من دختر ۱۴‌ساله‌ای به نام پارمیدا دارم که پیش‌تر هم گفته‌ام اگر خودِ رونی نباشد، شبیه‌ترین دختر به اوست. برای نوشتن این رمان شروع کردم به جست‌وجو و حتی جاسوسی از زندگی او.

به گزارش مشرق، مدت‌ها بود سمت کتاب نوجوان نمی‌رفتم چون از چند کتاب قبلی خاطره خوبی نداشتم. آخرین کتاب خوبی که در عرصه نوجوان خواندم، رمان «دلقک» اثر هدی حدادی بود و حالا بعد از چندین سال مجددا کتاب خوبی در این عرصه منتشر شده است.

هر چند اسم و رسم کتاب‌های خوبی از نویسندگان خوب و درجه اول این عرصه منتشر شده است که خب من به هر دلیل آن را نخوانده‌ام اما رمان «رونی یک پیانو قورت داده» به نظرم یک اتفاق خوب در عرصه ادبیات نوجوان است و می‌ توان آن را با خیال راحت برای خواندن و مطالعه ‌کردن توصیه کرد. این کتاب را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است. به این بهانه گفت‌وگویی با تیمور آقامحمدی، نویسنده این اثر داشتیم. تیمور آقامحمدی، نویسنده و شاعر کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی بوده و تاکنون چند مجموعه شعر و داستان را منتشر کرده است. از وی چند اثر پژوهشی هم منتشر شده است.

مایلم ابتدا درباره رونی و داستانش برای من و مخاطبان توضیح بدهید؛ اصلاً رونی از کجا خلق شد؟
اولین بارقه سال‌ها پیش در ذهنم شکل گرفت؛ کلیپی از دو دختر نوجوان اصفهانی منتشر و به سرعت فراگیر شد که پیش از اقدام به خودکشی از خودشان ضبط کرده بودند. با خودم گفتم چطور می‌شود که انسانی در این سن، دست به چنین کاری می‌زند؟ اصلاً دست‌شستن از زندگی یعنی چه؟ این نوجوان امروز کیست که اینقدر ناشناس شده برای ما؛ به چه می‌اندیشد و در پی چیست؟ فراوان سؤالی که داشتم مدت‌ها مرا درگیر خودش کرده بود، تا اینکه شخصیت رونی خود را نشانم داد. معطل نکردم و شروع کردم به نوشتن از او. جهانش را ساختم، خانواده و گروه دوستانی ایجاد کردم و رونی را به کام اژدها فرستادم.
 
اینکه شخصیت اول کتاب یک دختر نوجوان باشد به نظر شما ریسک نبود؟
وقت نوشتن اجازه ندادم این موضوع، کتابم را تحت تأثیر قرار بدهد و در حقِ داستان کوتاهی بکنم. بله، حتی تا بعد از انتشار و رسیدن به دست مخاطب، خوف آن را داشتم که نکند خوانندگان پسر را از دست داده باشم و رونی بماند و دختران سرزمینم؛ اما همچنان که در طول نوشتن شخصیت‌های نوجوان مرا غافلگیر می‌کردند، به راستی که مخاطبان نوجوان هم شگفت‌زده‌ام ‌کردند. باید بپذیریم که آن‌ها فراتر از انتظارند و برگ‌هایی رو می‌کنند که به فکرت هم نمی‌رسد، برای همین به این اصل رسیدم: خطای بزرگی است اگر دست‌کم‌شان بگیری. من همین‌جا می‌گویم نویسنده اگر شجاعانه کار خودش را بکند، مخاطب صمیمانه او را درک می‌کند، چرا که بسیاری از مفاهیم و دغدغه‌های انسانی، خاص پسر یا دختر نیست، بلکه مشترک است. مگر دوستی، محبت، عشق و تنفر انحصاری است؟
 
چقدر با زندگی این مدل نوجوانان آشنا بودید و از روحیات‌شان خبر داشتید؟
من دختر ۱۴‌ساله‌ای به نام پارمیدا دارم که پیش‌تر هم گفته‌ام اگر خودِ رونی نباشد، شبیه‌ترین دختر به اوست. برای نوشتن این رمان شروع کردم به جست‌وجو و حتی جاسوسی از زندگی او. گوش تیز کردم ببینم چه موسیقی‌ای گوش می‌دهد، وقتِ مکالمه با دوستانش از چه ادبیاتی استفاده می‌کند. برنامه یادداشت‌نویسی گوشی‌ام را باز کردم و سه ماه تمام هرچه گفت و کرد نوشتم، اگر بیشتر دقت کنید، می‌بینید نوجوانان امروز نه‌تنها مدت‌هاست قواعد خودشان را نوشته‌اند و قوانین و مقرراتی دارند بلکه گاه به گاه حکمت‌های کلامی‌ای از زبان‌شان جاری می‌شود که واقعاً کم‌نظیر است. من برای نوشتن رونی خودم را در دنیای بچه‌هایی که می‌شناختم غرق کردم چرا که پاشنه‌ کفشم را کشیدم و گفتم تیمور! اگر می‌خواهی از آن‌ها و برای آن‌ها بنویسی، باید بکوشی یکی از خودشان شوی. احساس می‌کنم اظهار لطف‌هایی را که نویسندگان و مخاطبان به این کتاب داشته‌اند، مدیون این تلاشم و از برکتِ نوجوان‌شدنم دارم.

 به نظرم رمان «رونی یک پیانو قورت داده» می‌توانست به دام آثار زرد دخترانه‌پسند بیفتد؛ کتاب‌هایی که تمام علایق دخترانه در این سطح را به هیجانات نوجوانی خلاصه می‌کنند اما رونی اینطور نیست، عاقل است و در نبودِ مادر، مدیر خانه می‌شود؛ چرا شما خواستید این دختر در این سن اینقدر پخته باشد؟
واقعیتش من در مقامِ نویسنده روی چیزی اصرار نکرده‌ام، فقط در بنای شخصیت‌ها و ماجراهای کلی نقش داشته‌ام. رونی را برده‌ام به دل ماجراها، به رویارویی با شازده کوچولو، مرد نمکی دوهزارساله، هیولای مترو، گروه سه‌کله پوک، پسر کوچک پادشاه و زامبی‌ها. اتفاقاً در چند جا رونی خلاف طراحی ابتدایی من، کارهایی می‌کند. من پیرنگ را با تعدادی شخصیت و ماجرا آماده کردم و بستر و جهانی امروزین، در عمل اما گذاشتم شخصیت‌ها در همان لحظه تصمیم بگیرند، نه طبق برنامه‌ قبلی.

برای همین باید بگویم نوشتن برای خوشایند دختران یا به‌طور کلی خوانندگان، هرگز در ذهن و قاموس من نبوده است. قهرمان من تلخ‌ترین اتفاق زندگی‌اش را تجربه کرده چون چند سال پیش مادر رونی با بچه‌ای در شکم درست روز تولد او از دنیا رفته است. مفاهیم تولد و مرگ برای او یکی شده؛ او چطور می‌تواند مثل یک دختر عادی رفتار کند؟ او تنها شده و مسوولیت برادر خردسالش هم به دوش او افتاده؛ او یا باید از زیر مسوولیت و تعهد شانه خالی کند یا جای خالی مادر را در خانه پر کرده و حتی بشود او، چنانکه در پایان داستان می‌بینیم. رفتارهای پخته قهرمان داستان، نه خواست من بوده و نه رونی، شرایط زندگی او را در نقطه‌ای قرار داده که جز آن کار دیگری نمی‌تواند بکند؛ رونی مادری می‌کند چون باید مادری کند.
 
کتاب به نظرم هیجان خوبی دارد با اینکه اصلاً بر مدار کلیشه‌های این روزها نگشته است. آیا شما می‌خواستید الگوی خوبی برای دختران این سن معرفی کنید؟
من رمان رونی را یک پیشنهاد می‌دانم؛ یک‌جور سلیقه خاص. مخاطب خود را در مواجهه با او می‌بیند و این اوست که هر انتظاری می‌تواند داشته باشد. رونی راه خودش را در زندگی باز می‌کند و پیش می‌رود، اما نه با الگو یا دستورالعمل دیگران، می‌خواهد با تعریف خودش زندگی کند و بر مشکلاتش پیروز شود. اگر قرار بود که همه به توصیه‌ها و دستورهای یکسان و معین دیگران عمل کنند که ما انسان نمی‌شدیم، بلکه به روبات‌هایی منفعل بدل می‌شدیم. چه کسی را سراغ دارید که به توصیه‌های شما به طور کامل عمل کند؟ همانطور که در ابتدای رمان آمده، این کتاب نوشته دختری به نام رونی فرخی است؛ او از جای خود برخاسته و کتابِ خودِ خودش را نوشته و به مخاطب پیشنهاد داده. ادعای او این است که من مثل دیگران نیستم، حالا چطور از خواننده‌اش بخواهد که مثل او باشد؟ این ضد اصول و نظریه اوست. اصلاً خاص بودن این دختر به ویژگی‌ها منحصر به فردش است که می‌خواهد خودش را بیابد، این «خود»، مال اوست و نمی‌تواند از آنِ دیگری شود.

موسیقی عامل خوبی برای پیوندزدن احساسات دخترانه است. به نظرم انتخاب هوشمندانه‌ای بوده است، در حالی که دختر از احساسات بیرونی خودش جلوگیری کرده اما با موسیقی به حد خوبی از هیجان می‌رسد.
رونی در آغاز درک درستی از موسیقی ندارد، اما استاد موسیقی او دستش را می‌گیرد و یادش می‌دهد که چطور پیانوی‌خودرا قورت بدهد. او نکته استادش را به جان و دل درک می‌کند و در بخش‌هایی دست از نواختن می‌کشد تا به موسیقی زندگی گوش بدهد. رونی ابتدا مشتری موسیقی نازل پاپ و در مواردی راک خارجی است اما هرچه خود را به دست سخنان استاد می‌سپارد، دلدادگی‌اش به موسیقی اصیل ایرانی بیشتر می‌شود؛ در نهایت فهم موسیقی کلاسیک جهان را می‌یابد. این شخصیت به درجه‌ای رسیده که بتواند موسیقی را از آنِ خود و تنهایی‌اش بکند و با فشار زندگی به موسیقی پناه می‌برد. یکی جایی از کتاب می‌گوید: «توصیه‌ای به شما می‌کنم: در زندگی حداقل یک چیز را برای خودِ خودتان داشته باشید که نتوان جایگزینی برایش پیدا کرد. دلیل انتخاب‌تان هم به هیچ‌کس مربوط نیست. وقتی احساس کردید که می‌توانید در یک لحظه دکمه صدای دنیا را برای مدتی خاموش کنید و در یک آرامشِ خالص و پر از ذرات معلقِ سکوت، محوِ آن یک چیز شوید، شک نکنید که به ثروتِ بی‌قیمتی رسیده‌اید. من فلوت را انتخاب کرده‌ام؛ ساز تخصصی‌ام.»

به نظر خودت آیا نویسندگان این روزهای ما فضای ذهنی نوجوانان را می‌شناسند؟ آیا خیلی از نگاه‌ها و قضاوت‌ها به این بخش، یکطرفه نیست؟
خوشبختانه ما داستان‌نویسان خوبی داریم که از جان و جهانِ نوجوان امروز می‌نویسند، اما نویسندگان بسیاری هم وجود دارند که همچنان از نوجوانی خودشان می‌نویسند. سرعت تغییرات زندگی به گونه‌ای است که رسیدن به نقطه مشترک بین یک نوجوان ۱۳ و ۱۵ ساله مشکل شده، حال یک نویسنده ۵۰، ۶۰ ساله، فلاش‌بک می‌زند به نوجوانی خودش در پیش از انقلاب و از روستا یا شهرهای کوچک آن زمان می‌گوید! این موضوعات چه جذابیتی برای مخاطب امروز دارد؟! من می‌بینم که فضا و زمان داستان مثلاً سال ۹۸ است ولی شخصیت‌های آن به تمامی از ۴۰ سال پیش آمده‌اند؛ با همان درک و دریافت. مخاطب هوشمند است و مچ نویسنده را می‌گیرد، کتاب را می‌بندد و به سراغ آثار دیگران به خصوص ترجمه می‌رود، چون خودش را در برخی از کتاب‌های ایرانی پیدا نمی‌کند.

در روزهای قرنطینه، شاهد بودم شما از بستر مجازی بحث‌های تئوریک با نویسندگان درباره داستان‌نویسی و مسائل آن داشتید. استقبال چطور بود و آیا اینگونه مباحث جدی، قابلیت طرح در فضایی مثل اینستاگرام را دارد؟
هر شرایطی مظروفات خودش را پیدا می‌کند. قرنطینه خانگی و دوری از اجتماعات نیز همه را به سوی استفاده بیشتر از فضای مجازی سوق داد. جلسات حضوری تعطیل شده اما آیا ادبیات تعطیلی‌بردار است؟ ایده‌ای به ذهنم رسید و با همفکری دوست عزیزم علی‌اصغر عزتی‌پاک برنامه‌ای ذیل عنوان «زندگی با داستان» طراحی کردیم که در هر فصل به مدت پنج شب در صفحه خودم گفت‌وگوی زنده با نویسندگان داشته باشم.

فصل اول (چیستی داستان) با حضور علی‌اصغر عزتی‌پاک، حسین لعل‌بذری، مجید قیصری، ابراهیم اکبری‌دیزگاه، حامد جلالی و فصل دوم (مدرسان داستان) با حضور محمدجواد جزینی، دکتر مهدی حجوانی، شیوا مقانلو، احمد اکبرپور و شهریار عباسی برگزار شد و فصل سوم (عاشقانه‌های داستان معاصر فارسی) نیز با حضور اسدالله امرایی، محمد حسینی، پیام دهکردی، دکتر حسین بیات و دکتر سروش دباغ در حال برگزاری است. هر شب گفت‌وگوهای زنده زیادی در بستر اینستاگرام در حال برگزاری است، اما ما کارمان را بسیار جدی گرفته‌ایم و برای برپایی هر فصل، اتاق فکر تشکیل می‌دهیم و بر سر موضوعات و مهمانان بحث‌های زیادی می‌کنیم. خوشبختانه «زندگی با داستان» جای خودش را باز کرده و بازخوردهای خوبی از سوی کاربران دریافت کرده‌ایم و مهمانانی در این برنامه حاضر شده‌اند که گاهی نخستین گفت‌وگوی زنده‌شان بوده و این نشان از اعتماد نویسندگان به ماست.

نویسندگان و به صورت کلی ادبیات هنگام بحران‌هایی چون سیل، زلزله و کرونا، چطور باید وارد ماجرا شوند و یک روایت داستانی برای مخاطب خودشان ارائه کنند؟
هیچ‌وقت هیچ نویسنده‌ای را نمی‌توان به روایتی که دلخواهش نیست، وادار کرد، حتی خودِ نویسندگان؛ از این‌رو تا پدیده‌ای به گستره دغدغه‌های او وارد نشود، نمی‌توان انتظار روایتی درخور از او داشت. ما می‌نویسیم از چیزی که مالِ خود کرده باشیم. واکنش‌های سریع داستانی به اتفاقات بحرانی، عموماً هیجانی است و عمقی ندارد. چرایی و ماهیت هر بحران نیازمند یک نوع درونی‌شدگی زمان‌بر است و هر اتفاق مهم تاریخی زمانی از بستر تاریخ جدا شده و به میان زندگی مردم راه پیدا کرده که از دریچه داستان بدان نگریسته شده است؛ بنابراین توجه به هر بحرانی، به نیاز و خواست نویسنده و درونی‌شدگی توسط او نیازمند است.

صبح نو