به گزارش مشرق؛ حسین دهباشی مستندساز و تاریخ پژوه در کانال تلگرام خود نوشت:
الف:
با این سوالات آغاز کنیم که مثلا چه اشکالی دارد کارمند وزارت اطلاعات متوقع باشد سهچهارساله صاحبِ خانه شود؟ چه اشکالی دارد پسر جوان با خودرویِ خوبِ خارجی به خواستگاری برود؟ و دختر ایرانی با حفظ حدود شرعی و عرفی البسه مُدِ روز بپوشد؟ و جهانگردی و سیر آفاق و انفس و ویلای شمال و زندگی راحت در کدام کتاب قانون برای مدیران کشور ممنوع شده است؟
ب:
معلوم است هیچکدام اشکالی ندارند. شاید خیلیهایشان مستحب هم باشند. اصلا مستحب موکد! با یک قیدِ کوچک. مشروط به آنکه این سبک از زندگی، تناسبی با درآمد ملّی و فردیِ ما داشته باشد. رابطه معقولی با پسانداز ناچیز عمومی و سطح نازل بهداشت و میزان قلیل ذخایر ارزی و بدهیهای روزافزون خارجی و کسر بودجه و طرحهای نیمهتمام عمرانی و غیره و غیره داشته باشد.
ج:
بله خب، کارمند وزارت اطلاعات اگر آنقدر سطح توقعاش بالا برود که سهچهار ساله منتظر خانه شخصی باشد، به جای حفظ امنیت کشور، بیش از هر جاسوس خارجی خود بدل به تهدید درجه یک امنیتی میشود. پسر جوانی که بی خودروی خوب خارجی، خجالت میکشد به خواستگاری برود، مجرّد میماند و مزاحم یا مراحمِ ناموسِ دیگری میشود. دختر جوانی که در البسهای در حد وسعاش احساس راحتی نکند، لاجرم احساس بدبختی میکند. چشم و هم چشمی میکند. به اطرافیاناش سرکوفت میزند. و کام خود و دیگران را تلخ میکند. و مدیری که بیشتر از دخلِ کارمندی خرج داشته باشد در صدهیات مدیره همزمان عضو میشود، پایش بیفتد در مقابل رشوه و فساد پایش میلغزد و... چندان که افتد و دانی، آش را با جاش میبرد و یک آب هم روش!
د:
تعارف نکنیم. سبکِ زندگی در جامعه ما عوض شده. این ما که میگوییم یعنی همه همهمان. گرچه مسئولین بیشتر. در واقع بیشتر مدیران نسل اول، حالا که پا به سن گذاشتهاند، تازه چرب و شیرینِ دنیا زیرِ زبانشان مزه کرده. همینکه شلوارشان دوتا شده، ناخواسته خانهشان هم تنگ شده و زنشان هم زشت. آنوقت افتادهاند به جبران مافات لذایذ نبرده در عهد شباب. بدبختی این است که باطن هوسرانشان، ظاهر و سبک زندگی مردم را هم دگرگون ساخته. با درآمد سرانه ملی در قواره جهانسوم، الگوی مصرف آمریکایی را اراده میکنند!
ه:
دیدهای برای مردِ ایرانی چقدر ناموس مهم است؟ پس چطور میشود که گاه میشنوی، فلان آدمِ معتاد مثلا دخترجوان یا همسرش را در نهایت بیغیرتی فروخت یا مجبور به چهکاری کرد؟ بله دیگر، اعتیاد احتیاج افسارگسیخته میآورد. عقل را زایل میکند و برای لحظهای هوس، همهچیز آدم را به باد میدهد. حالا شما به جای فرد بنشان یک جامعه و به جای مواد مخدر بگذار، سبک زندگی مصرفی. بعد میبینی جامعه معتاد هم چهها که نمیکند.
و:
راحت بگوییم؟ با این سبک از زندگی، اقتصاد که بماند، امنیت این مُلک و ملّت، پا در هوا است. صنعت هستهای ایران رفت، چون جامعه بیطاقت بود. چون میترسید. چون بیطاقت و ترسیده و حریص شده بود. چون خمار بود، اعتیادش بالا زده بود. چون کابوس دهه شصت و ایستادن در صف را داشت و اصلا هم برایش مهم نبود که همان ایستادن در صفها، تحمل محرومیتها، زندگی ساده و با سیلی صورت را سرخ کردنها، خرجِ جنگ را داد. خرمشهر را برگرداند، اروندرود را حفظ کرد و دشمن را از خانه راند. حالا هم همین سبکِ زندگی سراپا اسراف که از سر و روی روزنامهها گرفته تا صدا و سیما و از در و دیوار شهر گرفته تا دلِ خانه آقازادهها، بالا میرود، کار را به جایی میرساند که در برابر تحریمهای جدید، به جای رو آوردن به اقتصاد مقاومتی، به جای تولید و مصرف هرچه بیشتر تولیدات داخلی، به جای تمرکز بر اشتغال جوانان و رونق کارخانههایمان، چشم انتظار وعده سر خرمن سرمایهگذاری خارجی باشیم و در نهایت جا بزنیم. این بار صنایع موشکی را هم دو دستی بدهیم. بعد اگر لازم شد، نیروی قدس را هم. حزبالله لبنان را هم. قرارداد ۱۹۷۱ را هم. سهممان از نفت دریای خزر را هم. جزایر سهگانه خلیجفارس را هم. میگویی نه؟ مبالغه است؟ حالا ببین!