به گزارش مشرق، «نورٌ علی نور» که میگویند، همین است؛ اینکه خدا در مهمانیاش متاع وجودت را خریدنی ببیند و با زبان روزه و سبکبالتر از هر زمان دیگری، لباس شهادت بر تنت بپوشاند و خودش میزبان افطارت باشد. به گواهی اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران، بیش از ۱۴ هزار و ۷۰۰ نفر از شهدای دوران دفاع مقدس با شهد شیرین شهادت افطار کردند.
به این فهرست نورانی باید شهدای رمضانی مبارزات انقلاب و ترور اوایل دهه ۶۰ را هم اضافه کرد. اما در این میان، از کنار نام شهدای مظلومی که در ایام ماه مبارک در شهرها قربانی بمباران یا موشکباران ناجوانمردانه دشمن شدند هم نباید به سادگی گذشت؛ سفره افطار مردم دزفول در ۲۱ خرداد ۱۳۶۳ با خون ۴۴ شهید رنگین شد.
۲۸ شهروند روزهدار در راهپیمایی روز قدس در اندیمشک در ۲۴ خرداد ۱۳۶۴ به خاک و خون کشیدهشدند و بمباران ایستگاه قطار هفت تپه خوزستان در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۵، ۷۰ قربانی روزهدار برجاگذاشت.
در این مجال، با مرور داستان زندگی و حماسه چند شهید شاخص رمضانی همراه شوید.
خلاقیت و مهارت سید علی اندرزگو در تغییر چهره و هویت، ۱۴ سال نیروهای ساواک را ناکام گذاشت
شهید «سید علی اندرزگو»
تولد: ۱۸ رمضان سال ۱۳۱۸/ شهادت: ۱۹ رمضان مصادف با ۲ شهریور ۱۳۵۷
مبارز هزار چهره!
سرنوشت سید علی درست از ۱۶ سالگی تغییر کرد؛ از وقتی با حاج «صادق امانی» و اهالی گروه «فداییان اسلام» آشنا شد. سید نوجوان از همان موقع، لباس مبارزه علیه حکومت به تن کرد و ۸ سال بعد در درگیریهای ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ برای اولین بار دستگیر و زندانی شد. مشارکت در ترور «حسنعلی منصور»، نخستوزیر وقت، در سال ۱۳۴۳ را اما باید نقطه عطف فعالیتهای مبارزاتی او دانست، اتفاق پرسروصدایی که باعث شد گوش ساواکیها با نام سید علی اندرزگو آشنا شود و بعد از آن در هر ماجرای ضدحکومتی دنبال او بگردند. البته هرچه میگشتند، کمتر پیدا میکردند چون سید شجاع قصه ما، یک مهارت خاص داشت؛ تغییر چهره و هویت.
فرار به آغوش امام (ره)
«بخارایی»، «هرندی»، «نیک نژاد» و «امانی»، عوامل اصلی ترور منصور با تلاشهای همهجانبه ساواک دستگیر شدند و دادگاه نظامی هم حکم به اعدام آنها داد اما دست ماموران به سید علی اندرزگو نرسید. مدتها طول کشید تا ساواک توانست رد او را که مخفیانه در شهر قم زندگی میکرد، بزند. اما درست زمانی که ماموران آماده دستگیریاش بودند، سید علی باز هم آنها را ناکام گذاشت و فرار کرد و این بار خودش را به عراق رساند. تعقیب و گریزها هرچقدر سخت بود، اما اقامت در عراق برای سید حسابی شیرین شد وقتی توانست با امام خمینی (ره)، رهبر محبوب و در تبعیدِ نهضت ملاقات کند. شاید همین دیدارها هم بود که باعث شد سید علی برای مبارزه علیه حکومت پهلوی مصممتر شود و دوباره هوای وطن به سرش بیفتد.
یک گذرنامه با هویت جعلی، همان چیزی بود که توانست در سال ۱۳۴۵ او را به ایران برگرداند. مستقر شدن سید در قم همان و ازسرگرفتن فعالیتهای انقلابی همان. سید توانست ۴ سال به همین شیوه و با نام و نشانی جدید در کنار انقلابیون فعالیت کند اما بالاخره شست ساواکیها خبردار شد که کسی که در آسمانها دنبالش میگشتند، کنار گوششان در قم آزادانه مشغول فعالیت علیه حکومت است.
مراسم ازدواج شهید سید علی اندرزگو (عکس بازسازی شده است)
همه فکر میکردند کار این بهاصطلاح خرابکار دیگر تمام است اما مهارت در تغییر چهره، دوباره به کار سید علی آمد و کمک کرد او با نام و هویتی تازه، زندگی جدیدی را در تهران شروع کند. محله «چیذر»، هم پای او را به مدرسه علمیه باز کرد و هم شریک زندگیاش را سر راهش قرار داد. یک جمله، سرنوشت او و «کبری سیل سه پور» را در سال ۱۳۴۹ به هم پیوند زد. سید گفت: «من طلبهای هستم که نه کسی را دارم و نه مال و منالی. اگر میتوانی نان طلبگی بخوری، بسمالله.» عروس خانم هم پذیرفت.
از مشهد تا افغانستان، از عربستان تا سوریه و لبنان!
تعقیب و گریزهای ساواک و سید علی اندرزگو و خلق شخصیت و چهرههای جدید توسط او همچنان ادامه داشت، زندگی در ظاهر ماجراجویانه اما بهشدت هدفمندی که پای او را در سال ۱۳۵۱ حتی به افغانستان هم رساند. مشهد، مقصد بعدی سید بود و با اقامت طولانی در آنجا، توانست تحصیلات حوزویاش را هم ادامه دهد. سید علی با زیرکی و شجاعتش چنان ماموران ساواک را به سخره گرفتهبود که در همان سالها موفق شد بیهیچ مشکلی ۲ بار به حج برود!
نوبت دومِ عمره برای سید اما با طرح و نقشهای خاص همراه بود. او از عربستان به عراق رفت و در نجف یک بار دیگر توانست به ملاقات امام خمینی (ره) برود. اما این پایان ماجرا نبود. هیچکس نمیدانست سید علی اندرزگو چه در سر دارد که به خاطرش حاضر است مخاطرات سفر به سوریه و لبنان را هم به جان بخرد. وقتی او در لبنان در یک دوره آموزش نظامی شرکت کرد، معلوم شد برای آینده مبارزاتش علیه رژیم، برنامه ویژهای دارد.
۱۹ رمضان، پایان باشکوه ۱۴ سال مبارزه مخفیانه
این بار بازگشت مخفیانه طلبه شجاع و خستگیناپذیر داستان ما به ایران، با اوجگیری مبارزات انقلابی مردم در ماه رمضان ۱۳۵۷ مصادف شده بود. هیچکس نمیدانست سید با یک تصمیم سرنوشتساز به وطن برگشته؛ ترور شاه.
ماموران ساواک هم که دیگر نمیخواستند مقهور زیرکی اندرزگو شوند، قم و مشهد و تهران و تمام اشخاصی را که ممکن بود با او ارتباط داشتهباشند، دائماً زیر نظر داشتند.
بیست و سوم ماه مبارک رمضان، روز بزرگی بود که سید برای اجرای هدف مهمش برای خود تعیین کردهبود. همهچیز اما در روز هجدهم ماه مبارک تغییر کرد. در این روز سید علی در تماس تلفنی با یکی از دوستانش در تهران، به او خبر داد که فردا افطار، مهمان او خواهد بود؛ غافل از اینکه این مکالمه، شنونده دیگری هم دارد؛ ساواک.
غروب فردا، سید علی وقتی سر قرار رسید که ماموران ساواک محل را محاصره کردهبودند. زنده به دست ساواک افتادن، بدترین اتفاق برای سید بود. پس طوری از مخفیگاهش بیرون آمد که ماموران تصور کردند مسلح است و قصد تیراندازی دارد. اینطور بود که برای روانه کردن رگبار گلوله به سوی او تردید نکردند. سید اما در آخرین لحظات هم داغ بر دل ساواکیها گذاشت. او با آخرین رمقهایش، چند برگ از نوشتههای محرمانه دفترچه یادداشتش را در دهان گذشت و فرو داد تا به دست ساواک نیفتد.
نزدیک اذان مغرب بود که سید علی به آرزویش رسید و در نوزدهم ماه رمضان سال ۱۳۵۷، با شهادت افطار کرد تا اولین شهید رمضانی نهضت امام خمینی (ره) لقب بگیرد.
امام (ره) در بازگشت به کشور، خبر شهادت سید علی اندرزگو را به خانواده اش دادند
امام (ره) خبر شهادتش را داد
همسر شهید «اندرزگو» میگوید: «تا مدتها نمیدانستیم آقا شهید شده است. منتظر بودیم با امام (ره) به ایران برگردد. وقتی امام آمد، ما را خدمت ایشان بردند. امام (ره) خبر شهادت او را به ما دادند. باور نمیکردم، ولی امام تأیید کردند و فرمودند: سید بزرگوار شهید شده است.»
بعدها «تهرانی»، شکنجهگر ساواک، شیوه شهادت سید علی اندرزگو را بازگو کرد و مزار او را در قطعه ۳۹ بهشت زهرا (س) به خانوادهاش نشان داد.
*****
شهید «محمد نوژه»
تولد: ۱۳۲۴/ شهادت: ۲۳ رمضان مصادف با ۲۵ مرداد سال ۱۳۵۸- شکست حصر پاوه
از تگزاس تا پایگاه شکاری همدان
دیپلم ریاضی در دبیرستان و بعد، استخدام در نیروی زمینی ارتش، ظاهر ماجرا بود. محمد، عشق پرواز داشت و عاقبت هم پایش به کابین خلبان رسید. همینکه دورههای آموزش نظامی را گذراند، درخواست انتقال به نیروی هوایی داد و به آرزویش رسید. دانشکده پرواز اما پله اول برای پسر باانگیزه داستان ما بود و در قدم بعد برای تکمیل دوره خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته جت شکاری، به یک پایگاه هوایی در ایالت تگزاس آمریکا اعزام شد. محمد نوژه در بازگشت به کشور، به یکی از خلبانان زبده و شجاع پایگاه سوم شکاری همدان تبدیل شد.
افطاری در آسمان، با طعم شهادت
انقلاب تازه داشت جان میگرفت که گروهکهای ضدانقلاب در نقاط مختلف آشوب بهراهانداختند تا به خیال خود با پشتگرمی حامیان خارجیشان، نقشه تجزیه ایران را به اجرا درآورند. شهر پاوه، یکی از نقاطی بود که قربانی خیانت این افراد شد. روز ۲۳ مرداد خبر رسید هواداران مسلح حزب دموکرات کردستان با انواع سلاحها به شهر پاوه حمله کردهاند. مقاومت اهالی بومی شهر، نیروهای ژاندارمری و پاسداران نتوانست حریف توپخانه مهاجمان شود و اینطور بود که یک روز بعد، پیام سقوط پاوه به مرکز فرماندهی مخابره شد. همین پیام کافی بود تا یک هیئت عالیرتبه از پایتخت برای بررسی اوضاع و اتخاذ تصمیم به پاوه اعزام شود؛ گروهی متشکل از دکتر مصطفی چمران (معاون نخست وزیر و وزیر دفاع وقت)، تیمسار سرلشکر ولیالله فلاحی (فرمانده نیروی زمینی) و ابوشریف (معاون عملیاتی سپاه).
پایگاه سوم شکاری همدان هم یکی از واحدهای کمکی در این غائله بود. سرگرد محمد نوژه ازجمله خلبانان پایگاه سوم بود که برای سرکوب این خائنان داوطلب شد و بااینکه میدانست مأموریت پرواز بر فراز پاوه محاصرهشده میتواند بیبازگشت باشد، در پذیرش آن تردید نکرد. مرداد ماه آن سال با ماه مبارک رمضان مصادف شدهبود و همه مدافعان شهر پاوه ازجمله خلبان نوژه با زبان روزه به جنگ خرابکاران ضدانقلاب رفتهبودند. مأموریت سرگرد خلبان محمد نوژه و ستوان یکم خلبان «بشیر موسوی» (کابین عقب) مشخص شد؛ پشتیبانی از بالگردهای نیروی زمینی ارتش و ستون اعزامی کرمانشاه به پاوه. او با هواپیمای اف ۴ و با شکستن دیوار صوتی، عرصه را بر مهاجمان مسلح تنگ کرد تا زمینه حضور نیروهای خودی فراهم شود. عملیات با موفقیت انجام شد اما هواپیما در هنگام انجام گشتهای هوایی هدف آتشبار عناصر ضد انقلاب قرار گرفت و از کنترل خارج شد و در ادامه به کوه اصابت کرد. هواپیمای خلبان شجاع پایگاه سوم شکاری در منطقه قشلاق بین پاوه و روانسر سقوط کرد و سرگرد خلبان محمد نوژه با زبان روزه به شهادت رسید.
بعد از شهادت محمد نوژه، پایگاه سوم شکاری همدان به نام او نامگذاری شد و همین موضوع باعث شد کودتای ناکام یک سال بعد در این پایگاه، به نام کودتای نوژه معروف شود
نگوییم کودتای «نوژه»، بگوییم کودتای «نقاب»
حدود یکسال بعد از شهادت خلبان محمد نوژه، پایگاه سوم شکاری همدان، به کانون اخبار داغی تبدیل شد که از یک عملیات خائنانه خبر میدادند. ماجرا از این قرار بود که گروهی از عناصر خودفروخته در نیروی هوایی که قصد آسیبزدن به نظام نوپای جمهوری اسلامی را داشتند، در ۱۸ تیرماه سال ۱۳۵۹ دست به کودتایی زدند که در قالب آن قرار بود از محل این پایگاه شکاری در همدان به نقاط حساس و امنیتی تهران حمله کنند و بهاینترتیب زمینه را برای کودتای نظامی فراهم کنند.
با توجه به اینکه این پایگاه شکاری بعد از شهادت خلبان محمد نوژه به نام شهید نوژه تغییر نام دادهبود، کودتای نافرجام ضدانقلاب در سال ۱۳۵۹ هم به همین نام معروف شد، طوری که هنوز هم در نقل روایت از این کودتا در رسانهها و افکار عمومی، از این کودتا با نام کودتای نوژه نام برده میشود که این موضوع، جفای بزرگی در حق این خلبان شهید است که جان خود را در راه دفاع از تمامیت ارضی و امنیت این سرزمین فدا کرد. متاسفانه کمتر کسی این شهید بزرگوار را میشناسد، تا جایی که یکبار در یک دانشگاه از یکی از سرداران دفاع مقدس پرسیدهبودند: «چرا شهید نوژه میخواست علیه انقلاب کودتا کند؟!» این ماه رمضان و سی و نهمین سالگرد شهادت محمد نوژه، بهترین زمان برای تصحیح این اشتباه است.
برخی از عوامل دستگیر شده در جریان کودتای «نقاب» در پایگاه شکاری شهید نوژه
خوب است بدانید آن کودتای نافرجام، عملیات «نقاب» نامگذاری شدهبود و به لطف خدا و با هوشمندی مدافعان امنیت کشور، قبل از اجرا لو رفت و اغلب عوامل آن دستگیر شدند.
*****
شهید محراب آیت الله «محمد صدوقی»
تولد: سال ۱۲۸۸/ شهادت: ۱۰ رمضان مصادف با ۱۱ تیر سال ۱۳۶۱ - بعد از اقامه نماز جمعه
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
جدش، آخوند ملأ «محمدمهدی کرمانشاهی»، از چهرههای درخشان روحانیت در زمان قاجار بود که افشاگری و ظلم ستیزیاش عاقبت باعث شد فتحعلی شاه او را از کرمانشاه به یزد تبعید کند. شاه خوشخیال قاجار اما نمیدانست با این کار، نهالی را در شهر مومنان میکارد که در طول زمان، درخت تناوری میشود و مخالفان حکومتهای ستمگر زیر سایهاش پناه میگیرند. بهاینترتیب، پرچم رهبری دینی مردم یزد، در خانواده صدوقی از پدر به پسر میرسید تا اینکه نوبت به محمد رسید.
محمد هم پا جای پای پدران خود گذاشت و مدرسه علمیه را برای تحصیل انتخاب کرد و توفیق حضور در محضر اساتید بزرگی مانند شیخ عبدالکریم حائری یزدی، امام خمینی (ره) و… در حوزه علمیه قم نصیبش شد. خیلی طول نکشید که خودش هم لباس استادی به تن کرد و شاگردان برجستهای مانند شهید مرتضی مطهری، علامه محمدتقی جعفری، شهید قدوسی و... را تربیت کرد.
فتحعلی شاه و رضاخان فرقی نمیکند
خشم و غیرت مسلمانی آیتالله محمد صدوقی در زمان پهلوی اول فوران کرد. بعد از ماجرای شهریور ۱۳۲۰ که رضاخان مجبور به استعفا شد، به حکم متفقین باید از ایران خارج میشد. نقل است هنگام خروج رضاخان از ایران، خودروی حامل او در اطراف اصفهان، در عباس آباد دلیجان خراب شد. رضاخان تصمیم گرفت تا تعمیر شدن ماشینش گشتوگذاری در باغهای اطراف کند. او قدمزنان وارد باغی شد که از بخت بدش توسط آیت الله صدوقی اجاره شدهبود. از قضا آیتالله هم آن روز در باغ بودو و وقتی خبردار شد رضاخان میخواهد وارد باغش شود، آنقدر بهدلیل کارهایی که شاه مخلوع در دوران حکومتش برای ضربهزدن به حوزههای علمیه انجام دادهبود، از او متنفر بود که گفت: «به او بگویید باغ خانوادگی است و نمیتواند وارد شود.» وقتی رضاخان با بیاعتنایی وارد باغ شد، آیتالله صدوقی هم با لباس روحانیت شروع به قدمزدن در باغ کرد و شجاعانه با اخم و ترشرویی، نارضایتی خود را نشان داد و ذرهذره شاه سابق را به خشم آورد. اینطور بود که رضا خان مجبور شد از راهی که آمدهبود، برگردد.
گذشت تا اینکه در سال ۱۳۳۰ و پس از وفات آقا شیخ «غلامرضا فقیه خراسانی»، رهبر مذهبی یزد، با درخواست مردم این شهر و توصیه امام خمینی (ره)، آیتالله صدوقی به یزد مهاجرت کرد و پرچم مبارزات مردم دارالمؤمنین را به دست گرفت.
در همان سالها گذر محمدرضا پهلوی به یزد افتاد. شاه جوان وقتی نام آیتالله صدوقی را شنید، ماجرای چند سال قبل در ذهنش زنده شد. محمدرضا عزمش را برای انتقام گرفتن از این روحانی جسور جزم کردهبود اما خواست خدا بود که جایگاه آن مرد بزرگ در میان مردم یزد در دلش وحشت ایجاد کرد و از این کار منصرف شد.
آیت الله صدوقی پیشاپیش مردم در صف راهپیمایی علیه حکومت پهلوی
دشمن پهلوی، در حمایت ماست
آیتالله صدوقی اما در مبارزه علیه حکومت پهلوی از هیچ کاری فروگذار نکرد. در این میان، حمایتهای ایشان از گروه فداییان اسلام، آشکار بود و یکبار هم «سید عبدالحسین واحدی»، نفر دوم این تشکل پس از نواب صفوی را که در فرار از دست ماموران، به خانه ایشان پناه آوردهبود، ۲ روز پنهان کرد و اجازه نداد دست ماموران به او برسد.
مبارزات انقلاب که در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ به اوج رسید، آیتالله با اینکه در آستانه ۷۰ سالگی بود، برای دلجویی و حمایت از تبعیدیها به دیدار آنها میرفت یا فرزندش را به عنوان نماینده خود به دیدار آنها میفرستاد.
دیدار آیت الله صدوقی با مقام معظم رهبری در زمان ریاست جمهوری
مقام معظم رهبری که در آن ایام در ایرانشهر تبعید بودند، از این روحیه آیتالله صدوقی اینطور یاد کردهاند: «این کار - سرزدن به تبعیدیها – توسط روحانی ارزشمند، محترم و معمری مثل ایشان، خیلی نادر و کمنظیر بود. علمای شهرستانها خیلی به این کار نمیپرداختند که راه بیفتند و به دید و بازدید تبعیدیها بروند. اما ایشان این کار را کردند و از تعقیباتی که ممکن است داشتهباشد، هرگز هراسی نکردند.»
وقتی منافقان، پیک شهادتت میشوند
ترورهای کور گروهک منافقین در سال ۱۳۶۰ که شروع شد، روحانیون مبارز و فعال، بهعنوان یکی از اهداف این حرکت غیر انسانی تعیین شدند. اینطور بود که ایتالله صدوقی هم که با پیروزی انقلاب اسلامی، از سوی امام خمینی (ره) به امامت جمعه این شهر منصوب شدهبود، چند بار از سوی عوامل این گروهک مورد سوءقصد قرار گرفت که هر بار با ورود به موقع ماموران و محافظان، این ترورها ناکام ماند.
برای شیخ مبارز قصه ما اما ناموفق بودن هر کدام از این سوءقصدها، با غم و اندوه همراه بود! میگفت: «آیتالله مدنی را شهید کردند. آیتالله دستغیب را شهید کردند. ولی میترسم من در بستر بمیرم و توفیق شهادت پیدا نکنم.»
میگفتند از چند هفته قبل، یک جوان ناشناس که شبیه بسیجیها بود، در مسجد «ملااسماعیل» رفتوآمد میکرد و اعتماد همه را جلب کردهبود. دومین جمعه ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۰ که از راه رسید، آیتالله بهروال همیشه بعد از غسل جمعه به طرف مسجد حرکت کرد. بعد از خطبههای نماز جمعه و اقامه نماز، آقا قصد ترک مسجد را داشت که یکدفعه اوضاع زیر و رو شد. همان جوان که حالا چهره منافقانهاش رو شدهبود، از پشتسر به طرف آیتالله هجوم آورد، گردن ایشان را گرفت و باشدت به عقب کشید و یکدفعه صدای انفجار مهیبی مسجد را لرزاند. دعاهای آیتالله صدوقی اجابت شدهبود که توفیق شهادت در ۷۵ سالگی در محراب نماز و با زبان روزه نصیبش شد.
آخرین دیدار آیت الله صدوقی با امام (ره) در جماران
پس از شهادت آیتالله صدوقی، امام خمینی (ره) در پیامی، با این عبارات از فقدان ایشان ابراز تأسف کردند: «اینجانب دوستی عزیز که بیش از سی سال با او آشنا و روحیات عظیمش را از نزدیک درک کردم، از دست دادم و اسلام خدمتگزاری متعهد را و ایران فقیهی فداکار و استان یزد سرپرستی دانشمند را از دست داد.»
*****
شهید «عباس دوران»
تولد: ۱۳۲۹/ شهادت: آخرین روز ماه رمضان مصادف با ۳۰ تیر سال ۱۳۶۱
خلبان اخراجی، شاگرد اول جنگ شد
نامه تعدیل را که دستش دادند، از شدت بهت و حیرت فقط سکوت کرد. انقلاب تازه پیروز شدهبود و گروههای منافق با شعارهایی مانند انحلال ارتش و حذف فرماندهان و خلبانان، در جامعه ایجاد آشوب و اغتشاش کردهبودند. عباس دوران، یکی از پرسنل ارتش بود که در جریان آن پاکسازی، در فهرست نیروهای تعدیلی قرار گرفت و از نیروی هوایی اخراج شد. جالب است که یکی از اتهامات او، دریافت نشان و اسلحه شکاری از مسئولان وقت بود که به علت جدیت در انجام وظیفه به او پیشکش شدهبود!
سال ۱۳۵۹ که رسید، تحرکات عراق در مرزهای ایران شروع شد. دومین بار که شهرهای نفتشهر و مهران توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد و مردم بیگناه به خاک و خون کشیدهشدند، عباس دیگر نتوانست بیتفاوت بنشیند و خود را به پایگاه شکاری رساند. وقتی اصرارهایش برای ملاقات با فرمانده به نتیجه نرسید، به گریه افتاد و گفت: «من خلبانم. با پول این ملت به خارج رفتهام و درس خواندهام. آمدهام در صورت نیاز از کشورم در مقابل دشمن دفاع کنم…» ملاقات با فرمانده، همان و بازگشت به نیروی هوایی پس از پیگیریهای خستگیناپذیر، همان.
چند ماه بعد وقتی با حمله هواپیماهای عراقی، جنگ تحمیلی بهطور رسمی در روز ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ شروع شد، عباس دوران یکی از اولین خلبانانی بود که برای مقابله با دشمن بعثی، انتخاب شد. او در اولین عملیات نیروی هوایی که فقط دو ساعت بعد از حمله سراسری عراق به ایران طراحی و با حدود دویست فروند از انواع هواپیماهای شکاری، جنگنده و بمبافکن و… برای بمباران مراکز مهم و حیاتی عراق اجرا شد، شرکت کرد و تا پایان حضورش در دفاع مقدس موفق شد ۱۰۰ سورتی پرواز جنگی انجام دهد.
خلبانان ایرانی عملیات کردند، چراغ قوه در عراق نایاب شد!
صدام در مصاحبه تلویزیونی با رادیو بی بی سی با لحن تحقیرآمیزی گفت: «به هر خلبان ایرانی که به ۵۰ مایلی نیروگاه برق بصره نزدیک شود، معادل حقوق یک سال نیروی هوایی عراق جایزه خواهم داد.» اما فقط ۱۵۰ دقیقه بعد از این مصاحبه، نیروگاه بصره توسط ۳ خلبان ایرانی (عباس دوران و حیدریان و علیرضا یاسینی) بمباران شد. واکنش خبرنگار رادیو بی بی سی به این ماجرا، شنیدنی بود: «امروز آقای رئیس جمهور با اطمینان خاطر از دفاع قدرتمند هوایی عراق در راه محافظت از نیروگاهها، تاسیسات و دیگر منابع اقتصادی کشورش در برابر حملات و تهاجم خلبانان ایرانی سخن میگفت. ولی من هنوز مصاحبه او را تنظیم نکردهبودم که نیروی هوایی ایران نیروگاه بصره را منهدم کرد! در حال حاضر جنوب عراق در خاموشی فرو رفته و چراغ قوه در بازارهای عراق نایاب شده…» خبرنگار زیرک بی بی سی صحبتهایش را با یک جمله تمسخرآمیز به پایان رساند: «البته هنوز فرصتی پیش نیامده که من از صدام حسین سؤال کنم چگونه جایزه خلبانان ایرانی را تحویل خواهد داد؟!»
بغداد و امنیت؟! از خلبانان ایرانی بپرسید
همهچیز از آنجا شروع شد که صدام با افتخار اعلام کرد کنفرانس غیرمتعدها قرار است در عراق برگزار شود؛ یک رویداد تبلیغاتی که تمام هدفش القای این ادعا بود که عراق به یک دژ نفوذناپذیر تبدیل شده است. از همان موقع، بررسیها در سطح کلان در جمهوری اسلامی شروع شد و در نهایت، اقدام نظامی بهعنوان آخرین راهکار برای اثبات ناامنی عراق در زمینه برگزاری چنین کنفرانسی تشخیص دادهشد. اینطور بود که نیروی هوایی طراحی برای یک عملیات بزرگ را شروع کرد و بمباران پالایشگاه «الدوره» به عنوان هدف عملیات انتخاب شد. این گزینش هوشمندانه با این هدف بود که آثار حاصل از این حملات هوایی، در معرض دید خبرنگارانی که در یکی از هتلهای مشرف به پالایشگاه الدوره بغداد مستقر بودند، قرار بگیرد و بهسرعت در رسانههای جهان بازتاب پیدا کند.
فرماندهان بعد از ۲ هفته مشورت و تبادلنظر برای تعیین مجری این عملیات پرمخاطره، به یک خلبان شجاع و امتحانپسداده رسیدند. کسی که حدود ۱۰۵ ساعت پرواز موفق جنگی و شرکت در عملیاتهای بزرگی مانند بمباران پایگاه الرشید بغداد، حماسه ناوچه پیکان و انهدام پنج ناوچه عراق در جریان عملیات مروارید، بمباران پالایشگاه کرکوک و انهدام پلهای مواصلاتی دشمن و… را در کارنامه پربارش داشت؛ عباس دوران.
نماز عید فطر بماند بعد از ادب کردن صدام!
قبل از پرواز در دفتر یادداشتش نوشتهبود: «۹۰ درصد احتمال بازگشت وجود ندارد.» برای عباس همهچیز روشن بود؛ مثل روز، مثل حقانیت کشورش در برابر دشمن متجاوز. پس، آگاهانه آن مأموریت استثنایی را قبول کرد.
سحرگاه آخرین روز ماه مبارک رمضان، خبر حمله دو فروند جنگنده بمبافکن ایرانی به پالایشگاه الدوره و بمباران این پالایشگاه حیاتی، در صدر اخبار خبرگزاریهای معتبر جهان قرار گرفت و دنیا را تکان داد. حالا کشورهای عضو جنبش عدم تعهد ماندهبودند گزافهگوییهای صدام درباره امنیت خدشهناپذیر بغداد را باور کنند یا خبر عملیات بزرگ خلبانان ایرانی در قلب پایتخت عراق را.
از آن طرف، دو هواپیمای ایرانی با پایان موفقیتآمیز ماموریتشان، در تلاش بودند با نهایت سرعت از آسمان دشمن خارج شوند که صدای اصابت موشک به بخشی از بال راست هواپیمای عباس، شادیشان را ناتمام گذاشت. کمکخلبان مشغول ارائه گزارش وضعیت بود که این بار موشک دیگری به دم هواپیما برخورد کرد. حالا هواپیما در میان شعلهای از آتش بود و کمکم تعادلش را از دست میداد. اینجا بود که عباس بهعنوان فرمانده عملیات به همکارش دستور ایجکت داد و در مقابل اصرار او برای اینکه خودش هم با ایجکت، جانش را نجات دهد، گفت: «قبلاً هم گفتهبودم؛ من تن به اسارت بعثیها نمیدهم.»
عباس دوران در آخرین تماس با خلبان هواپیمای شماره دو اعلام کرد: «من به سمت هدف ثانویه میروم!» اما هیچکس از این هدف ثانویه خبر نداشت. عباس با زبان روزه و پس از یک عملیات نفسگیر، هواپیمای شعلهورش را دوباره در جهت بغداد قرار داد و این بار بهسمت محل برگزاری اجلاس سران حرکت کرد. دقایقی بعد، خلبان شجاع ایرانی هواپیمایش را به ساختمان هتل محل اقامت سران اجلاس کوبید و یک بار دیگر پوچی ادعای صدام درباره امنیت بغداد را به رخ همه جهان کشید. خون پاک عباس به ثمر نشست و اجلاس سران غیرمتعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد و به دهلینو منتقل شد.
عید فطر سال ۱۳۶۱ با یاد شجاعت مثالزدنی شهید عباس دوران، به یک عید حماسی تبدیل شد. دوستداران عباس برای دیدار مجدد با او ۲۰ سال صبر کردند. روز دهم مردادماه سال ۱۳۸۱ قطعهای از استخوان پا به همراه تکهای از پوتین شهید عباس دوران به وطن برگشت...