به گزارش مشرق، عباس کلاهدوز و محمدعلی سافلی: هر دو مبارز پیش از انقلاب بودند و از سالها زندگی مخفیانه و اقامت در خانههای تیمی که نام آن را "حصن" گذاشته بودند، خاطرهها داشتند.
ارتحال آیتالله راستی کاشانی نماینده امام در سازمان مجاهدین انقلاب، بهانهای بود تا پای صحبت افرادی بنشینیم که در تأسیس سازمانی که خدمات فراوانی به انقلاب داشت نقش مؤثر داشتند. یکی از فرازهای کمتر پرداختهشده دهه شصت قطعاً مجاهدین انقلاب است؛ از نقش این سازمان در خنثیسازی کودتاها و گروهکها تا حضور مؤثر اعضای این گروه در جبهههای جنگ. با این حال انشقاق در جناحهای سیاسی کشور نیز از همین سازمان شروع شد.
تنها تشکل سیاسی کشور که نماینده مستقیمی از سمت ولیفقیه داشت و اختلاف برخی اعضای این سازمان با نماینده امام خمینی(ره) موجب کنارهگیری این افراد از سازمان و همچنین انحلال آن در سال 66 شد. بااینحال خوانش و قرائت وارونه این روزهای طیف چپ دیروز و اصلاحطلب امروز از نسبتش با آیتالله راستی کاشانی و مصادره ایشان که روزگاری در جایگاه نمایندگی حضرت امام در مجاهدین انقلاب، بیشترین معارضه و مناقشه را با او پیدا کردند، مزید بر علت شد تا در پروندهای مجزا با عنوان "ماجرای چپها و راستی" بهتفصیل به نسبت آنها با آیتالله راستی کاشانی بپردازیم.
بهسراغ 2 عضو قدیمی سازمان مجاهدین انقلاب رفتیم. محمد منصوریمنش از اعضای قدیمی گروه منصورون و دیگری غلامحسین رضوانی از اعضای گروه منصورون و موحدین که در دولت نهم و دهم قائممقام معاونت برنامهریزی و نظارت راهبری رئیسجمهور بود.
متن زیر مشروح گفت وگو با دو عضو قدیمی سازمان درباره اختلافات دهه شصت است:
ابتدا یک توضیح اجمالی از فعالیتهای پیش از انقلابتان بدهید و اینکه قبل از پیروزی انقلاب شما عضو کدام گروه مبارز بودید و چگونه وارد تشکیلات سازمان شدید؟
رضوانی: من متولد سال 35 در شهرستان دزفول هستم و از مقطع ابتدایی پایمان به جلسات مذهبی باز شد و در جریانات مختلف سیاسی- مذهبی آن زمان حضور داشتیم از جمله در مبارزات با رژیم شاه قبل از اوجگیری انقلاب و در زمان اوج انقلاب با گروههایی هم مرتبط بودیم که "منصورون" و "موحدین" جزو آنها بودند.
بعد از پیروزی انقلاب، قرار شد گروههایی که مدعی پیروی از امام بودند، متحد شوند. ما هم به سازمان پیوستیم و در طول مدتی که در سازمان بودم ابتدا در شورای ایدئولوژی، بعد در امور شهرستانها و بعد هم مجدداً در شورای ایدئولوژی خدمت میکردم تا زمانی که بنا به فرمایش حضرت امام که گفتند آنهایی که در ارگانهای نظامی بودند نباید در سازمان باشند، ما از عضویت در سازمان انصراف دادیم و فقط در سپاه بودیم.
منصوری منش: فعالیتهای فرهنگی من قبل از انقلاب تقریباً از اواخر دوره دبیرستان در آبادان به همراه شهید صفاتی آغاز شد و عمده تمرکز ما روی مسائل فکری و آموزشهای اعتقادی بود.
من در کنکور سال 49 در دانشگاه اصفهان رشته علوم ریاضی قبول شدم و در آنجا فعالیتم استمرار داشت بویژه در کلاسهای عقیدتی مرحوم آقای پرورش شرکت میکردم. سال بعد مجدد در کنکور شرکت کردم و در دانشگاه پلی تکنیک(امیرکبیر فعلی) در رشته برق قدرت قبول شدم. با آمدن به تهران ارتباط شهید صفاتی با من بیشتر شد و با توجه به اینکه در فضای دبیرستان همنظر بودیم، روی موضوعات مختلف فکری و سیاسی گفتوگوهای فشردهای داشتیم.
شهید صفاتی از اعضای اولیه گروه منصورون
در سال 51 من متوجه شدم ارتباط ایشان(شهید صفاتی) با من شکل خاص سازمانی گرفته و چون او را یک فرد کاملا مذهبی و سیاسی میشناختم ظن و گمانم در ارتباط او با سازمان مجاهدین خلق قویتر شد و از آنجا که در آن مقطع آن سازمان را بعنوان یک سازمان دارای آرمانهای اسلامی و قرآنی میشناختم انگیزه ارتباطیام با شهید صفاتی بیشتر شد. او هم با دادن جزوات دستنویس آموزشی مخفی درون گروهی تلاش داشت بتدریج روی من بعنوان سمپات کار کند.
چرا از مجاهدین خلق تبری جستم؟
من هم سعی کردم قابلیتهای خودم را به او نشان دهم. آزمایش های سختی را از من گرفت تا میزان انگیزههای خودسازی و مقاومت در شرایط سخت را در من احراز کند از جمله کوهنوردی در شرایط روزه داری و کارکردن در کارگاه های تولیدی بعنوان کارگر ساده، سفر به مناطق فقیرنشین در تهران و شهرها. این مسائل ادامه پیدا کرد تا به اتفاقات سالهای 54- 53 و تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق رسیدیم. یک روز شهید صفاتی به محل اقامتم آمد و گفت از مواضع اخیر سازمان خبر داری؟ گفتم نه. او وقتی ماجرا را گفت چند دقیقهای ماتم برد که ایشان چه میگوید؟ مگر میشود مجاهدین خلق دچار چنین انحراف آشکاری شده باشند! بعد از چند دقیقه به او گفتم "ما نوکر اسلامیم؛ ما اگر به این سازمان علاقهمندیم به خاطر اسلام است, اگر این اتفاق واقعیت داشته باشد ما از این سازمان تبری میجوییم."
شهیدی که طرح اولیه "منصورون" را بنیان گذاشت
در واقع نحوه برخورد من در قبال این حادثه برای شهید صفاتی خیلی حائز اهمیت بود به عبارتی ملاک تعیین کننده برای جذب من در سازماندهی یک حرکت جدید بود که بعدها گروه منصورون شد. مرکزیت سازمان مجاهدین خلق افرادی مانند شهید شریف واقفی و صمدیه لباف را که تغییر مواضع ایدئولوژیک را نمیپذیرفتند ترور و حذف فیزیکی میکرد. شهید صفاتی هم که جزو کادرهای سازمان بود بدلیل عدم پذیرش مواضع جدید در لیست ترور قرار گرفته بود اما از آنجا که شهید صفاتی فردی با هوش و زیرک بود قبل از آنکه مرکزیت سازمان تصمیم شیطانی خود را به اجراء بگذارد کل ارتباطات سازمانی خودش را پاک کرد و مخفی شد. وی تلاش خود را برای تشکیل گروه جدید آغاز کرد و لذا از سال 53 به بعد موضوع ارتباطات ما در چارچوب تشکیلات جدید بصورت رسمی آغاز شد.
"حصن"؛ واژهای که جایگزین خانههای تیمی شد
به تدریج با توسعه ارتباط سازمانی جدید، زندگی مخفی سیاسی بخش قابل توجهی از وقتم را به خود اختصاص داد و به همان میزان از فعالیت علمی و دانشگاهیام کاسته شد. بنا بر ضرورتهای امنیتی از سال 54 ارتباط سازمانی من با شهید صفاتی قطع و به یکی از تیمهای گروه که در یزد مستقر بودند وصل شدم و مسئولم شهید صفری بود. بعداز شهادت شهید صفری در درگیری با ساواک در یزد، ناگزیر یزد را ترک کردم و به قم منتقل شدم. مسئول من در قم محسن رضایی بود و البته در قم با سه نفر از دیگر برادران گروه در یک حصن(اصطلاح قرآنی و جایگزین عنوان خانه تیمی) ارتباط داشتیم.
وجه اشتراکی کهباعث شد 7 گروه مبارز از جمله منصورون، صف و امت واحده به هم بپیوندند چه بود؟ ساختار تشکیلاتی سازمان شبیه مجاهدین خلق بود و برخی هم حتی میگویند سازمان مجاهدین انقلاب برای رقابت با مجاهدین خلق تشکیل شد. وجه اشتراک این دو در چه بود و چرا از نظر تشکیلاتی شباهت با مجاهدین خلق داشت؟
رضوانی: درباره این 7 گروه باید بگویم اینها هم از نظر کمی و عددی بسیار متفاوت بودند و هم از نظر کیفی سطوح مختلفی داشتند اما از یک تقسیمبندی کلی به دو دسته تقسیم میشدند. یک دسته آنهایی بودند که ابعاد مختلف مبارزه داشتند یعنی هم عملیاتی و هم تئوریک و هم وجوه سیاسی و ایدئولوژیک داشتند. به طور مشخص و به عنوان مثال گروه صف و منصورون این ویژگی را دارا بودند. بعضی از اینها وجوه صرفا سیاسی و ایدئولوژیک داشته و وجوه عملیاتی نداشتند و سطوح ایدئولوژیک آنها نیز یکسان نبود اما نکتهای که اینها را به هم نزدیک میکرد این بود که اینها همه مدعی بودند رهبری بلامنازع امام(ره) را برای انقلاب, نظام و کشور قبول دارند.
"منصورون" با آیتالله مشکینی و راستی در ارتباط بودند
قبل از پیروزی انقلاب هم اینها تلاش کرده بودند ارتباطی با امام(ره) پیدا کنند البته ارتباط این گروهها هم درجات و شقوق متفاوتی داشت. بعضی از گروهها مثل منصورون با علمای بزرگی از قبیل آیتالله مشکینی و آیتالله راستی در ارتباط بودند و حتی اجازه صرف وجوه شرعی هم داشتند بعضی دیگر را کمتر اطلاع دارم چون در زمان شاه بسیاری از مسائل آن چنان پنهان پیش میرفت که حتی وقتی فردی شهید میشد کسی نمیدانست که نام او چیست؟ در آن شرایط، خفقان شدیدی بود. انسان متعجب میشود وقتی افرادی امروز در دانشگاه میگویند آزادی نیست!
خلاصه شرایط آنگونه سخت بود که علمای مبارز بجای اینکه مستقیم کمک مالی کنند اجازه صرف وجوهات را به بعضی گروههای مورد تایید میدادند چون اگر ساواک متوجه کمک مستقیم علما میشد آنها را شکنجه میدادند. برخی از این گروهها حتی در تمام کارهایی که میکردند اجازه میگرفتند. در زمان اوجگیری انقلاب گاهی لازم بود عملیاتی انجام بشود که اینها را اجازه میگرفتند و در مواردی اجازه میدادند مثلا ترور "پل گریم" در اهواز یکی از این موارد بود که در بحث حرکت مسلحانه باید در جای خودش به آنها پرداخته شود.
این گروهها از نظر کمی و کیفی اختلاف نظر داشتند اما در رهبری حضرت امام اتفاق نظر داشتند البته در آن زمان هم وقتی علائم و شواهد پیروزی مشاهده شد طبیعی است که خیلیها بگویند رهبری امام را قبول دارند. کما اینکه جبهه ملی و حتی مجاهدین خلق علیرغم اعتقاد درونی خودشان که در اول انقلاب آن را مخفی میکردند، شعار رهبری امام را میدادند اما اکثریت بچههای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی صادق بودند در اینکه میگفتند ما رهبری امام را قبول داریم کما اینکه بعداً در تحولات سازمان بروز و ظهور پیدا کرد که عده ای از افراد سازمان هم تلقی سطحی از رهبری امام و ولایت فقیه داشتند.
چرا گروههای هفتگانه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی علیرغم درک علل انحراف سازمان مجاهدین خلق و قبول رهبری حضرت امام(ره) و انقلاب اسلامی اما در میانه راه دچار مشکل شدند؟
منصوری منش: قبل از پاسخ به پرسش شما لازم است به مقدمه کوتاهی اشاره کنم. نه من و نه دوستان هم عقیده من در دوران سازمان، همچون 30 سال گذشته تمایلی به بازخوانی قضایای گذشته نداشتیم زیرا عملکرد و مواضع فکری و سیاسی افرادی که به تقابل با نماینده امام در سازمان در سال 60 برخاستند، فهم و درک ماهیت اختلافات آن موقع سازمان را برای افراد روشن بین و حقیقت طلب تسهیل کرده بود. نقش عناصر کلیدی آنان در تأسیس و حمایت از حزب منحله جبهه مشارکت، دخالت آنها در فتنه 88 که منجر به محکومیت زندان و انحلال سازمان جدیدالتأسیس سال 71 شد و همچنین وضعیت فعلی اکثر آنان در قبال نظام، انقلاب و رهبری نمونهای از کارکردهای این افراد است.
اتفاق عجیب و تلاش بعضی از آن جماعت (از جمله آقایان آرمین و بهزادنبوی) برای تصاحب بناحق و ظالمانه شخصیت علمی و سیاسی مرحوم آیتالله راستی که با هدف جبران شکستها و خروج از انزوای سیاسی و کسب وجهه صورت گرفت، قابل اغماض و سکوت نبود. ببینید قافیه تحلیلی این جماعت چقدر تنگ و معوج و شکننده است که عیادت از آقای راستی در شرایط سخت بیماری ده پانزده سالهاش را که حتی فاقد قدرت تکلم بوده است را حمل بر چرخش فکری آن بزرگوار به سوی خود، آن هم پس ارتحال آن عزیز، تلقی و تبلیغ کردند. در حالی که پذیرش این افراد برای عیادت از سوی مرحوم راستی یک امر انسانی و اسلامی و در مرام و سیره علما امری بسیار طبیعی بوده است.
آقای راستی و افراد همراه او در سازمان مشکل شخصی با این آقایان نداشته و ندارند. من شخصا در تمام این سالها با بعضی از این افراد علی رغم اختلاف فکری فاحش ارتباط داشته و دارم حتی چندی پیش برای ابراز عواطف انسانی و اسلامی به همراه همسرم به دیدار خانواده یکی از این آقایان زندانی جریان فتنه 88 رفتم.
ملاک ارزیابی و قضاوت ما نسبت به افراد و شخصیتها محکمات اندیشهای و مواضع سیاسی آنان است و نه موضوعات متغییر و متشابه. مواضع محکم آقای راستی را در آینه امام و رهبری و حمایتهای تمام قد او از ولایت فقیه، ارکان و نهادهای نظام مقدس جمهوری اسلامی تا آخرین لحظه عمر باید شناخت. آقای راستی همان بود که مقام معظم رهبری در وصف ایشان این تعابیر را فرمودند "عالم جلیل القدر"، "فقیه مجاهد"، "فاضل روشن بین و با اخلاص"، "از نزدیکان علمی و سیاسی امام(ره)". با این تعابیر آیا خلائی در توصیف شخصیتی آقای راستی باقی میماند که غیر در او طمع کند!؟ .
اما در پاسخ به سوال مطرح شده عرض میکنم بعد از تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق در سال 53، نیروهای اسلامی که در همه مناطق کشور فعالیت مذهبی سیاسی و فرهنگی داشتند، دچار یک شوک روانی شدند بنابراین بعد از این حادثه ضرورت داشت که نیروهای مذهبی تحلیلی از چرایی این حادثه داشته باشند.
این تلقی قشری که اسلام نمیتواند مکتب یک سازمان نهضتی باشد و این ادعای جاهلانه که باورهای دینی نمیتواند راهنما و راهبر ما در یک سازمان چریکی و مبارزاتی باشد، همان نظریه جدایی دین از سیاست بود که نمودها و نمادهای گوناگونی در اندیشههای سوسیالیستی و لیبرالی و سکولار و التقاطی داشت و این گسل اندیشهای، فعالان مسلمان را به فکر وادار کرد که عامل این انحراف چه بود؟ علل و عوامل متعددی را در انحراف مجاهدین خلق میتوان بر شمرد.
سه عامل اساسی در انحراف سازمان مجاهدین خلق
یکی از علل اساسی این انحراف در ضعف بنیانهای اندیشه دینی افراد و بصورت مشخص عدم تغذیه فکری از منابع معتبر اسلامی و قرآنی و حوزوی و عامل دوم نیز عدم باور یا التزام عملی به نقش حیاتی رهبری دینی در سطوح مختلف دکترین و راهبردها و نظامات اندیشهای و عملیاتی بویژه در عبور از گردنههای سخت سیاسی، امنیتی که برای یک سازمان و تشکیلات پیش میآید و سومین عامل سازمان محوری است که قرابت تنگاتنگی با قدرت محوری پیدا میکند بجای تکلیف محوری.
گروههای هفت گانه سازمان که در شرایط قبل از انقلاب و پس انحراف و ارتداد سازمان مجاهدین خلق شکل گرفته بودند، نقش این سه عامل را بنحو کلی اما با درک و فهم متفاوت باور داشتند اما عبور از این سه گانه فوق با بن مایههای اندک، ناقص و بعضا التقاطی از مبانی اسلام و انسان شناسی اسلامی تحقق نمییافت .
این قضیه تا زمان انقلاب به دلیل وجود خفقان رژیم پهلوی آشکار و نمایان نشد و همان گونه که آقای آرمین هم اشاره کرده اوائل انقلاب نیز مجالی برای محک زدن درستی و نادرستی محفوظات ذهنی افراد و گروههای هفتگانه بنام باورهای دینی فراهم نشد. دین اسلام، معارف قرآنی، کلام معصومین (ع) و انسان شناسی اسلامی بطون و لایههای متعدد سطحی و عمقی دارد از سوی دیگر اگر هم افراد یا گروهها حتی از بهره اندک و محدودی در عرصه نظر برخوردار باشند تا در حوزه عمل پیاده نشود میزان پایبندی آنان به همان نیز نمایان نمیشود.
در عمل است که مناقشهها شروع میشود کما اینکه بعد از رحلت پیامبر(ص) و ماجرایی که برای امام علی(ع) اتفاق افتاد نمایان شد که حتی امیرالمومنین(ع) که معصوم هست و همه هم آمدند به رهبری او اقبال نشان دادند اما پارهای از یاران دیروز او کم کم در مقابلش جبهه گرفتند.
هر 7 گروه سازمان مجاهدین انقلاب تلقی واحدی از ولایت و رهبری نداشتند
بنابراین علت اینکه این گروهها متقاعد شدند دور هم جمع شوند این بود که اینها میدانستند بالاخره باید به یک جایی متمسک شوند و وحدت را حفظ کنند و از انحرافاتی مثل سازمان مجاهدین خلق مصون بمانند و در یک نگاه کلی رهبری امام را قبول داشتند اما تلقی واحدی از ابعاد نظری و عملی مسئله ولایت و رهبری نداشتند. کما اینکه آقای آرمین در گفتوگو با مجله صدا اشاره می کند گروه ها روی دو اصل توافق کلی داشتند اصل انقلاب و رهبری امام. پس معلوم میشود باور بعضی ها به امام و رهبر فاقد جامع بینی بوده است.
اما همین آقایان قبول میکنند سازمان شعار "ولایت فقیه استمرار حرکت انبیاء " را مطرح کنند؟ سوال این است اگر به این اصل که امام فرمودند ولی فقیه در اداره حکومت همان اختیارات پیامبر(ص) را دارد اعتقاد دارید، دیگر چرا میگویید اعتقاد به رهبری امام بک باور کلی بود؟ بعضی از آن جماعت مخالف آقای راستی، در واقع امام را به عنوان یک شخصیت کاریزماتیک و یک شخصیت سیاسی مردمی تلقی میکردند تا بتوانند در پناه این رهبری نفوذ خودشان را در جامعه توسعه دهند.
قبل از اینکه انقلاب به پیروزی برسد حضرت امام در پاریس که بودند میدانستند که گروههای مختلفی در طول 15 سال بعد از خرداد 42 شکل گرفتهاند و خبر داشتند که کدام گروهها در اصفهان، شیراز و ... فعالیت میکنند و امام با دقت تحولات را رصد میکردند یکی از توصیههایی که ایشان در پاریس مطرح کردند این بود که خوب است گروههایی که در مسیر مردم و انقلاب هستند با هم وحدت کنند و این مبنائی شد که آقای مطهری این کار را پیگیری کردند.
مشخصا کارویژه سازمان چه بود؟ سازمان نیمه مخفی و نیمه علنی که 16 فروردین 58 اعلام موجودیت کرد چه کارویژهای داشت؟ مثلا اعلام میشود ما شاخه نظامی انقلاب اسلامی بودیم و برخی مقابله با مجاهدین خلق را مطرح میکنند.
رضوانی: در یک تقسیمبندی کلی قبل از انقلاب احزاب 3 دسته بودند یا درباری بودند یا اپوزیسیون نرم و یا ایوزیسیون سخت. درباریها که مواضعشان معلوم بود آنهایی که اپوزیسیون نصف و نیمه بودند مانند نهضت آزادی و جبهه ملی و بقیه جریانات مخالف سرسخت رژیم شاه بودند اعم از مذهبی و غیرمذهبی.
باز هم اگر بخواهیم تقسیم بندی کنیم کلا دو سیستم بود یکی سیستم شرقی و یکی سیستم غربی البته هم در تقسیمبندی سه گانه و هم دوگانه اینها حالت طیفی داشتند یعنی اینگونه نبود که همه به یک میزان غربی یا شرقی باشند گاهی ممکن است شما در تجزیه و تحلیل برخی احزاب و گروههای سیاسی اینکه کدام غربیاند یا کدام شرقی دچار مشکل شوید. بنابراین ما اگر بخواهیم متناسب با گفتمان انقلاب تبیینی از این مسائل داشته باشیم دو دسته شرقی و غربی را داریم که ما گفتهایم "نه شرقی هستیم و نه غربی".
غربیها که تکلیفشان معلوم بود. شرقیها که اپوزیسیون شناخته میشدند، اعم از مذهبیها و غیرمذهبیها بودند و حتی تشکیلات مذهبیها به شدت از تشکیلات مارکسیستها متاثر بود. این هم به مطلبی که برادر عزیزمان اشاره کردند بر میگشت. کلا دو تا تشکیلات مبارزاتی وجود داشت که در آن زمان یکی مربوط به مذهبیها بود و یکی هم مربوط به مارکسیستها که چریکهای فدایی خلق بودند. بقیه موارد مانند حزب توده ممکن بود وجوه اشتراکی به لحاظ ایدئولوژیک داشته باشند اما به لحاظ سیاسی خیر؛ فوقالعاده زاویه داشتند.
مجاهدین خلق هم که سمبل تشکیلات مبارزان مسلمان بود اصولا معتقد بودند برای مبارزه, ما به علم مبارزه نیاز داریم لذا برای اینکه به مطلوب خودشان برسند مجاهدین خلق به طور مشخص معتقد شدند مبارزه یک علم است و مارکسیسم هم علم مبارزه است. در دفاعیات سعید محسن هست که میگوید "مارکسیسم علم انقلاب تودههاست. ما علم را به خوبی یاد میگیریم تا بلد باشیم مبارزه کنیم." در صورتی که مارکسیسم علم نیست و این جزو مغالطههای آن زمان و افکار روشن فکری اثبات شده بود.
نقطه آغازین درگیری آیتالله راستی با چپ سازمان
مجاهدین خلق چون این تصور را پیدا کرده بودند بتدریج غایت سرنوشت اینها به نام کسب علم و تجربه، در دامن باورهای مارکسیستی گرفتار شدند. مشابه چنین تصورات و ضعفهای فکری اما در درجات پائین تر در سایر تشکلهای مبارز مسلمان وجود داشت. نقطه آغازین درگیری آیتالله راستی با افراد در سازمان هم از همین جا شروع شد که نباید دچار این گونه خطاهای فکری شد. اصلا بحثهای آیتالله راستی در ابتدا در قالب توصیههای اخلاقی بود و اینها با ترفندهای مختلف با مسائل مطرح شده از سوی ایشان تحت عناوین مختلف مانند مخالفت با "بند ج" برخورد کردند.
ما به عنوان یک مجموعه معتقد بودیم که نظام، نظام نوپایی است و این نظام نوپا در همه زمینهها به کادرهای مجرب احتیاج دارد که پیام انقلاب را دریافت کرده باشند و به انقلاب و نظام اسلامی به عنوان حلال مشکلات نگاه کنند. اسلام را دین جامعی بدانند که میتواند حلال مشکلات باشد. این رسالت آگاهی بخشی را برای خودمان قائل بودیم که کادرهایی را بسازیم که قابلیتهای لازم را داشته باشد بنابراین در سالهای اول علاوه بر اینکه سازمان به ارگانهای اجرایی کمک میکرد در زمینههای تدوین مباحث ایدئولوژی و استراتژیها سازمان کار میکرد به طوری که شورای ایدئولوژی و سیاسی هم داشت.
شورای ایدئولوژی هم کمیتههایی داشت که اینها موارد مختلف را تدوین میکردند مثلا کمیته ولایت فقیه؛ چون ولایت فقیه را آن زمان همه به صورت اجمالی پذیرفته بودند کما اینکه بعدا حضرت امام ولایت مطلقه فقیه را مطرح کرد برای بزرگان و آنهایی که درس حوزه خوانده بودند این دیدگاه حضرت امام جذابیت زیادی داشت بنابراین اول اجمالی پذیرفته بودند و قرار بود موارد تدوین بشود اما بعدها به دلیل اینکه خطرات اساسی متوجه نظام شد ایجاب میکرد که بسیاری از افراد سازمان بروند در سپاه فعالیت کنند و مسائل اختلافی پیش آمد و عملا سرانجام سازمان به آنجا کشیده شد.
آیا ضرورت حضور و نظارت نماینده ولی فقیه در سازمان بدلیل کارویژه های سازمان همچون ماجرای ضربه به فرقان، آموزش مجاهدان افغان، ایجاد سازمان پیشمرگان کرد و خنثیسازی کودتاها از جمله کودتای نوژه بود؟
منصوری منش: با توجه به ابعاد ذاتی، وجودی و عملکردی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، این سازمان علاوه بر آنکه اعضایش در نهادها حضور داشتند عملا در قلمرو شئونات حکومتی و حاکمیتی که از شئونات ولی امر است بصورت تصمیم سازی و تصمیم گیری فراتر از یک حزب ایفای نقش میکرد. اگر این سازمان معتقد به بسط ید ولی فقیه در همه شئونات سیاسی اقتصادی و اجتماعی باشد و مشروعیت ارکان نظام را وابسته به این مقام میداند پس نمیتواند خود را مستقل از جایگاه رهبری تلقی کند، پس کسب مجوز و مشروعیت دخل و تصرفاتش در امور حکومتی و حاکمیتی جز از طریق مستقیم امام یا نماینده ایشان تحقق نمییافت.
براین اساس گفته آقای آرمین مبنی براینکه "آن زمان نماینده امام به مفهوم امروزی آن نبوده است"، فاقد اعتبار است. از اول انقلاب تا کنون نماینده امام و ولی فقیه دو کارویژه اصلی داشته است؛ مصونیت از انحراف از مبانی فکری و شرعی و دوم نظارت در اموری که مستلزم دخل و تصرف در بیت المال و اموری است که نیازمند اذن ولی فقیه است
بنابراین میتوان این ادعا را کرد و تجربه سالهای بعد از انقلاب هم ثابت کرد که هر سازمان و حزب در کشور در صورتی که در کنشگری های تشکیلاتی، سیاسی و اجتماعیاش نگرشی مستقل از اقتضائات و شئونات ولایت فقیه داشته باشد هرچندکه در نظرمعتقد به اصل ولایت فقیه هم باشد بتدریج با نظام و رهبری زاویه پیدا میکند. همان گونه که سرنوشت سازمان جدیدالتأسیس مجاهدین انقلاب اسلامی ایران در سال 70 در نهایت به رویارویی با نظام و دخالت در جریان فتنه سال 88 و بازداشت و محکومیت سران این سازمان ازجمله آقایان بهزاد نبوی و آرمین و انحلال آن منجر شد.
رضوانی: ما در سازمان, کمیته دولت و مجلس داشتیم. در واقع سازمان قائل بود که دولت را باید هدایت کند و در موضوعات در دستورکار مجلس باید ورود کند و در روند مصوبات آن تأثیر بگذارد. با این توصیفات در چنین تشکیلاتی حضور و نظارت دقیق نماینده ولی فقیه امری حیاتی بود. اگر تشکیلاتی چنین کارویژه هائی نداشته باشد مسئله ضرورت حضور نماینده ولی فقیه تغییر میکرد هرچند که معتقدم هر تشکیلات سیاسی و اسلامی برای مصونیت از انحراف و ماندن بر ریل اسلام، انقلاب و نظام باید سازوکارهای متقن و معتبری در درون خود تعریف کند
مشکل جناح چپ با نماینده امام نبود با شخص امام بود
آنچه که در آن نمیتوان تردید کرد ضرورت حضور و نقش نماینده امام در این تشکیلات بود اتفاقا اختلافات از آنجا شروع شد که آقای راستی خدمت امام رفتند و ضمن ارائه گزارش امور سازمان از امام خواستند که اجازه بدهد ایشان به دنبال کارهای درسیشان بروند اما امام دستور دادند ایشان وقت بیشتری در سازمان بگذارند و آقای راستی وقت بیشتر گذاشتند و این مسئله در سازمان بازتاب پیدا کرد. جناح چپ سازمان گفتند پس شورای هماهنگی چهکاره است؟ ما چه کارهایم؟ بعدها کار به اینجا رسید که وقتی اختیارات آیتالله راستی را زیر سوال بردند گفتند لازم نیست امام نماینده داشته باشد بنابراین بحث آقای راستی نبود! بحث شخص امام خمینی بود.
نوارهای سخنرانی آیتالله راستی موجود است همه آنها درس اخلاق و فلسفه انبیاء و خلقت بوده و اینکه هدف از خلقت انسان عبودیت است و دین اسلام جامع است متاسفانه شیطنت کردند و گفتند ما آقای بهشتی را قبول داریم. خدا میداند حرفهای بعضی از این بزرگترهای جناح مخالف نماینده امام را همان موقع ما در اخبار میدیدیم که از شهید بهشتی بعنوان اسقف اعظم یاد می کردند.
بهزاد نبوی میگفت من از آقای راستی مسائل سیاسی را بیشتر میفهمم
سردار فروتن از اعضای موسس سپاه و عضو قدیمی سازمان در مصاحبهای میگفت آقای بهزاد نبوی که امروز تلاش دارد آقای راستی را با خودش همفکر نشان دهد در اوائل انقلاب علناً به شهید بهشتی توهین میکرد. اختلاف آنها با شهید بهشتی به چه دلیلی بود؟ آیا دنبال رقیب برای آیتالله راستی هم رفتند؟
رضوانی: همان شخص که شما اشاره کردید در سازمان میگفت من از آقای راستی بیشتر مسائل سیاسی را میفهمم. وزانت و سوابق شخصیت آقای راستی را کسی نمیتواند زیر سوال ببرد. حتی خود مخالفان دیروز وی در سازمان امروز زبان به تمجید ایشان گشودند(هرچند با استفاده ابزاری). آیتالله راستی علاوه بر فقاهت، فرد مهذب و استاد اخلاق و دارای تواضع علمی و سیاسی بودند. ایشان خودش به ما فرمودند وقتی امام به نجف آمدند امثال من فکر میکردیم چیزی در فقه نمانده که دیگر یاد بگیریم بعد که در درس خارج امام حضور یافتم فهمیدم مطالب زیادی هست که باید فرابگیریم این را کسی میگوید که جزو هیات استفتائی آیتالله خویی بود. همچنین نقل کردند در بیمارستان قلب، امام(ره) به سیداحمد گفت احمد! آقای راستی خیلی حق به گردن من دارد.
جرقههای اختلاف در سازمان از کجا شروع شد؟ آنطور که نقل شده بر سر سالگرد دکتر شریعتی اختلافات بوجود آمد؟ این اختلافات از کجا شکل گرفت و تا کجا ادامه پیدا کرد؟
رضوانی: اینها(جناح چپ سازمان) میگفتند شتر ولایت که در خانه ما نشست در خانه همه مینشیند یعنی الان که بحث ولایت در سازمان مطرح شده به جامعه سرایت میکند... یکبار شورای هماهنگی برای ارائه گزارش نزد امام رفت اینها حضرت آقای راستی را متهم میکردند که ایشان میخواهد سازمان را به بازی جامعه مدرسین تبدیل کند! در صورتی که جامعه مدرسین یک مجموعه فقهی حرفهای است و جامعه مدرسین خودشان پرهیز داشتند که آلوده تشکلهای سیاسی شوند.
جناح چپ سازمان از مخالف سرسخت کاندیداتوری شهید بهشتی بود
قبل از نهی حضرت امام که فرمودند بهتر است رئیس جمهور یک فرد روحانی نباشد، یک عده از ما معتقد بودند شهید بهشتی رئیس جمهور بشود اما اینها از مخالفین سرسخت کاندیداتوری شهید بهشتی بودند، در عوض به آیتالله خامنهای توصیه میکردند شما کاندیدا شوید که حتی یک بار حضرت آقا در یک جلسه خصوصی در فضایل و عظمت شخصیت شهید بهشتی صحبت کردند.
ما باید محل منازعه را پید اکنیم؛ محل منازعه این است که آیا اسلام دین جامعی است یا خیر؟ آیا دین اسلام پاسخگوی نیاز است یا باید یک چیزهایی به آن اضافه کنیم؟ آیا تشکلهای سیاسی در جهت بسط ید و اعمال ولایت ولی فقیه در جامعه باید عمل کنند یا وظیفهای در قبال این مسئله ندارند. در سازمان یک عده تشکیک میکردند و اینکه آیا امام در تمام شئون میتواند نظر بدهد؟ آیا باید همه دستورات امام را بپذیریم؟
منصوری منش: جناح مخالف آقای راستی نماینده امام را تا زمانی نماینده میدانستند که همراه باشد یعنی به اقتدار تشکیلاتی سازمان خدشهای وارد نشود. کما اینکه این آقایان در اوج اختلافات پیش آقای جنتی و مشکینی رفتند و حرفهایی زدند و مسائل جاری در سازمان را غیر واقعی مطرح کردند.
مثلاً پیش مرحوم آیتالله مشکینی رفته بودند و گفته بودند آقای راستی میگوید من در همه امورات در کشور ولایت دارم. آقای مشکینی میگوید اگر آقای راستی چنین نظری داده باشد جای سوال است. در نهایت آقای مشکینی در قبال گفتار غلیظ و غیر واقعی آنان میگویند من نه شما را میشناسم و نه شورای هماهنگیتان را و این حرفهایی که میزنید مبهم و قابل بحث است و من نمیتوانم قضاوت کنم. نظیر همین کار را با آقای جنتی انجام دادند. تنها پیش قاضی میرفتند و خلاف گویی میکردند اما همین آقایان مدتها بعد بدلیل تعارض نظرات و دیدگاههایشان با آرای اصولی آقای جنتی در بعضی مسائل جاری کشور ایشان را مورد هجمه تبلیغاتی قرار دادند.
تلاش جناح وابسته به بهزاد نبوی برای رهبری آیتالله منتظری
یکی دیگر از قضایای مهم قبل از آشکار شدن اختلافات در سازمان قضیه آقای منتظری و قائم مقامی رهبری ایشان بود که بعدها حضرت امام در خلع او فرمودند که اساسا با عنوان قائم مقامی ایشان مخالف بودند
جماعت منتسب به آقای نبوی و آرمین در سازمان روی قائم مقامی آقای منتظری خیلی مانور میدادند و بیش از حد ضرورت آن را تبلیغ میکردند. از آنجا که عوامل نفوذی در بیت آقای منتظری در تحریک فضای سیاسی جامعه بویژه علیه شهید بهشتی فعال بودند و بعضی مواضع اعلامی و تصمیمات آقای منتظری نیز با دیدگاه و مشی امام مغایرت داشت لذا آقای راستی با یک تدبیر بسیار دقیق و حکیمانه تلاش داشت افراد جناح چپ را که ما به آنها متخلفین میگفتیم(به سبب آنکه از سیره اولیه سازمان در تبعیت از نماینده امام تخلف کردند) از ورود به حوزه موضوعات اختلافی در آراء فقها برحذر دارد بویژه بدون ورود مستقیم به مواضع اشتباه آقای منتظری تاکید میکرد که ما موظفیم مواضع امام را تبلیغ کنیم و آقای منتظری هم تابع امام است.
ریشه اختلاف بر سر شریعتی به شخص او برنمیگشت
ریشه اختلاف دیدگاه ما در سازمان پیرامون مرحوم شریعتی نیز به شخص او برنمیگشت. بلکه بحث اصلی بر سر این مسئله بود که سازمان اعتقادات و مبانی مکتبی خود را باید از حوزه و فقهای معتبر اخذ کند. من خودم در اوائل دهه 50 که در تهران دانشجو بودم اکثر آثار مرحوم شریعتی را شنیده یا خوانده و بهرهبرداری هم کرده بودم اما حرف ما این بود که اولا منظومه فکری شریعتی فاقد انسجام و عمق لازم بود و بعضی مبانی اسلام شناسی او متکی بر منابع اصیل اسلامی و قرآنی نبود.
ثانیا پاسخگوی نیاز شرایط بعداز انقلاب جامعه و جوانان نبود و بویژه از اعتبار لازم برای مبنا قرار گرفتن بعنوان ایدئولوژی یک سازمان در تراز تبعیت از ولایت فقیه برخوردار نبود. در حالی که امام روی آثار شهید مطهری بعد از شهادتش صحه صددرصدی گذاشت اما در طول ده سال عمر مبارکشان بعداز انقلاب حتی اسمی از شریعتی مستقیم یا غیر مستقیم بر زبان جاری نساخت. در چنین شرایطی جناح بهزاد نبوی و آرمین اصرار داشتند الگوی فکری شریعتی در سازمان مورد توجه و تبلیغ قرار گیرد
در پایان نظر شما در مورد اظهارات امثال برخی آقایان جناح چپ سازمان همچون نبوی و آرمین که تلاش دارند نشان دهند قضاوت آقای راستی نسبت آنان تغییر کرده چیست؟
رضوانی: من چیز مستندی که نشان بدهد ایشان روی مسائل اساسی تغییر کردند مطلقا ندیدم. شما میدانید که در مورد علما همیشه یک چیزهایی نسبت داده میشود. همیشه گفتهاند "البینه علیالمدعی". آقای راستی نزدیک به دو دهه مریض بودند و نقاهتشان بسیار طولانی بود و من گاه گاهی توفیق داشتم به همراه بعضی دوستان خدمت ایشان میرفتیم. علیرغم اینکه ضعف قوای ایشان محسوس بود اما در صحبتهای اندک خود همچنان بر تایید و حمایت از هدایتهای حکیمانه رهبری سفارش میکردند.
من به این این آقایان میگویم ما بنا را بگذاریم بر اینکه آقای راستی همان است که شما تا همین زمان ارتحالش توصیف کردید. یعنی در حوزه رشد کرده که آن را ضعف میدانید، در جناح راست سنتی است که آن را شاخص منفی میدانید، پس چرا این اواخر تلاش دارید ایشان را با خودتان نزدیک بدانید؟ این نشان میدهد نگاهتان به آقای راستی ابزاری است. اما اگر آقای راستی در مقطعی خاص و موضوعی مشخص در حمایت از مرحوم هاشمی یا انتقاد از احمدی نژاد مطلبی را بیان کرده باشند بهیج وجه به معنی بروز تغییری در اندیشه سیاسی ایشان تلقی نمیشود. کدام آدم آزاد اندیش و منطقی مدعی است همه کنشها و مواضع مرحوم هاشمی اشتباه یا همه کنشها و مواضع احمدی نژاد صحیح بوده است؟
منصوری منش: در پایان نکتهای هم درباره اعضای سازمان در سپاه و کمیتههای انقلاب اشاره کنم. این اعضا در واقع اکثریت قاطع و بیش از 90 درصد آنان جزو مجموعهای بودند که تحت تاثیر مثبت دیدگاه و رهنمودهای آقای راستی قرار داشتند و با حضورشان اکثریت سازمان را طیف دارای رویکرد فقاهتی و تابع نماینده امام تشکیل میداد و بعد از دستور امام در خصوص عدم عضویت نیروهای نظامی در احزاب از آقای راستی استفتاء کردند که ما در سازمان بمانیم یا به سپاه برویم و آقای راستی هم فرمودند سپاه در اولویت قرار دارد و از سازمان استعفا دهند.
از آنجا که در آن مقطع سازمان با بروز اختلافات در وضعیت بلاتکلیفی قرارداشت و با رفتن افراد پاسدار عضو سازمان جناح مخالف نماینده امام دراکثریت قرار میگرفت آقای راستی با داشتن اختیار از سوی امام و هماهنگی با نماینده امام در سپاه تشخیص دادند افراد پاسدار عضو قبل از استعفا و خروج در مجمع عمومی سازمان شرکت و نظرات خودشان را برای ادامه مسیر سازمان ارائه کنند. و پس از تشکیل مجمع و تعیین تکلیف شوراهای سازمان کلیه افراد پاسدار سازمان استعفا و از سازمان خارج شدند