامات درصدد منحرف کردن افکار از دو عرصه اصلی و واقعی جنگ است؛ «این را همه توجه کنند.
چه در دوره‌ دولت قبلی آمریکا، چه در دولت فعلی آمریکا، یکی از ترفندهای دشمن این بوده است که مرتب تهدید کنند به جنگ؛ و [اینکه] گزینه‌ نظامی روی میز است و مانند اینها. آن مسئول اروپایی هم، به مسئولین ما می‌گوید که جنگ در ایران حتمی بود؛ اگر برجام نبود، حتماً جنگ بود؛ دروغ محض! چرا می‏گویند جنگ؟ برای اینکه ذهن ما برود به جنگ [امّا] جنگ واقعی چیز دیگر است؛ جنگ واقعی جنگ اقتصادی است...ما را به جنگ نظامی متوجه می‏کنند تا از این جنگ غفلت کنیم؛ جنگ واقعی جنگ فرهنگی است.»

اگر یقین داشته باشیم که امروز عرصه واقعی و اصلی نبرد دشمن با ما، در دو جبهه اقتصادی و فرهنگی است، هر عمل و سخنی که ما را از این دو جبهه غافل کرده و به سایر مسائل مشغول کند، بازی کردن در زمین دشمن و کمک به اوست. در یک نگاه کلی و با مقداری تسامح می‌توان سه دسته را شناسایی کرد که با انجام عملیات ایذایی درصدد انحراف افکار، منابع، بودجه، پرسش‌ها، دغدغه‌ها و در یک کلمه تمرکز بر این دو جبهه اصلی هستند و در یک کلام سه سطل با ظاهر و البته ظرفیتی متفاوت که آب به یک آسیاب می‌ریزند.

1- اولین دسته در این میدان دشمن خارجی است. دشمنی که سردمدار آن آمریکاست و برخی کشورهای اروپایی، تعدادی از کشورهای مرتجع و مزدور منطقه و عده‌ای گماشته در داخل کشور دنباله آن محسوب می‌شوند. آمریکا و اذنابش در جبهه اقتصادی ابتدا به بهانه پرونده هسته‌ای، جنگ اقتصادی تمام عیار و به اذعان تمامی صاحب‌نظران بی‌سابقه در تاریخ را علیه ایران کلید زدند و با دادن آدرس غلط اینگونه عنوان کردند که هدف تحریم‌ها مهار فعالیت هسته‌ای ایران است و اگر ایران عقب‌نشینی کند، تحریم‌ها نیز رفع شده و به دنبال آن مشکلات اقتصادی ایران نیز حل خواهد شد. توافق حاصل شد اما نه تحریمی لغو شد و نه مشکلی حل. آمریکایی‌ها هم برای توجیه بدعهدی خود در مسئله تحریم‌ها گفتند؛ مگر ما تضمین داده بودیم اقتصاد ایران شکوفا شود؟! و امروز هم می‌گویند اگر می‌خواهید مشکلاتتان حل شود در مسئله موشکی و نفوذتان در منطقه عقب‌نشینی کنید تا سرمایه خارجی بیاید و گشایش اقتصادی حاصل شود.

قلب واقعیت‌ها در زمینه‌های گوناگون یکی از ترفندهای مهم دشمن در این زمینه است. اگر از لزوم افزایش جمعیت به عنوان یکی از عناصر قدرت و موتور محرکه اقتصاد نام برده شود، می‌گویند می‌خواهند زن‌ها را به خانه بفرستند و آنها را در آشپزخانه محصور و محدود کنند! اگر از اقتصاد مقاومتی بگوییم، می‌گویند می‌خواهند به مردم ریاضت اقتصادی بدهند و دور کشور دیوار بکشند! اگر موشکی شلیک و رزمایشی برگزار شود - آن هم در منطقه‌ای که کشورهای میکروسکپی چند برابر ایران صرف خرید پیشرفته‌ترین تسلیحات تهاجمی می‌کنند- می‌گویند تنش‌آفرین است و سرمایه را فراری می‌دهد! در عرصه فرهنگ هم اگر سخنی از عفت و ارزش‌ها شود، می‌گویند دخالت در عرصه خصوصی است و مخالف آزادی!

2- دسته دومی که اقدامات و مواضعشان در جهت انحراف و پیشگیری از تمرکز بر دو جبهه اصلی نبرد است، داخلی بوده و متاسفانه باید گفت خود از اصلی‌ترین مسئولان نبرد در این جبهه هستند. نمی‌توان همه افراد این دسته را به همدستی با دشمن متهم کرد اما به طور طبیعی، خروجی و برآیند عملکرد و مواضع آنها نیز در جهت همان عملیات و فعالیت ایذایی دشمن خارجی است. علت این مسئله را باید در ناکارآمدی و عدم تحقق وعده‌ها جستجو کرد. قلعه‌ای را تصور کنید که از سوی دشمن محاصره شده و فرماندهی مامور می‌شود ضمن مراقبت از آسیب رساندن دشمن به قلعه و ساکنان آن، محاصره را نیز بشکند. حال پس از پایان دوره ماموریت به جای آنکه از نتیجه عملیات خود بگوید، و گزارش بدهد، به مسائل غیر مرتبط می‌پردازد و مثلاً از آب و هوای تمیز اطراف قلعه سخن می‌گوید!

وقتی هم که با تعجب و رعایت ادب و احترام به او گفته می‌شود جناب! شما برای ماموریت دیگری رفته بودید و اکنون حرف‌های دیگری می‌زنید، برمی‏آشوبد که؛ شکر کنید چرا که اگر ما نبودیم تا حالا قلعه را بر سرتان خراب کرده و ساکنان نیز از گرسنگی مرده بودند!

اینجاست که تعطیلی 60 درصدی صنایع کشور مسئله فرعی می‌شود و تعطیلی یک درصد کنسرت‌ها مسئله اصلی کشور! آن باغدار و کشاورزی که وقتی حساب و کتاب می‌کند می‌بیند محصولش روی درخت بگندد یا زیر زمین بماند، خرجش کمتر از دخل جمع‌آوری و فروش آن است یا کارگری که کارخانه اش تعطیل شده یا خودش تعدیل و خانه‌نشین و یا 6 ماه کار کرده و حقوق نگرفته، حقوق شهروندی را کجای دلش بگذارد؟! و در این گیرودار می‌گویند باید مردم شاد باشند طوری که انگار عده‌ای کمر همت بسته‌اند که مردم ناشاد باشند! برای این جماعت نیز سخن گفتن از دو جبهه اصلی تلخ و دردناک است و هرچه حواس‌ها را پرت کند و موضوع مباحث را منحرف، نعمتی است بی‌بدیل که نباید به سادگی از دستش داد.

3- یک ضرب‌المثل آمریکایی می‌گوید؛ بدنامی بهتر از گمنامی است. دسته سوم که آن هم از قضا داخلی است برآیند فعالیت و مواضعش چیزی جز انحراف افکار عمومی از این دو جبهه اصلی نیست، گرچه می‏کوشد ویترین دیگری از خود ارائه کند. جمله معروف و باز هم آمریکایی است که می‌گوید؛ «به چیزهایی که در موردتان می‌نویسند توجه نداشته باشید. فقط آنها را وجب بگیرید!» این گروه علاقه زیادی به روی آنتن بودن دارد و فارغ از فضاسازی‌ها و جنجال‌های ظاهری، میزان آنتن دادن و پرداختن به آنها را می‌توان معیاری برای دوری و نزدیکی‌شان به سایر جریانات دانست. به قول استاد سخن سعدی؛ بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی! فقط با اندکی کاوش می‌توان دید که مواضع این سه جریان برخلاف تفاوت ظاهری که دارند، با یکدیگر همسو و هم جهت هستند و در نهایت به یک فصل مشترک می‌رسند؛ بهتر است حواس مردم پرت شود و پرت بماند! اگر هم کارد به استخوانشان رسید و ناله‌ای کردند و پرسیدند چرا، دشمن خارجی که هدفش کشتن است و زخم را اصلاً خود وارد کرده، می‌گوید من که گفتم درمانت پیش من است و آنچه می‌دهد چیزی جز زهر قاتل نیست گرچه در ظاهر مزه‌اش شیرین باشد. طبیبی هم که مسئول رسیدگی را برعهده گرفته دست‌پاچه می‌شود و می‌گوید ببین گوش‌هایت چقدر خوب لالایی‌های مرا می‌شنود. پس گوش کن و به جای ناله شاد و شاکر باش! آن جماعت سوم هم مدعی است درمان این زخم تنها به دست من است و...  
تمرکز، اندیشیدن و جهاد در دو جبهه اصلی جنگ اقتصادی و فرهنگی بی‌شک با رنج و سختی همراه است و غفلت از آن اگرچه ممکن است ظاهری شیرین داشته باشد ولی درونی به غایت تلخ و آسیب‌رسان خواهد داشت. دانش‌آموزی که یک سال را به غفلت و بازیگوشی می‌گذراند بی‌شک از همکلاسی زحمتکش خود بیشتر خوشگذرانی می‌کند اما روز امتحان و دادن کارنامه هم می‌رسد.
به قول مولوی:
جور دوران و هر آن رنجی که هست
سهل‌تر از بعد حق و غفلت است
زآنکه اینها بگذرند آن نگذرد
دولت آن دارد که جان آگه برد


 
اقتصاد مقاومتی و ملاک های ارزیابی عملکرد دولت
 مهدی حسن زاده در خراسان نوشت:

با رسیدن به روزهای پایانی سال «اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل»، بحث بر سر ارزیابی عملکرد دولت در اجرایی کردن اقتصاد مقاومتی بالا گرفته است.

 روز پنج شنبه، رهبر انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان، با اشاره به این که اقدامات دولت در زمینه اقتصاد مقاومتی تنها بخشی از کارهای لازم در این زمینه بوده است، از روند کلی اجرای این سیاست ها ابراز نارضایتی کردند. این در حالی است که پیش از این برخی مسئولان دولتی از عملکرد موفق خود در این زمینه سخن گفته بودند. در این میان بحث بر سر این است که ملاک ارزیابی درباره عملکرد دولت در اجرای اقتصاد مقاومتی چیست و با چه معیاری می توان میزان توفیق دولت را سنجید و براساس آن نقاط قوت و مهمتر از آن نقاط ضعف را برای برطرف کردن یافت.

3سال گذشت و شاخصی طراحی نشد

نخستین توقع برای بررسی میزان اجرایی شدن اقتصاد مقاومتی، طراحی شاخص های مشخص برای این کار است. لازم به یادآوری است که این مفهوم برای نخستین بار سال های 89 و 90 از سوی رهبری مطرح و در اواخر سال 92 با ابلاغ سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی بیش از پیش فراگیر شد. لذا توقع می رفت که از همان اواخر سال 92، تاکنون مرکز آمار، اقدام به طراحی شاخص هایی برای رصد و ارزیابی اجرای اقتصاد مقاومتی کند.

 این در حالی است که تجارب جهانی در این باره نیز وجود دارد و برخی اقتصاددانان خارجی برای مفهوم «تاب آوری» در اقتصاد که معادل فارسی واژه انگلیسی "resilience" است سنجه های آماری تهیه کرده اند. لذا براساس ابعاد مختلف اقتصاد مقاومتی از دانش بنیان شدن اقتصاد، تا کاهش وابستگی به نفت و از خودکفایی در تولید داخل تا رشد بهره وری همه را می توان در شاخص اقتصاد مقاومتی گنجاند و براساس آن شاخص اقتصاد مقاومتی به همراه زیرشاخه های آن را به صورت عمومی و در بازه های زمانی مشخص اعلام کرد. اقدامی که با گذشت 3 سال انجام نشده است.

اقداماتی که در 2 سطح اهمیت قرار دارد

موضوع دیگر به خروجی اقدامات دولت باز می گردد. قطعا دولت اقدامات مثبتی در عرصه اقتصاد داشته است. این اقدامات 2 دسته اند: اقدامات پروژه ای و اقدامات فرایندی. اقدامات پروژه ای شامل ساخت و بهره برداری از پروژه های اقتصادی است. برخی از این پروژه ها در ارتباط با اقتصاد مقاومتی است.

 به عنوان مثال افزایش بهره برداری از منابع مشترک نفت و گاز که در بند 14 سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی آمده است، قطعا جزو توفیقاتی است که مرتبط با اقتصاد مقاومتی است و تا حد قابل توجهی محقق شده است، اما روح کلی اقتصاد مقاومتی به معنای تغییر ریل اقتصاد کشور از اقتصادی متکی بر نفت، غیر بهره ور و فاقد اتکای لازم بر دانش، به اقتصادی متکی بر تولید محصولات دانش بنیان و بهره ور است.

بر این اساس اقدامات فرایندی سهم به مراتب مهمتری در تحقق اقتصاد مقاومتی دارد، لذا اگر مسئولان دولتی از پروژه های بهره برداری شده و ارتباط آن با تحقق اقتصاد مقاومتی سخن به میان می آورند، ضمن تایید باید پاسخ داد که در بخش های فرایندی چه اقداماتی صورت گرفته است. چرا که اهداف اصلی اقتصاد مقاومتی با اصلاح فرایندها محقق می شود و پروژه های صنعتی و نفتی صرفا می تواند بخشی از پازل اقدامات فرایندی باشد. آن هم اقدامات فرایندی نظیر پیمان های پولی دوجانبه که می تواند در شرایط بازگشت تحریم ها اثرگذاری تحریم ها را کاهش دهد.

بهتر شدن کافی نیست!

قطعا اگر شاخص های کلان مرتبط با اقتصاد مقاومتی طی چند سال اخیر رصد شود، بهبود و نزدیک شدن به اهداف اقتصاد مقاومتی را می توان دید، اما سوال اساسی این است که آیا بهتر شدن کافی است؟! باید توجه داشت که اقتصاد جهانی عرصه رقابتی سنگین است و کشورهای در حال توسعه و توسعه یافته به دنبال سهم بیشتر و اثرگذاری جدی تر در مناسبات اقتصاد جهانی هستند. در چنین شرایطی که همه به سمت بهبود شاخص های اقتصادی حرکت می کنند، بهبود کفایت نمی کند، بلکه «سرعت بهبود» باید به اندازه ای باشد که جایگاه اقتصاد ایران را در رقابت های منطقه ای و جهانی ارتقا دهد.

اقتصاد مقاومتی و مردم

اقتصاد مقاومتی اگر چه یک مفهوم علمی و نخبگانی است، اما خروجی آن باید ظهور و بروز مشخصی در زندگی مردم داشته باشد. واقعیت این است که رکود اقتصادی سنگین سال های اخیر و تورم بالا پس از جهش ارزی سال های 90 و 91 موجب کاهش سطح رفاه زندگی مردم شده است. یک نمونه از این کاهش سطح رفاه را در صفحه 14 امروز روزنامه در ستون شاخص می توان دید که از کاهش 15 درصدی مصرف مواد غذایی در خانوارها طی یک دهه اخیر حکایت دارد. در چنین شرایطی اگرچه کاهش نرخ تورم و برخی دیگر از آمارهای اقتصادی مثبت را نمی توان و نباید نادیده گرفت، اما باید توجه داشت که بخش قابل توجهی از مردم در تامین مایحتاج عمومی زندگی با چالش مواجه اند و از این منظر اقتصاد مقاومتی اگر بر پایه رفاه و برخورداری عمومی نباشد، به هدف اصلی که مقاوم سازی اقتصاد ایران است، دست نخواهد یافت چرا که اگر مقاوم سازی اقتصاد، شرط لازم برای مقاوم شدن کشور در برابر تهدیدهاست، اعتماد و رضایت مردم نیز شرط کافی برای تحقق این امر است.

مسأله صفدر نیست!

امیر   استکی در وطن‌امروز نوشت:

در میان مواد صد و بیست‌گانه منشور حقوق شهروندی که توسط دولت تدبیر و امید تدوین شده است، موارد بسیاری یافت می‌شود که در وضعیت کنونی کشور اجرا نمی‌شود؛ عدم تحققی که می‌تواند دلایل بسیاری داشته باشد. شاید برای نیل به بسیاری از آنها به زمان نیاز باشد و در بسیاری موارد به منابع! اما نکته اساسی این است که مفسر این حقوق چه کسانی هستند و بر چه مبنایی باید درباره تحقق آن قضاوت کرد؟ دولتمردان هم‌اکنون می‌توانند برابر عدم تحقق این مواد در جامعه به «نیاز به گذر زمان» و همچنین «افزایش منابع جامعه» اشاره کنند. این استدلال صحیحی است ولی درباره موادی که به رفتار دولت با مردم می‌پردازد هم آیا می‌توان منتظر گذر زمان و گسترش منابع ماند؟ خرج عملی شدن این مواد از حقوق شهروندی تغییر در نگاه سلسله مراتب تاثیرگذار دولت است و بس و این اصلا کافی نیست که فقط یک فایل پی‌دی‌اف 30 صفحه‌ای به عنوان همه وظیفه دولت در این مقوله منتشر و چند روزی هم با سروصدای زیاد به عنوان دستاوردی بزرگ به مردم معرفی شود و بعد که پتانسیل رسانه‌ای این فایل تمام شد دوباره در بر همان پاشنه سابق بچرخد، به‌گونه‌ای که این احساس را به مردم بدهد که دولتی که خود منشور حقوق شهروندی منتشر می‌کند کم‌توجه‌ترین نهاد به این مقوله در کشور است؛ دولتی که بافت نیروهای آن به‌گونه‌ای است که خود بزرگ‌ترین نقض‌کننده مواد زیادی از منشور حقوق شهروندی است.

لابد شنیده‌اید که صفدر حسینی که در صندوق توسعه ملی حقوق نجومی با متوسط دریافتی ماهانه 50 میلیون تومان دریافت کرده بود، از طرف مجمع عمومی صندوق ملی محیط‌زیست به ریاست هیات‌مدیره آن منصوب شده! البته انتصابی که به‌واسطه نشت خبر آن در رسانه‌ها، بلافاصله ماستمالی شد و روابط عمومی سازمان محیط‌زیست اعلام کرد «ایشان از پذیرفتن مسؤولیت در دوره جدید هیات‌مدیره این صندوق عذر خواهی کرده‌اند». نکته جالب توجه اینجاست که معصومه ابتکار رئیس سازمان حفاظت محیط‌زیست، محمدباقر نوبخت رئیس سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی، محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه، علی طیب‌نیا وزیر امور اقتصادی و دارایی، محمدرضا نعمت‌زاده وزیر صنعت، معدن و تجارت، محمود حجتی وزیر جهاد کشاورزی و حمید چیت‌چیان وزیر نیرو، اعضای مجمع عمومی این صندوق هستند.

داستان آنجا جالب‌تر می‌شود که در منشور حقوق شهروندی ماده نوزدهم اینچنین آمده است: «شهروندان از حق اداره شایسته امور کشور بر پایه قانونمداری، کارآمدی، پاسخگویی، شفافیت، عدالت و انصاف برخوردارند. رعایت این حق توسط همه مسؤولان و کارکنان الزامی است.» سوالی که در اینجا می‌شود از رئیس محترم جمهور پرسید این است که در جامعه‌ای که بیش از 5 میلیون تحصیلکرده بیکار در آن وجود دارند، این مساله را باید با چه مدلی از انصاف، عدالت، شفافیت، کارآمدی و قانونمداری تطبیق داد؟ آیا این رواست که منافع و مناصبی اینچنین کلان، در یک دایره از دوستان و آشنایان و خودی‌ها دست به‌دست بگردد، در حالی که آن لشکر بیکاران تحصیلکرده برای احراز مقام کارمندی در دولت باید از پس سنگین‌ترین و سختگیرانه‌ترین آزمون‌های استخدامی بر بیایند و با اپسیلونی مغایرت با استانداردها به کل از گردونه رقابت کنار گذاشته شوند؟ آیا رواست که به خاطر سن فقط یک روز از حد نصاب بیشتر، یک تحصیلکرده از پروسه استخدام کنار گذاشته شود ولی در دولت جنابعالی وزرایی حاضر باشند که سال‌ها پیش باید بازنشسته می‌شده‌اند و نشده‌اند؟ آیا این صحیح است که شما منشور حقوق شهروندی منتشر کنید و در ماده هشتم آن اینچنین بگویید: «اعمال هرگونه تبعیض ناروا بویژه در دسترسی شهروندان به خدمات عمومی نظیر خدمات بهداشتی و فرصت‌های شغلی و آموزشی ممنوع است و دولت باید از هرگونه تصمیم و اقدام منجر به فاصله طبقاتی و تبعیض ناروا و محرومیت از حقوق شهروندی خودداری کند» آنگاه عملکرد دولت‌تان هیچ قرابتی با آن نداشته باشد؟ آیا خودتان اصلا یکبار هم این منشور را خوانده‌اید؟ بعید به نظر می‌رسد که اینگونه باشد.

به هر تقدیر در دولتی که یکی از ارشدترین مسؤولان آن با انجام 2 ساعت کار روزانه راهی استخر می‌شود، پرواضح است که منشور حقوق شهروندی یک دکور سیاسی تزئینی باشد. مساله در زمینه توزیع ناعادلانه منافع و مناصب در جامعه دقیقا همین روحیه‌ای است که شأنی اجل برای نخبگان خودی در نظر می‌گیرد. شأنی که باید حفظ شود و کار و مسؤولیتی در خور آن به این عالیجنابان پیشنهاد شود. وجود این روحیه است که نخستین واکنش رئیس‌جمهور به رسوایی حقوق‌های نجومی را اینچنین می‌کند: «چند نفر در یک گوشه(!) حقوقی بیشتر برداشته‌اند... این را تبدیل به مساله ملی نکنید.» و اما بعدتر که واکنش‌های منفی ملت به این رسوایی شدت گرفت، دولتمردان برای رفع و رجوع آن به دست‌وپا افتادند و عذر تقصیر به درگاه ملت آوردند. این روحیه‌ای که تا کسی نفهمیده است می‌توان در را بر پاشنه سابق چرخاند آن چیزی است که باید با آن به مقابله برخاست.

مساله صفدر حسینی نیست، مساله هیچ شخص خاصی نیست بلکه مساله آن دیدگاهی است که تبعیض و خاصه‌خرجی را مجاز می‌داند و به همه چیز با عینک قبیله‌ای می‌نگرد. مساله آن است که اگر ما رسانه‌ای‌ها از هزار صفدر حسینی هم مطلع شویم و با فشار رسانه‌ای شما آن را کنار بگذارید، باز روحیه مقابله با فساد، ناکارآمدی و کجی و ناراستی در این کاست الیگارشیکی که شما جزئی از آن هستید کنار گذاشته نمی‌شود. ماده 24 منشور حقوق شهروندی: حق شهروندان است که از دولتی برخوردار باشند که متعهد به رعایت اخلاق حسنه، راستگویی، درستکاری، امانتداری، مشورت، حفظ بیت‌المال، رعایت حق‌الناس، توجه به وجدان و افکار عمومی، اعتدال و تدبیر و پرهیز از تندروی، شتابزدگی، خودسری، فریبکاری، مخفیکاری و دستکاری در اطلاعات و پذیرفتن مسؤولیت تصمیمات و اقدامات خود، عذرخواهی از مردم در قبال خطاها، استقبال از نظرات مخالفین و منتقدین و نصب و عزل بر مبنای شایستگی و توانایی افراد باشد.

بی‌بی‌سی چرا این قدر حرص ما را می‌خورد؟!

علی علوی در جوان نوشت:
چرا بی‌بی‌سی این قدر حرص دولت یازدهم را می‌خورد؟! این یک پرسش سیاسی یا فلسفی یا حتی اقتصادی نیست، این صرفا یک «پرسش تأسف‌آور» است! چرا بی‌بی‌سی اخبار خدمات دولت یازدهم را پوشش می‌دهد و به رویکرد 40 سال گذشته خود پشت کرده است؟! مثلاً چرا خبر پر ابهام سهام عدالت را برخلاف واقعیت‌هایی که اقتصاددانان از این موضوع افشا کرده‌اند، به عنوان یکی از عملکردهای مثبت دولت یازدهم منتشر می‌کند؟ بی‌بی‌سی فارسی از دولت یازدهم چه انتظاری دارد یا چه چیزی را انتظار می‌کشد یا بر عکس، دولت ایران چه انتظاری را برای بی‌بی‌سی فارسی برآورده کرده که این مقدار الفت و مهربانی ایجاد شده است! الفتی که مسعود بهنود را وادار کرده است صفحه اول روزنامه جوان را تفسیر کند تا نقدهای دولتی آن را به زعم خود نقد زدایی و مخاطبان خود را روشن کند!

بهنود صراحتاً می‌پرسد چرا روزنامه جوان درباره پلاسکو از قالیباف و بنیاد مستضعفان سؤال نمی‌کند و پاپیچ وعده‌های دولت شده است؟ بر فرض محال که چنین باشد و روزنامه جوان دلیلی برای مطالبه 12 وعده عمل نشده دولت در حادثه پلاسکو داشته باشد، بهنود چه دلیلی دارد که حرص دولت یازدهم را می‌خورد؟!

بهنود سمت و سوی تحلیل مشاور اقتصادی روحانی درباره وضع مالیات در ایران را متوجه کل نظام اقتصادی ایران و کل رژیم می‌داند و از تیتر روزنامه جوان از قول نیلی - دولت عملاً از ثروتمندان مالیات نمی‌گیرد - انتقاد می‌کند و می‌گوید: «آقای نیلی در میان صحبت‌هایش فقط اشاره‌ای به این نکته کرده و حرف اصلی‌اش این است که چرا حکومت از گذشته تاکنون به جای شرکت‌ها از افراد جامعه مالیات نمی‌گیرد.»  باید پرسید اگر یک ضعفی حتی سابقه دیرینه در اقتصاد داشته باشد و دولتی بر سر کار بیاید و در انتهای چهارساله نتوان این ضعف را به این دولت و عملکردش نسبت داد، پس به هیچ دولت دیگری نیز نمی‌توان نسبت داد و در این بین معلوم نیست چه کسی باید مسئولیت‌ها را به عهده بگیرد؟! و از همه نامعلوم‌تر اینکه چرا بی‌بی‌سی فارسی مصحح نقدهای منتقدان علیه دولت یازدهم شده است؟!

سؤال تأسف‌بار خود را یک بار دیگر یادآوری می‌کنم. چرا بی‌بی‌سی و بهنود در برابر «جوان» با همه تلاشی که برای ابراز حرفه‌ای‌گری و صداقت دارند و گاهی زبان به تحسین کارتون‌ها و تیترها و حرفه‌ای‌گری‌های «جوان» می‌گشایند، وقتی به قضاوت نقدهای «جوان» علیه اوضاع اقتصادی کشور می‌نشینند، جامه خصم دروغ‌پرداز را به تن می‌کنند؟

بهنود خودش بهتر می‌داند وقتی در توئیت‌هایش پیشنهاد یکی از نویسندگان روزنامه جوان را درباره «اقدام متقابل با فرمان ترامپ» به تمسخر می‌گیرد اما همان روز از ظریف که در توئیتش همین پیشنهاد را داده است، تمجید و حمایت می‌کند یا از کنار اظهارات معاون اول روحانی درباره اقدام متقابل می‌گذرد، این یعنی چه، اما او دیگر بیشتر از این از دستش برنمی‌آید! او نویسنده و گوینده ملکه است.
کار بهنود و بی‌بی‌سی در این ملکه بازی به آنجا رسیده که بی‌بی‌سی تنها رسانه‌ای بود که خودش را مدتی مشغول سوژه مضحک و من درآوردی «آزار جنسی تشییع‌کنندگان پیکر هاشمی» کرد و بی‌بی‌سی به رغم این زردک‌بازی، از نظر بهنود یک رسانه زرد نیست، با اینکه حتی اصلاح‌طلبانی بودند که حالشان از این همه فهم و شعور در بی‌بی‌سی به هم خورد اما از نظر بهنود روزنامه جوان که می‌پرسد «چرا فقط بی‌بی‌سی و آیا بی‌بی‌سی برای خودش سوژه درست نکرده است؟!»، یک رسانه زرد است!

شاید بگویید ما توانسته‌ایم بی‌بی‌سی را اهلی و بومی کنیم و این چیز بدی نیست. بگذارید بی‌بی‌سی خبرهای دولت ایران را پوشش دهد یا مسیر راهپیمایی مردم  ایران را (تشییع پیکر مرحوم هاشمی) اطلاع‌رسانی کند اما به اعتقاد من رسانه ملکه انگلیس که حرص ما را می‌خورد، نسبت به زمانی که چنین نبود، کاملاً غیراهلی‌تر، وحشی‌تر و خطرناک‌تر است.
لبخند جواب نمی‌دهد! قدری هوشمندی و تحرک لازم است
حامد حاجی نجاری در رسالت نوشت:
قضیه: همان طور که رفتار سیاستمداران موفق امروز دنیا نشان می‌دهد، در برخورد با آشوبکده امروز سیاست، لبخند پاسخگو نیست، و قدر زیادی هوش و زکاوت برای مواجهه با این وضع و حال احتیاج هست. بی‌گمان، شرایط تازه‌ای پدید آمده است، و در این شرایط، تلفیق خلاقانه‌ای از قاطعیت، مهارت‌های سیاسی و دیپلماتیک، بهره‌وری مناسب از تکنولوژی، و توان مدیریتی و تحرک بالاست که می‌تواند کشورها را نجات دهد. عصر ضرورت سیاستمداران بزرگ و قاطع فرا رسیده است، و گویی ملل مختلف دنیا، این واقعیت را درک کرده‌اند. در پیچ بزرگ تاریخی به سر می‌بریم که طی آن، عنان‌ها از مکتب سیاسی مدرن گردانده خواهد شد.
دونالد ترامپ و انتخابات حیرت‌آور اخیر در ایالات متحده امریکا، بسیاری را در مورد پیامدهای ناجور مکتب سیاسی مدرن که میراث انقلابات بریتانیا و آمریکا و فرانسه بود، به هراس افکنده است؛ هر چند که این، نخستین بار نیست که از درون این لُپ لُپ، چیزهای عجیب و غریب به بیرون می‌جهد، و کسانی که امروز بیمناک شده‌اند، گویی چندین دهه است که خواب‌اند. تازه این دونالد ترامپ، کم جنم‌تر از آدولف هیتلر، یا رونالد ریگان یا مارگارت تاچر نشان داده است. مکتب سیاسی مدرن، خلل‌های نابخشودنی دارد. همچون پنیر سوئیسی است که سوراخ‌هایش از پنیرش به مراتب بیشتر است. این سیاست، قابل اتکاء نیست.
دولت مدرن، همزمان، هم متکفل تأمین عدالت، هم آزادی، و هم کسب آراء دموکراتیک گردیده است و این سه با هم جور در نمی‌آیند. این سه منظور، دولت دموکراتیک مدرن را از سه جهت می‌کشند، طوری که نهایتاً، پاره پاره، در هیچ یک از سه آرمان خود توفیق چندانی به دست نمی‌آورد. بیش از نیم قرن است که دولت‌های مدرن، پس از رزم عالم‌گیر دوم، به ثبات رسیده‌اند، و اکنون که به کارنامه آن‌ها می‌نگریم، می‌بینیم که فاصله دهک‌های درآمدی در اکثر آن‌ها بیشتر شده است که کمتر نه؛ آزادی زیر آوار تکنولوژی‌های نظارتی محو شده است که شکوفاتر نه؛ و کسب آراء مردم‌سالار، به صحنه‌ای برای فریب و سرکوب عدالت و آزادی از طریق نظارت و فریب تبدیل گردیده است، نه مردم‌سالاری واقعی.
دولت مدرن، با تقویت نگاه سکولار و بدون تعهد به یک چهارچوب کشورداری متعالی، عمیقاً دچار تناقض گردیده است، و انکار نباید کرد که بخشی از تناقض‌های حکمرانی ما هم باز می‌گردد به اقتباس‌هایی که از دولت مدرن در ساختار حکومتی خود داشته‌ایم. پرسش این است که واقعاً لنگه دموکراتیک حکمرانی ما، طی این سی و اندی سال پس از انقلاب، چه کارنامه مثبت و منفی در رشد این ملت به جای گذاشته است؟
دولت مدرن، با حکمت وجودی خودش در تناقض و تصادم افتاده است؛ خود را متکفل بهبود زیست مادی رأی دهندگان متوسط شهری می‌داند که تضمینی برای تعهد آن‌ها به معنا و مفهوم عدالت و آزادی و مردم‌سالاری نیست؛ چرا که هر یک از این رأی دهندگان متوسط شهری، رفاه را برای خود می‌خواهد، و در این کش و واکش، عاقبت، خدمت دولت مدرن به آرمان‌هایی همچون عدالت یا آزادی به مطایبه و تناقض تبدیل می‌شود. دولت‌های مدرن، عموماً، حاصل زد و خوردهای گروه‌ها، اقشار، احزاب و طبقات، برای دستیابی به عدالت و مساوات در زندگی مادی، در جریان مبارزات انتخاباتی بودند، ولی به محض تحقق دولت، نوعی از شهروندی متولد می‌شود که در رفاه خویش فرو می‌رود، و آرمان‌های عدالت و آزادی و مردم‌سالاری را فراموش می‌کند؛ این عاملیت سیاسی مستقیماً به گریبان خویشتن معطوف می‌شود، و از همدلی میان او و سایر نوع انسان، و حتی سایر هموطنان خبر چندانی نیست. در نتیجه، نرخ مشارکت در انتخابات، دیگر از هر سطح معناداری نازل‌تر شده است، و دیگر نمی‌توان گفت که دولت‌های امروز، واقعاً دموکراتیک هستند، در پی عدالت‌اند، یا برای بسط آزادی می‌توانند کاری صورت دهند.
کاوش در قضیه:
تأمل اول: تحلیلگر مهمی همچون اولریش بک، جامعه‌شناس مشهور آلمانی، در سنجش این وضع، به نتایج درخشانی می‌رسد که ریشه بسیاری از مصائب وضعیت زیست مدرن را آشکار می‌کند. در تحلیل‌های او، به‌وضوح روشن می‌شود که سیاست و دولت مدرن، عملاً در نجات اجتماع درمانده است، و باید برای جامعه و انسان فکری تازه، ساز کرد. باید "پایان سیاست کلاسیک مدرن" را اعلام کنیم.
تأمل دوم: اولین ادعای عمیق او در این زمینه، ما را به این نتیجه می‌رساند که دولت مدرن در شکل دولت متکفل یا اصطلاحاً "دولت رفاه"، طی گام نخست، پایه‌های خودش را ویران می‌کند. یعنی هر چند که با حمایت قشری یا گروهی به قدرت می‌رسد، با تحکیم رقابت و نفع طلبی شخصی، پایه‌های مشارکت سیاسی را سست می‌کند و به لرزه در می‌آورد. به این معنا که دولت رفاه، با محوریت بخشیدن به منفعت و رفاه، معنا و مفهوم متعالی مشارکت سیاسی را هر چه بیشتر و بیشتر تضعیف و ویران می‌نماید، و این را موجه می‌سازد که افراد، هر یک جدا جدا، به دنبال منافع شخصی خود باشند. در واقع، امر سیاسی از ریخت می‌افتد.
تأمل سوم: جستن تک تک و جداگانه منافع، صحنه‌های نامتمدن یا اصطلاحاً "وحشیانه"ای را رقم می‌زند، ولی از آن بدتر، تحمل تک تک 
مصائب است. در یک موقعیت به طور مفرط فردیت یافته، چون هیچ توضیح مشترک و واحدی برای درد و رنج افراد مختلف وجود ندارد، زیرا چشم‌های ظاهربین در دانش مدرنی که در متن آن از حکمت و بصیرت خبری نیست، موجب شده است تا هر چه بیشتر "عقل مردمی که به چشمانشان است" معتبر شود، و نهایتاً، چون هر کس زاویه دید و منظر و امر پراگماتیک جداگانه‌ای برای خویش دارد، بنا بر این، هیچ کس نمی‌تواند به نحوی بایسته، دیگری را درک کند، و برای اصلاح اجتماعی اقدام نماید. پس، دولت رفاه، در عمل، بر شاخ می‌نشیند و شاخ می‌برد. فردیت‌هایی را می‌پرورد که درک اندکی از اقدام جمعی و اجتماعی برای منافع مشترک دارند. آن‌ها فقط منافع عینی خودشان را درک می‌کنند.
تأمل چهارم: رفته رفته با الگوهایی از نابرابری‌هایی مواجه خواهیم شد که از نابرابری‌های گذشته رادیکال‌تر و عمیق‌تر هستند، ولی، حس و حالی از اقدام جمعی برای فائق آمدن بر آن در اجتماع به چشم نمی‌خورد. نحوی رکود جنبش‌های اجتماعی پدید آمده است، چرا که افراد، اعتقاد و اعتماد به همکاری با یکدیگر برای مقاصد مشترک را از دست داده‌اند. از این قرار، می‌توان تصور کرد که شرایط، برای موقعیت‌های شدیداً و اکیداً استبدادی بسیار مساعد می‌شود و شده است. امروز، دموکراسی‌های دنیا، همچون آن چه نمونه آن را همه در مورد دونالد ترامپ دیده‌ایم، می‌تواند بسیار خطرناک‌تر از عصر آدولف هیتلر باشد. حالا دیگر اثری از اتحادهای طبقاتی یا گروهی یا حزبی در مقابل حکمران‌های مستبد نیست، چه رسد به اتحادهای ملی و قاره‌ای. اگر هم اثری از اراده‌های مقاومت باشد، مقاومت‌های پراکنده‌ای است که بیش از حد بی‌ثمر خواهند بود.
تأمل پنجم: سهم اصلی اولریش بک در علوم اجتماعی این است که شر حکمرانان مستبدی که از دموکراسی‌های نوین بر می‌آیند، به درون مرزهای ملی محدود نخواهد ماند، و در مقیاسی جهانی "شرپراکنی" می‌کنند. در این مورد، مطلب قابل توجه و مبرم این است که هر چند نابرابری‌های اقتصادی جهانی، همچنان مهم هستند و حتی از گذشته، بیشتر و شدیدتر و ستمگرانه‌تر گردیده‌اند، ولی نحو تازه‌ای از نابرابری پدید آمده است که از نابرابری جهانی اقتصاد، پر مخاطره‌تر است، و آن "نابرابری در ریسک" است. وقتی در ایالات متحده یا فرانسه، یک فرد کشته می‌شود، تاوان آن را باید صدها تن از مردم غرب آسیا یا شمال آفریقا بپردازند، و بسیار سنگین‌تر هم بپردازند. رویدادهای پس از یازده سپتامبر، اولین صورت‌های کلاسیک از نابرابری جهانی ریسک بود، که با تلخی تجربه‌شان کردیم و ملت‌هایی همچون افغانستان و عراق و لیبی و سوریه، به جبر و غفلت با آن مواجه شدند و از هستی ساقط گردیدند. این که نابرابری در ریسک، می‌تواند از نابرابری اقتصادی مهم‌تر و زیربنایی‌تر شود و حتی سرنوشت اقتصادی مناطق ثروتمند را نیز تعیین کند (وقتی مناطق ثروتمند، به لحاظ امنیتی و نظامی، در لاک دفاعی و انفعالی باشند)، کشف نبوغ آمیز اولریش بک است. مناطق به لحاظ نظامی و امنیتی ضعیف، در جهان امروز و به مراتب در جهان آینده، باید بلاگردان سرزمین‌های مرکزی باشند. پس، اگر خوب دقت کنیم، در تحلیل اخیر و عمیق و اصلی اولریش بک، چند نکته شایسته اعتنا هست:
تأمل ششم: یکی آن که "مرزهای ملی"، دیگر معنا و مفهوم خود را از دست داده‌اند، و روابط اجتماعی و بویژه روابط قدرت، در ورای آن‌ها اعمال می‌شوند، و البته تکنولوژی‌های ارتباطات در این میان، نقش مهمی دارند.
تأمل هفتم: نکته بعد این است که گسیختن مرزهای ملی، فردیت‌های نحیف را بیش از پیش در قبال مؤلفه‌های قدرت جهانی بی‌قدرت کرده است، و دیگر اثری از ایفای نقش دولت‌های ملی مقتدر در دفاع از شهروندان خود نیست.
تأمل هشتم: مطلب پسین این که در یک مقیاس جهانی، نوع تازه‌ای از نابرابری ظهور کرده که زیربنایی‌تر از نابرابری اقتصادی است، و سهم فلج‌کننده‌تری برای این فردیت‌های بی‌دفاع خواهد داشت، و آن "نابرابری جهانی در ریسک" است؛ این بدان معناست که تاوان مخاطرات در یک نقطه از جهان را مردم بی‌دفاع‌تری در نقاط دیگر، به تفاوت خواهند پرداخت، و این به نوبه خود باعث عقب‌ماندگی اقتصادی و حتی نابودی ملت‌ها خواهد بود. استدلال اولریش بک این است که اعمال نابرابر ریسک در جهان، الگوهای نابرابری‌های اقتصادی را نیز شدید و شدیدتر و در حدی غیر قابل پیش‌بینی، وخیم‌تر می‌کند. مثلاً 10 سال پیش، هیچ یک از مردم لیبی یا سوریه، نزولی تا این حد را در سیر زندگی خود پیش‌بینی نمی‌کردند، ولی بر سرشان آمد، آن چه تاوان بازی سیاسی در آمریکا و بریتانیا بود. از این زاویه دید، حفظ فاصله ایمنی با این قدرت‌های "مستکبر"، مهم‌ترین راهبرد و استراتژی سیاسی آینده است. کار به جایی رسیده است که حتی آمریکا می‌کوشد تا ضایعات امنیتی خود را بر سر آلمان یا ژاپن خالی کند و تا حدی نیز در این روش خود موفق هم بوده است؛ تکلیف کشورهای خواب‌آلود اسکاندیناوی روشن است.
تأمل نهم: و نکته واپسین و ظریف‌ترین مطلب اولریش بک این است که این استدلالات، بیانگر آن نیست که ما به جای نبردهای طبقاتی داخلی و ملی که توسط کلاسیک‌هایی همچون کارل مارکس تحلیل می‌شد، اکنون با یک طبقه حاکم جهانی مواجهیم. چرا که به موازات زوال مرزهای دولت‌های ملی، اتفاق دیگری نیز افتاده است؛ و آن این که زیست اجتماعی انسان، به کل، از ریخت افتاده است، و به واسطه فردیت‌های فربه و تک افتاده، دیگر چیزی شبیه طبقه بندی‌ها، قشر بندی‌ها، یا گروه بندهای مندرج در تحلیل‌های کلاسیک جامعه‌شناختی، معتبر نیست.
جمع‌بندی: بنا بر این، دقیق‌تر آن است که از یک "آشوب" جهانی سخن بگوییم، که نمی‌توان به برکنار ماندن صرفاً "دیپلماتیک" از امواج ریسک بار آن امیدوار بود. قدری "زورمندی حق‌مدار" از جنس "و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه" لازم است. به قول دانشمندان فن سیاست، در این جا، تلفیقی از "رییِل پلیتیک" و "ایده‌آل پلیتیک" لازم است تا جان به سلامت ببریم. در این فقره، سخن بسیار است که دیگر مجالی برای طرح آن‌ها نیست.

روحانی، دولت و پایبندی به اخلاق
سیدرضا صالحی امیری در ایران نوشت:

در روزهای پایانی سال، مردم با جنب و جوش و تحرک بیشتر، برای استقبال از بهار آماده می‌شوند. گویی رقابتی در شهر در گرفته تا شهروندان قبل از پایان سال، با شتاب بیشتری کارهای ناتمام را به اتمام برسانند. آخرین اسفند دولت یازدهم نیز در حال سپری شدن است و از این منظر، دولت از آخرین فرصت‌ها برای تحقق برنامه‌های خود استفاده می‌کند تا گزارش عملکرد قابل قبولی به ملت بزرگ ایران ارائه دهد. مردم ما امسال علاوه بر اتمام کارهای ناتمام، به ارزیابی کارنامه دولت یازدهم در بخش‌های مختلف هم خواهند پرداخت و پیرامون آن گفت‌وگو خواهند کرد تا برای انتخابات سال آینده ریاست جمهوری آماده شوند.

درکنار کامیابی‌ها و ناکامی‌های دولت تدبیر و امید، توجه به یک نکته کلیدی می‌تواند تصویر روشن تری از سیمای دولت دکتر روحانی به نمایش بگذارد و آن پایبندی به عمل اخلاقی است. بدین معنا که دولت یازدهم در سطوح مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، عمل اخلاقی را به مثابه یک فضیلت، مبنا و معیار حرکت خود قرار داد. دولت هیچ‌گاه آمار غیرواقعی به مردم ارائه نکرد، همچنان که هیچ وقت چشم خود را بر واقعیت‌های اجتماعی نبست و آمار وضعیت اجتماعی و آسیب‌های اجتماعی را انکار نکرد.

دولت خود را متعهد به همه شهروندان از هر قوم ونژاد و با هر گرایش و سلیقه دانست و برای احقاق حقوق زنان و مردان ایران اسلامی تمام همت خود را به کار بست. گفت‌وگو با مخالفان و توجه به نقدهای سازنده آنان مشی اصلی دولت یازدهم در این سال‌ها بود. همچنان که پذیرش حق رأی مردم، توجه به سرمایه اجتماعی و صیانت از ارزش‌های حاکم بر جامعه به‌عنوان کانون‌های عینی اخلاق، باور قلبی دکتر روحانی بود. توجه به خواسته‌های اقوام یا تلاش برای تثبیت نقش زنان در فرآیند تصمیم‌گیری و اداره کشور، نه تنها یک اعتقاد که یک امر اخلاقی نیز محسوب می‌شود. همچنان‌که توجه به گروه‌های محذوف و طبقات فرودست و آسیب پذیر همچون کولبرها یا هموطنان بی‌سرپناه نیز علاوه بر وظیفه دولت و دستگاه‌های حاکمیتی، یک عمل اخلاقی است.

حوزه سلامت شهروندان نیز از عرصه‌هایی است که هرگونه سیاستگذاری و اقدام در آن عمل اخلاقی به شمار می‌رود و دولت در این عرصه نیز خود را مکلف دانست و با اجرای طرح بیمه سلامت و تحت پوشش قرار دادن بیش از 10 میلیون نفر از شهروندان گام اخلاقی دیگری برای تحقق عدالت که محور حرکت نظام به سمت توسعه و تعالی است، برداشت.

عبور از سال‌های سخت و دشوار 92 تا 94 با کمترین درآمدهای نفتی و بیشترین مشکلات دولت، جز با نگاه اخلاقی امکانپذیر نبود. اگرچه حجم مشکلات به قدری بود که در سال 95 نیز همه انتظاراتی که از گشایش‌های پس از برجام می‌رفت حاصل نشد، اما مردم ما مشاهده کردند که دولت بر سر اصول و وعده‌های خود محکم ایستاده است. سالی که گذشت، با تدبیر هوشمندانه رهبر معظم انقلاب در طرح شعار اقتصاد مقاومتی، دولت اقدامات مهمی در این زمینه انجام داد و شخص معاون اول محترم، از نخستین روزهای سال تا همین امروز، با برنامه‌ریزی و پیگیری مداوم و رصد دائمی تلاش دستگاه‌های مجموعه دولت، نقش ممتازی ایفا کرده است. در مقابل پایبندی عملی دولت به امر اخلاقی، متأسفانه حجم تخریب‌ها، انگ زنی‌ها، دروغ‌ها و تهمت‌ها به قدری زیاد است که انسان از این همه بی‌اخلاقی متحیر می‌ماند. آیا درگذشته با وجود درآمدهای انبوه نفتی؛ آمار غیر قابل دفاع، کتمان آسیب‌های جامعه، تورم بالای 43 درصد، گرانی مهارگسیخته و تحمیل قطعنامه‌های ناعادلانه به ملت عمل غیر اخلاقی نبود؟ پس چگونه است که عده‌ای با انکار واقعیت‌ها، از هیچ تلاشی برای نسبت دادن دروغ و افترا به دولت برآمده از آرای ملت فروگذار نمی‌کنند؟ ای کاش در سال پیش رو، مهربانی به جای قهر، نقد سازنده به جای تخریب و همگرایی و انسجام به جای واگرایی و اختلاف بنشیند. آن گاه دیگر لازم نیست برای اثبات خود، دیگری را منکوب کنیم. بارها گفته‌ام که اخلاق اکسیر نجاتبخش جامعه برای رسیدن به قله‌های توسعه است و فراموش نکنیم که عدم پایبندی به مرزهای اخلاقی، به فروپاشی جامعه می‌انجامد.

تفرقه بینداز و حکومت نکن
احمد غلامی در شرق نوشت:

با اینکه هنوز رقیبی جدی برای حسن روحانی در انتخابات پیش‌رو پیدا نشده است، همه‌چیز در بستر نگرانی پیش می‌رود. اصولگرایان برای انتخابِ نامزد به نتیجه‌ای قطعی نرسیده‌اند و در تعلیق به‌سر می‌برند و بعید است به این زودی‌ها به انتخابی‌ تمام‌عیار دست پیدا کنند. برخی از چهره‌های این طیف مصداقِ این ضرب‌المثل‌اند که آزموده را آزمودن خطاست، و برخی دیگر در قدوقواره مقام ریاست قوه مجریه نیستند. 

اصولگرایان بیش از گذشته دست‌شان خالی است، اما در این میان، کسانی که دلیلی برای پیروزی‌شان وجود ندارد، زودتر از دیگران اعلام آمادگی کرده‌اند تا شاید در این بلبشو بزند و بخت یارشان شود و از آب کره بگیرند، درست مثل احمدی‌نژاد. همان کسی که این باور را در همه سطوح فعالان سیاسی به وجود آورد که اگر او می‌تواند رئیس‌جمهور شود، دلیلی ندارد که دیگران نتوانند. این باور نه‌تنها در عرصه سیاست بلکه در آحاد جامعه تسری یافت و بعید است آثار این اعتمادبه‌نفس کاذب به این زودی‌ها از بین برود. احمدی‌نژاد ثابت کرد در هشت سال هم می‌توان یک کشور را به‌لحاظ اقتصادی به خاک سیاه نشاند و فرهنگش را به انحطاط کشاند و مردم را به بیماری کاذب مبتلا کرد. تنها از او برمی‌آمد شعار انقلاب را که بیانگر روحیه انقلابیون و از معجزات هر انقلابی است این چنین لوث کند. وگرنه همه آگاه‌اند که به‌حکم عقل در برخی موارد «ما نمی‌توانیم» و این گفته نه به‌معنای ضعف و خودباختگی بلکه پذیرش «ما می‌توانیمِ» عاقلانه و واقعی است. بنیان‌گذارِ شعارهای بی‌مبنا این روزها برای ادامه حیات سیاسی‌اش و بازگشت مجدد به قدرت دست به هر کاری می‌زند. حتا اگر این کارها، نقش‌های کمدین‌های سطحی را تداعی کند. تصاویر منتشرشده احمدی‌نژاد، بقایی و مشایی در شبکه‌های اجتماعی بیانگر این مدعا و میل شدید آنان برای کسب قدرت است. البته بعید است این سه ندانند که بازگشت دوباره‌شان به قدرت میسر یا دست‌کم چندان آسان نیست. پس احمدی‌نژاد می‌داند که باید تفرقه بیندازد و حکومت نکند. تفرقه به‌مثابه تفرقه، کار اصولگرایان را در این انتخابات یکسره می‌کند و اعتدالیون و اصلاح‌طلبان در قدرت می‌مانند. این برای احمدی‌نژاد بهتر است تا آمدن اصولگرایانِ دیگر در قدرت که عرصه را بیش از پیش برایش تنگ‌ کنند و در درازمدت به‌معنای واقعی از سیاست کنارش بگذارند. اقتدار احمدی‌نژاد در گروِ اقتدار مخالفانش است و حواریون قدیمی باید بدانند برای بازگشت به قدرت گزینه مناسب‌تری از او ندارند. نزدِ احمدی‌نژاد اصولگرای خوب اصولگرای مُرده است، یا اصولگرایانی هم‌چون مردم ساده‌دل که ساعت‌ها پای سخنرانی او بنشینند و شعارهای توخالی‌اش را گوش کنند. این روزها اصولگرایان بهتر از هرکسی می‌دانند دارودسته احمدی‌نژاد، بقایی و مشایی چقدر برای فرهنگ، اقتصاد و سیاست کشور خطرناک‌اند. بعید است از میان آنان کسی به این نکته واقف نباشد اما جانبداری برخی از احمدی‌نژاد حکایتِ مرد ضعیف‌الایمانی است که سر وقت نماز می‌خواند و در پاسخ منتقدانش می‌گفت، شاید خدا وجود داشته باشد! آنچه احمدی‌نژاد از آن می‌ترسد و ازقضا در شرف رخ‌دادن است، ناتوانی‌اش در ایجاد آنتاگونیسمی است که از آن نان می‌خورد. نهادهای رسمی، دولت و اصلاح‌طلبان او را به‌راستی جدی نمی‌گیرند و بدتر اینکه مشت او پیش اصولگرایان واقعی باز شده است و حنایش دیگر رنگی ندارد.

از سوی دیگر حسن روحانی هر قدر دیرتر اعلام کاندیداتوری ‌کند، جناح‌های مخالف ناگزیرند از نامزد خود رونمایی کنند، البته برای آنان تا به امروز هم دیر شده است. فرصت غنیمت است و آنان بیش از هر زمان دیگر نیاز به تبلیغ و بازسازی چهره خود دارند. اصولگرایان از انتخابات ٨٨ درس‌های فراوان گرفته‌اند، ازجمله آنان شاید، تلاش برای تک‌دوره‌ای‌کردن ریاست‌جمهوریِ حسن روحانی باشد که ابزارهای لازم آن را تاکنون در اختیار نداشته‌اند. یکی از مهم‌ترین این ابزارها پشتوانه مردمی است، پشتوانه‌ای که حسن روحانی تا حدی از آن برخوردار است. از این‌رو است که هرگونه تبلیغ انتخابات برای او ضدتبلیغ است. آنچه می‌ماند روایت دقیق و واقع‌بینانه از چهار سال در مسند ریاست‌بودن است و روایتِ پرونده‌های متشکل از کاراهای به سرانجام‌رسیده و طرح‌های ناکام و معطل و درنهایت بیان این ناکامی‌ها و پذیرش مسئولیت آنان، آن‌هم در شرایطی که این باور در میان مردم جاافتاده است که حتا مدیران جزء دولتی هم روحیه مسئولیت‌پذیری و پاسخ‌گویی ندارند. از این‌رو شاید بهترین جایگاه برای روایتی صادقانه و اثرگذار پیام نوروزی رئیس‌جمهور باشد، پیامی حاکی از مسئولیت‌پذیری و پاسخ‌گویی. از این منظر پیام نوروزیِ روحانی خواسته یا ناخواسته واجد اثرگذاریِ انتخاباتی است، چون تبلیغات انتخاباتی نیست و از طرفی دارای زمان و مکانی به‌هنگام است. مکان آن رسانه ملی است که تا دوردست‌ها بازتاب دارد و زمانِ آن نیز بهترین لحظه ایرانیان است، زمانِ نو شدن و تغییر. زمانی به‌دور از کینه‌ها و کهنه‌های گذشته. زمانی نرم به‌حرمت بهار که صداقت و راستگویی را طلب می‌کند: اعتراف به ناکامی‌ها و امید دادن آگاهانه و واقع‌بینانه نه واهی و تبلیغاتی. دلسوزی از سَر همدلی و همدردی و پاسداشت مردمی که فقر و تنگدستی را بر دوش کشیده‌اند. مردمی که توان فریادزدن و تاوان آن را ندارند. مردمی که هزینه هشت ‌سال ناباوری یا امیدِ واهی خود به دولت سابق را پرداخته‌اند و چهار سال بعد را نیز به امید شرایط بهتر با فقر دست‌وپنجه نرم کرده‌اند. 

پیام نوروزی حسن روحانی آخرین بیانیه چهارساله‌اش است. بیانیه‌ای که می‌تواند، سرنوشت او را رقم بزند و چهار سال پیش‌ِرو را برایش هموارکند. مردی که چهار سال در صحنه سیاست بوده دیگر ظرفش ظرفیت تبلیغاتی ندارد، خاصه آنکه برخی وعده‌های او هنوز محقق نشده است. او با ناگفته‌هایش می‌تواند موجی در دل مردم ایجاد کند. بدیهی است این ناگفته‌ها شکواییه‌ای‌ از جایگاه اپوزیسیونی نیست که بنا دارد از ناکامی‌ها گله‌ ‌کند و آن را به گردن دیگران بیندازد. مردم می‌دانند حسن روحانی تعریف دقیق و درستی از جایگاهش دارد. آدم تازه به‌دوران‌رسیده‌ای نبوده که راه را از چاه بازنشناسد. او یکی از ارکان‌ این نظام بوده است و از این‌رو مردم او را در قامت یک اپوزیسیون نمی‌پذیرند. روحانی مصداق بارز پوزیسیونی است که مردم برای رفع مشکلات جدی‌شان به او رأی داده‌اند و این رأی درست به ‌دلیلِ آگاهی بر همین جایگاه بوده است. انکار این جایگاه در افکار عمومی معنایی جز شانه‌خالی‌کردن از پاسخ‌گویی نخواهد داشت. آنچه مهم است باور مردم به ضرورت این انتخاب است، انتخابی که نباید آن را مخدوش کرد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 3
  • ایرانی IR ۰۹:۴۴ - ۱۳۹۵/۱۲/۲۱
    5 3
    نه تو رو خدا این صفدر بیاد از یک جای دیگه هم حقوق بگیره و شاید برای بچه هاش هم حقوق بگیره بد نیست دیگه تو این دولت که باز هم معضل بیکاری بیشتر شده با این واردات خراب این اقا دیگه نوبرشه ولی بابا خجالتم خوب چیزیه تو کره طرف دوستش خلاف میکنه (راند) رییس جمهور از کار برکنار میکنن این اقا این همه گند میزنه یه شغل بالاتر بهش میدن بابا گلی به گوشه جمالت اقای جهانگیری اینم تقصیر احمدی نژاد بود منتشر کن خداوکیلی
  • امین IR ۱۰:۵۴ - ۱۳۹۵/۱۲/۲۱
    4 1
    اگه 4سال دوم هم همینطور باشه ،مردمو خاکستر می کنه

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس