سرویس فرهنگ و هنر مشرق - یکی از آیات قرآن که بدفهمی نسبت به معنا و مقصود صحیح و دقیق آن موجب ایجاد سؤالات و ابهامات و حتی شبههپراکنیهایی از سوی برخی شده است، آیه ۲۵۶ سوره مبارکه بقره میباشد. خداوند متعال در این آیه میفرماید:
«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیم؛ در دین، هیچ اکراه و اجباری نیست. مسلماً راه هدایت از گمراهی روشن و آشکار شده است. پس هر که به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان بیاورد، بیتردید به محکمترین دستگیره که آن را گسستن نیست، چنگ زده است؛ و خدا شنوا و داناست.»(بقرة:۲۵۶)
برخی با استناد به این آیه مدعی هستند که در دین اجباری نیست؛ بنابراین به هر یک از بخشهای دین که تمایل داشتیم ملتزم میشویم و به هر یک از بخشها که تمایلی نداریم ملتزم نمیشویم. برخی دیگر نیز با استناد به این آیه درصدد نفی هرگونه عذاب و عقاب اخروی هستند و مدعی هستند که خداوند متعال فرموده، در دین اجباری نیست، به همین خاطر قرار نیست کسی عذاب شود. عدهای نیز با استناد به این آیه در صدد نفی هرگونه الزام حکومتی نسبت به برخی مناسک دینی هستند.
در این نوشتار مختصر ضمن بررسی تفسیر دقیق این آیه، به این مسائل نیز مختصراً پاسخ میدهیم.
شأن نزول آیه
ابتدا بهتر است برای فهم هر چه بهتر آیه به شأن نزول آن رجوع کنیم. میدانیم که در نزول تدریجی قرآن ـ بر خلاف نزول دفعی که کل قرآن دفعتاً بر رسولالله صلی الله علیه و آله در شب قدر نازل شد ـ آیات قرآن بر اساس اتفاقات و حوادثی که در زمان رسولالله (ص) به وقوع میپیوست نازل میشد. لذا بهتر است به شأن نزول این آیه نیز توجه کنیم.
مرحوم طبرسی از علمای بزرگ شیعه در قرن ۶ در تفسیر شریف مجمعالبیان در شأن نزول این آیه مینویسد:
«می گویند آیه درباره مردی از انصار نازل شد که دارای غلامی سیاه پوست به نام «صبیح» بود و این مرد غلامش را به پذیرفتن اسلام مجبور می کرد. (از مجاهد[نام یکی از مفسرین قرآن]نقل شده است). سدی [یکی دیگر از مفسرین] می گوید: این آیه درباره مردی از انصار که نامش «ابا الحصین» بود نازل گشت. این مرد دو پسر داشت. زمانی که تجار شام به مدینه آمده بودند و روغن آورده بودند، در بازگشت از مدینه، دو پسر ابی الحصین نزد آنها رفتند و آنها این دو پسر را به دین خود که نصرانیت بود دعوت و تبلیغ کردند، و هر دو پسر، نصرانی شدند. سپس این دو پسر به شام رفتند. زمانی که خبر مسیحی شدن آنها و رفتن به شام به پدرشان رسید، او رسول اکرم صلی الله علیه و آله را در جریان گذاشت.
بعد از این واقعه بود که این آیه نازل شد و رسول اکرم فرمود: «خداوند آن دو پسر را دور کناد که آنان اول دستهای هستند که بعد از مسلمان شدن کافر شدند». ابو الحصین از اینکه پیامبر اکرم (ص) به دنبال آنها نفرستاد ناراحت شد؛ تا این آیه نازل شد... بعضی [از مفسرین نیز] می گویند: زنی از انصار بود که بچههایش پس از به دنیا آمدن میمردند. این زن کودکان یهودی را شیر میداد. پس از دعوت اسلام، در میان یهودیان جمعیتی از انصار نیز زندگی می کردند. زمانی که یهودیان بنی النضیر کوچ کردند، مردم گفتند: یا رسول اللَّه، پدران و برادران ما با اینانند. در این زمان این آیه کریمه نازل شد و حضرت فرمود: خویشاوندان و دوستانتان را مخیر کنید، اگر خواستند شما را انتخاب کنند پس بمانند و اگر یهودیان را انتخاب کردند پس باید بروند.» (ترجمه تفسیر مجمعالبیان، ج۳، صص۳-۱۱۲ با اندکی دخل و تصرف جهت روانتر شدن متن)
اقوال مختلف در تفسیر آیه
مرحوم طبرسی در مجمعالبیان به نقل از سایر مفسرین پنج تفسیر را برای این آیه ذکر میکند که به ترتیب در اینجا ذکر میکنیم:
۱. فقط درباره اهل کتاب است که از آنها «جزیه» گرفته میشد. بدین معنی که اگر از کسی جزیه گرفته شود، دیگر او مجبور به پذیرش اسلام نمیشود.
۲. درباره همه کفار است ولی بعد از آن با آیه قتال نسخ شد.
۳. مراد این است که اگر کسی بعد از جنگ وارد اسلام شد نگویید که به اکراه اسلام را پذیرفته است. به دلیل اینکه بعد از جنگ وقتی به میل و رضای خود مسلمان شد، اسلامش درست است و او مجبور نبوده است.
۴. این آیه درباره دستهای معین از انصار نازل شد.
۵. هدف، دسته مخصوصی نیست بلکه به طور کلی معنای آیه این است که در دین که یک مسئله اعتقادی و قلبی است، اکراه و اجبار نمیباشد و فرد، آزاد و مخیر است و اگر کسی را به گفتن شهادتین مجبور نمایند و او هم بگوید، این قول به تنهایی نشانه دین داری نیست و اگر متقابلاً کسی را مجبور کنند و کلمه کفر آمیز بگوید، کافر نخواهد بود زیرا ایمان و کفر مربوط به زبان نیست و به قلب و باطن بستگی دارد و مقصود از دین هم همان دین معروف یعنی اسلام است یعنی دینی که خدا آن را برگزیده است.(همان، ج۳، ص۱۱۴)
به نظر میرسد قول پنجم بهترین و معقولترین قول در تفسیر این آیه مبارکه باشد.
توضیح تفسیر مختار
در توضیح بیشتر این قول باید گفت: برخی مسائل هستند که ماهیت آنها به گونهای است که اصولاً نمیشود کسی را به آن مجبور کرد. نه اینکه امکان جبر افراد موجود باشد، اما ما کسی را مجبور نمیکنیم؛ بلکه ماهیت برخی مسائل از اساس به گونهای است که اجباربردار نیست. برای مثال نمیشود کسی را مجبور کرد که شخص دیگری را دوست داشته باشد. بله، میتوان کسی را مجبور کرد که اظهار دوستی با شخصی بکند و به زبان بگوید من فلانی را دوست دارم؛ اما نمیتوان مجبورش کرد که قلباً نیز آن شخص را دوست داشته باشد. یا فرضاَ نمیتوان کسی را مجبور کرد به اینکه معقتد باشد ۲ ضرب در ۲ میشود ۵. بله، میتوان او را مجبور نمود که به زبان اظهار کند حاصل ضرب ۲ در ۲، ۵ است. اما نمیتوان او را مجبور کرد که به این گفته اش اعتقاد نیز داشته باشد. یعنی در واقع به دلیل ماهیت این مسأله، از اساس امکان اجبار وجود ندارد.
مسأله دین و پذیرش دین نیز از این قبیل امور است. نمیتوان کسی را مجبور نمود که در قلب و درون معتقد به حقانیت اسلام باشد و اسلام را بپذیرد و اساساً خدا این اجبار را تشریع نکرده است. بله، میشود کسی را مجبور کرد که به زبان اظهار اسلام بکند ولو در ظاهر هم شده بدون اعتقاد درونی و قلبی برخی ظواهر دینی را هم در اجتماع رعایت بکند، اما نمیتوان کسی را مجبور کرد که در مرحله اعتقاد نیز معتقد به حقانیت اسلام باشد.
توضیح و دفع توهمات موجود پیرامون این آیه
برخی با استناد به آیه درصدد نفی هرگونه عذاب و عقاب اخروی هستند. با توجه به تفسیر این آیه، پاسخ این شبهه و ابهام روشن است. اگر کسی اصولاً به حقانیت اسلام معتقد نشده و به اصطلاح حجت بر او تمام نشده است، چنین فردی اصولاً از محل بحث خارج است و مستضعف فکری است و مطابق آموزههای دین مبین، جزو مستضعفین فکری محسوب شده و حساب و کتابش با خداوند متعال است؛ اما اگر کسی حقانیت اسلام و دستورات دین مبین برایش محرز شد، آنگاه از سر هوای نفس یا تبعیت از شیطان یا اطاعت از نفس اماره و سایر عوامل، خلاف دستورات خداوند متعال را انجام داد، مستحق عذاب و عقاب اخروی خواهد بود. در واقع، دلیل پیدایش این ابهام، خلط بین ساحت تکوین و تشریع است. به لحاظ تکوینی، در پذیرش دین اجباری نیست و حتی در انجام و اعمال مناسک دینی نیز اجباری نیست اما به لحاظ تشریعی، پس از پذیرفتن دین و احراز حقانیت دین اسلام، در انجام دستورات دین و التزام عملی به آن، اجبار وجود دارد و متخلف مستحق عقاب اخروی خواهد بود.
اما در مورد نفی الزام حکومتی، با استناد به این آیه ـ همان گونه که در تفسیر آیه آمد ـ آیه مذکور ناظر به ماهیت امر دینداری است. یعنی اصولاً دینداری و اعتقاد به حقانیت اسلام به لحاظ تکوینی، امری اجباربردار نیست اما این امر منافاتی با این مسئله ندارد که حکومت اسلامی در مورد برخی ظواهر دینی در اجتماع، الزاماتی را وضع کند و مردم را مجبور به رعایت برخی ظواهر دینی و شرعی بکند، حتی در صورتی که برخی افراد قلباً اعتقادی به این ظواهر نداشته باشند. حال اینکه حدود اختیارات حکومت در این زمینه تا کجاست و چه مواردی را میتواند اجبار بکند و چه مواردی را خیر و در هر موردی از چه ابزارهایی برای اجبار میتواند استفاده کند و متخلفین را چه میزان مجازات کند و ... مباحث مستقلی هستند که در جای خودش در مباحث مفصل فقهی باید بحث و بررسی شوند و محل بحث این نوشتار مختصر نیست. بنابراین الزام حکومتی منافاتی با این آیه ندارد و این آیه در صدد بیان مطلب دیگری است که ربطی به الزام حکومتی ندارد.
از دیگر شبهاتی که ممکن است در زمینه این آیه مطرح شود، منافات داشتن این آیه با جهاد است. این نیز ناشی از بدفهمی آیه است. به صورت مختصر باید گفت، جهاد بر دو قسم است: یا جهاد ابتدایی است یا جهاد دفاعی. جهاد دفاعی به معنی دفاع از جان و مال و ناموس در برابر حملات بیگانگان و مهاجمین است که این امر ـ لزوم دفاع ـ از بدیهیاتی هست که نه تنها برای بشر بلکه برای حیوانات نیز در دفاع در برابر مهاجمین، امری بدیهی است.
ممکن است تصور شود جهاد ابتدایی با این آیه در تضاد است. این تصور نیز ناشی از بدفهمی این آیه است. جهاد ابتدایی این نیست که مسلمین به سرزمین کفار حمله کنند، و آنها را مجبور به پذیرش اسلام نمایند، بلکه منظور این است که اگر در سرزمینی، حکام کافر مانع از رسیدن ندای اسلام به گوش مردم آن سرزمین هستند، با آن حکومت مبارزه شود تا این مانع برداشته شود.
استاد مطهری در همین زمینه مینویسد:
«مثلًا عدهای در کشور کفری که حکومتی ضد دین در آنجاست زندگی میکنند و چون آن حکومت وسیلهای است برای به زنجیر کشیدن مردم و جلوی هر ایدئولوژی را میگیرد، چنین وضعی اجبارپذیر است که با شمشیر موانع را بردارند تا زمینهای برای تبلیغ آزاد دین وجود پیدا کند. این است که در عین اینکه برای قبول دین داریم: «لا اکْراهَ فِی الدِّینِ»، یعنی دین اجباربردار نیست، ولی در عین حال بایستی خرطوم ابوجهلها و ولید بن مغیرهها را زد. مگر میشود با وجود آنها در مکه، دین پیشروی کند، یا در ایران آن روز و روم آن زمان، مگر میشد با وجود آنگونه خرطومها دین اشاعه پیدا نماید و جلو برود؟ در این موارد بایستی با شمشیر زنجیرها را زد تا بعد از رفع موانع، از راه تبلیغ، مردم محاسن دین را بفهمند؛ و مسئله جهاد همین است. جهاد از دو اصل ناشی میشود. یکی این که حقیقتی است مانند بهداشت، حقیقتی است مؤثر در پیشبرد اسلام؛ و دیگر مسئله مسئولیت انسانها در مقابل انسانهای دیگر، مانند مسئولیت علم و بهداشت داشتن، در عین اینکه در مورد ایمان داریم: «لا اکْراهَ فِی الدِّینِ» (مجموعه آثار، ج۲۴، صص۵-۵۴۴)
منبع: نشریه راه رشد شماره ۱۸۶ وابسته به ستاد امر به معروف و نهی از منکر /محمد طالعی