به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، ارتباط عمیق ایدئولوژیک بین بحث فلسطین و عقاید اصیل شیعی و ارتباط تنگاتنگ امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران با بحث مقاومت، ترکیبی درهمتنیده و ارتباطی ناگسستنی بین «ایرانِ مقاومت» و «مقاومت فلسطین» ایجاد کرده است، به نحوی که شناخت تاریخ معاصر ایران (خصوصا در دوران جمهوری اسلامی) و فهم جریانات امروز ایران و منطقه (و حتی جهان) و تصویریابی از آیندهی تحولات پیشرو، برای ما جز با شناخت تاریخ مقاومت فلسطین میسر نخواهد بود.
در زمینهی شناخت تاریخ مقاومت فلسطین یکی از بهترین راهها، روی آوردن به روایتهای دستاول مقاومین فلسطینی از جریانات مرتبط با آرمان فلسطین است، روایتهایی که میتواند در عین جذابیت، اطلاعات تاریخی و سیاسی مهمی نیز در اختیار خوانندگان بگذارد، خاطرات «عبدالحکیم حنینی» یکی از این روایتهاست.
«عبدالحکیم حنینی»، متولد سال 1965 در روستایی در نزدیکی «نابلس» از شهرهای «کرانهی باختری رود اردن»، از اولین اعضای شاخهی امنیتی «حماس»(حرکت مقاومت اسلامی فلسطین) در کرانهی باختری و از بنیانگذاران «گردانهای عزالدین قسام«، شاخه نظامی جنبش «حماس»، در آن منطقه است.
«حنینی» که پیش از عضویت در «حماس» عضو اخوان المسلمین فلسطین بوده و سپس مثل باقی اعضای این جنبش به «حماس» منتقل شده، اطلاعات دقیقی از چگونگی تشکیل «حماس» و از آن مهمتر از چگونگی برپایی «گردانهای قسام» (خصوصا در کرانهی باختری) در سینه دارد. از جمله اطلاعات منحصر به فرد موجود در خاطرات «حنینی»، چگونگی تهیه سلاح و وسایل انفجاری برای اولین عملیاتهای استشهادی و غیر استشهادی «حماس» در «کرانهی باختری» است (از جمله آن که چطور از وسایل برقی آشپزخانه «مولینکس» برای تهیه تجهیزات اولین عملیات استشهادی «حماس» در «کرانهی باختری» استفاده بردهاند). خاطرات او از شهدای بزرگ مقاومت «حماس» (همچون شهید «عماد عقل»، بنیانگذار نظریهی «جنگ از فاصله صفر») و اطلاعاتش از کسانی چون شهید «یحیی عیاش» (مهندس عملیاتهای استشهادی) بر جذابیت و افادت خاطرات او افزوده است. با توجه به دستگیری «حنینی» و سپری کردن دوران بازجویی و اسارت در زندانهای صهیونیستها، روایت او از شکنجههای طاقتفرسای اشغالگران هم خواندنی است.
آن چه به اهمیت خاطرات او می افزاید آن است که به صورت کلی «گردان های قسام» روابط بسیار خوبی با «ایران» و و «حزب الله» دارند و حتی در اوج برخی اختلافنظرهای سیاسی نیز روابط گرم و حسنه نیروهای «قسام» با «ایران» و «حزب الله» برقرار بود و در همین راستا شناخت تاریخچه و سیر گردانهای قسام ارزش افزونتری مییابد.
«حنینی» که در جریان تبادل اسرای موسوم به «وفاء الاحرار» (تبادل بیش از هزار اسیر فلسطینی با «گلعاد شالیط» سرباز صهیونیست) در سال 2011 از زندان آزاد شد، مدتی پس از رهایی، در یک برنامهی تلویزیونی حاضر شده و طی 11 جلسهی حدودا 45 دقیقهای به ذکر خاطراتش از دوران کودکی تا زمان آزادی پرداخته و مطالب متعددی (از جمله نکات پیش گفته) را ذکر کرد.
این خاطرات در برنامهی چالشی و جذاب «شاهد زمانه» [شاهد علی العصر] شبکهی «الجزیره» بیان شده است. این بر نامه، به رویکرد چالشی مجری برنامه [احمد منصور] و همچنین سؤالات دقیق وی شناخته میشود. مجری این برنامه پیش از مصاحبه، با مطالعهی گسترده دربارهی مهمان برنامه و بررسی آرشیو نشریات و همچنین کتب، اقوال مختلف دربارهی وی و همچنین دورهی مورد بحث را جمع آوری میکند و با استناد به آنها سؤالات دقیق و بیپروا و جوی چالشی خلق میکند.
مشرق پیش از این نیز خاطرات «صلاح عمر العلی» (از سران سابق حزب بعث عراق) را که در این برنامه بیان شده بود طی چندین قسمت ترجمه و تقدیم کرده بود، و با توجه نزدیکی «روز جهانی قدس» بر آن شدیم «خاطرت عبدالحکیم حنینی» را نیز ترجمه و منتشر کنیم. این خاطرات به مرور به صورت اختصاصی در گروه جهاد و مقاومت مشرق تقدیم خواهد شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه در پی میآید، بخش نخست از خاطرات «عبدالحکیم حنینی» (از بنیانگذاران بخش امنیتی و نظامی «حماس»در «کرانهی باختری») است :
*مجری: سلام علیکم و رحمة الله و برکاته. ضمن خوش آمد گویی به شما برای مشاهده این دوره از برنامه، میهمان ما در این قسمت و قسمتهای آتی، آقای عبدالحکیم حنینی است، یکی از اسرای آزاد شدهی فلسطینی از زندانهای اشغالگران اسرائیلی در جریان تبادل «وفاء الاحرار».
در این قسمت و قسمتهای آتی، دربارهی تجربهی تلخی که در زندانهای اشغالگران اسرائیلی از سر گذرانده شهادت خواهد داد، تجربهی تلخی که حدود 750 هزار فلسطینی از سال 1967 تا الان تجربهی آن را داشتهاند، یعنی عددی نزدیک به یک چهارم جمعیت فلسطین. در بین آنان هم مرد بوده هم زن، هم افرادی با سن بالا بوده و هم افرادی با سن پایین. حتی کودکان هم از تجربهی اسارت و رنجهای آن جان به در نبردهاند. و از آنجا که سختیهایی که اسرا در زندانهای اشغالگران اسرائیلی به آن دچارند بالاتر از حد تصور است، او برای ما در این قسمت و قسمتهای آتی گوشهای از این رنجهای عظیمی را که صدها هزار اسیر فلسطینی به آن دچار بوده و هستند را روایت میکند. برادر عبدالحکیم، سلام.
-عبدالحکیم حنینی: برادرم احمد سلام، و ان شاء الله رب العالمین این تلاش در ترازوی حسنات همهمان قرار بگیرد و رنجی انسانیای که هزاران اسیر فلسطینی به آن دچارند را روشن کنیم.
*تو در ماه آگوست 1965 در نابلس به دنیا آمدی. [سپس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان و ورود به دانشگاه] از دانشکدهی پلی تکنیک نابلس فارغالتحصیل شدی. کودکی و نوجوانیات چطور بود؟
در ابتدا و پس از بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و اصلاة و اسلام علی سید المرسلین، پیش از شروع صحبت میخواهم خالصانهترین درودها و سلامها و اشتیاقهای خودم را به برادران و رفقایی که در زندان و اسارت و رنجهای اسارت با ما شریک بودند و هنوز در سلولهای زندان اشغالگران هستند نثار کنم، کسانی که در قبور زندهها هستند، در آنجا در مقبرهای که در آن هزاران اسیر فلسطینی زندگی میکنند. تمام درودها و تمام سلامها نثار تک تک آن برادران و رفقا و مجاهدین، برادرانمان در جنبش فتح، رفقایمان در [جریان] چپ فلسطینی و مجاهدینمان، بچههای جنبش حماس و جنبش جهاد اسلامی.
*الان ده هزار اسیر فلسطینی در زندانهای اشغالگران هستند.
-الان دقیقا 7 هزار نفرند. این عدد با دستگیریها دیگر کم و زیاد میشود. الان آخرین آماری که در این ماه داریم 7 هزار اسیر فلسطینی در زندانهای اشغالگران هستند.
در ابتدا [بگویم] من در یک روستای ساده، یک روستای حاشیهای، یک روستای زیبا از روستاهای شرق شهر نابلس به اسم بیت دجن متولد شدم. هنوز و تا همیشه در قلبم شوق و عشق به این روستا و اهالیاش و کسانی که ساکن آن هستند و به شهر جبل النار شهر نابلس، شهر دلاوران، شهر شهدا، شهر کسانی که برای وطنشان، در راه دفاع و مقاومت در برابر این اشغالگر خود را قربانی کردند دارم و خواهم داشت. من هم مثل هر بچهی کشاورز سادهای متولد شدم و رشد کردم. پدرم کشاورزی و چوپانی میکرد [یعنی تعدادی چهارپا هم داشت]. مادرم هم خانهدار بود.
*تو در سال 1965 متولد شدی، و در سال 1967 [و در جریان جنگ 6 روزه] بود که کل کرانهی باختری و غزه اشغال شد، یعنی تو در سایهی اشغالگری اسرائیل و سایهی [حضور] نظامیان [صهیونیست] چشمت [به دنیا] باز شد. بچگی و بزرگ شدنت چطور بود؟ بچگی و بزرگ شدن یک کودک فلسطینی در سایهی اشغالگری.
-اینکه گفتی به عنوان یک کودک فلسطینی، نظرم را جلب کرد. راستش، برادر احمد، هنوز تا الان هم در خاطرم مانده (و برای مادرم هم که تعریف میکردم تعجب میکرد [که چطور خاطرم مانده]. هنوز در خاطرم تصویر ویران کردن خانهی یکی از اقوام و همسایههایمان [توسط صهیونیستها] نقش بسته است. آن موقع 5 سالم بود. فکرش را بکن، یک بچهی 5 ساله ...
*یعنی در سال 1970.
-[بله] در سال 1970. همسایهمان زندانی [اسیر] و محکوم به حبس ابد بود و اشغالگران تصمیمگرفتند [برای مجازات اضافی] خانهاش را خراب کنند. نیروهای اشغالگر آمدند و ما را از خانه بیرون کردند و از محل دورمان کردند و بردندمان به باغهای زیتون [که دورتر از خانهها قرار داشت] که آنچه اتفاق میافتد را ببینیم. و منفجر شدن خانهی مبارز، محمد حنینی را دیدم. تصویرش تا همین الان [دقیقا] در ذهنم هست. مبالغه نمیکنم. تا همین الان آن تصویر را در خاطر دارم. تصویر خانهای که منفجر و ویران میشود در خاطرم هست. چرا؟ چون در مقابل اشغالگری مقاومت کرده بود. خب بچه، این بچه، مثل هر بچهی فلسطینی در سایهی اشغالگری به دنیا آمد و در سایهی اشغالگری رشد کرد. و با چشم خودش میدید که جلوی او زمینها مصادره میشد، میدید که خانهها ویران میشد، میدید که درختان زیتون را قطع میکردند، [...] میدید همه چیز را بالا میکشند، زدن [مردم] را میدید، شکنجه را میدید، اهانتها در پستهای بازرسی ارتش [اسرائیل] را میدید، میدید که چطور شهرکنشینان [صهیونیست] برای مردم عربدهکشی میکنند.
در روستایی که ما بودیم، فکرش را بکنم، بعد از خدای سبحانه و تعالی، تکیهمان به کشاورزی بود. وقتی میبینی که یک شهرک [صهیونیستی] هزاران هکتار از زمینهایی که اهالی روستای ما به آن تکیه دارند و رزقشان را از آن کسب میکنند مصادره میکند و این زمینها جزو زمینهای آن شهرک میشود، [چه حس و تصویری خواهد داشت؟] این شهرک هنوز هم برپاست، به اسم شهرک [صهیونیستی] الحمراء. هزاران هکتار را مصادره و کشاورزان [و صاحبان زمینها را] محروم کردند.
*بدون اینکه پولی به مردم بدهند.
-[بله] بدون اینکه پولی بدهند، بدون هیچ چیز، بدون هیچ چیز. این کشاورز، این گلهدار را از منبع رزقش، منبع کسب روزیاش از مزرعهاش محروم کردند. اشغالگری [صهیونیستها] این است. ما اینطور بزرگ شدیم، در وضعی که هر روز جنایتهای این اشغالگر را میدیدیم.
*وقتی این تصاویر در جان و روح یک بچه ثبت میشود (و نه فقط در خاطرهاش) چیزهایی در وجود او حکاکی میکند که تا زنده است باقی خواهد بود. تو یک بچهی 5 ساله بودی و دیدی که سربازان اشغالگر خانهی یک [رزمندهی] مقاوم فلسطینی را که همسایهتان بود خراب میکنند. انتظار داشتی که همین اتفاق برای خانهی تو، برای خانوادهات برای خاندانت هم اتفاق بیفتد؟
-طبعا. خیلی روشن است، وقتی یک نفر جنایتهای این اشغالگر را با استمرار هر روزهاش میدید، دائما میدید، و دائما به اصطلاحی که ما در لهجهی فلسطینی داریم «آسیا به نوبت». نبود کسی که حقیقتا [از این مسئله در امان باشد]. مثلا در روستای ما بیت دجن، فلسطینیای نبود که ضرری از این اشغالگری به او نخورده باشد، یا با شهادت، یا با یا با اسارت، یا با مجروحیت، یا با مصادرهی زمینها یا با تخریب خانهها. همهی این دادهها را که کنار هم بگذاریم، من مبالغه نمیکنم که میگویم کل ملت فلسطین [تک تکشان] از این اشغالگری ضرر دیدهاند.
*جنبش اخوان المسلمینِ فلسطین در سال 1946 متولد شد. اخوان فلسطینی در جنگ 1948 شرکت داشتند، ولو اینکه قدرت و حجم [ویژهای] نداشتند، ولی جنبش اخوان المسلمین به صورت عام در این جنگ مشارکت داشت، از مصر، از اردن، از دیگر جاها. تو هم [بعدها] به اخوان المسلمین پیوستی، وجود جماعت اخوان المسلمین در سایهی اشغالگری اسرائیل چگونه بود؟
-اولین فعالیتهای من در جنبش اخوان المسلمین برمیگردد به زمانی که نوجوان بودم. تقریبا 16 سال یا کمی کمتر سن داشتم. اوایل، حضور همیشگی در مساجد، نماز، دعا، ذکر و اینطور مسائل بود. جنبش اخوان المسلمین [همینطور] بود تا انتفاضهی اول ...
*یعنی تا دسامبر 1987.
-تا 1987. بله و، این جنبش، اینطور بگویم که یک جنبش غیر رزمی بود، یعنی جوانها یا بزرگترهایش [با اشغالگران] نمیجنگیدند، مگر برخی دستگیریها که برای شیخ احمد یاسین و همراهانش رخ داد.
*سال 1984.
-بله، یا برای گروهی که در آن برهه به آنها «خانوادهی جهاد» میگفتند که گروهی بودند از مناطق 1948. شیخ عبدالله نمر درویش و گروهی از مشایخ هم از کرانهی باختری. فقط اینها بودند که به خاطر فعالیت ملی [ضد اشغالگران] دستگیر شدند ولی به صورت کلی ...
*چون من هم دیدم، وقتی تاریخ اخوان المسلمین در فلسطین را دنبال میکردم در آن برهه، که اخوان بسیار بسیار محتاط بودند، یا رهبرانش بسیار بسیار محتاط بودند. داستان «الجهاد سبیلنا» [شعار اخوان المسلمین در مصر و دیگر نقاط] را نداشتند. این شعارشان در آن وقتی علنی نبود، بلکه فقط جوانها را جمع میکردند و ...
-مرا به یاد «الجهاد سبیلنا» انداختی. ما آن موقع بچه دبیرستانی بودیم. من نوجوان بودم. من در مدرسهای در شهر نابلس درس میخواندم. 500 دانشآموز دوم دبیرستان یا سوم دبیرستان بودیم. نام مدرسه قدری طوقان بود [از متفکران مشهور فلسطینی]. در کنار مقبرهای بود به اسم یوسف که اشغالگران به دروغ و بهتان مدعی هستند که مزار پیامبر خدا یوسف علیه السلام است، شهرکنشینان دائما میآمدند به آنجا و تا همین امروز هم دائما به شهر نابلس هجوم می آورند که مراسمات دینیشان را [در آنجا] انجام دهند. ما [یعنی دانشآموزان] هر روز در آنجا با این شهرکنشینان درگیری داشتیم. از آن مدرسه. هر روز. سال 1981، 1982، 1983. ما بچههای اخوان المسلمین از درون از شوق میسوختیم که ما هم مشارکت کنیم [در این درگیریها] مثلا یک سنگی پرتاب کنیم، یک چنین کاری. وقتی میرفتیم سراغ مسئولینی که داشتیم [در ساختار اخوان] میگفتند الان وقتش نیست، بگذارید تربیتتان کنیم، بگذارید مجهزتان کنیم، عملا که آماده شدید که [مسئولیتهای مبارزه] را به دوش بگیرید [آ ن وقت وارد مبارزه شوید]. دائما میگفتند الان وقتش نیست، آن یکی میگفت وقتش نیست؛ صبر کنید، وقتش نیست، صبر کنید. یادم هست که رهبران اخوان المسلمین ایمان یا عقیده داشتند که ما الان نیازمند آمادهسازی جوانها هستیم، نیازمند آمادهسازی این نسل، نیازمند تربیت این نسل نیازمند کاشتن ایمان و قدرت و صبر و عقیده در قلب این نسل هستیم، بعد از آن است که جهاد آغاز میشود. اینطور بودند. اول تربیت، بعد از آن جهاد و آزادسازی [فلسطین.]
*دوری و احتیاط اخوان المسلمین از مواجهه با اشغاگری اسرائیل، باعث شد که گروههایی از اخوان در اوایل دههی شصت تلاش کنند که رهبران اخوان المسلمین را قانع کنند تا جهاد مسلحانه و مقاومت وجود داشته باشد، ولی همهی رهبران همانطور که میگویی پرهیز داشتند و میگفتند تربیت. درحالیکه تربیت نیازمند این همه سالیان طولانی نیست. آدمهایی هستند که سی سال در تربیت میگذرانند و آخرش هم فریب میخورند و کسانی هستند که چند روز تربیت میشوند و خداوند ثابت نگاهشان میدارد. قضیه اینطور نیست. وقتی داریم این برهه را بررسی میکنیم، اینجا یک قضیه مهم تاریخی وجود دارد و آن هم اینکه برخی از جوانهای اخوان المسلمین در آن برهه مثل خلیل الوزیر (ابوجهاد) و سلیم الزعنون(ابوالادیب) و غالب الوزیر و صلاح خلف(ابوایاد) و محمد یوسف النجار و کمال عدوان و وفیق النتشة و اسعد الصفطاوی و دیگران، همهی این هایی که بعدها رهبران بارز جنبش فتح شدند، همهی اینها عضو اخوان المسلمین بودند، وقتی رهبران اخوان المسلمین در آن زمان اصل جهاد مسلحانه را نپذیرفتند، اینها اخوان المسلمین را رها کردند و به جنبش فتح رفتند و اینها همان هستههای اولیهای بودند که جنبش فتح به آنها تکیه کرد و تا همین امروز هم بسیاری از آنها رهبران تاریخی [فتح] هستند و هنوز هم هستند ولی ریشههایشان اخوان المسلمینی بوده. از این قضیه اطلاعی داشتید؟
-ما نسل جوانها، صراحتا بگویم نه. ولی وقتی کمی بزرگتر شدیم و این تاریخ را مطالعه کردیم و نسبت به آن مطلع شدیم فهمیدیم که اکثر رهبران جنبش ملی فلسطین [الحرکة الوطنیة الفلسطینیة] ریشههایشان در اخوان المسلمین بوده. یک بار دیگر این را میگویم که این اجتهادی از رهبران جنبش اخوان المسلمین در آن برهه بود، چه خطا کرده باشند چه درست برداشت کرده باشند، این یک اجتهاد بشری در آن برهه باقی میماند. ولی من برای حفظ امانت و برای تاریخ میگویم که استمرار در مسیر تربیت و آمادهسازی ، باعث شد که جنبش حماس وقتی آغاز به کار کرد، عمق بالایی داشته باشد.
*حالا که بحث تربیت را مطرح کردی، اخوان در مصر چهل سال نشسته بودند مردم را تربیت میکردند و آن وقت در اولین تجربه حکومتشان شکست خوردند [اشاره به حکومت «محمد مرسی»]. معیار تربیت معیاری است که تا حدی بسیار زیادی دربارهی آن مبالغه شده. آن را تا حد زیادی بزرگ کردهاند و ارتباطی با واقعیت ندارند.
طرف میآمد پیش پیامبر و میگفت لا اله الا الله و وارد جنگ میشد [البته این مسئله نیاز به بررسیها تاریخ دارد] لذا شکی در اشتباه بودنِ این مسئله [در روش اخوان] نیست. الان ثابت شده که در این موضوع در اشتباه مشخص بوده است، نمیدانم با من توافق داری یا نه. ولی من وقتی این مرحله را بررسی میکنم میبینم که اخوانِ فلسطینی محتاط بودند و پرهیز داشتند و باعث شدند جوانهایشان در موضوع مقاومت در برابر اسرائیل بروند زیر یک پرچم دیگر یعنی پرچم فتح. آنها [اخوان] هم ترجیح دادند تا سال 1984 که شیخ احمد یاسین اولین مجموعهی نظامی را در غزه بعد از آن تشکیل داد، همینطور بمانند.
-این هم در تاریخ ذکر میشود که اردوگاههای الشیوخ در سال 1968، در غورِ اردن، همه شهادت میدهند که [در آنجا]جنبش اخوان المسلمین زیر چتر جنبش فتح بود [ظاهرا یعنی نیروهای اخوان در اردوگاههای فتح آموزش میدیدند] و شهید ابوعمار [یاسر عرفات] رحمة الله علیه همیشه میگفت و به رخ بچههای جنبش فتح میکشید که عملیاتی مثل عملیات الشیوخ میخواهم که جلوی اشغالگران ایستادند و یک عملیاتهای کیفی و ویژه در غور اردن و در مرزهای فلسطین انجام دادند.
*باشد، ولی جنبش فتح سابقهاش از آنها بیشتر بود و برمیگشت به 1965 و فتح بود که در سال 1968 به آنها جایی داد و در آن آموزششان داد. ولی شاید خیلی از جوانها و خیلی از مردم الان ندانند (کسی هم که کتاب نمیخواند و اطلاعاتی درباره این مرحله ندارد) و شاید خیلی از مردم تعجب کنند وقتی بفهمند که اکثر رهبران اصلی جنبش فتح از اخوان المسلمین بودهاند. با وجود آنکه در آن زمان سیطره [و زرق و برق تبلیغاتی و مبارزاتی] بیشتر با جنبش فتح بود، چه چیزی تو را به اخوان المسلمین جذب کرد؟
-شکی نیست که سازمان آزادیبخش [فلسطین] و جنبش فتح و مقاومت فلسطین در آن برهه جوانها را خیره [و مبهوت] کرده بود و جذابیت بسیار بالایی داشت. واقعا هم در کف میدان بودند و جانفشانی و قربانی کردن [خویشتن] را داشتند ولی برای من شخصا مهمترین چیزی که در وجودم تاثیر داشت بُعد دینی، رفت و آمد دائم به مساجد و ایمان بود. متاسفانه در آن برهه نیروهای سازمان آزادیبخش ابدا اهتمامی به بُعد دینی نداشتند. [جریان] چپ فلسطین، چپ مارکسیستی بود، حتی الحاد [و کفر و رد وجود خدا].
هنوز رفقایمان در جبههی خلق در آن برهه را به خاطر دارم. رفقای جبههی خلق و جبههی دموکراتیک خلق، مارکسیست و ملحدِ الحادی [و کافر صریح] بودند. فتح هم شعارهای سکولار را پذیرفته بود. در آن برهه هم عموم جوانهای نسل ما التزامی به نماز و عبادت نداشتند، مگر دستهی کمی از آنها. اما من تحت تأثیر مسجد بودم ...
*میخواهم این را هم اینجا از تو بپرسم، دربارهی ملت. الان بالا رفتن میزان دینداری حتی در بین عموم فلسطینیها دیده میشود. [مثل الان که عموم مردم متدیناند،] عموم مردم در آن وقت در طرز فکرشان سکولار بودند؟
-بله، شکی نیست که التزام به دین در آن برهه کم بود. مثلا یادم هست در روستای ما موقعی که نماز عشا را به جماعت میخواندیم فقط چند نفر از جوانها بودیم و 10 نفر هم پیرمرد. فقط همین. میزان تدین در بین مردم در آن برهه کم بود.
ادامه دارد ....
ترجمه: وحید خضاب