به گزارش مشرق، با آغاز تجاوز رژیم بعث عراق در آخرین روز تابستان 1359 فضای سیاسی کشور نیز همچون فضای جامعه دستخوش تغییر و تحول شد؛ اغلب گروهها و جریانهای سیاسی بلافاصله تجاوز صدام را مورد نکوهش قرار داده، اقدام به صدور بیانیه کرده و برای حضور در جبهههای جنگ اعلام آمادگی کردند اما رفته رفته در روند جنگ تغییر موضع دادند و در جبهه مقابل جمهوری اسلامی ایران قرار گرفتند.
مهمترین گروهی که عملکرد مرموزی در دوران دفاع مقدس داشت سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بود. این سازمان نه تنها تا پایان جنگ در موضع خود باقی نماند بلکه نیروهای خود را به جبهه دشمن بعثی منتقل کرده و علنا در مقابل هموطنان ایرانی خود صفآرایی کرد. مضاف بر آن، منافقین درحالی که ایران درگیر جنگ با دشمن خارجی بود، با ترور سران نظام و دامن زدن به ناامنیهای داخلی بزرگترین خیانت را به مردم ایران روا داشت.
بیشتر بخوانید:
وی که اطلاعات ذیقیمت و خاطرات ناگفتهای از حضور دو دههای خود در سازمان و جلسات سری و محرمانه با شخص مسعود رجوی دارد که در یک گفتگو با پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی بسیاری از این اطلاعات را ارائه داد.
بسماللهالرحمنالرحیم. برای شروع بحث به عنوان واکاوی هرچه بیشتر نقش سازمان مجاهدین خلق در دوران جنگ تحمیلی، چه تحلیلی از سیاستهای کلی و خط مشی سازمان در آن دوران دارید؟
خدابنده: اگر یک مقدار به عقب برگردیم، در 25 بهمن 57 به فاصله 3 روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان مجاهدین خلق نمایندگانی را به سفارت شوروی سابق فرستاد و درخواست کمک و سلاح کرد. حتی روسها تعجب کردند و گفتند شما که انقلابتان پیروز شده و منافقین در جواب گفتند "نه انقلاب اصلی هنوز مانده و این انقلاب اصلی نیست" که بعد به جریان دستگیری سعادتی رسید.
بعدها هم معمولا رجوی در حرفهایش کدهایی میداد که وقتی راجع به آن فکر میکنم میبینم که خیلی چیزها را به صورت کد بیان میکرد. از جمله اینکه رجوی در یک نشستی در عراق مطرح کرد که ما در ایران برای کسب قدرت به حمایت یک ابرقدرت نیاز داریم. سازمان به دنبال این بود که به وسیله هر قدرت خارجی بتواند قدرت را در ایران بدست بیاورد.
اولین ارتباط سازمان با عراق غیر از آن جریان هواپیماربایی به قبل از جنگ ایران و عراق برمیگردد. وقتی صدام سقوط کرد یک نوار که تمام دیدارهای نمایندگان بعثی با مجاهدین خلق بود بیرون آمد که اینها در کتابی با عنوان "خوابگردها" توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسید. اگر به این فیلمها نگاه کنید میبینید که مثلاً عنوان میشود فخرالدین حجازی در انتخابات مجلس نفر اول شد. این معلوم است که به سال 58 برمیگردد. نکته مهم که در این ملاقاتها میبینید آنست که مشوق صدام حسین برای حمله به ایران منافقین هستند. یعنی منافقین، ایران را خیلی ضعیف و خود را قوی و مسلط نشان میدهند. بعداً فهمیدم که رجوی قبل از سفرش به پاریس در سال 1360، دو بار به صورت مخفیانه به پاریس سفر داشته و از طریق مقامات فرانسوی با مقامات عراقی ارتباط گرفته و طی یک هماهنگی قرار بود که بعثیها از خارج و منافقین از داخل شروع کنند. خود رجوی هم در صحبتهایش میگفت که با واسطهگری فرانسه به آنجا رفته است. بعد که آمد تحلیل میکرد که جمهوری اسلامی 6 ماه یا یک سال دیگر ساقط میشود. اصلاً قیام مسلحانه مجاهدین که در سال 60 شروع شد با تاخیر اتفاق افتاد چون قرار بود زودتر انجام بگیرد و همزمان با حمله صدام باشد.
موقعی که در سال 59 جنگ شروع شد من مسئول انجمن دانشجویان مسلمان انگستان هواداران مجاهدین خلق بودم. تازه هم عضو این سازمان شده بودم چون پیش از آن در انجمن اسلامی فعالیت میکردم. وقتی جنگ شروع شد ما تظاهراتی را علیه رژیم بعث عراق اعلام کردیم. اتفاقا تمام ایرانیهای انگلستان از هر گروهی که بودند استقبال کردند. چهار هزار نفر در پارکلین جمع شدند و تظاهرات خیلی خوبی انجام دادند و انعکاس خیلی زیادی هم داشت. ما فکر میکردیم که کار خیلی خوبی کردیم. شب که با تهران تماس گرفتیم از سوی سازمان مورد توبیخ قرار گرفتیم که چرا این کار را انجام دادهایم؟ چرا اجازه نگرفتهایم؟ ما تازه به سازمان آمده بودیم و نمیدانستیم که آب هم میخوریم باید اجازه بگیریم ولی منطقاً کار ما کار درستی بود. حتی میخواستند ما را منحل کنند درصورتی که ما کار بدی نکرده بودیم. ما علیه دشمنی که به ایران حمله کرده بود تظاهرات برپا کردیم.
حتی مسئول ما در تهران میگفت به ما گفتند که از تهران خط داده شده است. بعدا وقتی به اینها رسیدگی میکردند مشخص میشد که جایی از اینها طلبکاری میکردند که چرا مثلاً دستگاه شما چنین تظاهراتی را انجام داده است؟ در آن تظاهرات درگیری کوچکی هم با بعثیها صورت گرفت که به تظاهرات حمله کردند. خلاصه اینکه سازمان از ابتدا خط همکاری با عراق را داشت ولی در سال 65 با کنار گذاشتن بنیصدر توسط رجوی، سازمان به زائده جنگ تبدیل شد و هدفش هم فقط قدرت بود. علت کنار گذاشتن بنیصدر از شورا این بود که رجوی گفت ما میخواهیم به عراق برویم. بنیصدر هم دید که روزگاری در این طرف فرمانده کل قوا بوده حالا باید برود آن طرف و روبهرو باشد این دیگر خیلی زشت بود.
یکی از گرههای ذهنی که درباره سازمان هیچ وقت باز نمیشود، همین پیوستن علنی رجوی به صدام بود. افکار عمومی چه واکنشی در این زمینه داشت؟
خدابنده: خاطرهای در این رابطه دارم؛ وقتی من آمدم ایران، مرحوم پدرم میگفت من هرچیزی را راجع به سازمان میپذیرم، هرکاری که کردهاند؛ حتی ترورها را؛ ولی یک چیزی که در دنیا منطقاً هیچ کس نمیپذیرد همکاری با دشمن متجاوز است. این ربطی به دین ندارد، در منطق هر کشوری خیانت حساب میشود. بعداً من فهمیدم در انگلستان و برخی کشورهای اروپایی که مجازات اعدام وجود ندارد یک استثناء هست و آن هم همکاری با دشمن در حال جنگ است که اینجا یک استثنا وجود دارد و حکم اعدام است. پدرم میگفت که من نمیدانم شما با چه منطقی رفتید و این کار را انجام دادهاید؟ من گفتم اینقدر قدرت فریب رجوی بالا بود که همه فکر میکردند یک کار میهنی و اسلامی انجام میدهند تا جایی که دشمنتر از جمهوری اسلامی در دنیا وجود ندارد.
نسل جوان شاید از دهه 60 فقط ترورهای منافقین و عملیات مرصاد در تابستان 67 را شنیده باشد. منافقین در آن دوران که مصادف با دوران جنگ تحمیلی بود چه فعالیتهایی را برای رژیم بعثی صدام انجام میدادند؟
خدابنده: سازمان از قبل شروع جنگ در بغداد دفتر داشت و فعالیت میکرد. رادیو صدای مجاهد که پخش میشد در خاک عراق بود و در واقع با کمک بعثیها راهاندازی شد و خود تلویزیون عراق در روز آنتن در اختیار مجاهدین قرار میداد که برنامههایشان را پخش کنند.
از طرف دیگر سازمان یک سری نیروها را به عراق برده بود که برای ارتش بعثی فعالیتهای شناسایی و اطلاعاتی در اطراف مرزها داشتند. یک عده از این نیروها که سازمان توانسته بود جذب کند خودشان قبلاً در ارتش بودند که هم تجربه و هم یک سری اطلاعات داشتند. مثلاً نحوه کدگذاری و نحوه شنود را مسلط بودند خصوصاً در رابطه با ارتش میتوانستند خیلی از اطلاعات را به دست بیاورند.
در طول دوران جنگ که من هم در عراق بودم این را میدانم که سازمان در سرتاسر مرز پایگاههای شنود داشت مثلاً یکی از پایگاههای شنود در نزدیکی خانقین بود. یک اتاقی را در آن گردان به منافقین داده بودند که آنها با یونیفرمهای بعثی میآمدند. یعنی خود سربازان آن پادگان نمیدانستند که اینها ایرانی هستند. با ماشینهای عراقی به آنجا رفتوآمد میکردند و حتی خود افسرهای پادگان خبر نداشتند که در آن اتاق چه اتفاقی میافتد؟ آنتنهای بلندی داشتند و تمام مکالمات سپاه و ارتش و نیرو انتظامی را ضبط ، پردازش و از آن اطلاعات خارج میکردند. چون به زبان فارسی مسلط بودند رمزگشایی میکردند و این اطلاعات را به صورت بولتن تدوین کرده و در اختیار بعثیها قرار میدادند.
یک نمونهای که من خودم در جریانش بودم این بود که بعثیها موشکهایی داشتند که تا تهران میآمد و تهران را میزد. در صورتی که ایران موشکی نداشت تا بغداد را بزند. سازمان افراد را جمع میکرد که مثلا موشک به تهران زده شده و ما نگران خانوادههای شما هستیم. این خیلی عجیب بود. سازمان میگفت شما با خانوادهها تماس بگیرید تا حال آنها را جویا شوید که آیا سالم هستند؟ موشک کجا خورده و چه شده؟ بعد این تماسها را از طریق دستگاههایی که به آنها دو نبش میگفتند یعنی ارتباط با آلمان میگرفتند و آن شخصی که در تهران گوشی را برمیداشت فکر میکرد که از آلمان تماس گرفته شده است و شماره آلمان میافتاد. میگفت که من دارم از آلمان تماس میگیرم و شنیدم که موشک از عراق خورده و شما خوبید؟ ... آنها هم جواب میدادند که ما خوبیم و موشک فلان جا خورده و این اطلاعات را مجانی در اختیار صدام میگذاشتند که دفعه بعد خواستند بزنند به چه شکل هدفگیری کنند و در این جریان خود تماسگیرنده و خانواده طرف خبر نداشتند که اطلاعات به این شکل منتقل میشود.
هنوز هم این روش جمعآوری اطلاعات توسط سازمان ادامه دارد و الان سازمان هزار نفر را در تیرانا پای کامپیوتر نشانده و اینها از طریق شبکههای اجتماعی با فضای ایران ارتباط میگیرند. مثلاً کدام تحریم بیشتر اثر گذاشت؟ الان شرایط اقتصادی به چه شکل است و تحریمها به چه شکل فشار آورده است؟ و اینکه مردم خسته شدند یا نه؟ این اطلاعات را میگیرند در اختیار امریکا قرار میدهند. قبلاً از طریق تلفن و تخلیه تلفنی بود حالا از طریق اینترنت و از طرق مختلف حتی از طریق دانشجویان، باشگاه ورزشی و هنر و ... وارد میشوند و طرح دوستی میریزند و اخبار را جمع میکنند.
آن موقع شنودهای مرزی که انجام میدادند مثلاً 100 تا خبر ممکن بود به هیچ دردی نخورد ولی کارشناس نظامی این 100 تا خبر را که کنار هم میگذارد یک خبر مهم از آن درمیآورد. مثلاً در شنودها میگفتند که فلان ماشین یخچالدار آمده و چه مقدار آذوقه خالی کرده و از این میزان آذوقه میفهمیدند که اینها چند نفر هستند و آن نفر که پشت بیسیم بود نمیدانست که چه خبر مهمی برای دشمن مخابره میکند. ولی بعثیها اطلاعات مهمی از آنها کسب میکردند. حتی قبل از حمله از جابهجاییها، مهماترسانیها، آذوقهرسانیها و حتی آمبولانسها میفهمیدند که قرار است خبری بشود و حمله کنند.
آیا واقعا اعضای سازمان از این رویه رضایت داشتند که در مقابل مردمِ خودشان قرار بگیرند؟ یعنی هیچ صدای اعتراضی علیه رجوی در سازمان بلند نمیشد؟
خدابنده: مسعود رجوی تبحر خاصی در سرکوب هرگونه انتقاد و سوال داشت یعنی درون سازمان فضایی بود که من فکر نمیکنم دیکتاتوری بالاتر از سازمان در دنیا تجربه شده باشد. یعنی کسی جرات حرف زدن و نفس کشیدن نداشت. در فرقهها رهبر جای خدا مینشیند. یک فضای ذهنی خشنی ساخته بودند. در رابطه انسان با خدا، بعضی وقتها آدم به خدا هم غُر میزند ولی همانقدر هم حق نداری به رهبر فرقه غر بزنی، انتقاد و سوال کردن ممنوع است.
یکی از موارد شاخص همین مهدی افتخاری بود که به فرمانده فتحالله معروف بود. کسی که فرار بنیصدر و رجوی را طراحی کرد و از فرماندهان سازمان بود. او یک سوالاتی داشت سر اینکه چرا به عراق آمدهایم و پایگاههای مردمی را از دست دادهایم؟ بعد به جای مردم ایران، تکیه ما بر روی خارج افتاده است. بلایی به سر او آورده بودند که اصلاً روانی شده بود و اسمش را پاکباخته گذاشتند و کارش باعبانی شده بود. او آنقدر تحت فشار روانی بود که با مورچههای داخل باغچه حرف میزد.
یک جلساتی اینها را میآوردند که انتقاد کنند و جمعیتی به طرف اینها شعار میدادند: خائن! خائن! در این شرایط طرف دیگر قاطی میکرد و تحت فشار روانی قرار میگرفت.نکته مهم آن است که اینها را نمیکشتند، چون تکثیر میشد. میآوردند و نشان میدادند که منتقدینشان افراد روانی هستند و نرمال نیستند و این برای سازمان بهتر بود تا اینکه طرف را بکشند تا مقدس شود و تکثیر شود.
رابطه سازمان با غرب در آن ایام چگونه بود؟ آیا این سیاستها از طرف خود سازمان اتخاذ میشد یا دیکته غرب به رجوی بود؟
خدابنده: برادر من یک کتابی نوشته به نام «زندگی در اشرف» که در آنجا مینویسد قبل از اینکه مسعود رجوی به عراق برود چهار خبرنگار امریکایی به دیدن او آمدند. مسعود رجوی در تمام ملاقاتهایش مترجم داشت ولی این ملاقات را بدون مترجم رفت و خودش صحبت کرد در حالیکه زبان انگلیسی او خیلی بد بود و واقعاً با زحمت صحبت میکرد. با هر جانکندنی بود ملاقات را تنهایی انجام داد و این چهار تا هم اصلا به خبرنگار نمیخوردند. نه قلم و کاغذ و نه دوربین داشتند و تیپشان هم کاملاً امنیتی بود. بعد از آن جلسه رجوی آمد و اعلام کرد که باید به عراق برویم یعنی اینکه به عراق رفتن رجوی خط غرب بود. یک ملاقاتی محمد محدثین با وزارت دفاع انگلستان داشت و من مترجم آن بودم. در آنجا محدثین گفت ما طبق خط غرب به عراق رفتیم.
طارق عزیز یک ملاقاتی با ریگان در کاخ سفید انجام داد. حساب کنید که رئیسجمهور امریکا از وزیر خارجه کشوری مثل عراق با بالاترین پروتکل سیاسی استقبال میکند. این در ادبیات دیپلماسی معنی میدهد و وقتی رئیسجمهور امریکا به یک مهمان میخواهد خیلی احترام بگذارد آن را کنار شومینه کاخ سفید مینشاند یعنی الان شاید در حد نتانیاهو به آنجا برود. بعد همین رامسفلد که بعد وزیر دفاع امریکا شد سناتور بود و در راس یک هیئتی به دیدار صدام رفتند. در تمام طول جنگ امریکا در بغداد سفارت داشت.
در زمان جنگ، ایران فقط با صدام نمیجنگید. در سلاحهایی که عراق به سازمان میداد تانک و توپ بود. بعد چینیها مشابه سلاحهای روسی را ساخته بودند. همان تانک تیپ 55 ولی چینی و همان توپ 130 ولی چینی. سازمان هم روسی و هم چینی آن را داشت و اینها را به صدام داده بودند و او به سازمان داده بود. حتی کمرشکنهای اسکانیا که تانکها را حمل میکرد باز صدام به سازمان داده بود که اینها استفاده کنند.
وقتی که مسعود رجوی در سال 65 به عراق رفت خیلی از نیروها رفته بودند. یعنی سازمان در آنجا پایگاه و نیرو داشت و از قبل یک کارهایی کرده بودند. ریلی که سازمان در عراق پیش گرفت و رفت درست مشابه ریلی است که داعش در سوریه پیش گرفت یعنی نیروهایش را از اروپا و امریکا به ترکیه و از ترکیه به عراق آورد. افرادی را در ترکیه گول میزد که اینها حتی اسم سازمان را هم نشنیده بودند.
درباره داعش گفتید؛ آیا سازمان هم نیروی چندملیتی داشت؟
خدابنده: در سازمان نیروهای چند ملیتی هم بود. در همین عملیات فروغ جاویدان یک چینی و یک فرانسوی هم کشته شده بودند. اینها نه به اجبار یا پول بلکه مغزشویی آمده بودند. همان شکل که داعش نیرو جذب میکرد سازمان هم عضوگیری میکرد. مثلاً یک خانمی به نام «آنی اِزبِت» پرستار فرانسوی بود که سازمان آن را جذب کرده بود و در عملیات فروغ جاویدان ناپدید شد. پدر و مادرش در دوران ریاستجمهوری آقای هاشمی رفسنجانی با وی ملاقات کردند که ردی از دخترشان پیدا کنند که پیدا نشد. بعد سازمان شایعه کرد که نیروهای ایرانی او را دستگیر و اعدام کردند که این هم درست نبود.
این یعنی سازمان درصدد جذب و سازماندهی نیروهای نظامی خود بود؟ پس مسعود رجوی اصلا به پایان جنگ فکر نمیکرد؟
خدابنده: سازمان، ارتش آزادیبخشی درست کرده بود که این ارتش بیاید و یک منطقهای را بگیرد و آزاد کند. مثل داعش که یک منطقهای از سوریه و عراق را گرفت. سازمان هم آمد تا غرب ایران را آزاد کند و آنجا را یک پایگاه کند و بعد به سمت تهران برود. رجوی مدام در تبلیغاتش میگفت که اگر ایران صلح کند رژیم سرنگون میشود. میخواست این را القا کند که ایران هیچ وقت پای صلح نیاید. چون واقعاً پاشنه آشیل رجوی این جنگ بود و از این جنگ نان میخورد و میگفت که اگر ایران صلح کند کارشان تمام است.
قرار بر این بود که چند عملیات مرزی انجام بدهند. بعد مرحله به مرحله عملیات فروغ جاویدان را انجام بدهد و در آن مقطع قرار بود عملیات فتح فقط تا اسلامآباد باشد. یعنی این طراحی را داشتند چون در عملیات چهلچراغ مهران و در عملیات آفتاب فکه را گرفته بودند و در این عملیات میخواستند بروند یک شهر مهم و صاحب سکنه را بگیرند. چون اینها خالی از سکنه بودند حتی سرپلذهاب هم آن موقع سکنه نداشت و میخواستند مردم را درگیر کنند. حتی محمود مهدوی یکی از افراد نزدیک به مسعود رجوی میگفت رجوی در یکی از نشستهای سازمان گفته بود اگر برای به قدرت رسیدن من، نصف مردم ایران هم کشته شوند میارزد.
شیوه کار هم همان روشی بود که بعداً داعش استفاده میکرد. یعنی شیوه برقآسا نه شیوه کلاسیک. ارتش کلاسیک ذره ذره جلو میرود و تجهیزات میآورد. یعنی محال است یک ارتش کلاسیک در یک روز بیشتر از 20 کیلومتر پیشروی بکند و اینها میخواستند در یک روز مثلاً 100 کیلومتر بروند. منافقین با سلاحهای سبک یعنی ماشینهای زنجیری نداشتند و چرخدار بود. حتی تانکهای برزیلی چرخدار بود که در جاده میرفتند.
وارد مسئله عملیات فروغ جاویدان یا همان مرصاد شدید. فرضیههای مختلفی در اینباره ارائه شده است. برخی میگویند صدام میخواست از دست منافقین راحت شود. از سوی دیگر برخیها هم بحث تصفیه سازمانی اعضای مسئلهدار را مطرح میکنند. به نظر شما چه تحلیلی قابل ارائه است؟
خدابنده: بعضیها فکر میکنند که این یک خودکشی بود یا صدام میخواست از دست اینها راحت بشود؛ در حالیکه این یک عملیات حسابشده و برنامهریزی شده بود. حتی مهدی برائی معروف به احمد واقف یک کلاس استراتژیک گذاشته بود، یک تاکتیک به نام «بلیککلیک» به آلمانی یعنی «یک جنگ چشم به هم زدن» که با این تاکتیک آلمان شش روزه فرانسه را گرفت. آلمان از یک سری تانکهای سبک استفاده کرد که با سرعت میروند و تا توپخانه عظیم فرانسه بخواهد به خودش بجنبد تانکهای آلمانی پشت توپخانه فرانسه بودند. از آنجا هم راه انداختند به پاریس رفتند. برائی هم در آن جلسات توضیح میداد که این تاکتیک باید استفاده شود. یکی دیگر از نکات این تاکتیک این است که نیروها سریع به میان مردم میروند. در این نیروهای طرف مقابل دیگر نمیتوانند دشمن را بمباران کنند چرا که مردم خودشان هم کشته میشوند.
در عکسهای منافقین در فروغ جاویدان هم به وضوح مشخص است که اینها حتی از جادهای حرکت میکردند که ماشینهای مردم بود که مثلا بگویند مردم هم به ما پیوستهاند. خب مردم هم که چارهای نداشتند کجا باید میرفتند؟ بعد هم مثل داعش ایجاد رعب و وحشت کنند. سازمان به نیروها اعلام کرده بود که اسیر نمیگیریم به همین دلیل تمام اسیرها را تیرباران میکردند و میکشتند. حتی مجروحین را از بیمارستان اسلامآباد بیرون آورده بودند و تیرباران کرده بودند. مزرعهها را هم آتش میزدند و حیوانات را میکشتند تا جوی ایجاد کنند که همه بترسند. در این شرایط دیگر توپ و تانک و اینها کارایی ندارد. حالا اینها قرار بود مرحله به مرحله بیایند و مرحله بعد کرمانشاه بود و مردم را بگیرند و زیر سلطه بیاوردند و همینطور تا تهران پیش بروند همین طرحی که داعش داشت و تا 20 کیلومتری فرودگاه بغداد هم آمد.
حالا چه اتفاقی افتاد؟ یکی اینکه ایران قطعنامه 598 را پذیرفت و قرار بود طبق آن آتشبس صورت بگیرد و این یک غافلگیری برای سازمان بود. چون اصلاً فکرش را نمیکرد. بلافاصله رجوی پیش صدام رفت و از او خواست که قطعنامه را قبول نکند.
واکنش صدام چه بود؟
خدابنده: صدام گفت که من مدتهاست که قبول کردم، آنها قبول نمیکردند. حالا که آنها قبول کردند نمیشود من قبول نکنم. حزب و مردم خودم هم شاکی میشوند. مسعود رجوی به صدام گفت پس مدتی سکوت کن تا عملیات فروغ جاویدان را انجام بدهیم بعد ببینیم چه میشود. صدام قبول کرد. در این عملیات حتی باز کردن خط دفاعی ایران و پشتیبانی هوایی منافقین را صدام به عهده گرفت. راه را هواپیماهای بعثی باز کردند و منافقین فقط از مرز رد شدند و به طرف سرپلذهاب و اسلامآباد رفتند و آنجا را گرفتند.
از آن طرف واکنش نیروهای نظامی ایران به فرماندهی شهید صیادشیرازی و ابتکاری که به خرج داد این بود که ارتش کلاسیک را کنار گذاشت و داوطلب به کار گرفت و با کلاش، بیکِیسی و آرپیجی نیروها را روی تپهها در چهارزبر، سیاخور، ماهیدشت و دشت حسنآباد هلیبرن کرد و به این ترتیب نیرویها منافقین که به ستون میرفتند در کمین افتادند و زمینگیر شدند. اگر تنگه چهارزبر را رد میکردند به کرمانشاه میرسیدند. الان اگر شما تنگه چهارزبر رفته باشید در آن موزهای که آنجا هست پاسپورتهای نیمسوخته امریکایی میبینید یعنی این فرد مستقیم از امریکا آمده و در عملیات شرکت کرده است.
منافقین در دهنه چهارزبر گیر کردند در حالیکه ایران نیروی زیادی هم آنجا نداشت ولی چون روی بلندی هلیبرن شدند مسلط به منطقه بودند. تا جایی که مثلا در دشت حسنآباد بسیاری از فرماندههای سازمان را با تک تیرانداز زدند یعنی توپ و تانک و بمبافکن فایده نداشت. جمعیتی روی جاده بود که منافقین از مردم عادی تشخیص داده نمیشدند اما تکتیرانداز تشخیص میداد که یکی از آنها از فرماندهان منافقین است و یا ماشینهای آنها را میزدند که باعث شد سازمان دستور عقبنشینی بدهد. منافقین برگشتند تا در بلندیهای سیاخور تجدید قوا کنند که دوباره در آنجا هم به کمین خوردند چون صیادشیرازی در بلندیهای آنجا هم نیرو هلیبرن کرده بود.
به همین دلیل رجوی کینه بسیار زیادی از شهید صیاد شیرازی داشت. حتی یک بار سوءقصدی به پسر صدام شد، رجوی رفت به صدام گفت که این زیر سر صیاد شیرازی است. برای اینکه میخواست حمایت صدام را برای ترور صیاد شیرازی جلب کند.
در نهایت منافقین با شکست مواجه شدند و تلفات زیادی هم دادند و به عراق برگشتند. یعنی یک شانس دیگری رژیم بعث به سازمان داد و عملیاتی که قرار بود بعداً انجام شود را زودتر انجام دادند.
سرنوشت اعضای به اصطلاح مسئلهدار یا همان تصفیههای سازمانی چه شد؟
خدابنده: در عملیات فروغ جاویدان همه شرکت کردند، نمیشود گفت که رجوی میخواست با همه تصفیه سازمانی کند. البته رجوی تصفیههای سازمانی هم در این عملیات کرد اما واقعا به فتح تهران اعتقاد داشت. ولی مثلا یک مورد مثل علی زرکش هم داشتیم که نفر دوم سازمان بود. بعد از کشته شدن موسی خیابانی، علی زرکش جایش را گرفته بود. او مورد غضب قرار گرفته بود و همه درجهها و پستهای سازمانی از او گرفته شده بود و به عنوان یک کادر ساده بود که خیلی مراقبش هم بودند. حتی رجوی زن او یعنی مهین رضایی را به عنوان جاسوس خودش کنار زرکش گذاشته بود. راننده علی زرکش که بعدها فرار کرد به من میگفت که رجوی مرا مأمور کرد گفت تو زرکش را به عملیات ببر و در حین عملیات او را با تیر بزن. یعنی زرکش را در عملیات تصفیه کرد بعد هم گفت شهید شده است.
در مرصاد پنجاه شصت نفری هم دستگیر شدند مثلا سعید شاهسوند که در ایران دستگیر شد و بعد به آلمان رفت. او از سازمان جدا شده بود و از مسئولین منتقد سازمان بود و با رجوی مدام مجادله داشت. او در عملیات نمیخواست شرکت کند به هر ترتیب او را قانع کردند که شرکت کند. در عملیات او قضیه را فهمیده که میخواهند تصفیهاش کنند خودش را تسلیم میکند. رجوی میگفت این فلانفلانشده از پیش ما در رفت و خودش را تسلیم کرد. یکبار هم رجوی گفت سعید شاهسوند را باید مثل سگ کشت.
آیا عملیاتهای نظامی سازمان مثل فروغ جاویدان هم با حمایت غربیها صورت گرفت؟ شما اطلاعاتی در این زمینه دارید؟
خدابنده: سازمان در مجموع همه سیاستهای خود در آن زمان و حتی در زمانی فعلی را با غرب هماهنگ میکرد و شما هیچ اختلافی بین رجوی، نتانیاهو و ترامپ نمیبینید. یعنی سر سوزنی تضاد بین آنها نمیبینی و کاملاً هماهنگ حرکت میکنند. این هم رجوی خودش گفت که ما به یک ابرقدرت نیاز داریم تا قدرت را به دست بگیریم.
یک مأمور سابق سیا در مصاحبه با بیبیسی میگفت من در طول خدمتم در سیا با گروهها و سازمانهای زیادی کار داشتهام اما سازمانی به ملوّنی [هفترنگی] مجاهدین خلق ندیدهام. براساس این شبکه الجزیره مستندی ساخت به اسم فرقه بوقلمونصفت البته انگلیسیاش فرقه آفتابپرست میشود یعنی سازمان مانند آفتاب پرست رنگ عوض میکند.
واکنش سازمان و به طور ویژه مسعود رجوی پس از شکست مرصاد چه بود؟
خدابنده: بعد از عملیات مرصاد که سازمان شکست خورد مسعود رجوی بر این باور بود که این یک شکست ایدوئولوژیک است. در واقع تصور همه این بود که خیلی راحت به تهران میرسند و انتظار نداشتند که برگردند. بعد هم که صدام آتشبس را پذیرفت و جنگ هم تمام شد و نمایندگان ایران به عراق آمدند و دیگر به قول رجوی نیروها وا رفته بودند. بعد یک نشستهایی رجوی برگزار میکرد به عنوان تنگه و توحید که شما اسلامتان مشکل دارد. بعد هم از نیروها طلبکار شد که شما به فکر زن و بچه بودید و فداکاری نکردید و از دل همان بحث انقلاب ایدئولوژیک و طلاق سازمانی را بیرون آورد. خاصیت رجوی این بود که پیروزیها را به اسم خود و شکست را به نام نیروها میزد.
مسئله مهمی که در این برهه تاریخی وجود دارد و چند سالی هم هست که دوباره درباره آن بحثهای جنجالی مطرح شده است، بحث برخی از اعدامهایی است که بعد از عملیات مرصاد صورت گرفت. به عنوان یک عضو مطلع از فعالیتها و سیاستهای سازمان در آن دوره بگویید که اساساً خود سازمان چه واکنشی در قبال آن اعدامها داشت؟
خدابنده: در آن دوران سازمان ادعا داشت که نفراتش در زندان تشکیلات دارند، تشکیلاتشان هم وصل است. مثلا سازمان در عراق یک موزه داشت و در این موزه مثلاً تسبیح با هسته خرما درست شده بود که گفته میشد این هسته خرما توسط مسئولین تشکیلات ما در زندان برای مسعود رجوی درست شده و فرستاده شده است.
نامهها و اخبار زندان از طریق ملاقات خانوادهها تبادل میشد و تشکیلاتی آنجا بود. نمونههای دیگری بود که مثلاً افرادی بودند که بلافاصله بعد از آزاد شدن در سال 1367 به مقر سازمان در پادگان اشرف بازگشتند و تعداد آنها کم هم نبود ولی سران سازمان به آنها شک داشتند و میگفتند شما چرا اعدام نشدید؟ آنها در جواب میگفتند ما تقیه و توبه کردیم اما دیگران بر موضع خود ایستادند و در نهایت اعدام شدند. اما یک مقدار با شک به اینها نگاه میکردند و تعدادی از همان افراد دوباره برای عملیات به ایران بازگشت داده میشدند.
سازمان در مقابل این اعدامها زیاد تبلیغات میکرد و یک هماهنگی با غرب داشت. اخیراً عفو بینالملل یک گزارشی راجع به اعدامهای سال 1367 داده و من یک مطلب در اینباره نوشتم که سابقه نداشته است عفو بینالملل درباره مسئله مربوط به 30 سال قبل جزوه بدهد. موضوعات روز آنقدر هست که به آن باید بپردازد، عفو بینالملل تاریخنویس نیست که به موضوع 30 سال پیش بپردازد. این مسئلهای است که غرب میخواهد از آن سوء استفاده کند.
همان موقع هم سازمان اعلام میکرد مثلاً 5 هزار، 6هزار را اعدام کردند. اما بچههایی که از ایران آمده بودند تعریف میکردند که بعد از عملیات فروغ جاویدان تک تک ما را میآوردند و میگفتند که چنین اتفاقی افتاده و نیروی سازمانی که شما از آن حمایت میکنید آمدهاند با کمک نیروهای خارجی این تعداد را کشتهاند و جنایت به بار آوردهاند، حالا شما موضع خود را در مقابل آنها مشخص کنید. هرکس که سازمان را محکوم میکرد آزادش میکردند و هرکس در موضع خود سرسختی میکرد محاکمه و اعدام میشد. یک تشکیلاتی هم آنجا داشتند؛ خیلیها که میخواستند ابراز ندامت کنند، مسئول بالاتر اجازه نمیداد و میگفت حق نداری و آنها هم حساب میبردند. علاوه بر این سازمان این خط را از عراق به زندانیان داده بود که باید همه بر موضع خود باقی بمانند و اعدام شوند و قرار نیست کسی آزاد شود. چون سازمان بیشتر به خون اینها نیاز داشت تا حضور فیزیکی آنها، یعنی آنها که توبه کردند و آزاد شدند خارج از خط سازمان عمل کردند.
سؤال مهم دیگر اینکه در گفتگوهای سران سازمان با مسئولان امنیتی رژیم بعث که در کتاب خوابگردها منتشر شده از قول مسئولان سازمان مطرح میشود که نزدیکترین گروه به ما (سازمان) در ایران جریان آیتالله منتظری است. آیا منافقین روابطی با بیت آقای منتظری یا اطرافیان وی داشتهاند؟
خدابنده: در برخی از نشستهای شورا که خودم هم بودم بعضی اعضای غیرمجاهد سازمان مثل متیندفتری و مهدی سامع راجع به موضعگیریهای آیتالله منتظری بحث میکردند و به مسعود رجوی میگفتند که آیتالله منتظری را حمایت کنیم و با وی ارتباط بگیریم. رجوی در پاسخ طوری بیان میکرد که انگار رابطه وجود دارد و این کار ماست؛ یعنی شما خبر نداری ما خودمان این کار را میکنیم. البته سازمان دستگاه نفوذی را از زمان پیروزی انقلاب داشته است. خود رجوی گفت که بعد از انقلاب ما نفوذیهایمان را همه جا فرستادیم.
رجوی میگفت نفوذیهای نظامی ما هرکجا که توانستند تاثیر بگذارند، تاثیر گذاشتند مانند دفتر بنیصدر و هر جا نتوانستند تاثیر بگذارند، منفجرش کردند مانند دفتر حزب جمهوری اسلامی. یعنی میرفتند در دفتر بنیصدر با چند واسطه تاثیر میگذاشتند. همین کار را با دفتر منتظری میکردند. در برخی موارد نمیتوانستند تاثیر بگذارند. مثلاً روی شهید بهشتی، شهید رجایی و شهید باهنر نمیتوانستند تأثیرگذار باشند برای همین کلاهی و کشمیری آنجا را منفجر کرد وگرنه خود کشمیری اگر میتوانست تاثیرگذار باشد آنجا را منفجر نمیکرد.