به گزارش مشرق، سید عبدالله انوار، ریاضیدان و نسخهشناس 95 ساله، از اعضای سابق حزب توده و دوست نزدیک جلال آلاحمد است. در حاشیه چهل و نهمین سالگرد جلال، با او به گفتوگو نشستیم.
شما سالهای طولانی با جلال آلاحمد رفاقت و دوستی صمیمانه داشتید. چطور با جلال آشنا شدید؟
من و جلال در مهر 1322 وارد دانشسرای عالی تهران شدیم. من در رشته ریاضی تحصیل میکردم و جلال هم ادبیات میخواند. در آنجا انجمنی داشتیم به نام انجمن ادبی پارسی. آنوقتها من شعر میگفتم و جلال هم تازه دست به قلم برده بود. آن جلسه هم چون متشکل از دو جریان فکری رقیب بود بسیار جذاب بود. جلال از همان زمان داستاننویسی را آغاز کرد. بیشتر کوتاه مینوشت و بهتدریج نوشتههای او ترقی کرد. تا اینکه جلال وارد حزب توده شد.
یعنی شما در حزب توده جلال را همراهی نکردید؟
چرا، من هم عضو توده شدم. در واقع باید بگویم که تقریبا همه ما در آن دوره به این حزب آلوده شدیم. ما با هم در آن حزب درنهایت صمیمیت فعالیت میکردیم، آن زمان، حزب توده در ابتدای راه بود و بسیار پرانرژی و پرسروصدا کار میکرد. در آن دوره بسیاری از چهرهها و اساتید برجسته و سرشناس ما را به ادامه فعالیت در حزب توده تهییج میکردند. ما هم امیدوار بودیم که شاید به واسطه این فعالیتها یک تحول اقتصادی و سیاسی پدید بیاید و کشور از وضع موجود رهایی یابد.
با توجه به اینکه جلال در حزب جایگاه مهمی داشت و صاحب نفوذ بود، چطور شد که دست به انشعاب زد؟
من نمیخواهم به سران حزب توده در ایران حمله کنم، زیرا تقصیر اصلی متوجه استالین است؛ او طوری رفتار کرد که امروز به جای اینکه مورد اقبال باشد در دنیا مورد تنفر است. تا آنجا که توانست جنایت کرد و انسان کشت، چنانکه امروز کمونیسم با انسانکشی مترادف است. جلال هم در دورهای از فعالیتش احساس کرد که حزب متاثر از روسهاست، بنابراین با خلیل ملکی دست به انشعاب زد. جلال تا روزی که نماینده شوروی آمده بود که برای شوروی امتیاز نفت بگیرد در حزب فعالیت کرد. بعد از اینکه او نسبت به نحوه ارتباط حزب با روسیه آگاه شد، فهمید که بازی خورده و تودهایها به اسم کمونیسم دارند استعمار نویی را وارد کشور میکنند. بنابراین او بدون اینکه به سران حزب حمله کند و حاشیهای بسازد از حزب خارج شد و به فعالیتهای خود در سایر جریانهای سیاسی آن زمان ادامه داد. بعدها روسیه آن گروه مخالف را تقویت کرد و از این رو سران حزب توده شروع کردند به بدگویی در مورد جلال در حالی که او بیگناه بود.
رفاقت شما و جلال به کجا رسید؟
رفاقت من و جلال بعد از انشعابش از حزب هم ادامه پیدا کرد. جلال نیز رفتهرفته به نویسندهای برجسته مبدل شد. او سردبیر روزنامه «رهبر» شد و در آن روزنامه فعالیت میکرد تا سال 1330 که «سیمین» برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت. بعد از آن جلال به آپارتمان من آمد و با هم زندگی کردیم. بعدها پس از بازگشت سیمین جلال خانهاش را ساخت، خلیل ملکی به منزل آنها میآمد و تا صبح با هم بحث میکردیم.
امروز در فضای روشنفکری جلال را نویسندهای هیجانزده، متوهم و عقبافتاده میدانند، شاید به واسطه «غرب زدگیاش»...
شاید کتاب غرب زدگی که جلال نوشته قدری خوانندگان نسل جدید را بدبین کرده باشد، اما از بین تمام جوانانی که من از سال 22 در جریانات سیاسی دیدم هیچکس به اندازه جلال طی این سالها ترقی نکرد. او در اواخر عمر همه حرفش این بود که در ایران تا وقتی که پولپرستی و جاهطلبی وجود داشته باشد، محال است کسی بتواند فعالیت سیاسی کند و مرد سیاسی واقعی باشد، زیرا با این نگاه هرکس در هر حزب و جناحی که باشد اگر پول ببیند و به مقام و منصبی برسد به همهچیز پشت پا خواهد زد. غرب زدگی جلال درواقع به معنای آمریکازدگی بود، در آن دوره که جلال این کتاب را نوشت، دورهای بود که هر بچه محصلی از آمریکا میآمد به واسطه اینکه آمریکاییها در این مملکت حضور داشتند و آنها هم سرسپرده آمریکا بودند صاحب پست و مقام میشدند. جلال در غرب زدگی به امپریالیسم جدید یعنی آمریکا حمله میکند.
جلال یک تودهای بود، چطور شد که در اواخر حیاتش گرایشهای مذهبی پیدا کرد؟
این اواخر او کمی وارد مذهب شده بود و میگفت ما باید اخلاق نویی ارائه بدهیم که با این اخلاق نو مردم جذب شوند. خودش میگفت من با اینکه با خیلیها سروکار داشتم و دارم، اما باور نمیکنم که کسی از بین اینها بتواند در برابر پست و مقام مقاومت کند و به مردم خیانت نکند. جلال میگفت به نظر من اگر کسی میخواهد با فقر بسازد و در برابر مال و مقام دنیا خود را نفروشد باید یک سانسیون (sensation)-یک احساسی که آدم را مقید کند- برای خود بگذارد. او میگفت حتما باید یک سانسیون مذهبی باشد.
*فرهیختگان