به گزارش خبرنگار جهاد و مقاومت مشرق ، کتاب «دولت يهود» از جمله منابع پايه و اصلي انديشه سياسي صهيونيسم مي باشد. اين کتاب که بيش از يک قرن از نگارش آن مي گذرد ، اساسنامه تشکيل دولت صهيونيستي به شمار مي رود که رژيم اشغالگر قدس بر اساس آموزه هاي آن تاسيس گرديده. اين کتاب تا کنون در ايران ترجمه نشده است و نخستين بار است که پايگاه خبري و تحليلي مشرق ، اقدام به برگردان فارسي آن مي نمايد.
اميد است که اين نخستين گام در جهت تعميق هر چه بيشتر دشمن شناسي در ميان جوانان و باورمندان به آرمان فلسطين بوده و مورد قبول قرار گيرد.
*مقدمه مترجم:
جريان سياسي خاصي که امروزه با نام «صهيونيزم» در واژگان سياسي جهان تثبيت شده است در اواسط قرن نوزدهم ميلادي متولد شد. اگرچه نظريهپردازان صهيونيست بسيار علاقمندند "صهيونيزم" را به عنوان انديشهاي معرفي کنند که ريشه در اعماق تاريخ دارد ولي تمايلي براي ارائة ادلّة مستدل جهت اثبات اين مدعا از خود نشان نميدهند.
علي رغم اين که اين «صهيونيسم» در ابتدا ، گرايشي فراگير در ميان فعالان مذهبي و سياسي يهودي نبود،اما به دليل انطباق با اهداف قدرتهاي آن روز اروپا، خصوصاً دولت بريتانيا و در مرحلة بعد فرانسه، مورد حمايت سرسختانه و گستردة آنان قرار گرفت و توانست سکان هدايت اکثريت فعالان سياسي و مذهبي يهودي را به دست گرفته و به سرعت به يک جنبش مبدل گردد.
«ناهوم سوکولف» نويسندة کتاب «تاريخ صهيونيزم» و از رؤساي «آژانس يهود» مدعي شده است: "انديشة صهيونيزم به اندازة قوم يهود قدمت دارد و نمايندگان انديشه و مکتب يهود، آن را ترويج کرده بودند"؛ اما «موشه منوهين» يکي از انديشمندان نامدار يهودي در کتاب خود آورده است: « تا سدة نوزدهم چيزي به نام "ناسيوناليزم سياسي يهود" (صهيونيزم) وجود نداشت و ناسيوناليزم سياسي تعصبآميز و خودخواهي جهان قرن نوزدهم اروپا بود که ناسيوناليزم سياسي مصيبتبار احمقانة يهود (صهيونيزم)را زاييد».
البته اسناد تاريخي موجود و معتبر، مؤيد نظرية "موشه منوهين" است. هيچ سند مکتوبي تا نيمه قرن نوزدهم وجود ندارد که در آن از واژه «صهيونيزم» استفاده شده باشد. گفته ميشود که اين اصطلاح، براي اولين بار در سال 1890 توسط يک متفکر يهودي به نام «ناتان پيربنوم» به کار رفت. شش سال بعد بود که اولين تئوريسين صهيونيزم به نام «تئودور هرتسل» کتابي تحت عنوان "دولت يهود" منتشر کرد که به سرعت در ميان معتقدان به جريان صهيونيزم، جايگاه کتاب مقدس را يافت، البته گفتني است، "هرتسل" ابداع يا کشف واژة "صهيونيزم" توسط "پيربنوم" را رد کرد ولي ايشان هم سندي در جهت اثبات ادعاي خود ارائه نداد. اين واژه از ترکيب دو عبارت "صهيون" و "ايزم" (يا ايسم) ايجاد شده است. پسوند "ايزم" (يا ايسم) معادل فارسي صحيحي ندارد اما ميتوان آن را معادل پسوندهاي "گرايي" (همريشة "گرايش") يا "خواهي" (هم ريشة "خواستن") دانست.(اينگونه "ابداع عبارت" براي معرفي يک انديشه يا مکتب، اختصاص به جهان غرب دارد، و تلاشهاي متفکران غربي براي رهايي از انديشههاي مذهبي و جايگزيني مکتبهاي دستساز به جاي مسيحيت در جهان غرب، باعث ايجاد چنين حرکتي شد و اين ابداع در جهان شرق ريشه نداشته و عنصري وارداتي محسوب ميشود)
"صهيون" نام ارتفاعي است در شهر "بيتالمقدس" که يهوديان معتقدند، مدفن "داوود" (پادشاه اولين حکومت يهودي) در آن قرار دارد. پيروان "صهيونيزم" در مواردي اين نام را بر تمامي شهر "بيتالمقدس"] نام عربي «اورشليم»[ نيز اطلاق ميکنند.
اين عبارت به جنبشي سياسي نسبت داده ميشود که هدف نهايي و اصلي آن، احياي «حکومت داوود و سليمان» در همان مرزهايي است که در کتاب «تورات» به يهوديان وعده داده شده است، يعني محدودة ميان رود "نيل" در مصر تا رود "فرات" در عراق. پايتخت اين دولت هم الزاماً بايد همان پايتخت «حکومت داوود و سليمان» باشد يعني شهر «بيتالمقدس» (يا به قول مسيحيان و يهوديان، «اورشليم»). محدودهاي که ذکر شد، در ميان يهوديان (اعم ازاين که گرايش صهيونيستي داشته باشند يا غيرصهيونيست باشند) به عنوان «سرزمين موعود» شناخته ميشود.
در "تورات"، حضرت «ابراهيم» (علي نبينا و آله و عليهالسلام)، از طرف خداوند اين وعده را دريافت ميکند که اراضي مشتمل بر «نيل تا فرات» به فرزندان او بخشيده ميشود و "يهوديان" خود را تنها وارثان و فرزندان حضرت ابراهيم ميدانند (و اين در حالي است که در همان کتاب "تورات"، اسماعيل يعني پدر اعراب کنوني هم، از فرزندان ابراهيم است).
اين مسلّم است که علاقة يهوديان به سکونت در مجاورت "بيتالمقدس" و يا ديگر سرزمينهاي بين "نيل تا فرات"، قدمت تاريخي دارد، اما تا قرن نوزدهم، اين علاقه، تنها با مقاصد زيارتي و مذهبي دنبال ميشد، همانگونه که در ميان مسلمانان سراسر جهان، زيارت يا مجاورت با اماکن متبرکه در "مکه" و "مدينه" تمايلي مذهبي است و هيچ گاه از چنين تمايلاتي با عنوان «صهيونيسم» ياد نمي شد. بنابراين تلاش تئوريسينهاي صهيونيزم براي پيوند دادن تمايلات مذهبي يهوديان جهان به "فلسطين" و "ديگر سرزمينهاي نيل تا فرات" به «جنبش صهيونيزم» و تراشيدن عقبة تاريخي براي اين پديدة نوظهور، فاقد اعتبار است. در هيچ نقطه از کتابهاي "تورات" يا "تلمود" (کتب مقدس يهوديان) فرضه اي مبني بر تشکيل نظام سياسي اختصاصي يهوديان در اين سرزمينها، به پيروان موسي(علي نبينا و آله و عليهالسلام) تکليف نشده است. در عين حال نه تنها در منابع مقدس يهوديان، بلکه در متون آسماني مسلمانان و مسيحيان، تشکيل يک «حکومت جهاني» بر پاية «توحيد» به پيروان تمامي اديان ابراهيمي وعده داده شده و در تمامي اين اديان، «بيت المقدس» به عنوان کانون و مرکز ثقل منازعات و نبردهاي نهايي جهت تشکيل اين حکومت معرفي گرديده است.
در قرن نوزدهم، همزمان با رواج و تثبيت تقسيمبندي جديد سياسي در اروپا بر مبناي "دولت - ملت"، گروهي از نخبگان سياسي و مذهبي يهودي هم پيرو فضاي غالب بر مغربزمين، به فکر تمرکز و تجمع يهوديان در محدودة جغرافيايي معيني با دولتي مختص به خود افتادند و ايدههاي خود را در محافل سياسي آن روزگار، منتشر کردند.
اما اين انديشه تا زماني که به سرمايهداران يهودي اروپا ارائه نشد، مورد توجه و تأمل جدي قرار نگرفت.
پيوند ميان سرمايهداران يهودي و سران سياسي اروپا (که پيش از اين به نمونههاي آن اشاره شد) باعث شد تلاشها و تکاپوهاي جديتري براي عملي شدن طرح ايجاد يک "وطن يهودي" انجام گيرد. تلاشهاي متعددي براي ايجاد چنين وطني در اقصا نقاط جهان توسط سياسيون يهودي و مسيحي، با پشتوانة اقتصادي سرمايهداران يهودي انجام گرفت. براي مثال ميتوان به سرمايهگذاريهاي کلان يک سرمايهدار يهودي به نام "بارون دوهيرش" در آرژانتين اشاره کرد. اين شخص مدعي بود، طي بيست سال، پنج ميليون يهودي را از روسيه به ساير نقاط منتقل خواهد کرد. او طي تحقيقاتي، آرژانتين را به عنوان مناسبترين مقصد براي مهاجرت يهوديان تشخيص داد و در راه تحقق ايدة خود مبني بر تبديل اين کشور به يک مهاجرنشين بزرگ يهودي، سرمايهگذاري فراواني انجام داد، اما توفيقي حاصل نکرد.
عمدهترين مشکل او و امثال او اين بود که يهوديان سراسر جهان، انگيزهاي قوي براي مهاجرت از سرزمينهاي آبا و اجدادي خويش نداشتند و غالب آنان، عميقاً نسبت به کشورهاي متبوع خود دلبستگي داشتند.
به هر حال طرحهايي از اين دست به نتيجة مطلوب نرسيد و سرانجام، جريان "صهيونيزم" پا به عرصه وجود گذاشت و توانست مشکل نبود انگيزة قوي در ميان يهوديان جهان را تا حدود زيادي حل نموده و با مطرح کردن طرح "احياي حکومت باستاني يهودي در سرزمين موعود" طرفداران فراواني براي خود کسب کند، اما يقيناً اگر "صهيونيزم" با مطامع جديد اروپا در مشرق زمين تلاقي پيدا نميکرد، اين چنين با سرعت به نقطة اوج خود نميرسيد و با سرعت رشد پيدا نميکرد. نميتوان قاطعانه گفت که اولين يهوديان تندرويي که طرح "احياي حکومت باستاني يهودي در سرزمين موعود" را مطرح کردند، در ارتباط مستقيم با کانونهاي ثروت و قدرت اروپا بودند؛ اما دعاوي پرشور و حرارت آنان، راهي جديد را در برابر دولتهاي استعمارگر اروپايي قرار داد و آنان به سرعت از اين طرح استقبال کردند، زيرا "سرزمين موعود" درست در قلب امپراتوري عظيم عثماني قرار داشت و از مناطق طلايي جهان به لحاظ اقتصادي و سياسي محسوب ميشد و خارج شدن آن از کنترل قدرتهاي اسلامي و حضور متحدان اروپا در آن، پيروزي بزرگي براي حيات اقتصادي مغرب زمين به حساب ميآمد. سوکولف، آشکارا مدعي شده است: "صهيونيزم نه به عنوان يک نهضت و عليالخصوص نهضت ملي، بلکه به عنوان يک اقدام مالي و سرمايهداري ظهور کرد. سهامداران شرکت "تراست مستعمراتي يهودي" و سوداگران ثروتمند مختلف و فروشندگان سهام و مالکان بزرگ، از رهبران صهيونيزم بودند." حال اين سوال مطرح مي شود که آيا اين ادعاي "سوکولف" در تضاد با دعاوي قبلي خود او و ساير تئوريسينهاي "صهيونيزم" مبني بر باستاني بودن اين انديشه سياسي نيست؟
به جرأت ميتوان ادعا کرد، اگر "انهدام قابل پيشبيني و قريبالوقوع امپراتوري عثماني"، در نيمة اول قرن نوزدهم، خصوصاً وقوع "جنگهاي کريمه" و عواقب آن، حادث نميشد و در يک کلام، موضوعي تحت نام "مسألة شرق" (که پيش از اين در رابطه با آن توضيح دادهايم) وارد معادلات سياسي اروپا نميشد، بنيانگذاران "صهيونيزم" چنين مجال و عرصة فراخي براي خودنمايي پيدا نميکردند و تفکراتشان مورد عنايت سرمايهداران يهودي و مسيحي قرار نميگرفت.
در اين رابطه، جملهاي متعلق به "ماکس نوردو" از تئوريسينهاي صهيونيزم و يکي از رؤساي "آژانس يهود" در اواخر قرن نوزدهم هم بسيار روشنگر خواهد بود. وي در همان شرايط بينالمللي پس از "جنگهاي کريمه" و آغاز سقوط مرگبار امپراتوريهاي عثماني، روسية تزاري و اتريش نوشته است: "آن زمان فرا رسيده بود که اگر صهيونيزمي هم وجود نداشت، بريتانياي کبير، آن را اختراع کند".
به اين ترتيب، "بريتانياي کبير" به عنوان بزرگترين استعمارگر جهان در آن روز، و مهمترين کانون فعاليت نخبگان اقتصادي و سرمايهداران يهودي، از سال 1840 همزمان با تصرف بندر "عکا" تمايل و گرايش خود را به مسلک سياسي "صهيونيزم" نشان داد و از نيمة دوم قرن نوزدهم - خصوصاً پس از جنگهاي کريمه - به عنوان بزرگترين حامي "صهيونيزم"، ايفاي نقش کرد. نقش انگليس در جنبش صهيونيزم به قدري کليدي و سرنوشتساز بود که گروهي از صهيونيستها براي اين کشور "ارزش و اعتباري همانند "کورش" قائل شدند.( کورش، پادشاه هخامنشي است که مطابق با متن تورات، به عنوان ناجي يهوديان شناخته ميشود زيرا يهوديان به اسارت گرفته شده توسط حکومت بابل را آزاد کرد و به اورشليم بازگرداند)
جنبش "صهيونيزم" تا سال 1896، از انسجام کاملي برخوردار نبود و عمدتاً حول محور مهاجرت يهوديان به فلسطين و تشکيل شهرکها و آباديهاي يهودينشين در اين سرزمين فعاليت ميکرد و برنامه آشکار خاصي در جهت تشکيل يک نظام سياسي مستقل در فلسطين را ارائه نداده بود، اما در اين سال، کتابي کوچک با نام "دولت يهود" منتشر شد که بايد آن را "اولين اساسنامة تأسيس دولت يهودي" دانست. نويسندة اين کتاب، شخصي بود به نام "بنيامين زيب بن ژاکوب هرتسل"(يا « هرتصل ») که در مطبوعات و محافل سياسي اروپا با نام "تئودور هرتسل" شناخته ميشد. هرتسل در سال 1860، يعني چهار سال پس از پايان "جنگهاي کريمه"، در اروپاي شرقي به دنيا آمد و 36 سال بعد با انتشار تنها کتاب خود، رهبري "جنبش صهيونيزم" را به دست گرفت.
بنيامين زيب بن ژاکوب هرتسل
کتاب "دولت يهود" را "تورات صهيونيزم" نيز لقب دادهاند، پس عجيب نخواهد بود که عنصري مانند سوکولف، نويسندة اين کتاب را "پيامبر" نيز بنامد. او يک يهودي ثروتمند نبود و زندگي خود را نيز صرف بانکداري و رباخواري نکرد، بلکه در رشتة حقوق ادامه تحصيل داد و از دانشگاه "وين" درجه دکترا اخذ نمود. پس از مدتي اشتغال به وکالت را رها کرد و به روزنامهنگاري پرداخت. حضور او در فضاي مطبوعاتي پرحرارت در اروپاي قرن نوزدهم - که مطبوعات دوران طلايي خود را طي ميکردند - باعث افزايش آگاهيهاي وي از تحولات پيدرپي و تعيين کننده در شرق و غرب عالم شد. خود وي مدعي شده است، يک حادثه، مسير زندگي او را تغيير داد. اين حادثه در تاريخ به نام "ماجراي دريفوس" شهرت دارد. "ماجراي دريفوس" يکي از بحرانهاي بزرگ فرانسه در سالهاي پاياني قرن نوزدهم بود.
طرح جلد نسخه آلماني کتاب «دولت يهود»
نمونه اي از دستنوشته هاي کتاب «دولت يهود» به خط هرتسل
در سال 1894 يک افسر يهودي به نام "آلفرد دريفوس" به اتهام تحويل مدارک سرّي به آلمانيها،در دادگاهي نظامي به حبس ابد محکوم شد. در جريان محاکمة اين افسر، موجي از احساسات ضديهودي، اروپا را فرا گرفت و تا پنج سال بعد که مشخص شد "دريفوس" بيگناه بوده است، فضاي تهديدآميزي، حيات شهروندان يهودي اروپايي را مختل کرد و از سوي ديگر مجادلات سياسي، فرهنگي و نژادي در روزنامهها ميان "طرفداران دريفوس" و "دشمنان دريفوس" چنان بالا گرفت که آشفتگيهاي ناشي از آن، نظام حاکم بر فرانسه را هم مورد تهديد قرار داد.
در همين ايام تبآلود است که "هرتسل" تمامي فعاليتهاي ادبي، سياسي و حقوقي خود را رها کرده و با احساس مسؤوليت در برابر وضعيت يهوديان، در پي چارهجويي براي آنان ميافتد. کتاب "دولت يهود" سه سال پيش از "تبرئة دريفوس" و در اوج فضاي ضديهودي منتشر شد و با توجه به اين که مسألة يهوديان، در رأس اخبار اروپاي غربي قرار داشت، بازار پُررونقي پيدا کرد. امتياز بزرگ کتاب کوچک "هرتسل"، پروراندن و پختن طرح ابتدايي "ايجاد يک حکومت يهودي" بود که از ابتداي قرن، بارها توسط پيروان جنبش صهيونيزم مطرح شده بود. "هرتسل" نقشة خود را از نمونههاي کمپانيهاي استعماري انگليسي الهام گرفته بود و به همين منظور به "سسيل رودز" يکي از معروفترين استعمارگران انگليسي هم مراجعه کرد. هرتسل در سال 1902 در نامهاي به رودز، مينويسد:
"خواهش ميکنم براي من نامهاي بنويسيد و بگوييد که برنامة مرا [در کتاب دولت يهود] بررسي کرده و آن را تأييد ميکنيد. آقاي رودز! شما از خودتان ميپرسيد که چرا به شما مراجعه ميکنم، بايد بگويم به اين علت که برنامة من نيز، يک برنامة استعماري است."
سفر تئودور هرتسل به فلسطين به همراه هيئتي از کنگره صهيونيستي-1897
نقطة آغاز حرکت "هرتسل" براي تحقق آرمانهايش در کتاب "دولت يهود"، کسب يک مجوز و فرمان استعماري از سوي يک قدرت غربي بود که نقشه او را تضمين کند. "هرتسل" از اوايل فعاليتهاي صهيونيستي خود، منحصراً به فلسطين متوجه نبود. طبق ادبيات خاص استعماري در آن زمان، مسأله فقط عبارت بود از يافتن «يک فضاي خالي»، يعني يک سرزمين تحت سلطة غرب، که بتوان در آن هيچ حسابي براي جمعيت بومي باز نکرد.
براي "هرتسل"، سرزمين فلسطين يکي از امکانات در بين بقيه بود. او با ذکاوت سياسي خاصي، انگشت روي نقاطي ميگذاشت که باعث تحريک طمعهاي استعماري قدرتهاي استعمارگر شود و پيرامون آن سرزمين، به مذاکرات و گفتگوهاي پيگير و سماجتآميز دست ميزد و با زباني به مذاکره با سران اين قدرتها مينشست که عطش استعماري آنان را دوچندان کند. به عنوان نمونه، "هرتسل" در ژانويه 1904 طي ديداري با "ويکتور امانوئل" پادشاه ايتاليا، به او گفت: "اگر او بتواند سلطان عبدالحميد را راضي به قبول حق خودمختاري صهيونيستها در فلسطين کند، صهيونيستها هم در عوض به ايتاليا کمک خواهند کرد تا بتواند ليبي را به اشغال خود درآورد".
وي در کتابش هم صراحتاً به وسوسة استعمارگران پرداخته و مينويسد: "براي اروپا، ما قراول و نگهبان پيشرفتة تمدن، در برابر بربريت خواهيم بود."
بنيامين زيب بن ژاکوب هرتسل
شهرتي که کتاب "دولت يهود" براي هرتسل فراهم کرد، برايش امکان برقراري ارتباطي وسيع با نخبگان سياسي، اجتماعي و اقتصادي يهودي را در سراسر عالم ايجاد کرد. او پيشنهاد برقراري يک کنفرانس بينالمللي از صهيونيستها را مطرح کرد و با پيگيري مصرّانة خود، يک سال پس از انتشار کتابش، اين کنفرانس را در شهر "بال" واقع در سوييس برگزار کرد.
اولين "کنگرة صهيونيستها" با شرکت حدود 200 نماينده از تقريباً تمامي کشورهاي غربي در تاريخ 29 اوت 1897 افتتاح شد و در همان ابتداي کنگره، "هرتسل" به رياست آن انتخاب شد. طبيعي است که دستور جلسه اين کنگره، محتويات کتاب "دولت يهود" بود. "هرتسل" دربارة اين کنگره نوشته است:
"اگر بخواهم "کنگرة بال" را در يک کلمه جمع کنم، بايد بگويم که در بال، من کشور يهود را بنيان گذاشتم. اين را علني نخواهم گفت، چون اگر امروز چنين بگويم، جهان به من خواهد خنديد اما شايد در عرض پنج سال و مسلماً پنجاه سال آينده، همگان کشور يهود را خواهند ديد."
اين که درست 50 سال بعد از "کنگرة بال"، دولت اسرائيل اعلام موجوديت کرد، نشانة غيبگويي "هرتسل" نيست، بلکه از مطالعات عميق او و محاسبات دقيق و نبوغآميزش پيرامون روابط استعماري جهان حکايت ميکند.
اعلاميهاي که در پايان "کنگرة بال" صادر شد، تقريباً به صورت اساسنامة حرکت آينده "جنبش صهيونيزم" تا دورة موسوم به "قيموميت فلسطين" درآمد. نظر به اهميت اين اعلاميه، متن آن را در زير ميآوريم:
"هدف صهيونيزم، تأسيس موطني براي مردم يهود در فلسطين است که قانون، امنيت آن را تأمين کند. کنگره براي دست يافتن به اين هدف، وسايل زير را پيشنهاد ميکند:
1- تسريع مستعمره کردن فلسطين توسط کارگران کشاورزي و صنعتي يهود به روال مناسب
2- سازماندهي و گردآوري تمامي يهوديان به وسيلة مؤسسات خاص محلي و بينالمللي، متناسب با قوانين هر کشور
3- تقويت و بارور کردن احساسات و وجدان ملي يهود
4- برداشتن گامهاي مقدماتي مورد لزوم جهت کسب رضايت حکومت [عثماني] براي رسيدن به هدف صهيونيزم".
بنيامين زيب بن ژاکوب هرتسل
عليرغم اين اعلاميه، "هرتسل" تمامي تلاشهاي ديپلماتيک خود را جهت عملي کردن "موطن يهود" بر روي فلسطين متمرکز نکرد. او تمام سالهاي باقيماندة عمرش را به سفر و ارتباطگيري با کانونهاي قدرت سياسي و اقتصادي اروپا و دربار عثماني گذراند. او که در کتاب "دولت يهود"، ميان آرژانتين و فلسطين مردد بود، پس از کنگرة بال، تماسهاي مستقيم و غيرمستقيم با سلطان عثماني برقرار کرد و سعي کرد رضايت او را براي در اختيار گرفتن "فلسطين" جلب کند. در سال 1896 "هرتسل" از طريق يک واسطة نزديک به سلطان عثماني، به او پيشنهاد فروش فلسطين به يهوديان در ازاي دريافت بيست ميليون ليرة عثماني را ارائه کرد. پاسخ سلطان عثماني، "عبدالحميد دوم" از اين قرار بود:
"اگر هرتسل به همان اندازه که تو دوست من هستي، دوست تو باشد، به او نصحيت کن که در اين راه، گام پيش ننهد. من نميتوانم يک وجب از سرزمينم را بفروشم، چون اين کشور تنها متعلق به من نيست، بلکه به ملت من تعلق دارد. افراد ملتم اين امپراتوري را با نثار خون خود به دست آوردند و آن را با خون خود آبياري کردند و پيش از آن که کسي به آن دستاندازي کند، آن را با خون خود رنگين خواهيم کرد. بهتر است يهوديان ميليونها ثروت خود را نزد خودشان نگه دارند. اگر امپراتوري سقوط کرد، شايد يهوديان بدون پرداخت هيچگونه وجهي، فلسطين را به دست آورند ليکن اين سرزمين تقسيم نخواهد شد؛ مگر بر پيکر مردة ما و هرگز اجازه نخواهيم داد کالبد [زندة] ما را بشکافند" (فحواي اين پاسخ، به خوبي نشان ميدهد که طنين "ناقوس مرگ قريبالوقوع عثماني" به گوش سلطان آن هم رسيده است)
جواب سلطان، "هرتسل" را نااميد نکرد. اين يهودي سرسخت پس از پنج سال تلاش مداوم، موفق شد با واسطه کردن يکي از امراي اروپايي که به سلطان عثماني بسيار نزديک بود، در تاريخ 18 مه سال1901 شخصاً به ديدار "عبدالحميد دوم" برود و حضوراً درخواست پيشين خود را مطرح کرده و پيشنهاد رشوهاي به مبلغ "پنج ميليون ليره طلاي انگليس" به شخص سلطان را بدهد اما عبدالحميد، خشمگين شد و دستور اخراج "هرتسل" را از کاخ سلطنتي صادر کرد. "هرتسل" پيشنهادات وسوسهانگيز ديگري نيز از سوي صهيونيستها به سلطان ارائه داد، از جمله: "تأسيس ناوگان دريايي عثماني، کمک به سلطان در تنظيم سياست اروپايي وي، تأسيس دانشگاه عثماني در بيتالمقدس تا ديگر نياز به اعزام دانشجو به اروپا نباشد، بازپرداخت کليه بدهيهاي دولت عثماني، تقديم کمکهاي مالي جهت اجراي طرحهاي عمراني و پرداخت ماليات سالانه براي کمک به دولت جهت سر و سامان بخشيدن به اوضاع درهم ريخته اقتصادي. اما "عبدالحميد دوم" عليرغم شرايط بسيار دشوار حکومتش، دست صهيونيستها را پس زد.
مخالفت تاريخي سلطان عثماني، "هرتسل" را به سوي گزينههاي ديگر متوجه کرد که عبارت بودند از "عراق و بينالنهرين"، "قبرس"، "العريش" (واقع در صحراي سينا)، "اوگاندا"، "کنگو" و "موزامبيک". در حين اين تلاشها، "کنگرة صهيونيستها" هر ساله برگزار ميشد و شرايط و پيشنهادات جديد را مورد بررسي قرار ميداد.
گرچه "هرتسل" در سوّم جولاي سال1904 بر اثر يک بيماري صعبالعلاج مرد و فرجام تلاش هاي خود را نديد اما چهل و سه سال بعد ، «اعلاميه تشکيل دولت اسراييل» در زير عکس بزرگي از وي قرائت شد و تنها يک سال پس از اعلام موجوديت «دولت صهيونيستي» ، جسد پيامبر صهيونيست ها ، طي مراسمي باشکوه از «وين» به «فلسطين اشغالي» منتقل شد و در «بيت المقدس» به خاک سپرده شد.
مراسم استقبال رسمي سران دولت صهيونيستي از جسد هرتسل - 1948
تدفين جسد هرتسل در بيت المقدس-1948
مدفن هرتسل در بيت المقدس
"هفتمين کنگرة صهيونيستها" يک سال پس از مرگ "هرتسل" برگزار شد و سرانجام با رد کردن تمامي گزينههاي ديگر براي برپايي "دولت يهود"، نوک پيکان "صهيونيزم جهاني" را متوجه سرزمين فلسطين کرد و به اين ترتيب بلواي مسلحانه اي توسط رهبران «جنبش يهود» در سراسر دنيا آغاز گرديد و کمتر از نيم قرن بعد به اشغال کامل « سرزمين فلسطين» و تبديل خاورميانه به کانون آتش و خون منجر شد.
بنا بر مقدمه اي که ذکر شد ، علاقمندان به درک و کسب تحليل صحيح نسبت به ماجراي بلواي يهود در فلسطين ، بايد به مباني انديشه سياسي جنبش صهيونيسم آگاهي داشته باشند. متاسفانه اکثرمنابع انديشه سياسي صهيونيسم در ايران ترجمه نشده اند و به همين دليل سطح شناخت و معرفت نخبگان ايراني نسبت به ريشه هاي منازعات جاري در خاورميانه بسيار سطحي و فاقد عمق کافي مي باشد. در همين راستا ، بخش جهاد و مقاومت مشرق ، جهت ارتقاي معرفتي علاقمندان به حوزه «آرمان فلسطين» و «صهيونيسم شناسي» ، اقدام به ترجمه کامل کتاب «دولت يهود» (تورات صهيونيسم) نوشته "تئودور هرتسل" و انتشار آن نموده است. اين کار براي نخستين بار در ايران انجام گرفته و اميد است که فتح بابي باشد براي تعميق معارف عمومي نسبت به « پروژه ي استعماري صهيونيسم» .
به اميد آزادي قدس شريف از چنگال اشغالگران صهيونيست و رهايي اين سرزمين شريف از چنبره جهل عمومي مسلمانان و خيانت سران سازشکار عرب ، نخستين بخش از اين نوشته "تئودور هرتسل" را تقديم تمامي افسران و سربازان جبهه جنگ نرم مي نماييم:
قرائت اعلاميه تشکيل دولت صهيونيستي توسط ديويد بن گوريون در جمع سران آژانس يهود در زير عکس هرتسل
طرح پيشنهادي هرتسل براي پرچم دولت صهيونيستي
طرح اسکناس هاي صد شيکلي متعلق به دولت صهيونيستي
تمبر يادبود هرتسل در دولت صهيونيستي
**[آغاز متن کتاب «دولت يهود»]
مقدمه مؤلف:
ايده اي که در اين نوشتار به دنبال طرح آن هستيم، انديشه اي داراي پيشينه و کهن است. اين ايده همان تشکيل دوباره حکومتي يهودي است. جهان [کنوني] بر ضد يهوديان فرياد خشم برآورده است و همين امر موجب بيداري و احياي اين ايده شده است.
پيش از هرچيز روشن شدن اين نکته شايسته است که استدلال هاي من براي طرح اين ايده بر ادله و اسناد تازه و نوين مبتني نيستند. زيرا شرايط تاريخي يهوديان و نيز ابزارها و راهکارهاي بهبود بخشي به اين وضعيت در تاريخ را بنده کشف نکرده ام. در حقيقت هر فردي مي يابد که عناصر اين ايده مورد بررسي و تبيين ما در اين نوشتار، نه تنها وجود داشته اند، بلکه حقيقتاً امري آشکار و هويدا بوده و مي باشند. بنابر اين، تلاش ما براي حل مشکل يهود، را مي توان با اين عبارت توصيف کرد که «يک امر ترکيبي است». البته بي ترديد اين امري خيالي نيست.
از سوي ديگر لازم است، در اينجا يادآور شوم که نبايد منتقدان سطحي نگر به انتقاد از اين طرح بپردازند و آنرا نوعي آرمان گرايي تلقي کنند. روشن است که من حتي اگر اين آرمان شهر را بر مباني و اصول انساني به تصوير کشيده و آنرا عملياتي کرده باشم، نبايد از اين کار خويش شرمسار شوم. من مي توانستم به جاي اين کار با ارائه ايده خودم در قالب يک داستان رمانتيک يک اثر ادبي موفق از خود به جاي بگذارم، بي آنکه در اين راه هيچ مسئوليتي متوجه بنده شود. اما اگر اين کار را مي کردم اين آرمان شهر من در برابر آن اثري که توماس مور و بسياري افراد ديگر –که پيش و پس از وي نگاشته اند- بي ترديد جذابيت کمتري داشت، همچنانکه باور دارم وضعيت يهوديان در بسياري از کشورها چنان نابسامان است که جايز نيست انسان به نگارش چنين اثر غير ضروري بپردازد.
چند سال پيش کتابي بحث برانگيز با عنوان «سرزمين آزاد» به قلم دکتر تئودور هرتسکا Thedor Hertzka منتشر شد. چه بسا اين کتاب بتواند تفاوت ميان ايده من و انديشه آرمان گرايي را تبيين کند. محتواي اين کتاب بافته خيال عقل انساني معاصر و ساده است که در مباني اقتصاد سياسي غوطه ور است. اين عقل که به دور از واقعيت است، تلاش مي کند حکومت خيالي و رؤيايي خود را ارائه کند. سرزمين آزاد، به مثابه يک ماشين پيچده است که در آن قطعات بسياري به کار رفته است. اما اکنون شرايط به گونه اي نيست که بتوان اثبات کرد اين ايده قابل اجرايي شدن است. حتي با فرض ظهور جوامع اين سرزمين آزاد، بايد بگويم که اين لطيفه اي بيش نيست.
اما آنچه من در اين کتاب بيان مي کنم، در بردارنده به کارگيري يک توان محرکي است که اکنون وجود واقعي دارد. به همين دليل در اين نوشتار تلاش مي کنم به چرخ ها و اهرم هاي گرداننده اي اشاره کنم که مي توانند ماشين ساخته شده ما را به حرکت در آورند. همچنانکه در اين اثر بيش از اينکه بر خودم تکيه کنم، به مهندسان ماهر و کارآزموده اي وابسته ايم که مي توانند اين ترکيب و مجموعه را ايجاد و اداره کنند.[sa1]
هر امري بر توان محرک ما متکي است.. اما اين توان محرک چيست؟ آيا اين همان «بدبختي» يهود است؟[مگر نه اين است که يهوديان در نگون بختي به سر مي برند؟] چه کسي مي تواند وجود اين رنج و بدبختي را انکار کند؟ در يک فصل ويژه به دلايل سامي ستيزي خواهم پرداخت و آنرا به طور کامل مورد کنکاش و بررسي قرار خواهم داد.
همه بخاري را که آب در حال جوشيدن از خود توليد مي کند و موجب به حرکت در آمدن درب يک کتري مي شود، ديده ايم. اين براي همگان يک پديده آشناست. در واقع تلاش صهيونيست ها و جمعيت هاي صهيونيست نيز همين قدرتي است که مي خواهد در کتري را به حرکت در آورد و جلوي سامي ستيزي را بگيرد. بنابراين بر اين باورم که اگر بتوان اين قدرت و توان محرکت را به خوبي به کار گرفت و مهار کرد، هيمن نيرو مي تواند فراتر از يک کتري، يک ماشين بزرگتري را به حرکت در آورد که با آن بتوان کالا جابجا کرد... [اما در اينکه شکل ماشين و نوع آن چه باشد، مهم نيست.] انتخاب نوع اين ماشين، به مردم بستگي دارد.
بنده يقين و باور قلبي دارم که سخن حق مي گويم و اين ايده من به حق است. اگر ترديد نيز به من راه دهد، [از سخنم دست بر نمي دارم] و منتظر مي مانم تا روزگار آنرا ثابت کند. اما کساني که اين جنبش را تشکيل خواهند داد و يا آغازگر آن خواهند بود، به ندرت زنده خواهند ماند تا پايان با عظمت آنرا مشاهده کنند. اما آغازکردن اين راه، به تنهايي اين روحيه آزادي خواهي را در آنان ايجاد خواهد کرد و همين آزادي خواهي روحي و معنوي نيز براي آنان مايه افتخار و سعادت خواهد بود.*[1]
*[1] هرتصل در سوم ژوئيه 1904 ميلادي در سن چهل و چهار سالگي مرد. او اين کتاب را در سن سي و پنج سالگي نگاشته است.
ادامه دارد