به گزارش مشرق، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در دهه نود میلادی یکی از مهمترین حوادث سیاسی تاریخ جهان بود. ایدئولوژی مارکسیسم و کمونیسم به قهقرا رفت و طبق پیشبینی امام خمینی (ره) - چند سال قبل از فروپاشی- صدای خرد شدن استخوانهای مارکسیسم شنیده شد.
تحلیلگران و پژوهشگران تا کنون عوامل داخلی و خارجی متعددی را درباره علل فروپاشی شوروی و ابرقدرت شرق مطرح کردند که هر کدام به نوعی تلاش دارند زمینههای این فروپاشی را بررسی کنند.
اما این نوشتار ناظر بر تحلیل همه عوامل دخیل در این رخداد سیاسی مهم نیست، بلکه نگاهی به روند غربگرایی و غربیشدن یا به تعبیر بهتر غربزدگی نخبگان سیاسی آن روز شوروی خواهد داشت.
بیشتر بخوانید:
دوگانهی «عقلانیت-حماقت»
باید توجه داشت که غربگرایی به مثابه یک عامل خلقالساعه و ناگهانی در زمان گورباچف مطرح نشد بلکه از دوران متقدم همچون دوره «پتر» این روحیه در فضای ذهنی سردمداران بلوک شرق شکل یافته بود. عناصر غربگرایی در اندیشه پتر محرز بود بطوری که راه سعادت جامعه خود را نزدیکی به غرب قلمداد میکرد.
مقام معظم رهبری در تبیینی از نشانههای تفکر غربی در رهبران شوروی میفرمایند: «میخائیل گورباچف وقتی در سال ۱۹۸۵ حدود سالهای ۶۴ و ۶۵ سرِ کار آمد. یک عنصر جوان در مقابل دبیرکلهای پیر قدیمی بود. روشنفکر و خوشبرخورد بود؛ شعاری که او مطرح کرد، شعار پروستریکا در درجه اوّل و گلاسنوست در درجهی دوم بود. تعبیر فارسی پروستریکا، بازسازی و اصلاحات اقتصادی است؛ و گلاسنوست یعنی اصلاحات در زمینهی مسائل اجتماعی، آزادی بیان و امثال اینها. در یکی، دو سال اوّل، به وسیله رسانهها، آواری از حرف و تحلیل و تفسیر و تشویق و جهتدهی و پیشنهاد بر سر گورباچف فروریخت و کار بهجایی رسید که توسط مراکز آمریکایی، گورباچف به عنوان مرد سال معرفی شد. این در همان دوران جنگ سرد هم بود. تا قبل از این، اگر واقعیتهای خوبی هم در شوروی وجود داشت، به شدّت امریکاییها آن را انکار میکردند و علیه آن تهاجم تبلیغاتی راه میانداختند. اما ناگهان نسبت به گورباچف چنین وضعی را پیش گرفتند! این آغوش باز غرب، بهعنوان یک مشوّق بزرگ، گورباچف را فریب داد!»
دلبستگی گورباچوف به غرب و بیاعتقادی قلبی او به مبانی مارکسیسم، از دیگر مسائلی است که قابل توجه است. رگههای این غربگرایی را در کتاب پروستریکای او میتوان مشاهده کرد. در واقع به تعبیر سفیر اسبق ایران در روسیه گورباچوف حرفهای امریکایی را با زبان روسی میزد. از طرف دیگر همزمان نسل تحصیلکرده در غرب به مراحل تصمیمسازی رسیده و وارد ارکان قدرت شده بودند. طبقه جدید نخبگانی به شدت متمایل و وابسته به غرب بود.
در این میان و پس از شعارهای روزافزون گورباچوف در زمینه اصلاحات اقتصادی و آزادیهای سیاسی اجتماعی، یک عنصر دیگر به نام «یلتسین» بر سر کار آمد. نقش یلتسین، نقش بسیار تعیینکنندهای در فروپاشی هر چه سریعتر شوروی بود. او از جمله کسانی بود که اصلاحات را به تندترین و افراطیترین شکل ممکن پیگیری میکرد.
یلتسین پروژه آمریکایی نابودی شوروی را به سرعت تکمیل کرد. به عقیده الهه کولایی «گورباچوف برای نجات شوروی، به شکل فاجعه بار اتکا به رقیب دیرین آن یعنی آمریکا را مورد توجه قرار داد. یلتسین در نزدیکی روزافزون خود به آمریکا و با کمک مشاوران آمریکایی خود، شوروی را به سوی تجزیه پیش برد و پروژه نابودی اتحاد شوروی را تکمیل کرد.»
در این شرایط، گورباچوف یلتسین – معاون خود – را برکنار کرد اما دستگاههای رسانهای غرب این مهره مورد اتکای خود را از دست نداد و با استفاده از شیوههای تبلیغاتی از جمله مظلومنمایی و … کار را به جایی رساند که در یک سال بعد، یلتسین با رأی بالایی به عنوان رئیسجمهور انتخاب شد. از روزی که یلتسین در ژوئن ۱۹۹۱ یعنی ۲۴/ ۳/ ۱۳۷۰ رئیسجمهور شد، تا دی ماه آن سال که رسماً شوروی منحل شد، حدود هفت ماه طول کشید.
در واقع گورباچوف – خواه ناخواه- مقدمات و زمینهها را فراهم کرد تا یلتسین این پروژه را به نتیجه برساند. نکته مهم آنکه غربزدگی در جانمایه اندیشه نخبگان سیاسی شوروی ریشه دوانده بود. افرادی نظیر یلتسین به معنی واقعی کلمه غربیشدن را چاره کار و نجات شوروی میدانستند نه فروپاشی. به تعبیر دیگر یلتسین و افراد نزدیک به او مثل «کوزدف» -که بعدها وزیر خارجه شد- تفسیر و باور دیگری را مطرح کردند. به نظر آنها فروپاشی شوروی به معنای نجات روسیه بود. آنها تفسیر کمونیستها را از «جهان درگیری» قبول نداشتند و معتقد بودند که دنیا، دنیای واحدی است و روسیه شریک غرب است و این کمونیستها بودند که آمریکا را دشمن اصلی روسیه میدانستند. در حالیکه اصلاً آمریکا نه تنها دشمن نیست، بلکه اصلیترین شریک روسیه است.
مسیری که یلتسین و روشنفکران نزدیک به او در اوایل دهه نود داشتند، این بود که اگر روسیه بخواهد در این جهان وجود داشته باشد، باید مثل غربیها شود. افرادی مثل یلتسین عقیده داشتند که باید روسیهای ایجاد کنند مثل غرب.
البته این رهاشدگی در دامن غرب بدون پشتوانه تئوری و عملی امکانپذیر نبود. سیاست وابستهسازی سیاسی، صنعتی و فرهنگی که غرب در پیش گرفته بود روزبهروز نمایانتر میشد. غربیها نقاط حساسی مثل دستگاه اقتصاد، نخستوزیری و وزارت خارجه را با گرایش به خودشان سامان داده بودند.
دلدادگی به آمریکا به اندازهای بود که تصمیمات کاخ سفید، بیچون و چرا در کاخ کرملین پذیرفته شده و به اجرا در میآمد. به مجرّد اینکه یلتسین به قدرت رسید و رئیسجمهور روسیه و نفر دوم شوروی شد، ابتکار عمل به دست او افتاد. در روز ۲۴/ ۳/ ۱۳۷۰ یلتسین رئیسجمهور شد و در روز ۲۶/ ۳/ ۱۳۷۰ یعنی سه روز بعد جورج بوش پدر رئیسجمهور آمریکا اعلام کرد که سه جمهوری بالتیک لتونی، استونی و لیتوانی متعلق به شوروی نیست و شوروی بایستی این سه جمهوری را رها کند و استقلال آنها را به رسمیت بشناسد؛ اگر به رسمیت نشناسد، کمکهایی را که آمریکا قول داده است، قطع خواهد شد. چندی بعد یلتسین اعلام کرد که ما استقلال جمهوریهای سهگانه را به رسمیت میشناسیم!
طرفه حکایت آنکه؛ نخبگان سیاسی وقت و اصحاب قدرت نیز خود به این امر اعتراف دارند. یلتسین در کتاب خود مینویسد: «وقتی من میخواستم دوستم را فلانجا بگمارم، بوش پدر به من زنگ زد. خواهش کرد سه نفر را در کابینهام حتماً جا بدهم. آقای گایدار، آقای چوبایس و آقای کوزیروف. من هم اینها را که همه یهودی بودند، به وزارت خارجه، وزارت اقتصاد و… گماشتم!»
دو ماه بعد برای برجستهسازی غربگرایان افراطی به خصوص یلتسین، کودتای معروف و مشکوک مرداد ماه اتفاق افتاد و جالب آنکه رسانههای غربی همچون سیانان بطور کامل رخدادهای کودتا را بطور کامل پوشش میدادند و با تبلیغاتی که به نفع یلتسین صورت گرفت، او را به عنوان شخصیت اول مطرح کردند.
از سوی دیگر بحث نفوذ فرهنگی غرب در شوروی غیرقابل کتمان نیست. درواقع این همه غربگرایی و غربیسازی ساختار ذهنی جامعه بدون پیشزمینههای فرهنگی و تبلیغاتی ناممکن است. فعالیتهای افرادی نظیر جرج سوروس و ارتباط او با سازمانهای مردمنهاد (NGO) ، فیلمهای هالیوودی با اهداف از پیش تعیینشده، رسانههای تصویری همچون تلویزیون NTV که با پشتیبانی کامل امریکاییها برنامهسازی میکرد سیل تبلیغات غربی، فرهنگ غربی و نمادهای غربی را روانه بازار شوروی کرد. در این زمینه شاید رستورانهای «مکدونالد» یکی از مشهورترین و تأثیرگذارترین نماد نفوذ فرهنگی غرب در بلوک شرق بود بطوری که در همان روزها مجلات آمریکایی تایم و نیوزویک از اینکه مراکز «مکدونالد» در مسکو رواج پیدا کرده، بهعنوان یک خبر مهم و بهعنوان پیشاهنگ فرهنگ غربی و فرهنگ آمریکایی در کشور شوروی یاد کرده بودند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در تحلیل روزهای پایان منجر به فروپاشی شوروی، طراحی غربیها را اینگونه بیان میکنند: «به دنبال آن [کودتا]، کنارهگیری گورباچف از دبیرکلی حزب مطرح شد؛ بعد پیشنهاد انحلال حزب کمونیست، سپس شکست کمونیزم اعلان شد همان چیزی که آمریکاییها بسیار از آن کیف میکردند و بعد هم بالاخره شایعه استعفای گورباچف منتشر شد. در همان زمان طی مصاحبهای از گورباچف سؤال شد که شما استعفا خواهید کرد یا نه؟ گفت منتظرم وزیر امور خارجه آمریکا به مسکو بیاید تا ببینم چه میشود! وزیر امور خارجه آمریکا به مسکو آمد و قبل از آنکه با گورباچف تماس بگیرد، رفت با یلتسین تماس گرفت؛ آن هم در کاخ اصلی ملاقاتهای کرملین. معنای کارش این بود که گورباچف تمام شد! سه روز بعد هم گورباچف استعفا کرد و انحلال شوروی اعلام شد!
این طرح موفّق آمریکا در شوروی بود. یعنی یک ابرقدرت را با یک طرح کاملاً هوشمندانه، با صرف مقداری پول، با خریدن برخی اشخاص و با به کار گرفتن رسانههای تبلیغی، توانستند طی یک طراحی سه، چهارساله و یک نتیجهگیری شش، هفتماهه بهکلّی منهدم کنند و از بین ببرند!»
اگر چه نمیتوان غربیشدن و غربگرایی را به عنوان علت تامه فروپاشی شوروی دانست اما، این نکته مهم را باید یادآور شد که غربزدگی و نفوذ فرهنگ غربی شروع دومینویی بود که راه را برای اضمحلال و به نابودی کشاندن ابرقدرت شرق هموار کرد.