به گزارش مشرق، ناآرام بود و جستوجوگر؛ در ۴۵ سالی که از خدا عمر گرفت کارهای زیادی کرد که بسیاری در سالهای بسیار بیشتر از آن هم نمیکنند. قصهاش از دوم آذر ۱۳۰۲ در محله پاچنار تهران آغاز شده بود؛ وقتی که چشم به جهان گشود و لابد پدرش سیداحمد حسینی طالقانی اذان در گوشش خواند. نامش را گذاشتند سیدجلال و شد جلال آلاحمد که همه ما به اندازه مطالعه و سوادمان میشناسیمش و لابد میدانیم که در تهران یک بزرگراه به نامش هست، یک تمبر یادبود، موزهای که روزگاری خانهاش بوده و با دست خودش آن را بنا کرده و نیز یک جایزه ادبی هر سال در همین روزها به یادش برگزار میشود. با این همه جلال آلاحمد هر چه دارد از کلمات است و چیزهایی که نوشته؛ او داستان، سفرنامه و مقاله مینوشت، ترجمه میکرد و بعدها حتی یادداشتها و نامههایش هم ارزش خواندن و منتشر شدن پیدا کرد. از همین روست که کتابهای زیادی از جلال آلاحمد در مقایسه با عمر کوتاهش منتشر شده است. جلال آلاحمد به جز نوشتن، جستوجوگر بود و نوشتن احتمالا بهانهای بود برای نظم دادن به دریافتها و برداشتهایش. کسی که از کودکی به شغل و پیشه خانوادگی پشت میکند و برای ادامه تحصیل به دارالفنون میرود، کسی که در ۲۰ سالگی دست به قلم میبرد و داستان مینویسد، کسی که در آموزهها و اندیشههای مذهبی تردید میکند، کسی که به یک حزب میپیوندد و بعد آن را ترک میکند، کسی که وارد جهان سیاست میشود و بعد آن را کنار میگذارد، کسی که به روشنفکری جلب میشود و بعد غربزدگی روشنفکران هموطنش را نقد میکند، اگر جستوجوگر نیست، چه میتواند باشد؟
جلال به روایت رویدادها
در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود به تاریخ دوم آذر ۱۳۰۲. روایت دیگری وجود دارد که این تولد یازدهم آذرماه رخ داده است. پدرش سید احمد و مادرش آمنه از خانواده علامه شیخ آقابزرگ تهرانی او را با آموزههای مذهبی پرورش دادند. پدر و برادر بزرگ و یکی از شوهرخواهرهایش روحانی بودند و الباقی خانواده همه مذهبی به جز یکی دو نفر.
جلال آلاحمد در رفاه یا به قول خودش اشرافیت بزرگ شد اما پس از دوران دبستان به خواست پدر باید میرفت دنبال کسب و کار. چارهای هم نبود اما تقدیر با جلال سر یاری داشت چون دارالفنونکلاسهای شبانه باز کرد و جلال توانست به دور از چشم پدر ثبت نام کند. روزها را به ساعتسازی، سیمکشی برق، چرمفروشی و مشاغلی از این دست میگذراند و شبها شاگرد کلاسهای دارالفنون بود تا اینکه دبیرستانش را تمام کرد و به گفته خودش توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگه وجودش!
وقتی ۲۰ ساله شد فرستادنش نجف برای تحصیل در حوزه و خودش قصد رفتن به بیروت داشت اما سه ماه بعد جلال آلاحمد به ایران بازگشت اما دیگر جلال قبل نبود. همان سال در دانشسرای عالی تهران پذیرفته شد و به حزب توده پیوست اما سه سال بعد دیگر عضو این حزب نبود؛ حمایت از شوروی به مذاق و اندیشه جلال خوش نیامده بود. تا سال ۱۳۳۱ که از دکتر مصدق دفاع کرد، به نوشتن مشغول و البته با سیمین دانشور هم ازدواج کرده بود.
بعد از ماجرای دکتر مصدق و کودتای ۲۸ مرداد برای همیشه سیاست را کنار گذاشت و به اسالم گیلان رفت و مشغول نوشتن شد اما مرگ امانش نداد. جلال آلاحمد در شهریور سال ۱۳۴۸ از دنیا رفت. بسیاری مرگ او را از چشم ساواک میبینند از جمله برادرش شمس آلاحمد که به تفصیل در این باره در کتاب «از چشم برادر» نوشته است.
چرا جلال مهم است؟
درباره زندگی جلال و رویدادهای آن چیزهایی میدانیم و نیز درباره آنچه از او باقی مانده است اما اگر امروز به نام جلال یک جایزه ادبی ایجاد شده یا حتی اگر خیابانی به نامش هست یا خانهاش تبدیل به موزه شده یا هر چیز دیگری، به این دلیل است که جلال آلاحمد در نویسندگی و جنبش روشنفکری ایران تاثیرگذار بوده و همین بس که بدانیم بسیاری از نویسندگان مطرح مانند نادر ابراهیمی از او تاثیرگرفتهاند و جنبش روشنفکری ایران که همواره متمایل به غرب و فرهنگ غربی بوده، از
جلالآل احمد نگاه متفاوت «غربزدگی» را دیده و تجربه کرده است.
جلال آلاحمد خدماتی به ادبیات ایران داشته که از آن جمله میتوان به معرفی بیشتر و ترویج شعر نیمایی اشاره کرد یا معرفی آلبر کامو اندیشمند فرانسوی. از آلاحمد ترجمههایی از آندره ژید، یونگر، اوژن یونسکو و داستایوسکی به یادگار مانده که در پیش برد ادبیات معاصر نقش داشتهاند.
زبان و لحن جلال آلاحمد در داستانها و سایر نوشتههایش، یکی دیگر از تاثیرات او بر ادبیات معاصر بوده و جهشی در نثر فارسی محسوب میشود. نویسندگان و روشنفکران و حتی دانشجویان زیادی از نثر و زبان جلال تاثیر گرفتند و لحن موجز، قاطع و عصبی او را تقلید کردند. جلال در واقع ادامهدهنده راهی بود که محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت در سادهنویسی و استفاده از زبان محاوره، آغار کرده بودند. ایجاد تشکلهای ادبی و صنفی، از جمله کانون نویسندگان ایران و انتشار مقالات گوناگون از دیگر خدمات جلال به ادبیات معاصر است.
از جلال چه کتابهایی بخوانیم؟
داستان، سفرنامه، مقاله، یادداشت، خاطره و ترجمه؛ هر چه که بخواهید در کارنامه حرفهای جلال موجود است برای خواندن. «دید و بازدید» اولین داستانی است که جلال نوشته. «سنگی بر گوری» که بعد از جدایی از حزب توده نوشت، «مدیر مدرسه» که در سالهای دلزدگی از سیاست و بعد از کودتای ۲۸ مرداد نوشته شد و البته یکی از مهمترین کتابهایش که در واقع یک مقاله بلند است با نام «غربزدگی».
از سفرنامههای متعددی که جلال آلاحمد نوشته بد نیست جزیره خارک درّ یتیم خلیج فارس و از آن مهمتر خسی در میقات را بخوانید که روایت سفر حج او در سال ۱۳۴۲ است.
*جام جم