به گزارش مشرق، مراسم سالگرد جلال فرصت مناسبی برای بازشناسی آلاحمد بود از زبان نزدیکانش. آنهایی که با او معاشرتهای بسیار داشتهاند و خود جلال را بیروتوش و بیکراوات و نه در کافه نادری که در خانه پدری دیده و حرفهایش را شنیده بودند. حتی جلال برایشان منبر رفته بود. با محمدحسین دانایی و مهدی آلاحمد 2 تن از خواهرزادههای جلال به بهانه چهلونهمین سالگرد درگذشت آلاحمد گفتوگو کردهایم.
***
یک نکته قابل اهمیت درباره جلال، سیر تطور اوست و مواجههاش با دین و نگاهی که به دین به عنوان نهادی که دارای یک پایگاه اجتماعی قوی داشته است. در این باره توضیح میدهید؟
یکی از بحث برانگیزترین موضوعاتی که در ارتباط با مرحوم آلاحمد مطرح بوده و بعد از انقلاب هم بیشتر به آن پرداخته شده، رابطه او با نهاد دین و مذهب است. تقریبا میتوانم بگویم طیفهای گستردهای از نظریات در این رابطه وجود دارد. آلاحمد نخستین برخوردی که در عرصه اجتماعی داشت، برخورد با نهاد دین بود. در سن 21 یا 22 سالگی همراه با برخی دوستانش انجمنی به نام «اصلاح» را راهاندازی کردند و هدف آنها اصلاح دینی جامعه بود. یعنی معتقد بودند مقدار زیادی خرافات و عقاید ناخلاص همچون قارچ به بدنه دین چسبیده است و نهتنها مانع گرایش مردم به دین حقیقی میشود بلکه خود دین را هم همچون موریانه میخورد. اینها دنباله نظریات افرادی همچون مرحوم شریعتسنگلجی، احمد کسروی و... بود. بنابراین مساله دین برای آلاحمد خیلی جدی بود و مطمئن بود جامعه ما جامعهای دینی است و مبانی اعتقادی در آن خیلی قوی است، به همین خاطر به دنبال اصلاح دین رفت. و در همین رابطه ایشان 2 اثر خیلی مهم داشتند، یکی از آنها کتابچه «عزاداریهای نامشروع» که یکی از علمای لبنان به عربی نوشته بود و ایشان آن را ترجمه کرد و دیگری کتابی به نام «محمد و آخر زمان» بود که ترجمه اثر پل کازانوا، نویسنده و محقق فرانسوی راجع به دین اسلام بود.
البته جلال نتوانست این اثر را در ایران پخش کند چون بخش مذهبی جامعه مانع این کار شد. جلال در این بخش از تجربه خود متوجه شد قضیه اصلاح دینی کار سادهای نیست و امر بسیار پیچیدهای است و با نوشتن یک یا دو کتاب درست نخواهد شد بلکه باید با ریشههای آن برخورد شود. او گفت ریشههای خرافات جهل است. مردم چون دانششان نسبت به حقایق دین کم است، ناچار فریب این ظواهر را میخورند و در تله خرافات میافتند. برای همین تغییر مسیر داد و به طور موقت پرونده دین را کنار گذاشت و به قول خودش «موافقتنامه عدم تعرض را با دین امضا کرد» و سراغ اصلاح بنیانهای فرهنگی جامعه رفت. بعدها وقتی راههای مختلف را رفت و نهلهها، مکاتب و نظریات مختلف اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را بررسی کرد و دید اینها هر کدام ضعفهای مختلفی دارند، آرام آرام متوجه هجوم فرهنگ غرب به سمت کشورهای شرقی شد. بعد متوجه شد تنها نهادی که میتواند در برابر این هجوم مقابله کند، دین است. بنابراین عطف توجه مجدد جلال آلاحمد به دین آنجا بود که فهمید دین میتواند به عنوان یک سنگر در برابر هجوم غرب بایستد. اینکه باعث تشتت افکار درباره آلاحمد شده، این است که فکر میکنند آلاحمد بعد از 30 یا 40 سال گمراهی، تازه فهمیده دین درست بوده است. این در حالی است که جلال ذاتا اهل برگشتن نبود بلکه همه چیز را تجربه و از آن عبور میکرد.
پس جلال از خود دین برای اصلاحی که مدنظر داشت استفاده کرد.
بله! دقیقا همین بوده است. نهاد دین یک ابزار یا پایگاهی است که میتواند آخرین مقاومتها را در برابر هجوم فرهنگی غرب انجام دهد. شاید او در زندگی شخصی همه احکام را آنطور که باید رعایت نمیکرد اما برای دین احترام قائل بود. برای مقامات دینی مخصوصا آن بخشی که مبارز و نوگرا بودند، نه آن بخش سنتی، احترام قائل بود.
تلقیاش از شخصیت امام خمینی(ره) هم همین بود؟
دقیقا همین بود. او در بحثهایش همیشه میگفت وقتی یک همچنین انرژی عظیمی برای مبارزه با استبداد و غربزدگی وجود دارد چرا ما نسبت به آن بیتوجهی کنیم. یادم هست در همین اتاق (منظور اتاق خانه جلال آلاحمد در محله دزاشیب تهران است) ناهار میخوردیم که خطاب به افرادی مثل رضا براهنی، منوچهر هزارخانی، اسماعیل خویی که به جلال میگفتند چرا از آخوندها حمایت میکنی، میگفت: کدام یک از شما جرأت این را دارید آن حرفهایی که [امام] خمینی میزند را بزنید؟! کدامتان جرأت میکنید یک کلمه به اطرافیان شاه بگویید؟
اتفاقا جلال در نامهاش به امام مینویسد چرا روشنفکران همیشه در دقیقه آخر هم طرف سلطنت را میگیرند!
بله! چون میخواهند از این راه نان بخورند! به نظرم جلال نخستین اندیشمندی بود که متوجه یک انحراف عقیده و اندیشه در میان روشنفکران ایرانی شد.
روشنفکران را بد شناخته بود یا بعدها متوجه انحراف آنها شد؟
اولین روشنفکرانی که جلال با آن روبهرو شد احمد کسروی و شریعتسنگلجی و... بودند و بعد متوجه شد نقطه انحراف اینها آن است که به تقلید از روشنفکران اروپایی معتقد بودند که یکی از مبناهای اصلی روشنفکری نفی دین است. یعنی کسی که به دین اعتقاد داشته باشد اصلا روشنفکر نیست چون لازمه روشنفکری آزاداندیشی است و دین مزاحم آزاداندیشی پیشرفت و توسعه است. بعد کمکم متوجه شد ما نباید برای تحلیل جریان روشنفکری خودمان از الگوهای غربی استفاده کنیم. دقیقا حرفی را میزد که شیخ محمد عبدو، استاد دانشگاه الازهر مصر و استاد سیدجمال اسدآبادی آن را میگفتند. ایشان گفته بود غرب دین را کنار گذاشت و پیشرفت کرد ولی ما شرقیها دین را کنار گذاشتیم و بدبخت شدیم. علت آن این است که در اروپا اول دین در میان مردم بیاعتبار شد و بعد آن را کنار گذاشتند ولی در دنیای اسلام همچنین تجربه تاریخیای وجود نداشت. بنابراین شما نمیتوانید به طور کلی به همان شکل که در دنیای مسیحیت دین را محدود به کلیسا کردند، چنین کاری را با اسلام انجام بدهید. تا وقتی اسلام ظرفیتی برای کمک به وضعیت ایران دارد، باید از آن استفاده کرد.
چند روز پیش به تعداد زیادی از کتابفروشیهای خیابان انقلاب سر زدم و دیدم کتابفروشیهای باسابقه کتابهای جلال را پشت ویترین خود نمیگذارند. بالاخره این نمیشود که مثلا از یدالله رویایی در ویترین کتابفروشیها کتاب باشد ولی از جلال با این همه سابقه کتابی در آنجا نباشد. این کینه عمیق از جلال چرا هنوز ادامه دارد؟
هنوز تفکر اکثر ناشران ما تفکر چپی و تودهای است و از سال 1326 که در این سازمان انشعاب ایجاد شد، جلال را به عنوان دشمن شماره یک خودشان میشناسند. یعنی این صنف (منظور صنف ناشران است) اساسا با جلال مخالفند چون معتقدند او خائن است چون افرادی همچون جلال در حزب توده یک جریان روشنفکری قوی ایجاد کردند ولی به یک باره نهتنها پشت آنها را خالی کردند بلکه تبدیل به یکی از مخالفان سرسختشان شدند. نخستین سناریو را برای تخریب آلاحمد رادیو مسکو شروع کرد و بعد از آن حزب توده دنبال آن را گرفت و وقتی آنها کنار رفتند این سناریو توسط ساواک ادامه پیدا کرد و این هنوز ادامه دارد.
من در گفتوگوهای آقای شمس آلاحمد میخواندم جلال پته این جریان را روی آب ریخته و کارهایی را که آنها میخواستند انجام بدهند پیشبینی کرد و کاسبیشان را از سکه انداخت. مثلا در نامهای که به جمالزاده نوشته این نکته را میتوان دید. یا در مقاله «یک چاه و دو چاله» هم میتوان این را دید که آبروی ابراهیم گلستان، بهروز وثوقی و صنعتیزاده را برده است. نکته این است که جلال چگونه میتوانست هم به این شدت با این افراد تند برخورد کند و هم با آنها دور یک میز بنشیند و کانون نویسندگان را تشکیل دهد؟
جلال یک ظرفیت بسیار بالایی برای معاشرت با مردم داشت و به سرعت اعتماد آنها را جلب میکرد. آدم خیرخواهی بود و حسن نیت داشت و مخالفت هم که میکرد، از روی خیرخواهی بود و همه این را میدانستند. آدم بشدت با ظرفیتی بود. به نظر من چیزی که ما الان بیشتر به آن نیاز داریم این نیست که بدانیم جلال چگونه میاندیشید. بلکه باید بگوییم جلال چگونه آدمی بود و آن را الگوی خودمان قرار بدهیم. کمی ظرفیت داشته باشیم و آزادمنش و شجاع باشیم.
*وطنامروز