گروه فرهنگی مشرق - جلال آل احمد فرزند یک خانواده متدین سنتی بود. آل احمد متولد سال 1302 بود و در بیست سالگی که کوشید برای خود هویت فکری مستقلی تعریف نماید، روزگار نفوذ غرب توده و افکار چپ مارکسیستی (از نوع شوروی مدارانه توده ای-استالینی آن) بود. با انتشار تدریجی داستان های کوتاهش در مجله «سخن» تحت تأثیر فضای روشنفکرانه ای قرار گرفت که «هدایت» و «عبدالحسین نوشین» و «احسان طبری» در آن تأثیرگذار بودند و درون مایه های چپ گرایانه مارکسیستی کم و بیش بر آن حاکم بود.
اینگونه بود که جلال به حزب توده پیوست. در واقع زمینه های دوری جلال از فرهنگ سنتی خانوادگی و بومی، از مدت ها قبل فراهم آمده بود و رنجش جلال از رفتار سختگیرانه پدر و برادر، آن را تشدید کرد، و سرانجام با پیوستن به حزب توده و گرایش مارکسیستی روشنفکری ایران، به نوعی در مقابل پیشینه خانوادگی و فرهنگی خود موضع گرفت.
باید توجه داشت که حزب توده در سیاست مرید و مطیع «حزب برادر بزرگتر» (حزب کمونیست شوروی) و «کمینتون» و «انترناسیونالیسم پرولتری» استالین بود، و از این رو هویت مستقلی و دغدغه ای برای حفظ استقلال و حریم و منافع ملی ایران نداشت. به لحاظ فرهنگی اما حزب توده در همان مسیری گام می زد و همان غایاتی را جستجو می کرد که روشنفکران لیبرال و ناسیونالیست و سلطنتطلبان جستجو میکردند: بسط فرهنگ سکولار – اومانیستی و ترویج مشهورات مدرنیستی که در هیأت مجموعه ای سطحی و تقلیدی از مدعاها و تفاسیر و روایات شبه مدرنیستی در ایران ارائه و تبلیغ میشد.
البته در ایرانِ گرفتار در قفسِ غربزدگی شبه مدرن که استعمار انگلیس، هم قفسِ صورت بندی شبه مدرنیستی و هم روشنفکران و ایدئولوگ ها و کارگزاران و مجریان و نگهبانان این قفس را خودش ساخته و پرورانده بود، کانون های ماسونی همان گونه که ایدئولوژی های لیبرالیسم و ناسیونالیسم و مدعیان روشنفکری به اصطلاح دینی را اداره می کردند، سرنخ چپ های توده ای و بسیاری از غیرتوده ای های بعدی را نیز در دست داشتند، جلال آل احمد صادقتر و دلسوزتر و متعهدتر از آن بود که بتواند نکبت وابستگی و اداره شدن توسط این و آن را تحمل کند.
اینگونه بود که در سال 1326 همراه خلیل ملکی و فریدون توللی و علی اصغر خبره زاده و احمد آرام و عده ای دیگر از حزب توده انشعاب کرد. اما نه بازی «چپ آمریکایی» خلیل ملکی می توانست صداقت اخلاقی و شور انقلابی جلال را راضی کند و نه روشنفکر بازی های اگزیستانسیالیستی ای که منحصر به کافه نشینی و سیگار کشیدن و پا جای پای کامو و سارتر گذاردن بود. اگرچه برای مدت کوتاهی جلال هم به ترجمه از کامو پرداخت و در حال و هوای مُد سال های آخر دهه 1950 و اوایل 1960 سیر کرد، اما روح متعهد و غیرت و شجاعت جلال به او اجازه نمی داد که در ژست های کاموئی و ابسوردیسم نئولیبرالی او مستحیل شود. اینگونه بود که از این هوای تعفن نیست انگارانه ابسورد روشنفکرانه روی گرداند.
جلال آل احمد، انسانی متعهد و آرمان گرا بود که تعهد صادقانه و پرشور ضداستعماری داشت، از اوایل سال های دهه 1340 (و حتی اندکی پیشتر) او تدریجاً در مسیری قرار گرفت که او را به فهم عمیق تری از تاریخ معاصر ایران و تحولات اجتماعی و سیاسی و کارنامه و سیر نظور روشنفکری سوق می داد.
جلال که از سال 1322 تا زمان مرگش (سال 1348) به گونه ای پیوسته در تکاپو و سیری حقیقت جویانه بود و شور صادقانه عدالت طلبانه و ظلم ستیزانه و ادراک صمیمی استعمارستیزانه و حال و هوای آرمان گرایی متعهدانه، محرک این سیر و صیرورت و تکاپو و بی قراری تکامل بخش او بود، در واپسین سال دهه 1330 و آغاز سال 1340 در موقعیتی قرار گرفت که درهای ذکر و فکر به روی او باز شدند. جلال، پس از سرخوردگی از گرایش های مختلف روشنفکربازی مدرن و شبه مدرن، به حقانیت غیرت اصیل دینی و تعهد اخلاقی برخاسته از باورهای معنوی پی برد، رابطه او با خانواده نیز در پی گذر زمان به گونه ای تغییر کرده بود که دیگر برخی رفتارهای سختگیرانه پدر و یا بعضی باورهای خرافه آلود عوامانه را به حساب دین و حقیقت دیانت نگذارد. از این رو شرایطی مهیا گردید که این بار با فهمی عمیق به حقیقت مذهب و برخی وجوه سنت و به نقش آفرینی روحانیت بنگرد.
در این میان، دو رویداد (یکی شخصی و انفرادی و دیگری اجتماعی و ملی) به تحول او بیش از پیش مدد رساند: در حوالی سال 1340 در جلسات «شورای هدف فرهنگ» با سیداحمد فردید و مفهوم «غرب زدگی» آشنا شد، و در سال 1342 در حرکت گسترده انقلابی مردم با روح انقلابی اسلام و قدرت و رسالت و نقش و کارکرد روحانیت شیعه و پرچمداری آن در مبارزات عدالت طلبانه و استقلال خواهانه و ضداستعماری و ضداستبدادی آشنا شد.
آل احمد در کتاب «غرب زدگی»اش هم به آشنایی اش با این اصطلاح از طریق دکتر فردید اشاره می کند و هم بر این نکته تأکید می ورزد که تلقی ای که او (آل احمد) در کتاب غرب زدگی از این مفهوم ارائه می دهد با آنچه دکتر فردید می گوید تفاوت دارد و می نویسد:
«او {دکتر فردید} خود به همین عنوان {غرب زدگی} حرف و سخن های دیگری دارد و بسیار هم شنیدنی – و من امیدوار بودم که جسارت این قلم او را نیز سر حرف بیاورد»
اگرچه آل احمد نوعی تعریف و تفسیر اقتصادی از ارتباط غرب و شرق ارائه میدهد و آنچه تحت عنوان غرب زدگی عنوان میکند با تلقی حکمی – فلسفی دکتر فردید از این اصطلاح تفاوت دارد. اما به هر حال، جلال در تعبیر غرب زدگی محملی تئوریک برای تلقی نوین خود از مبارزه با غرب مدرن یافت، تلقی ای که در رویارویی با استعمار غرب مدرن، هم وجه استیلای تکنیکی و ماشینی آن را می دید و هم وجه دین ستیزانه و سنت گریزانه آن را. و این نقطه آغازی برای فهم این معنا است که استعمار غرب مدرن از طریق مدرنیزاسیون است که کشور ما را به زیر سلطه گرفته است، از این رو نمیتوان با تکیه به افق تجدد و مدرنیته و ایدئولوژی های مدرنیستی به مبارزه با استعمار مدرن و رژیم استبدادی شبه مدرنیست دست نشانده اش رفت. از فهم این معنا تا طغیان علیه روشنفکری و نزدیکی به روحانیت و تفکر معنوی و حریم سنت ها فاصله زیادی نیست و ال احمد از همان سال 1340 شروع کرد به حرکت در این مسیر و رساله های «غرب زدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» در زمره نخستین ره آوردهای این سیر استکمالی بودند.
نمی خواهیم بگوییم از آن پس آل احمد به طور ناگهانی و یکسره از روشنفکری برید و یا در معنای مرسوم امروزی به یک انقلابی مومن بدل گردید، بلکه می خواهیم بگوییم که آل احمد سیر و حرکتی تکاملی را آغاز کرد که غایت آن حرکت فهم حقیقت و حقانیت دین و روحانیت و شناخت ماهیت مدرنیستی استعمار و نسبت مبارزه ضداستعماری با رهایی از توهمات مدرنیستی بود. البته آل احمد از تعابیر مصطلح امروزی ما سخن نمی گفت، او با توجه به وضع و موقعیت تاریخی ای که در آن قرار گرفته بود و در فضای تعابیر آن روز، حرکتی در مسیر رسیدن به یک فهم عمیق حکیمانه و معنوی از نسبت ما با غرب را آغاز کرد. هم در «غرب زدگی» و هم در «در خدمت و خیانت روشنفکران» و هم در کوشش او برای تقریر ترجمه رساله «عبور از خط» یونگر و هم در سلوک او در مسیر رسیدن به نوعی ذکر و فکر معنوی حکیمانه می توان نشانه های این سیر تحول استکمالی را مشاهده کرد.
البته در هجده شهریور 1348 که جلال به گونه ای مشکوک درگذشت، او هنوز در آغاز این سیر استکمالی بود. اما به هر حال مدتی بود که این سیر را آغاز کرده بود و صداقت و شجاعت و غیرت و تربیت دینی خانوادگی و تعهد اخلاقی و شور آرمانگرایانه انقلابی اش، محرک او در این سیر بودند و اگر روزگار (شاید هم ساواک) اجازه می داد که شور معنوی انقلابی صادقانه جلال در کوره خود آگاهی حکیمانه زمان شناسانه غرب ستیزانه پخته و آبدیده شود، بی تردید چهره ای پربارتر و تأثیرگذارتر از جلال را شاهد می بودیم، جلال حرکت در مسیر استکمالی بازگشت آگاهانه به تعهد دینی و فهم حکیمانه از وضع تاریخی ما را آغاز کرده بود و همین مؤلفه ها بود که میان او و روشنفکری ظاهر بین ظاهرگرای مقلد ورشکسته شبه مدرن ایران، فاصله و مرز ایجاد کرده بود و توبه جلال از روشنفکری را رقم زده بود، او در آغاز راه طغیان به روشنفکری بود.
اگرچه مرگ (شهادت؟) به او اجازه نداد که راه را تا پایان پیش ببرد، اما در این حقیقت تردیدی نیست که او در راه سیر استکمالی حرکت مستقل به سوی چشم انداز دین – معنوی ای بود که با توبه از روشنفکری در آمیخته بود. و همین ویژگی است که روشنفکران نئولیبرال شبه مدرنیست ما را از جلال می رنجاند و موجب می شود هرجا که امکان و فرصتی می یابند نسبت به او عقده گشایی کنند و با زبان طعن و توهین حرف بزنند.
ادامه دارد...
اینگونه بود که جلال به حزب توده پیوست. در واقع زمینه های دوری جلال از فرهنگ سنتی خانوادگی و بومی، از مدت ها قبل فراهم آمده بود و رنجش جلال از رفتار سختگیرانه پدر و برادر، آن را تشدید کرد، و سرانجام با پیوستن به حزب توده و گرایش مارکسیستی روشنفکری ایران، به نوعی در مقابل پیشینه خانوادگی و فرهنگی خود موضع گرفت.
باید توجه داشت که حزب توده در سیاست مرید و مطیع «حزب برادر بزرگتر» (حزب کمونیست شوروی) و «کمینتون» و «انترناسیونالیسم پرولتری» استالین بود، و از این رو هویت مستقلی و دغدغه ای برای حفظ استقلال و حریم و منافع ملی ایران نداشت. به لحاظ فرهنگی اما حزب توده در همان مسیری گام می زد و همان غایاتی را جستجو می کرد که روشنفکران لیبرال و ناسیونالیست و سلطنتطلبان جستجو میکردند: بسط فرهنگ سکولار – اومانیستی و ترویج مشهورات مدرنیستی که در هیأت مجموعه ای سطحی و تقلیدی از مدعاها و تفاسیر و روایات شبه مدرنیستی در ایران ارائه و تبلیغ میشد.
البته در ایرانِ گرفتار در قفسِ غربزدگی شبه مدرن که استعمار انگلیس، هم قفسِ صورت بندی شبه مدرنیستی و هم روشنفکران و ایدئولوگ ها و کارگزاران و مجریان و نگهبانان این قفس را خودش ساخته و پرورانده بود، کانون های ماسونی همان گونه که ایدئولوژی های لیبرالیسم و ناسیونالیسم و مدعیان روشنفکری به اصطلاح دینی را اداره می کردند، سرنخ چپ های توده ای و بسیاری از غیرتوده ای های بعدی را نیز در دست داشتند، جلال آل احمد صادقتر و دلسوزتر و متعهدتر از آن بود که بتواند نکبت وابستگی و اداره شدن توسط این و آن را تحمل کند.
اینگونه بود که در سال 1326 همراه خلیل ملکی و فریدون توللی و علی اصغر خبره زاده و احمد آرام و عده ای دیگر از حزب توده انشعاب کرد. اما نه بازی «چپ آمریکایی» خلیل ملکی می توانست صداقت اخلاقی و شور انقلابی جلال را راضی کند و نه روشنفکر بازی های اگزیستانسیالیستی ای که منحصر به کافه نشینی و سیگار کشیدن و پا جای پای کامو و سارتر گذاردن بود. اگرچه برای مدت کوتاهی جلال هم به ترجمه از کامو پرداخت و در حال و هوای مُد سال های آخر دهه 1950 و اوایل 1960 سیر کرد، اما روح متعهد و غیرت و شجاعت جلال به او اجازه نمی داد که در ژست های کاموئی و ابسوردیسم نئولیبرالی او مستحیل شود. اینگونه بود که از این هوای تعفن نیست انگارانه ابسورد روشنفکرانه روی گرداند.
جلال آل احمد، انسانی متعهد و آرمان گرا بود که تعهد صادقانه و پرشور ضداستعماری داشت، از اوایل سال های دهه 1340 (و حتی اندکی پیشتر) او تدریجاً در مسیری قرار گرفت که او را به فهم عمیق تری از تاریخ معاصر ایران و تحولات اجتماعی و سیاسی و کارنامه و سیر نظور روشنفکری سوق می داد.
جلال که از سال 1322 تا زمان مرگش (سال 1348) به گونه ای پیوسته در تکاپو و سیری حقیقت جویانه بود و شور صادقانه عدالت طلبانه و ظلم ستیزانه و ادراک صمیمی استعمارستیزانه و حال و هوای آرمان گرایی متعهدانه، محرک این سیر و صیرورت و تکاپو و بی قراری تکامل بخش او بود، در واپسین سال دهه 1330 و آغاز سال 1340 در موقعیتی قرار گرفت که درهای ذکر و فکر به روی او باز شدند. جلال، پس از سرخوردگی از گرایش های مختلف روشنفکربازی مدرن و شبه مدرن، به حقانیت غیرت اصیل دینی و تعهد اخلاقی برخاسته از باورهای معنوی پی برد، رابطه او با خانواده نیز در پی گذر زمان به گونه ای تغییر کرده بود که دیگر برخی رفتارهای سختگیرانه پدر و یا بعضی باورهای خرافه آلود عوامانه را به حساب دین و حقیقت دیانت نگذارد. از این رو شرایطی مهیا گردید که این بار با فهمی عمیق به حقیقت مذهب و برخی وجوه سنت و به نقش آفرینی روحانیت بنگرد.
در این میان، دو رویداد (یکی شخصی و انفرادی و دیگری اجتماعی و ملی) به تحول او بیش از پیش مدد رساند: در حوالی سال 1340 در جلسات «شورای هدف فرهنگ» با سیداحمد فردید و مفهوم «غرب زدگی» آشنا شد، و در سال 1342 در حرکت گسترده انقلابی مردم با روح انقلابی اسلام و قدرت و رسالت و نقش و کارکرد روحانیت شیعه و پرچمداری آن در مبارزات عدالت طلبانه و استقلال خواهانه و ضداستعماری و ضداستبدادی آشنا شد.
آل احمد در کتاب «غرب زدگی»اش هم به آشنایی اش با این اصطلاح از طریق دکتر فردید اشاره می کند و هم بر این نکته تأکید می ورزد که تلقی ای که او (آل احمد) در کتاب غرب زدگی از این مفهوم ارائه می دهد با آنچه دکتر فردید می گوید تفاوت دارد و می نویسد:
«او {دکتر فردید} خود به همین عنوان {غرب زدگی} حرف و سخن های دیگری دارد و بسیار هم شنیدنی – و من امیدوار بودم که جسارت این قلم او را نیز سر حرف بیاورد»
اگرچه آل احمد نوعی تعریف و تفسیر اقتصادی از ارتباط غرب و شرق ارائه میدهد و آنچه تحت عنوان غرب زدگی عنوان میکند با تلقی حکمی – فلسفی دکتر فردید از این اصطلاح تفاوت دارد. اما به هر حال، جلال در تعبیر غرب زدگی محملی تئوریک برای تلقی نوین خود از مبارزه با غرب مدرن یافت، تلقی ای که در رویارویی با استعمار غرب مدرن، هم وجه استیلای تکنیکی و ماشینی آن را می دید و هم وجه دین ستیزانه و سنت گریزانه آن را. و این نقطه آغازی برای فهم این معنا است که استعمار غرب مدرن از طریق مدرنیزاسیون است که کشور ما را به زیر سلطه گرفته است، از این رو نمیتوان با تکیه به افق تجدد و مدرنیته و ایدئولوژی های مدرنیستی به مبارزه با استعمار مدرن و رژیم استبدادی شبه مدرنیست دست نشانده اش رفت. از فهم این معنا تا طغیان علیه روشنفکری و نزدیکی به روحانیت و تفکر معنوی و حریم سنت ها فاصله زیادی نیست و ال احمد از همان سال 1340 شروع کرد به حرکت در این مسیر و رساله های «غرب زدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» در زمره نخستین ره آوردهای این سیر استکمالی بودند.
نمی خواهیم بگوییم از آن پس آل احمد به طور ناگهانی و یکسره از روشنفکری برید و یا در معنای مرسوم امروزی به یک انقلابی مومن بدل گردید، بلکه می خواهیم بگوییم که آل احمد سیر و حرکتی تکاملی را آغاز کرد که غایت آن حرکت فهم حقیقت و حقانیت دین و روحانیت و شناخت ماهیت مدرنیستی استعمار و نسبت مبارزه ضداستعماری با رهایی از توهمات مدرنیستی بود. البته آل احمد از تعابیر مصطلح امروزی ما سخن نمی گفت، او با توجه به وضع و موقعیت تاریخی ای که در آن قرار گرفته بود و در فضای تعابیر آن روز، حرکتی در مسیر رسیدن به یک فهم عمیق حکیمانه و معنوی از نسبت ما با غرب را آغاز کرد. هم در «غرب زدگی» و هم در «در خدمت و خیانت روشنفکران» و هم در کوشش او برای تقریر ترجمه رساله «عبور از خط» یونگر و هم در سلوک او در مسیر رسیدن به نوعی ذکر و فکر معنوی حکیمانه می توان نشانه های این سیر تحول استکمالی را مشاهده کرد.
البته در هجده شهریور 1348 که جلال به گونه ای مشکوک درگذشت، او هنوز در آغاز این سیر استکمالی بود. اما به هر حال مدتی بود که این سیر را آغاز کرده بود و صداقت و شجاعت و غیرت و تربیت دینی خانوادگی و تعهد اخلاقی و شور آرمانگرایانه انقلابی اش، محرک او در این سیر بودند و اگر روزگار (شاید هم ساواک) اجازه می داد که شور معنوی انقلابی صادقانه جلال در کوره خود آگاهی حکیمانه زمان شناسانه غرب ستیزانه پخته و آبدیده شود، بی تردید چهره ای پربارتر و تأثیرگذارتر از جلال را شاهد می بودیم، جلال حرکت در مسیر استکمالی بازگشت آگاهانه به تعهد دینی و فهم حکیمانه از وضع تاریخی ما را آغاز کرده بود و همین مؤلفه ها بود که میان او و روشنفکری ظاهر بین ظاهرگرای مقلد ورشکسته شبه مدرن ایران، فاصله و مرز ایجاد کرده بود و توبه جلال از روشنفکری را رقم زده بود، او در آغاز راه طغیان به روشنفکری بود.
اگرچه مرگ (شهادت؟) به او اجازه نداد که راه را تا پایان پیش ببرد، اما در این حقیقت تردیدی نیست که او در راه سیر استکمالی حرکت مستقل به سوی چشم انداز دین – معنوی ای بود که با توبه از روشنفکری در آمیخته بود. و همین ویژگی است که روشنفکران نئولیبرال شبه مدرنیست ما را از جلال می رنجاند و موجب می شود هرجا که امکان و فرصتی می یابند نسبت به او عقده گشایی کنند و با زبان طعن و توهین حرف بزنند.
ادامه دارد...
شهریار زرشناس