به گزارش مشرق، هنوز یادآوری برخی از خاطرهها جانودلش را میخلد و به دلش خنج میکشد. وقتی برای اولین بار با گروههای پزشکی جهادی راهی دورافتاده تعیین روستاها شده است توقع روبهرو شدن با این شدت از محرومیت را نداشته است. دکتر محمدیان مرد خط مقدم نبرد بوده و با کمبودها خو گرفته اما دیدن مردمی که از ابتداییترین داشتهها هم بیبهرهاند دلش را حسابی به درد آورده است؛ اما خوب میداند در کنار هر غمی شادی نفس میکشد و برای همین همنشین همیشگی امیدواری است.محمدیان عضو بسیج دانشگاه علوم پزشکی قم است و به تازگی به همراه تعداد دیگری از همکارانش به عنوان جهادگر نمونه معرفی شده است.
وقتی فهمیدیم اهل سنت هستند بیشتر خدمت کردیم
قرعه خدمت دکتر محمدیان در پهناورترین استان کشور به منطقه جکی گور و روستای راست افتاد. خودش میگوید باوجود تهدید به فعالیتهای انتحاری وارد این پهنه شده است: «در این روستا عزیزان اهل سنت ساکن بودند. هر خانوار بهطور متوسط بین ۴ تا ۶ فرزند داشتند. بیشتر آنها به سوءتغذیه دچار بودند و کمخونی در این منطقه بیداد میکرد. وقتی گروه پزشکان جهادی به این روستا رسیدند هنوز مستقر نشده بودیم که دیدم این عزیزان پای پیاده به استقبالمان آمدهاند. به نظرم آمد نگران این بودند که چون اهل سنت هستند آنها را ویزیت نکنم؛ اما در قدم اول به دیدن مولوی و بزرگ این روستا رفتیم. همه دوستان با جان و دل در این روستا مشغول خدمترسانی شدند و در این بده بستانهای خدمات گرفتن و خدمتگزاری تصاویر زیبایی شکل گرفت.»
لقمههایی با طعم دیفن هیدرامین
گروههای جهادی بهرسم مهمان بودن در مرکز استانها و شهرستانهای بزرگتر مستقر میشوند. خبر خوش آمدن آنها را بزرگ هر روستا در مساجد به گوششان میرساند. خیلی وقتها مادری با ۶ بچه قد و نیم قد ریگزاری بهقاعده چند فرسخ را طی میکند تا پارههای تنش را به این ویزیت رایگان پزشکی برساند. دکتر محمدیان میگوید بیبروبرگرد آنها عزیزترین و قیمتیترین بیمارانش در طول سال هستند: «باید از نزدیک صورتهای آفتابسوخته رنجورشان را ببینید. یادم میآید مادری با چند بچه کوچک خودش را به مرکز ویزیت رسانده بود. ما برای یکی از کودکانش که سرفه میکرد شربت دیفن هیدرامین تجویز کردیم. این مادر وقتی فهمید این شربت طعم شیرینی دارد آن را به نانهای خشکی که همراهش بود آغشته کرد و دردهان کودکش که خوردن این نانها برایش سخت بود گذاشت. با دیدن این صحنهها خیلی از دوستان تاب از دست میدادند اما خیلی زود خودمان را جمعوجور میکردیم و به خدمت کردن ادامه میدادیم.» دکتر محمدیان میگوید همان روزها بود که دستگیرمان شد خیلی از همولایتیهای این بیماران بهمراتب اوضاع بدتری دارند اما به دلیل سختی راه و بیوسیله بودن نمیتوانند خودشان را مرکز معاینه برسانند: «یکی از آرزوهایم این است توفیق داشته باشم که روستا به روستا به این محرومان خدمت کنم تا آنها به رنج راه دچار نشوند. ما وسیله داریم و آنها پای پیاده هستند. از مسئولان و برگزارکنندگان طرحهای جهادی میخواهم که این مهم را در دستور کارشان قرار دهند. ما پایکار هستیم و این میدان را ترک نمیکنیم.»
تیمارداری در موکبها
مداوای عاشقانی که با پای دل زائر سیدالشهدا (ع) در روز اربعین میشوند برایش حکم در و گوهر را دارد: «چند سالی است که توفیق خدمت در موکبهای درمانی بین شهرهای نجف تا کربلا رادارم. دیدن سیل عاشقهایی که با پای پیاده به عشق زیارت آقا اباعبدالله (ع) روان هستند و با عمودهای این مسیر ذکرها و گفتگوهای نهانی دارند برای من بسیار عزیز است. دوست دارم همه با سلامت به زیارت آقا بروند و با سلامت به آغوش خانوادههایشان برگردند. تمام تلاش ما این است تا جایی که میشود از شیوع بیماریهای مسری پیشگیری کنیم. برای همین معمولاً برای زائران توصیههای سادهای داریم که به کار بستن آنها ضامن سلامتیشان خواهد بود. بسیاری از زوار بیتوجه به این توصیهها عازم این پیادهروی ارزشمند میشوند؛ اما همین سهلانگاریها باعث میشود این توفیق را از دست بدهند. در میان راه بیمار و مجبور به ترک این مسیر میشوند. دیدن این صحنهها هم برای ما نارت کننده است و هم کام آن زائر را تلخ میکند. به همین دلیل اصرار داریم این زائران با به کار بستن توصیههای پزشکی ویژه رهسپار این پیادهروی طولانی شوند. هر زائری که مراقب سلامتیاش باشد درواقع از سلامتی زائران دیگر حراست کرده است و در این کار هم بهطور حتم خیری هست.»
زائری که اجازه نداد مداوایش کنم
پزشک موکبهای زائران اربعین خاطرههای دور و نزدیکی از توفیق هرسالهاش دارد. هر وقت صحبت ارادت به اهلبیت امام حسین (ع) میشود یاد و خاطره این عاشقان در ذهنش جان دوباره میگیرد. عزیزترین آنها بیمار گمنامی بوده که اجازه درمانش را به دکتر محمدیان نداده است: «هنوز دو روزی به اربعین باقیمانده بود. هوا سرد بود. باد میوزید و ریگهای بیابانهای اطراف را میشوراند و به سمت ما میآورد. وقتی آن مرد میانسال را به موکب آوردند از آبلههای پاهایش خون میچکید. اصرار داشت به رفتن ادامه بدهد. وقتی به او گفتم چطور با این پاهای مجروح قدم از قدم برمیدارد جملهای گفت که هنوز هم که هنوز است دل را میلرزاند. دوباره کفشهایش را پوشید و درحالیکه اشک میریخت گفت درد این آبلهها در مقابل مصیبتهایی که دختر ۳ ساله امام من کشید هیچ است. این جمله را گفت و بیتوجه به اصرارهای ما موکب را ترک کرد و در آن باد و باران تند به راهش ادامه داد. درک حال و هوای چنین عاشقانی برای من همیشه خوشایند بوده و تا جایی که امکان داشته باشد سعیام را میکنم که خودم را به قافله آنها برسانم.»