کد خبر 1022661
تاریخ انتشار: ۲ دی ۱۳۹۸ - ۱۴:۵۷

چشم‌های سبز هی‌هوهاما دربارۀ پسر سرایدار مدرسه است. پسری که گربه‌ها را اذیت می‌کند و با مادرش هم قهر کرده است؛ زیرا مادر و خواهرش به خاطر وضعیت خانوادگی‌شان از آن‌جا رفته‌اند.

به گزارش مشرق، آنچه در ادامه می خوانید، یادداشتی است بر کتاب «چشم‌های سبز هی‌هوهاما» که انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر کرده است.

شما را نمی‌دانم، ولی ما او را «بابای مدرسه» صدا می‌کردیم. بوفۀ مدرسه هم دست او و خانمش بود و ما از آن‌ها خوراکی می‌گرفتیم. به غیر از کتاب «چشم‌های سبز هی‌هوهاما» کتاب دیگری را ندیدم که بابای مدرسه و خانوادۀ او شخصیت‌های اصلی آن باشند. این مسأله اصلاً خوب نیست؛ کتاب‌ها و داستان‌ها باید بازتاب زندگی ما باشند و ما باید بتوانیم خودمان، اطرافیان‌مان و کسانی که با آن‌ها زندگی می‌کنیم، کسانی که در زندگی دیدیم یا قرار است بعدها ببینیم را در آن‌ها پیدا کنیم. اتفاقاً این سوژه هم از پتانسیل‌های ژانری خوبی برخوردار است و  هم می‌توان به‌راحتی از آن نوشت و برایش داستان ساخت و هم می‌توان از سویه‌های روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، فرهنگی، تربیتی و... به آن پرداخت.

«ریحانه جعفری» که علاوه‌بر نویسندگی، کار ترجمه هم انجام داده، «چشم‌های سبز هی‌هوهاما» را با کمک همین سوژۀ بابای مدرسه نوشته است؛ البته نه خود بابای مدرسه، بلکه پسرش!

چشم‌های سبز هی‌هوهاما دربارۀ پسر سرایدار مدرسه است. پسری که گربه‌ها را اذیت می‌کند و با مادرش هم قهر کرده است؛ زیرا مادر و خواهرش به خاطر وضعیت خانوادگی‌شان از آن‌جا رفته‌اند.

ماجرای قصه از این قرار است که یک روز یک گربه، پسر قصه را به یک خرابه می‌کشاند و پسر آرام‌آرام یک دُم، درست مثل دم گربه‌ها درمی‌آورد. از آن به بعد گربه‌ها همیشه حواس‌شان به او هست؛ البته منظورم این است که بیشتر از قبل مراقبش هستند. از یک طرف پسر نمی‌داند که چطور از شر این دم خلاص شود و باید با آن چکار کند، از طرف دیگر گربه‌ها به خاطر تمام آزار و اذیت‌هایی که به آن‌ها کرده، می‌خواهند انتقام بگیرند و او را به یک گربه تبدیل کنند.

به نظر من این کتاب حالا حالاها می‌توانست  ادامه پیدا کند. گربه‌ها پسر را تنبیه می‌کنند و او را مجبور می‌کنند تا کارهایی را انجام دهد که دوست ندارد، تابه‌حال انجام‌شان نداده و از آن‌ها بیزار است، اما برای اینکه بتواند از دمش خلاص شود، مجبور می‌شود که به این سختی‌ها تن بدهد.

نمی‌دانم چرا خانم جعفری نگذاشت تا این پسر به گربه تبدیل شود یا اینکه داستان به شکل دیگری ادامه پیدا کند. این داستان می‌توانست بسیار جذاب‌تر و فانتزی‌تر پیش برود؛ یعنی چیزی بیشتر از صحبت‌کردن گربه‌ها و دم درآوردن یک نوجوان که اگر این‌گونه می‌شد چیزهایی را که می‌خواست در داستان بگوید و به ما نشان بدهد را می‌توانست قشنگ‌تر و پخته‌تر بیان کند.

به‌نظرم اینکه پسر برای از بین‌بردن دم کارهایی را انجام می‌دهد و درنهایت برای شرکت در مسابقۀ شنا می‌رود و دست آخر هم مادرش به خانه برمی‌گردد و همه‌چیز به ‌خوبی و خوشی تمام می‌شود، یک جور تیپ در داستان‌ها، فیلم‌ها و انیمیشن‌های کودک و نوجوان است. دورشدن از این کلیشه می‌توانست به گیرایی اثر بسیار کمک کند.

طرز صحبت‌کردن بچه‌ها با مادرشان در یکی‌ـ‌دو جای کتاب اصلاً خوب نبود و از طرفی جبران رفتاری خاصی نیز  بابت این برخوردشان تا انتهای کتاب وجود نداشت. اینکه ما بخواهیم یک شخصیت را با ضعف‌های رفتاری یا مشکلات برخوردی و... تعریف کنیم، مسأله‌ای نیست؛ اما اینکه چطور داستان را جمع کنیم، چطور آن را برگردانیم و کارهای اشتباهی که می‌کرده را تقبیح کنیم، مهم است. از طرفی حتی اگر شخصیتی داریم که قرار نیست تا پایان داستان تغییری کند و رفتارش اصلاح شود، اینکه چطور آن را در طول داستان به بچه‌ها نشان بدهیم که خودبه‌خود نسبت به آن شخصیت و کارهایش دافعه داشته باشند، نکتۀ بسیار مهمی است. هرچند این مطلبی که گفتم زیاد در کتاب تکرار نشده و در حد همان دوـ‌سه مورد بوده، ولی چون شخصیت مقابل «مادر» است، باید متذکر می‌شدم.

حس ماجراجویی و همراهی خواهرـ‌برادرانه، کمک‌کردن و مهربانی به حیوان‌ها، همکاری در خانواده و همبستگی بین اعضای خانواده از ویژگی‌های مثبتی است که در این داستان وجود دارد.

برای نوجوانِ خوانندۀ ما، این ماجراجویی و تلاش برای خلاص‌شدن از یک معضل و انجام کارهای سخت و گیرودارهایی که در خانه وجود دارد، جالب است و می‌تواند او را همراه کتاب نگه دارد.

نکتۀ دیگر اینکه نویسنده از گربه‌ها بهتر می‌توانست استفاده کند و کنش و واکنش بیشتری در داستان از آن‌ها به وجود آورد. گربه‌ها کارهای بسیاری هم برای آن خانواده، هم در مدرسه و هم در محله می‌توانستند انجام دهند، اما از آن‌جایی که نویسنده خودش دست گربه‌ها را بسته بود و صرفاً یک حالت مرموز و انتقام‌جویانه به آن‌ها داده بود، کمتر توانستند نمود پیش‌برنده در داستان داشته باشند.

امیدوارم خواننده‌های کتاب از خواندن آن لذت ببرند و ان‌شاءالله خانم جعفری ادامۀ این رمان را در چند جلد دیگر بنویسند؛ مطمئناً کارهای خوبی خواهند شد. / پدرام اصفهانی