گروه فرهنگ و هنر مشرق - برخی از شخصیتهای تاریخی در گذر زمان به دست فراموشی سپرده میشوند و کمتر نام و نشانی از آنها بر جای میماند که یکی از مهمترین دلایل این مسأله، فقدان مستندات قابل اتکا در ارتباط با بعضی از این شخصیتهای تأثیرگذار تاریخی است و از سوی دیگر، تفسیر تاریخ همواره در مختصات زمان و شرایط سیاسی هر دوره، از دریچه ذهنیت محققان آن دوره تبعیت میکند که این امر تا حدی اجتنابناپذیر است. میرزا محمدعلی محلاتی (حاج سیاح) متولد سال 1252 هجری قمری در شهرستان محلات از این قاعده مستثنی نمانده و این در حالی است که مطالعه سفرنامه و خاطرات او در دو کتاب به نامهای «سفرنامه حاج سیاح» و «خاطرات حاج سیاح» میتواند شناخت بهتری از بافت اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی دوره قاجار در اختیار علاقهمندان تاریخ ایران قرار دهد.
درباره حاج سیاح بیشتر بخوانیم:
شیرینسازی روایتهایی از دوره قاجار + عکس
اولین قاتل سیاسی ایران
حمید سیاح در مقدمه کتاب «دوره خوف و وحشت» پدرش را اینگونه معرفی میکند:«پدرم حاج محمد علی سیاح محلاتی، فرزند مرحوم حاج محمد رضا، در خانوادهای دوستدار علم و ادب به دنیا آمد و در عنفوان جوانی برای تحصیل علوم متداوله آن زمان به تهران و بعد با کمک مالی عموی خود به عتبات مقدسه مسافرت نموده و از محضر دانشمندان و علمای عصر خویش بهرهمند شد. در مراکز علمی نجف و کربلا، از ممالک مختلف، از جمله قفقازیه و هندوستان، طلاب مسلمان برای تحصیل علوم دینی گرد آمده و به بحث و فحص در ارتباط با وضع حکومتهای مسلمان و مقایسه آنها با ممالک اروپایی مشغول بودند، مرحوم پدرم نیز که آتش بیداد حکام و صاحب منصبان قاجار را ملاحظه کرده بود، با داشتن چنین عقیدهای شوق سیاحت و مطالعه در وضع اجتماعی ممالک مترقی در ایشان بر انگیخته شد.»
حاج سیاح پس از فراغت از تحصیل در عتبات راهی ایران میشود و به نزد عمویش در مهاجران اراک میرود، در سن 23 سالگی، عمویش دختر خود را با او نامزد میکند، اما زندگی با دختری متمول با طبع حاج سیاح سازگار نبود و به همین دلیل با توشهای مختصر و بیخبر از همه به قصد فرار از ایران در سال 1276 هجری قمری خود را از مسیر زنجان و تبریز به مرز قفقاز میرساند، نکته جالب اینکه او پیش از خروج، به واسطه یکی از همشهریان محلاتی خود که محمد علی نام داشته است، خبر مرگش را به خویشاوندانش میرساند تا دیگر کسی منتظر بازگشت او نباشد.
حاج سیاح پس از رسیدن به منطقه قفقاز مدتی در آن جا ماند و زبانهای ترکی، ارمنی و روسی را آموخت، سپس به مقصد سایر کشورهای اروپایی به اسلامبول (استانبول)روسیه و در ادامه بهعنوان مترجم به چند کشور اروپایی سفر کرد، او در این مدت تا حدی زبانهای انگلیسی، فرانسه و آلمانی را فراگرفت و راهی امریکا شد، اقامت سیاح در امریکا بقدری طولانی شد که وقتی قصد داشت به چین و ژاپن سفر کند، بهدلیل فقدان روابط دیپلماتیک این دو کشور با ایران، از دولت امریکا تصدیقنامهای که تنها برای سفر به دو کشور چین و ژاپن اعتبار داشت، دریافت کرد و با کشتی امریکاییها وارد این دو کشور شد، وی پس از آشنایی با فرهنگ و تمدن این دو کشور به هندوستان سفر کرد. محلاتیهایی که در هندوستان زندگی میکردند، پس از ملاقات سیاح، خبر زنده بودن او را به محلات میرسانند و مادرش هم نامهای را به آقاخان ارسال میکند که در هندوستان مریدان زیادی داشت و از او میخواهد که فرزندش را به او برساند.
حاج سیاح پس از خواندن متن نامه بشدت تحت تأثیر قرار میگیرد و پس از هجده سال تصمیم میگیرد به وطن بازگردد و در نهایت درتاریخ 14رجب 1294 هجری قمری برابر با سوم مرداد 1256 هجری شمسی که سیسال از حکومت ناصرالدین شاه قاجار میگذشت از طریق بندرعباس وارد ایران شد، سپس به بندر بوشهر عزیمت کرد. او لحظه ورود به بوشهر را در خاطرات خود چنین نقل میکند:«عصر کشتی به طرف بوشهر حرکت کرد، شب را در کشتی بودیم، صبح با دوربین نگاه کرده، آثار شهر بوشهر خرابه مانند، نمودار شد و مثل بنادر دیگر صفایی در آن پیدا نبود و علامت اشجار نمودار نبود. ایستگاه کشتی خیلی از ساحل دور است، زورقها پاروزنان برای حمل متاع و مسافر نزدیک شدند.»
حاج سیاح از ابتدای ورود به خاک وطن، امکانات ممالک دیگر را با آنچه از کمبود و فقر و بیعدالتی در ایران دیده بود، در ترازوی قیاس قرار داد و به همین دلیل، قلمش نقادانه بیکفایتی حکام قاجار را عیان میکرد، برای مثال در بخشی از سفر نامه بوشهر خود مینویسد:«به منزل میرزا فرجالله فرود آمدم و به حمام رفتم، تمام آب شهر شور است و برای خوردن از یک فرسخی آب شیرین حمل میکنند. آب انباری حاج میرزا علی اکبر قوام الملک ساخته که در موقع بارندگی از آب باران پر میکنند ولیکن از عدم توجه مخروبه و معطل افتاده است.» یا آنجا که چادری را در نزدیکی ساحل میبیند و متوجه میشود زنی را که فوت کرده، داخل آن چادر غسل میدهند و شهر از داشتن یک غسالخانه هم بیبهره است، بشدت منقلب شده و باوجود میل باطنی خود حاضر میشود به منزل ملک التجار بوشهر برود و از او بخواهد که غسالخانهای در آن شهر ساخته شود.
او در یکی از یادداشتهایش پس از ورود به ایران مینویسد:«وضع ایران را عجیب میبینم، مدت مدیدی خارجه را دیدهام و تأسفها بر حال حاضر ایران، وطن محبوب دارم که زیاد در حال تنزل است، همه به ظاهرسازی اکتفا میکنند، پس از هجده سال دوری، انتظار داشتم که تغییراتی در وضع مملکت انجام یافته و مردم در رفاه و شهرها آباد شده باشد، ولی معلوم گشت که انتظاری بیهوده داشتهام و چنان تأثری به من دست داد که اگر شوق زیارت مادرم نبود، مراجعت میکردم.»
در اصل، افسوسها و حسرتهای حاج سیاح تنها محدود به وضعیت معیشتی مردم ایران آن دوران نبود، بلکه نحوه مملکتداری و استبداد حکام ولایات را هم در بر میگرفت، تا جایی که وقتی به شیراز رسید و با مردم این شهر معاشرت کرد، متوجه شد که از خونریزی و حرص شاهزاده معتمدالدوله شکایتها دارند و با وجود این از بابت امنیتی که در مسیرهای مواصلاتی به واسطه قلع دزدان ایجاد شده، قدردان او هستند. در همین ارتباط حاج سیاح یکی از دلایل بدبختی مردم ایران را تنبلی میداند و مینویسد:«از بدبختی، اهل ایران نمیخواهند از کسب و صنعت و زحمت نان بخورند، از این بابت همه برای مفت خوردن در پی وسیله میگردند و ظلام، غارتگران و دزدان با آنها که اقتدار و زور ندارند، امثال عوام و عجزه و دهاتی را اسیر کرده، هر یک به وسیلهای چسبیده، مردم را جاهل و ذهن ایشان را پر از خرافات کردهاند و از طریق نجات دنیا و آخرت دور افکندهاند.»
اما این پایان کار حاج سیاح نبود، چرا که پس از ورود به تهران، بسرعت نامش نقل محافل شد و بزرگان تهران از اقشار مختلف طالب ملاقات با او بودند که از آن جمله میتوان به محمد تقی خان، برادر زن ناصرالدین شاه اشاره کرد که پس از معاشرت با سیاح مقدمات دیدار حاج سیاح با شاه را فراهم کرد. حاج سیاح دیدار اول خود با ناصرالدین شاه را اینگونه نقل میکند: «در قصر عاج دیدم شاه بر صندلی نشسته، بنده را نزدیکتر خواند، در حضور ایستادم، فرمود: شنیدم بسیار جای دنیا را دیده ای؟ عرض کردم بلی به قدری که ممکن بود، فرمود: شنیدم زبانهای مختلف میدانی؟ عرض کردم، به قدر رفع حاجت که در مذاکرات معطل نمانم، بعد پرسید: چند سال است از ایران رفته بودی؟ گفتم: هجده سال، شاه گفت: حال آن وقت ایران با الان تفاوت پیدا کرده است؟ با تمام توصیههایی که به من شده بود، نتوانستم تقیه نموده و حق را پوشیده بدارم، لذا با خود گفتم، بگذار تا در مقابل تمام تملق گوییهای دیگران، یک نفر هم برای یک بار حقیقتی را به گوش او برساند، شاید بیاثر نباشد، گفتم: بلی بسیار، یکی از تغییرات مهم در این چند سال که خوب به چشم میخورد، تنزل ارزش پول است، پول در مملکت مثل خون است در بدن که زندگی مملکت با حرارت و دوران آن است، به این ترتیب که میبینم در اندک زمان این مشت نقد ایران شکسته و سوخته و فنا میشود و این کار عاقبت خوشی ندارد.» در واقع زاویه گرفتن حاج سیاح با دربار قاجار از همین نقطه آغاز شد و جالب اینکه از فردای این دیدار بسیاری از بزرگان از قبیل نصیر الدوله، سخنان سیاح در برابر شاه را بیملاحظگی بزرگی تلقی کردند.
حاج سیاح پس از مدتی اقامت در تهران به قصد ایران گردی به خراسان و سیستان رفت، همزمان با دوران شهرت سید جمالالدین اسد آبادی، شیفته شخصیت و عقاید او شد و از اصفهان دعوتنامهای را جهت پذیرایی از سید در ایران تلگراف کرد که این مسأله در نهایت به ضررش تمام شد، چرا که بهدلیل همین دعوتنامه وعدم ابراز دوستی با نایب السلطنه کامران میرزا در تاریخ چهاردهم محرم 1306 هجری شمسی به مشهد تبعید شد و سپس شب شانزدهم رمضان 1308 هجری قمری با دستور کامران میرزا دستگیر میشود تا پایان حکومت ناصرالدین شاه در حبس میماند. مرحوم دکتر ایرج افشار در این ارتباط مینویسد:«حاج سیاح خود از پیشقدمان و مردان مؤثری بوده است تا بدان جا که به زندان هم رفت و در نزد ناصرالدین شاه او را چنان جلوه دادند که شاه زیر عکسش او را با صفت پدر سوخته یاد کرد و البته این صفت مایه عیبی و نقصی برای او نشد و حالا عنوانی هم هست برای مظلومیت او.»
سیاح پس از این دورهای را عزلت اختیار میکند، از جمله اسباب دلسردی او از اصلاح امور مملکت به زمانی بر میگردد که در موقع قدرت نمایی محمد علی شاه، از سردار اسعد بختیاری حمایت میکند و ضمن صحبتهای فراوان، از او و سپهدار میخواهد که مشاغل دولتی را نپذیرند و برای پیشرفت امور از وجهه ملی خود بهره ببرند و بر کارها نظارت داشته باشند، اما بر خلاف قراری که گذاشته بودند، پس از فتح تهران، علیقلی خان سردار اسعد، وزیر داخله و محمد ولی خان سپهدار اعظم نخستوزیر شدند.
حاج سیاح در دوران احمد شاه قاجار مدت کوتاهی ندیمگی شاه جوان را بر عهده گرفت، اما از آنجایی که با حضور درباریان سابق و روش تربیتی غلطی که نسبت به شاه پیش گرفته بودند، ادامه خدمتگزاری میسر نبود واز سوی دیگر، بهدلیل اینکه چشمهایش هم در آن دوره آب آورده بود، از مسئولیت خود کنارهگیری کرد و منزوی شد و در نهایت در سال 1304هجری شمسی از دنیا رفت. / روزنامه ایران