جنگ تموم شد ؟! آره مشرق ؟! عجب شبِ وحشتنآکی بود .. ! حقشونه ... ! ++ برآی حمآقت این احمق هآ هیچ نآرآحت نمی شوم ... ! من فقط موندم .. خآنوآده نمی گه بچه م کجآس ؟! ینی یِ بچه می تونه تآ هر وقت دلش بخوآد بیرون بآشه و مزآحمت ایجآد کنه ؟! ینی یک نوجوون .. یک جوون هیچ الزامی نداره کِ سر سآعتِ خآصی بره خونه ؟! ینی یِ پدر نبآید بیآد گوش بچه ش رو بکشه ببره خونه ... ؟! ینی اون بچه یآد نگرفته کِ در قبآل دیگرـان احسآس مسئولیت کنه و ایجآد مزآحمت نکنه ؟! بعد این ـآیی کِ تو خونه بمب می سآزن جآلبن .. بمب می سآزن و نآرنجک می سآزن خآنوآده نمی فهمن .. وقتی همه بآ هم رفتن فضآ اون موقع متوجه می شن گودزیلآشون بمب سآخته بود .. ! من بچه بودم مدرسه نمی رفتم .. عموی مآدرم خونه مون بود و وقتی رفت ته سیکآرش مونده بود ... نمی دونم چی شد اونو وردآشتم کِ مثلن بکشم ! :| بلد نبودم بکشم .. کنجم کآو شده بود ببینم سیگآر کشیدن چ مدلیه ... سیگآری اصلن تو خآنوآده م ندآشتم و ندیده بودم هم .. تموم شده بود اصلن .. فقط مثلن روشنش کردم بکشم کِ نمی تونستم .. هیشکی منو ندید .. ینی هیشکی .. نه بآبآ نه مآمآن .. مثلن سیگآر کشیده بودم .. دو ساعت بعدش رفتم تو آشپزخونه پیش مآمآنم .. مامآنم در جآ ... ب جآن خودم ثانیه ای گفت : پری سبگار از کجآ آوردی ؟! نکنه سیگآر کشیدی ... ؟! پری منو نگآ کن ببینم .. مردم و زنده شدم .. از ترسِ مآمآنم جونم دآش میومد .. گفتم نه دوییدم رفتم .. ده دقیقه بعدش صدآ کرد بیآ .. رفتم .. دست رآستمو گرفت و اون لحظه چنآن دستم سوخت کِ هنوزم کِ هنوزه هم جآش مونده هم دردش .. فکرشم نمی کردم مآدرم بخوآد بآ قآشق دآغ شده منو دآغ کنه ! :| :| :| عآدت این مدلی ندآش .. بآزیگوشی می کردم هی می زد امآ پشت دستمو #داغ نمی کرد .. ! :)) اون وخ این ـآ بمب و نارنجک می سآزن بآبآ و مآمآنشون متوجه نمی شن ! خمپآره و آتش افکن و بمب افکن می سآزن امآ کسی متوجه نمی شه .. ! نآرآحتی برآی حماقتِ کسی جآیز نیس و حرآم اعلآم می کنم !