به گزارش مشرق، کیهان طی یادداشتی درباره اربعین نوشت:
۱- داشتم خرید میکردم. پسر جوان و بلندقامتی وارد مغازه شد. با همین تیپ برخی جوانهای امروزی، اندکی غلطانداز! با صاحب مغازه، چاق سلامتی کرد؛ و بعدش هم روبوسی. «حلالم کنید، امشب عازم کربلا هستم». گفت و التماس دعا شنید و رفت. یک مشتری دیگر که ناظر صحنه بود، گفت «انگار نه انگار که عراق، شلوغ شده!». همان روزهایی بود که خبر ناآرامی در چند شهر عراق منتشر شد. صاحب مغازه پاسخ داد «نه بابا، این جوونا عاشقن، از هیچّی باکیشون نیس، هیچّی جلودارشون نیس».
۲- دبیر سرویس گزارش روزنامه، تازه از کربلا برگشته. با یک دزد همسفر شده در مسیر کربلا! بعد از نماز عصر، داستانی گفت شگفت و شنیدنی. ماجرا را پس از آن تعریف کرد که امام جماعت فاضل موسسه، برشی از تاریخ را به نقل از بحارالانوار بازگو کرد؛ ماجرای سلیمان اعمش را.
۳- سلیمان بن مهران معروف به أَعْمَش، از علمای کوفه در قرن دوم قمری و از شیعیان و اصحاب امام صادق(ع) بود. علمای اهل سنت، با وجود شیعه بودن اعمش، وی را بسیار ستوده و توثیق کردهاند. از راویان فضائل امام علی(ع) بوده و روایاتی را از امام صادق(ع) نقل کرده است.
۴- علامه مجلسی در جلد ۴۵ بحارالانوار، ماجرایی را از قول سلیمان اعمش نقل میکند «در کوفه منزل داشتم و مرا همسایهای بود که طریق اهلبیت(ع) نداشت؛ شب جمعهای به او گفتم چه میگویی در زیارت حسین علیهالسّلام؟ گفت بدعت و ضلالت است. و هر صاحب ضلالت، در آتش است. با نهایت خشم، از نزد او برخاستم و با خود گفتم امشب زیارت میروم و سپس، برمیگردم، اگر بر عناد و تعصب جاهلیاش اصرار ورزید، او را عقوبت میکنم.
سحر به منزل او رفتم و در زدم. همسرش گفت در منزل نیست و به زیارت حسین به کربلا رفته است. تعجّب کردم و به شتاب به سمت کربلا حرکت کردم. آن شیخ را دیدم که سر به سجده گذارده، و از رکوع و سجود خستگی نداشت. به او گفتم تو که میگفتی زیارت حسین(ع) بدعت است و...! گفت ملامتم مکن. دیشب خوابیدم و در خواب، مرد جلیلالقدری را دیدم که از شدت حسن و بهاء، نمیتوانم توصیفش کنم. او حرکت میکرد و اطراف او را جماعتی احاطه کرده بودند. پیشاپیش جماعت، مردی بر اسبی سوار بود.
پرسیدم آن مرد که دور او را گرفتهاند، کیست؟ گفتند محمّد بن عبدالله، خاتمالنبیین(ص) است. پرسیدم این سوار که در جلو میرود، کیست؟ گفتند أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب(ع). باز، نظر افکندم، دیدم ناقهای از نور حرکت میکند، و بر آن هودجی است. گفتم این هودج از آنِ کیست؟ گفتند از آنِ خدیجَه کبری و فاطمه زهراء (سلامالله علیهما). گفتم آن جوان که کنارشان است، کیست؟ گفتند حسن مجتبی(ع). گفتم این جماعت کجا میروند؟ گفتند شب جمعه است و همگی به زیارت کشتهشده به تیغ ستم، سیدالشّهداء حسین بن علی علیهالسلام به کربلا میروند.
آنگاه متوجّه هودج شدم، دیدم رُقعههایی از آن به زمین میریزد و بر روی هر یک از آنها نوشته «أمانٌ مِنَ النّارِ لِزُوّارِ الحُسَینِ علیهالسّلام فی لَیلَهًْ الجُمُعَهًْ». آنگاه هاتفی ندا کرد آگاه باشید که ما و شیعیان ما در درجه عالیهای در بهشت قرار خواهیم داشت!... ای سلیمان! من از این مکان مفارقت نمیکنم تا روح از بدنم مفارقت کند».
۵- نماز عصر که تمام شد، دبیر سرویس گزارش به درخواست قائممقام موسسه، ماجرای همسفریاش با دزد زائر(!) را بازگو کرد: «در اتوبوس از همسفری که کنارم نشسته بود، پرسیدم بار چندم است زیارت کربلا میروی؟ گفت ده بار زیارت آمدهام؛ شش زیارت قبول و چهار زیارت تباه! تعجب کردم و با کنجکاوی، معنای حرفش را پرسیدم. گفت چهار بار را به نیت دزدی با راهپیمایان مسیر نجف- کربلا همراه شدم. کیف و جیب و ساک و گوشی زائران را که اعتماد داشتند، میزدم. درآمد خوب چند میلیونی بود!...
نوبت چهارم، حوالی بینالحرمین خوابیده بودم که خواب امام حسین(ع) را دیدم. فرمود؛ چهار بار روزیات شد که به زیارت من بیایی و هنوز آدم نشدهای؟! حضرت، جماعتی از ملیتهای دیگر و از جمله سیاهپوست را نشانم داد که با شور و شوق تمام عزاداری میکردند اما ناتوان بودند از اینکه به زیارت بیایند.
امام سپس، درگذشتگانی را نشانم داد که در مراتب بالای بهشت اقامت دارند و دیگران به جایگاه آنها غبطه میخورند. کسانی بودند که به هنگام حیات، زائر کربلا شده بودند... ناگهان با فزع و تشویش تمام، از خواب پریدم. به هم ریخته بودم. خود را شماتت کردم که چرا آن همه نادانی کردهام. توبه کردم و اکنون دستفروشی میکنم. با خود گفتم «بدهی همه آنها را که اموالشان را دزدیدهای، به گردن تو است. اما تو که نمیشناسیشان». از آن زمان، شش بار دیگر به زیارت امام حسین(ع) آمدهام. دست و بالم باز شده، آن قدر که هر سال میتوانم، سه چهار میلیون درآمد حلال پسانداز کنم و به نیت همه آنها که بدهکارشان هستم، در همین مسیر پیادهروی اربعین، خرج زائران امام حسین(ع) کنم».
۶- «این خیابان که قلب تاریخ است- قبله آخرالزمانیهاست.../ کربلا خاک نیست ای مردم! بلکه جغرافیای تاریخ است- گودیِ قتلگاه، در باطن، روضه یثرب و در و میخ است- فاطمه روی خاک افتاده.../ زائران تو بعد عصر دهم، همه در قتلگاه افتادند- نسل در نسل، سمت کربوبلا، پابرهنه به راه افتادند- راستی، از رقیّهات چه خبر!؟/ چشم تا کار میکند اینجا، روضه فاش، بر زمین مانده- دلم از روضه بر نمیگردد، همچو پایی که روی مین مانده- باز شد راه کربلا با خون...».
۷- صدای آشنای سید مرتضای آوینی است؛ انگار همین حالا خطاب میکند و میخواند: «مپندار که تنها عاشورائیان را بدان بلا آزمودهاند و لاغیر... صحرای بلا، به وسعت همه تاریخ است... قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرمودهاند؛ کل یوم عاشورا و کل ارضٍ کربلا... این سخنی است که پشت شیطان را میلرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار میسازد... در منزلگاه زباله، امام حسین(ع) کاروان را گرد آورد و عهد خویش را از آنان برداشت و آنان را به اختیارخویش وا گذاشت که بروند یا بمانند. آمده است که در اینجا مردم با شتاب از کنار او پراکنده شدند و رفتند و جز همان اصحاب عاشورایی- که میشناسی- دیگر کسی با او نماند. ای دل! تو چه میکنی؟ میمانی یا میروی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند! این چه اختیاری است که برای روی آوردن بدان باید پشت به اراده حق نهاد؟ ای دل! نیک بنگر تا قلاّده دنیا را بر گردنشان ببینی و سررشته قلاّده را، که در دست شیطان است. آنان میانگارند که این راه را به اختیار خویش میروند، غافل که شیطان، اصحاب دنیا را با همان غرایزی که در نفس خویش دارند، میفریبد» و «... بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها. نه، کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین(ع) راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا! ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر. ما میآییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانه دیار قدس شویم».