به گزارش مشرق، روزنامه «کیهان» در ویژههای خود نوشت:
احمد زیدآبادی که خود زمانی همبازی تندروهای مدعی اصلاحطلبی بوده، در یادداشتی با انتقاد از سخنان سازگارا در شبکه دولتی انگلیس نوشت: «در دوران ریاستجمهوری خاتمی، زمانی که اصلاحطلبان میپنداشتند جنبش اصلاحی روز به روز سنگرهای تازهای را فتح میکند، اما من و محسن سازگارا کار آن را تمامشده میدانستیم، به دعوت انجمن اسلامی دانشگاه زاهدان دو نفری به دیار سیستان و بلوچستان سفر کردیم. در طول مسیر و در هنگام سخنرانی، از ضرورت تنوع و تکثر فکری و سیاسی در جامعه، نیاز به ترویج فرهنگ تحمل و مدارا و تساهل و تسامح، تکیه بر عقلانیت و رأی و استقلال اندیشه آدمیان، به رسمیت شناختن دگراندیشی و حق آزادی عقیده و بیان و حتی حقِ «ناحق» بودن و نفی هرگونه سلطهجویی و اقتدارگرایی و تمامتخواهی و غیره کلی بحث به میان آوردیم.
اخیرا برحسب تصادف، پس از گذشت حدود ۲۰ سال از آن مسافرت، محسن سازگارا را در تلویزیون بیبیسی دیدم که مشغول بحثی داغ بود، اما رفتار و گفتارش را شبیه قبل نیافتم. او با لحنی عصبی و تحکمآمیز و بیچون و چرا و بیبرو برگرد و این است و جز این نیست، میگفت؛ فعالان سیاسی الّا و بلّا باید بین حمایت از نظام جمهوری اسلامی و براندازی آن یکی را برگزینند و گرنه خاموش باشند!»
زیدآبادی با بیان اینکه «خداوند را به عدد «موی بزهای قبیله کلب» شکر میکنم که در شرایط حاضر، من نام خود را از فهرست «فعالان سیاسی» خط زدهام و تحلیلگری گوشهنشینانه را پیشه کردهام»، مینویسد: جنابعالی در این عالم هستی، چه موقعیت و جایگاه وجودی دارید که به دیگران امر و فرمان صادر میکنید و تکلیف مالایطاق بر دوش آنها میگذارید؟ شما حق دارید که برانداز و غیره باشید، اما این حق را از کجا آوردهاید که منویات خود را به دیگران دیکته کنید؟
از این گذشته، من در عجب و حیرتم که چرا ثمره آن همه بحثها درباره ضرورت تکثر و مدارا و اختیار و انتخاب و غیره پس از دو دهه سر از این نقطه درآورده است؟
ممکن است آقای سازگارا بگویند که این نوع حرف زدن و دوقطبی کردن و سیاه و سفید ساختن و نور و ظلمت آراستن اقتضای انقلاب و انقلابیگری و براندازی و سقوطخواهی است. با این حساب مبارک باشد! دوستان ما پس از یک عمر روشنفکری و دفاع از ارزشهای عصر روشنگری به فرهنگی رسیدهاند که همیشه آن را دشمن دمکراسی و حقوق بشر معرفی میکردند؛ فرهنگی که سازمان مجاهدین خلق[منافقین] در پدید آوردن آن نقش بسزایی داشت و ظاهراً اکنون به طیف گستردهای از نیروهای سیاسی بیرون از کشور تسری یافته است.
حالا فرض کنیم که تقّی به توقّی خورد و شما بر این سرزمین حاکم شدید. با این فرهنگ چه نوع دمکراسی را میخواهید پیاده کنید؟ وقتی که هنوز نه چیزی به بار و نه چیزی به دار است، افرادی گویی از جایگاه یَهُوه امر و فرمان میرانند، یعنی پس از به قدرت رسیدن، ناگهان تغییر ذائقه میدهند و مانند انسانهای بزرگوار و رشدیافته انتخاب عموم را میپذیرند و به شکست احتمالی خود در انتخابات بیهیچ بحث و مجادلهای تن میدهند؟