گروه فرهنگی مشرق - کتاب «ایران در گذر روزگاران» لبریز از تحریف و جعل و انکار حقایق تاریخی است در حالی که اسناد منتشره وزارت خارجه دولت های انگلستان و آمریکا و مکاتبات دیپلمات ها و دولتمردان وقت سیاستمداران انگلیسی، و نیز تعداد بسیار زیادی کتب و رساله های تحقیقی که توسط پژوهشگران مختلف به زبان های فارسی و انگلیسی و روسی منتشر شده است به روشنی بر این حقیقت گواهی می دهند که کودتایِ سوم اسفند 1299 رضاخان یک کودتای انگلیسی بوده است و حتی خود رضاخان در گفتگو با مصدق به ماهیت انگلیسی کودتای خود اعتراف کرده و گفته است: «مرا انگلیسی ها سرکار آوردند.»
عباس میلانی به انکار همه حقایق و انبوه اسناد تاریخی پرداخته و کوشیده است تا چهره ای مستقل و حتی مخالف انگلستان از رضاشاه ارائه دهد. میلانی می گوید: «بر خلاف تصور عامه مردم، انگلستان نظر خوشایندی به رضاخان نداشت و او را آدم ناسیونالیست و تندخویی می دانست.» البته به نظر می رسد عباس میلانی در کسوت جدید خود ناگزیر به انکار حقایق و ترویج جعلیات و تحریفات است و بر او حرجی نیست. آنچه تعجب آور است موضع مسئولین اداره بررسی کتاب وزارت ارشاد است و این که چرا مسئولین این وزارتخانه در قبال بازگویی حقایق و مقابله با ترویج دروغ و کژروی و انحراف، در قبال جوانان ایرانی و قاطبه کتابخوانان ایرانی و اهالی فرهنگ احساس مسئولیت نمی کنند و وظیفه خود در قبال ترویج ارشاد اسلامی را فراموش کرده اند؟
واقعیت ارتباط رضاخان با انگلیسی ها و دست نشاندگی او و این که ژنرال آیرونساید و اردشیر ریپوزنرجی و فرمانداری انگلستان در هندوستان در پی ناکامی انگلیسی ها در پیشبرد اهدافشان در قرارداد 1919 و به منظور تأمین منافع انگلستان و تحت سلطه کامل قراردادن ایران و دفاع از موقعیت و منافع استعماری شان در هند (در مقابل تهدید روس ها) رضا میرپنج را برای کودتا برگزیدند و او را حمایت کردند و احمدشاه را تحت فشار قرار دادند تا با کودتای سیدضیاء – رضاخان همراهی نمایند، حقیقت انکارناپذیری است که اگر تمامی سلطنت طلبان عالم هم به انکار آن برخیزند، ذره ای از صحت و حقانیت آن کاسته نمی شود.
ماهیت وابسته و انگلیسی کودتای رضاخان و سرسپردگی و دست نشاندگی او در انجام این کودتا در صدها کتاب و چند برابر آن مقاله و رساله مستند تاریخی مورد بررسی و تأیید قرار گرفته است و حقیقتی است که خود آیرونساید و رضاخان و دیگر دست اندر کاران کودتا در خاطرات و بیانات و مکتوبات خود به آن اذعان کرده اند و چنان که در پیش نیز گفتیم اسناد رسمی منتشر شده دیپلماتیک در این خصوص نیز به طور تام و تمام مؤید آن است، و این که عباس میلانی که حالا در زمره کارگزاران فرهنگی هیأت حاکمه آمریکا و جناح جمهوری خواهان و اندیشکده های وابسته به آن است به انکار آن می پردازد نیز چندان جای تعجب ندارد، زیرا عباس میلانی پیش از این هم از هویدا و شاه و پرویز ثابتی و انبوهی سیاستمدار و دولتمرد مدرنیستی که مسئول ده ها سال خشونت و شکنجه و اختناق و سرکوب و بر باد دادن منافع ملی و حقوق مردم در این کشور بوده اند، دفاع کرده و با اینکار حقایق و فاکت های تاریخی، به تطهیر آنها پرداخته است و از میلانی به عنوان عضو اتاق فکر هارترین جناح امپریالیستی هیأت حاکمه آمریکا انتظاری جز این هم نمی رود، آن چه تعجب آور، تأسف بار و فراتر از آن فاجعه بار است ایت است که وزارت ارشاد کشور ما با صدور مجوز برای این کتاب، عملاً تریبون در اختیار عباس میلانی و علی میرفطروس و امثال آنها قرار داده و در نقش بسترساز تهاجم فرهنگی عمل کرده است.
و البته جنبه تلخ تر و بسیار فاجعه بارتر ماجرا این که، این همان وزارت ارشادی است که نسبت به انتقاداتِ اصولگراها و دلسوزان انقلاب و نیروهای خودی و ارزشی کم تحمل است و در کمتر از یک سال اخیر دو نشریه انقلابی حزب اللهی را تعطیل کرده و به چند روزنامه ارزشی تذکر داده و جوانان مؤمن سازنده یک فیلم تماماً مستند درباره آقای روحانی را به شیوه های مختلف و از جمله به شکایت قضایی تهدید کرده است. آیا وزارت ارشاد سوراخ دعا را گم کرده است؟ برای ترویج و نشر دروغ پردازی های ضدانقلابیون معاند دین ستیز و اسلام ستیزی چون عباس میلانی و علی میرفطروس مجوز صادر می کند و نشریات حزب اللهی و انقلابی را می بندد. یاللعجب.
عباس میلانی پس از آن که در چند صفحه به دفعات از رضاشاه تجلیل می کند و او را «آدم قلدر و میهن پرستی» می نامد (ص 148)، به سراغ «محمدعلی فروغی» می رود و در مدح او سخن می گوید. محمدعلی فروغی استاد اعظم لژ ماسونی «بیداری ایرانیان» و از چهره های کلیدی و بسیار مؤثر انگلستان در ایران بوده است. فروغی کسی است که در قیاس نسبت انگلیسی و ایران می گفت که انگلیس مثل دستی است که لباس بر تن آن پوشانده می شود و ایران مثل لباسی که با تکان خوردن دست (یعنی انگلیس) لباس (یعنی ایران) هم تکان می خورد و معتقد بود که انگلستان در ایران همه کاره است و خود به عنوان مهره این دولت در مسیر اغراض و منافع انگلستان گام برمی داشت.
هیچ اغراق نیست اگر بگوییم برای استعمار انگلستان، محمدعلی فروغی مورد اعتمادترین روشنفکر و چهره فرهنگی و سیاسی بوده است و آن گونه که باز از اسناد منتشره مختلف و خاطراتِ دولتمردان و سیاستمداران انگلیسی و ایرانی برمی آید (و عباس میلانی هم در این کتاب ه آن اذعان دارد) انگلیسی ها در رویارویی با حوادث و موضوعات مختلف و برای اتخاذ تصمیم های استراتژیک در ارتباط با ایران (از به تخت نشاندن رضاشاه و پسرش گرفته تا تصمیم گیری درباره سرنوشت رضاشاه در ماه های پایانی سلطنتش و برخی موضوعات دیگر) به مشاوره با فروغی می پرداخته اند و بیشترین اهمیت را به نظر او می داده اند.
عباس میلانی و گردآورنده این کتاب هرچقدر هم که بخواهند و بکوشند تا فروغی فراماسون را از جرم وطن فروشی مبرّا نمایند، همین واقعیت تاریخی که استعمار غارت گر انگلیس که در دو قرن اخیر از هیچ ظلم و دشمنی ای نسبت به ایران و ایرانی فروگذار نکرده است در پی تشخیص منافع خود و اتخاذ تصمیمی که تأمین کننده منافع او باشد به فروغی و رأی و نظر او توجه می کرده است، به روشنی نشان می دهد که فروغی با عنوان یک روشنفکرِ ماسونِ یهودی تبارِ معتمد انگلیسی ها به سود و سمت انگلستان فکر می کرده و در آن راستا عمل می کرده است هرچند که شناسنامه اش ایرانی بوده باشد و مگر جز این است که خائنان و جاسوس ها و ستون پنجم ها به لحاظ محل تولد و شناسنامه به همان کشوری تعلق دارند و در آن به دنیا آمده اند و به آن کشور و مردمش خیانت می کنند.
عباس میلانی در جایی دیگر از این مصاحبه با نوعی وقاحت سکولاریستی که فقط از یک ملحدِ اسلام ستیز برمی آید، حقیقت نورانیِ تشیّع را با استالینیسم در یک طراز قرار می دهد و مدعی می شود که در تشیع (و با اندکی تخفیف می گوید: حداقل روایتی خاص از آن»، و لابد می خواهد تفاسیر التقاطیِ لیبرالیِ هم فکران سکولاریستش از طایفه به اصطلاح روشنفکران دینی» را مستثنا نماید) شما اگر حدیث یا نقل قول از قرآن بیاورید این موضوع جای استدلال را می گیرد و بر هر عقلی رجحان دارد. در تفکر استالینیستی نیز شما اگر نقل قولی از لنین یا استالین بیاورید این نقل به جای عقل می نشیند.
در چنین تفکری همانطور که در تفکر دینی عده ای هستند که قدیس اند و هرچه بگویند درست است، چنین نگاهی وجود دارد... این شباهت فکری به طور انکارناپذیری وجود دارد. در اینجا است که نظریه «آرامش دوستدار» به جا و دقیق است وقتی امتناع تفکر را در آن سنت نشان می دهد، می بینیم که این امتناع در استالینیست ها هم فقط نامش تغییر کرده است». در جای دیگری با اشاره به تشیع می گوید: «حدسم این است که قرابت و شباهت فرهنگی و نظریِ اساسی ای بین روایت استالینیست ها و ارکان یک نوع تفکر مذهبی در ایران وجود دارد» (صص 165 و 166)
جان کلام میلانی این است که در تشیع به دلیل اعتقاد به سخن معصوم(ع) و حجت بودن قرآن و سخن معصوم پس تفکر وجود ندارد و استالینیسم هم روایتی همین گونه از مارکسیسم است و بدینسان تشیع و اسلام از نظر (به قول میلانی) تفکرستیزی و خردستیزی و «امتناع تفکر» مثل همدیگرند و در یک طراز قرار می گیرند و به مدعای «آرامش دوستدار» در این خصوص اشاره می کند. اما ببینیم آرامش دوستدار کیست و چه می گوید؟
آرامش دوستدار یک نویسنده بهایی ضدانقلابی است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ایران را ترک کرد. او در خارج از کشور چند کتاب به فارسی منتشر کرده است. فارغ از مواضع ضدانقلابیِ آرامش دوستدار و این که بارها علیه انقلاب و نظام اسلامی موضع گرفته و فحاشی کرده است (همانگونه که عباس میلانی در همین کتاب ایران در گذر تاریخ، جمهوری اسلامی را مستبد نامیده است {ص 167}، دوستدار نیز بارها از استبداد دینی در ایران سخن گفته است).
آرامش دوستدار یک موضع آشکار دین ستیزانه و کینه توزی خاص نسبت به اسلام و تشیع نیز دارد و پایبندی مذهبی مردم ایران را تحت عنوان «دین خویی ایرانیان» تحقیر و تخطئه می کند. دوستدار مدعی است که تفکر اسلامی و دینی مانع تفکر است و در ساحت دین مداری اصلاً تفکر امکان ندارد و این مدعای بی پایه را تحت عنوان تئوری «امتناع تفکر» مطرح می کند.
عباس میلانی در کتاب مورد بررسی ما پس از اهانت به تشیع و همطراز قرار دادن آن با استالینیسم، با عنوان کردن تئوری امتناع تفکر آرامش دوستدار به عنوان موید سخن خود، موضع ضداسلامی و دین ستیزانه و به ویژه کینه توزانه خود نسبت به تشیع را ترویج می کند.
از عباس میلانی به دلیل الحاد و نئولیبرالیسم و وابستگی هایش به دولت آمریکا انتظاری غیر از این نداریم، اما باید پرسید که بصیرت و غیرت و دغدغه مندی و حساسیت وزارت ارشاد کجا رفته است؟ وزیر محترم ارشاد تحصیلات حوزوی دارد و پرورش یافته یک خانواده روحانی و فرزند یک فقیه شجاع و بصیر و گرانقدر شیعه است، آیا انتظار بیجایی است که از وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و چنین وزیری انتظار غیرت و حساسیت در دفاع از حریم تشیع داشته باشیم؟ آیا به راستی قرار است داستان اعتدال و لیبرال بازی و تبدیل ممنوع القلم ها به تسریع القلم ها به اینجا بکشد که بر خلاف همه موازین فقهی و شرعی، بهایی ها و ملحدین حریم تشیع را مورد تاخت و تاز اهانت بار خود قرار دهند؟ و شکایت و اخطار دادن و بستن نشریات و احضار نویسندگان به دادگاه فقط برای حزب اللهی ها و دلسوزان و انقلابی ها باشد؟ آیا به راستی در چنین اوضاعی نباید دلواپس بود؟
***شهریار زرشناس
عباس میلانی به انکار همه حقایق و انبوه اسناد تاریخی پرداخته و کوشیده است تا چهره ای مستقل و حتی مخالف انگلستان از رضاشاه ارائه دهد. میلانی می گوید: «بر خلاف تصور عامه مردم، انگلستان نظر خوشایندی به رضاخان نداشت و او را آدم ناسیونالیست و تندخویی می دانست.» البته به نظر می رسد عباس میلانی در کسوت جدید خود ناگزیر به انکار حقایق و ترویج جعلیات و تحریفات است و بر او حرجی نیست. آنچه تعجب آور است موضع مسئولین اداره بررسی کتاب وزارت ارشاد است و این که چرا مسئولین این وزارتخانه در قبال بازگویی حقایق و مقابله با ترویج دروغ و کژروی و انحراف، در قبال جوانان ایرانی و قاطبه کتابخوانان ایرانی و اهالی فرهنگ احساس مسئولیت نمی کنند و وظیفه خود در قبال ترویج ارشاد اسلامی را فراموش کرده اند؟
واقعیت ارتباط رضاخان با انگلیسی ها و دست نشاندگی او و این که ژنرال آیرونساید و اردشیر ریپوزنرجی و فرمانداری انگلستان در هندوستان در پی ناکامی انگلیسی ها در پیشبرد اهدافشان در قرارداد 1919 و به منظور تأمین منافع انگلستان و تحت سلطه کامل قراردادن ایران و دفاع از موقعیت و منافع استعماری شان در هند (در مقابل تهدید روس ها) رضا میرپنج را برای کودتا برگزیدند و او را حمایت کردند و احمدشاه را تحت فشار قرار دادند تا با کودتای سیدضیاء – رضاخان همراهی نمایند، حقیقت انکارناپذیری است که اگر تمامی سلطنت طلبان عالم هم به انکار آن برخیزند، ذره ای از صحت و حقانیت آن کاسته نمی شود.
ماهیت وابسته و انگلیسی کودتای رضاخان و سرسپردگی و دست نشاندگی او در انجام این کودتا در صدها کتاب و چند برابر آن مقاله و رساله مستند تاریخی مورد بررسی و تأیید قرار گرفته است و حقیقتی است که خود آیرونساید و رضاخان و دیگر دست اندر کاران کودتا در خاطرات و بیانات و مکتوبات خود به آن اذعان کرده اند و چنان که در پیش نیز گفتیم اسناد رسمی منتشر شده دیپلماتیک در این خصوص نیز به طور تام و تمام مؤید آن است، و این که عباس میلانی که حالا در زمره کارگزاران فرهنگی هیأت حاکمه آمریکا و جناح جمهوری خواهان و اندیشکده های وابسته به آن است به انکار آن می پردازد نیز چندان جای تعجب ندارد، زیرا عباس میلانی پیش از این هم از هویدا و شاه و پرویز ثابتی و انبوهی سیاستمدار و دولتمرد مدرنیستی که مسئول ده ها سال خشونت و شکنجه و اختناق و سرکوب و بر باد دادن منافع ملی و حقوق مردم در این کشور بوده اند، دفاع کرده و با اینکار حقایق و فاکت های تاریخی، به تطهیر آنها پرداخته است و از میلانی به عنوان عضو اتاق فکر هارترین جناح امپریالیستی هیأت حاکمه آمریکا انتظاری جز این هم نمی رود، آن چه تعجب آور، تأسف بار و فراتر از آن فاجعه بار است ایت است که وزارت ارشاد کشور ما با صدور مجوز برای این کتاب، عملاً تریبون در اختیار عباس میلانی و علی میرفطروس و امثال آنها قرار داده و در نقش بسترساز تهاجم فرهنگی عمل کرده است.
و البته جنبه تلخ تر و بسیار فاجعه بارتر ماجرا این که، این همان وزارت ارشادی است که نسبت به انتقاداتِ اصولگراها و دلسوزان انقلاب و نیروهای خودی و ارزشی کم تحمل است و در کمتر از یک سال اخیر دو نشریه انقلابی حزب اللهی را تعطیل کرده و به چند روزنامه ارزشی تذکر داده و جوانان مؤمن سازنده یک فیلم تماماً مستند درباره آقای روحانی را به شیوه های مختلف و از جمله به شکایت قضایی تهدید کرده است. آیا وزارت ارشاد سوراخ دعا را گم کرده است؟ برای ترویج و نشر دروغ پردازی های ضدانقلابیون معاند دین ستیز و اسلام ستیزی چون عباس میلانی و علی میرفطروس مجوز صادر می کند و نشریات حزب اللهی و انقلابی را می بندد. یاللعجب.
عباس میلانی پس از آن که در چند صفحه به دفعات از رضاشاه تجلیل می کند و او را «آدم قلدر و میهن پرستی» می نامد (ص 148)، به سراغ «محمدعلی فروغی» می رود و در مدح او سخن می گوید. محمدعلی فروغی استاد اعظم لژ ماسونی «بیداری ایرانیان» و از چهره های کلیدی و بسیار مؤثر انگلستان در ایران بوده است. فروغی کسی است که در قیاس نسبت انگلیسی و ایران می گفت که انگلیس مثل دستی است که لباس بر تن آن پوشانده می شود و ایران مثل لباسی که با تکان خوردن دست (یعنی انگلیس) لباس (یعنی ایران) هم تکان می خورد و معتقد بود که انگلستان در ایران همه کاره است و خود به عنوان مهره این دولت در مسیر اغراض و منافع انگلستان گام برمی داشت.
هیچ اغراق نیست اگر بگوییم برای استعمار انگلستان، محمدعلی فروغی مورد اعتمادترین روشنفکر و چهره فرهنگی و سیاسی بوده است و آن گونه که باز از اسناد منتشره مختلف و خاطراتِ دولتمردان و سیاستمداران انگلیسی و ایرانی برمی آید (و عباس میلانی هم در این کتاب ه آن اذعان دارد) انگلیسی ها در رویارویی با حوادث و موضوعات مختلف و برای اتخاذ تصمیم های استراتژیک در ارتباط با ایران (از به تخت نشاندن رضاشاه و پسرش گرفته تا تصمیم گیری درباره سرنوشت رضاشاه در ماه های پایانی سلطنتش و برخی موضوعات دیگر) به مشاوره با فروغی می پرداخته اند و بیشترین اهمیت را به نظر او می داده اند.
عباس میلانی و گردآورنده این کتاب هرچقدر هم که بخواهند و بکوشند تا فروغی فراماسون را از جرم وطن فروشی مبرّا نمایند، همین واقعیت تاریخی که استعمار غارت گر انگلیس که در دو قرن اخیر از هیچ ظلم و دشمنی ای نسبت به ایران و ایرانی فروگذار نکرده است در پی تشخیص منافع خود و اتخاذ تصمیمی که تأمین کننده منافع او باشد به فروغی و رأی و نظر او توجه می کرده است، به روشنی نشان می دهد که فروغی با عنوان یک روشنفکرِ ماسونِ یهودی تبارِ معتمد انگلیسی ها به سود و سمت انگلستان فکر می کرده و در آن راستا عمل می کرده است هرچند که شناسنامه اش ایرانی بوده باشد و مگر جز این است که خائنان و جاسوس ها و ستون پنجم ها به لحاظ محل تولد و شناسنامه به همان کشوری تعلق دارند و در آن به دنیا آمده اند و به آن کشور و مردمش خیانت می کنند.
عباس میلانی در جایی دیگر از این مصاحبه با نوعی وقاحت سکولاریستی که فقط از یک ملحدِ اسلام ستیز برمی آید، حقیقت نورانیِ تشیّع را با استالینیسم در یک طراز قرار می دهد و مدعی می شود که در تشیع (و با اندکی تخفیف می گوید: حداقل روایتی خاص از آن»، و لابد می خواهد تفاسیر التقاطیِ لیبرالیِ هم فکران سکولاریستش از طایفه به اصطلاح روشنفکران دینی» را مستثنا نماید) شما اگر حدیث یا نقل قول از قرآن بیاورید این موضوع جای استدلال را می گیرد و بر هر عقلی رجحان دارد. در تفکر استالینیستی نیز شما اگر نقل قولی از لنین یا استالین بیاورید این نقل به جای عقل می نشیند.
در چنین تفکری همانطور که در تفکر دینی عده ای هستند که قدیس اند و هرچه بگویند درست است، چنین نگاهی وجود دارد... این شباهت فکری به طور انکارناپذیری وجود دارد. در اینجا است که نظریه «آرامش دوستدار» به جا و دقیق است وقتی امتناع تفکر را در آن سنت نشان می دهد، می بینیم که این امتناع در استالینیست ها هم فقط نامش تغییر کرده است». در جای دیگری با اشاره به تشیع می گوید: «حدسم این است که قرابت و شباهت فرهنگی و نظریِ اساسی ای بین روایت استالینیست ها و ارکان یک نوع تفکر مذهبی در ایران وجود دارد» (صص 165 و 166)
جان کلام میلانی این است که در تشیع به دلیل اعتقاد به سخن معصوم(ع) و حجت بودن قرآن و سخن معصوم پس تفکر وجود ندارد و استالینیسم هم روایتی همین گونه از مارکسیسم است و بدینسان تشیع و اسلام از نظر (به قول میلانی) تفکرستیزی و خردستیزی و «امتناع تفکر» مثل همدیگرند و در یک طراز قرار می گیرند و به مدعای «آرامش دوستدار» در این خصوص اشاره می کند. اما ببینیم آرامش دوستدار کیست و چه می گوید؟
آرامش دوستدار یک نویسنده بهایی ضدانقلابی است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ایران را ترک کرد. او در خارج از کشور چند کتاب به فارسی منتشر کرده است. فارغ از مواضع ضدانقلابیِ آرامش دوستدار و این که بارها علیه انقلاب و نظام اسلامی موضع گرفته و فحاشی کرده است (همانگونه که عباس میلانی در همین کتاب ایران در گذر تاریخ، جمهوری اسلامی را مستبد نامیده است {ص 167}، دوستدار نیز بارها از استبداد دینی در ایران سخن گفته است).
آرامش دوستدار یک موضع آشکار دین ستیزانه و کینه توزی خاص نسبت به اسلام و تشیع نیز دارد و پایبندی مذهبی مردم ایران را تحت عنوان «دین خویی ایرانیان» تحقیر و تخطئه می کند. دوستدار مدعی است که تفکر اسلامی و دینی مانع تفکر است و در ساحت دین مداری اصلاً تفکر امکان ندارد و این مدعای بی پایه را تحت عنوان تئوری «امتناع تفکر» مطرح می کند.
عباس میلانی در کتاب مورد بررسی ما پس از اهانت به تشیع و همطراز قرار دادن آن با استالینیسم، با عنوان کردن تئوری امتناع تفکر آرامش دوستدار به عنوان موید سخن خود، موضع ضداسلامی و دین ستیزانه و به ویژه کینه توزانه خود نسبت به تشیع را ترویج می کند.
از عباس میلانی به دلیل الحاد و نئولیبرالیسم و وابستگی هایش به دولت آمریکا انتظاری غیر از این نداریم، اما باید پرسید که بصیرت و غیرت و دغدغه مندی و حساسیت وزارت ارشاد کجا رفته است؟ وزیر محترم ارشاد تحصیلات حوزوی دارد و پرورش یافته یک خانواده روحانی و فرزند یک فقیه شجاع و بصیر و گرانقدر شیعه است، آیا انتظار بیجایی است که از وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و چنین وزیری انتظار غیرت و حساسیت در دفاع از حریم تشیع داشته باشیم؟ آیا به راستی قرار است داستان اعتدال و لیبرال بازی و تبدیل ممنوع القلم ها به تسریع القلم ها به اینجا بکشد که بر خلاف همه موازین فقهی و شرعی، بهایی ها و ملحدین حریم تشیع را مورد تاخت و تاز اهانت بار خود قرار دهند؟ و شکایت و اخطار دادن و بستن نشریات و احضار نویسندگان به دادگاه فقط برای حزب اللهی ها و دلسوزان و انقلابی ها باشد؟ آیا به راستی در چنین اوضاعی نباید دلواپس بود؟
***شهریار زرشناس
ادامه دارد...