در بحبوحه عملیات کربلای ۵ روزی برادر(شهید) الیاسی با موتور به دیدگاه ما که در منطقه شلمچه استقرار داشت آمد و به من گفت: می خوام برم جلو ببینم اوضاع چطوره؟ شما میای بریم؟

گروه جهاد و مقاومت مشرق - آنچه در ادامه می‌خوانید، چند خاطره از شهید بهزاد الیاسی به روایت آقای رضا وطنی است.

 فراق در هفده ما بعد 

چند روز بعد از عملیات کربلای ۵ دیدگاهی با اسکلت مرو در خاک عراق و دقیقا روبروی پتروشیمی بصره (ان سوی اروند رود و مقابل جزایر بوارین ) با ارتفاع ۴۵ متر احداث شده بود و بعنوان اولین دیده بانی بودیم که این را تحویل گرفته و عملیاتی شده بود.

شهید بهزاد الیاسی

 در زمان فراغت به تقویت استحکامات دیدگاه می پرداختیم و  روی تانکر آب گونی پر خاک می گذاشتیم تا ترکش کلوله تانکر اب را سوراخ نکند.  

هنوز چندی روزی از عملیات نگذشته بود که دشمن دست به پاتک سنگینی زد. اسم ما در بیسیم شاهد بود.

در هنگام پاتک دشمن سعی می کرد دیده بانی را از کار بیندازد چون دیده بانی چشم منطقه و فرماندهی به شمار رفته و ضمن هدایت آتش منطقه اطلاعات مربوط به وضعیت خطوط جبهه تا عمق دشمن را به فرماندهی جهت تصمیم سازی گزارش می کرد.

پاتک سنگین دشمن از ابتدای صبح شروع شد بنده بالای دیدگاه بودم و برادر دانشجویی بنام کاهنی در داخل سنگر پای دکل بود.

هوا و دید کاملا خوب بود شب قبل باران امده و تجهیزات مختلف نظامی ارتش بعثی کاملا برق می زد و به قول دیدبان ها لقمه چرب و نرمی در داخل و مناطق پشت پتروشیمی عراق مشاهده می کردم.

آتشبارهای ۱۳۰ میلیمتری و کاتیوشاها را به فرمان تطببق فرماندهی آتش اماده آتشباری شدند همزمان با چندین آتشبار آتش ها را هدایت می کردم بیسیم کاملا شلوغ بود. هم با آتشبارهای تیپ ۶۱ آتش ها را هدایت نموده و هم هواپیمای فانتوم خودی که پتروشیمی را بمباران می کردند گزارش وضعیت بمباران ها را می دادم.

لحظه ای شاهد اسایش نداشت چپ و راست دور بر دکل را هواپیماهای بعثی با بمب های خوشه ای بمباران کرده و آتشبار سنگین و تانک های تی ۷۲ بعثی ها در صدد ان بودند تا دکل را هدف قرار داده و منهدم کنند بر اساس اطلاعات شنود قرارگاه، صدام وارد پتروشیمی شده تا هدایت و فرماندهی پاتک ها را در میدان بعهده گیرد.

مرحوم هاشمی رفسنجانی هم با دیگر فرماندهان در جبهه خودی فشار می اوردند تا پاتک دشمن را با شکست مواجه نمایند از زمین و اسمان( گلوله های زمینی و زمانی) آتش می بارید و بمب های خوشه ای زمین را شخم زده و انگار زمین در حال جوشیدن در اثر برخورد با بمب های خوشه ای بود.

در حین اینکه مشغول هدایت آتش بودم خطوط خودی و دشمن و عقبه ها را دیده بانی و کنترل کرده و به فرماندهی تطبق گزارش می کرده در تطبیق آتش هم برادران خبره و باتجربه ای مانند برادر تسویه چی٬  و حاج اقا روح اللهی مستقر بودند و دایم از بنده می خواستن وضعیت جبهه را به فرماندهی گزارش نمایم.

سقوط بالگرد 

در حال جستجو و بررسی و دیده بانی منطقه بودم که ناگهان متوجه اجرای عملیات برادران هوانیروز با سه بالگرد ۲۱۴ شدم که خیلی نزدیک به زمین حرکت می کردند تا مورد هدف هواپیماهای میگ دشمن قرار نگیرند.

 صحنه عجیبی رقم خورد. دشمن روی ستون ۵۰ متری پتروشیمی، دیدگاه بتونی محکمی را احداث کرده و بر اساس گفته های مسولان دیده بانی، توپ ضدهوایی ۵۷ م م نیز در بالای ان مستقر و دقیقا جاده اهواز خرمشهر را تا دهها کیلومتری تخت کنترل داشت و با دید بانی خطوط نزدیک را میزدند که احتمالا یکی از بالگردها با آتش ۵۷ یا در اثر نزدیکی به سطح زمین از طریق اصابت  ترکش ها درست روی جاده ای که دو طرف اب بود آتش گرفت و سقوط کرد و جاده را که دو طرف ان ماشین های زیادی درحرکت بودند را بست.

با دوربین ۲۰ در ۱۲۰  که در دیدگاه نصب بود از بالای دکل ۴۵ متری صحنه را زیر نظر داشتم و وضعیت بالگردهای هوانیروز را دنبال می کردم .دو بالگرد همراه سعی داشتند به بالگرد آتش گرفته کمک نمایند. که یکی از انها روی زمین نزدیک ان بالگرد آتش گرفته نشست و خلبان ان را نجات داد و به عقب برگشتند.

 در این بین بخاطر اینکه بالگرد روی جاده افتاده و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود و از طرفی کاملا در زیر دید دیده بان برج پتروشیمی و توپ ضد هوایی ۵۷ میلیمتری مستقر در بالای ان قرارداشت با سرعت یکی از لودرهای که در اطراف مشغول کار بود با بیلش بالگرد منهدم شده را هول داده و داخل اب انداخت تا آتش خاموش گردیده و راه نیز باز شود.

سفر به ملکوت اعلی

سر دوربین رو به پایین بود و صحنه را نگاه می کردم و از طرفی نیروهای مخابرات آتشبارهایی که با ان ها کار می کردم از طریق بیسیم هم صدا میزدند شاهد شاهد و با شعار لا فتی الا علی اعلام اجرای آتش می کردند و چون روی پتروشیمی گلوله را تنظیم‌کرده بودم فرمان آتش به اختیار داده بودم و جواب می دادم ٬ لا سیف الا ذوالفقار.

در همین بین انگار به دقایق اخر حضور در دنیای پست مادی و رفتن به ملکوت اعلا نزدیک می شدم. در یک چشم بهم زدن گلوله توپ اتریشی (که حدود ۴۰ کیلومتر برد داشت و ارتش بعث را به ان مجهز کرده بودند بطوریکه شب ها بصورت ستاره گلوله در هوا روشن بود در نزدیک هدف بصورت قائم فرود امده و به هدف اصابت می کرد و گلوله سنگین و وحشتناکی هم داشت.) در نزدیکی دکل اصابت و ترکش ان وارد اطاقک دیده بانی شده و بعد از قطع شیلنگ،  کار در شبی که روی دوربین نصب بود ترکش به قسمت چپ مخچه سرم اصابت کرد. در یک لحظه خون بر روی صورتم جاری و روی کف دیدگاه افتادم. به هر زحمتی بود لبه ی تخته تراورس دور دیدگاه را گرفتم و به سختی خودم را بصورت نیمه نشسته قرار داده و به اقای کاهنی و فکرکنم برادر نیکخو که در کنار دکل در حال خاک ریختن روی تانکر اب بودند گفتم: مجروح شدم مجروح شدم مرا نجات بدید.

ابتدا فکر کردند دارم شوخی میکنم چون از ارتفاع ۴۵ متری و فاصله بیش از بیست متری دکل تا سنگر استراحت و تانکر اب به سختی معلوم می شد که چه اتفاقی افتاده در ضمن اطاقک دکل سالم بود و بچه ها فکر نمی کردند که من مجروح باشم . من روی کف اطاقک افتادم و دیگر بیهوش شده و چیزی را نفهمیدم.انگار تمام زرق و برق زندگی مادی و مسایل دنیایی به اخر رسیده و وارد عالم دیگری شدم که اصلا قابل توصیف نمی باشد.

با جاری شدن خون تمام بدنم سر شده و امکان بلند شدن برایم میسر نبود. آتشبارها هم از طریق بیسیم انقدر شاهد شاهد صدا زده بودند که کفرشان در امده بود. اصلا خبری از مجروح شدنم نداشتند و هیچ جواب را از بیسیم دریافت نمی کردند و معطل بودند و مانده بودند که چرا جوابی شنیده نمی شنوند.هرچه تلاش کردم که از جایم بلند شوم نتوانستم چون خون مثل فواره از سرم به بیرون می زد و بدنم هیچ حسی برای بلند شدن نداشت.

لحظاتی بعد بیهوش شدم. یک لحظه چشم باز کردم دیدم برادر(شهید) الیاسی که سمت معاونت دیده بانی را بعهده داشت امده بالای دکل و مرا صدا زد. اقای وطنی! اقا رضا٬ اقا رضا میتونی بری پایین دکل؟ گفتم: نه خداحافظ من شهید شدم. ( نمی دانم برادر الیاسی برای سرکشی به دیدگاه امده بود یا بچه ها خبر داده بودند. (چون بعد از مدتی که از دوران نقاهتم گذشت و دوباره به جبهه باز گشتم ان بچه ها ماموریتشان تمام شده و با هم برخوردی نداشتیم تا قضیه را از انها سوال کنم.)

حالا ایشان می بایست چگونه مرا از بالای دکل ۴۵ متری  بدون داشتن پله مناسب به پایین بیاورد؟ سوالی بود که بنده در زمان مرخصی روی ان فکر می کردم و با خودم می گفتم اگر کسی در بالای دکل جراحت سختی برداشت و نتوانست به پایین دکل بیاید تکلیف چیست؟ بعد از برگشت از مرخصی این مساله با بچه های دیدبانی در میان گذاشته و گفتم در این شرایط جبهه کاتیوشا که حدود سه متر طول داشت را به شکل برانکارد از طریق طناب و قر قره بنایی که  روی دکل جهت بالا و پایین بردن بیسیم ٬ کلمن اب و دوربین و ... استفاده می کردیم مجروح را داخل جهبه قرار داده و با بستن طناب قرقره با دو طرف ان مجروح را به پایین بیاوریم و یا چهار گوشه پتو را حلقه زده و به شکل برانکارد مجروح را به پایین منتقل کنیم. این ها را مطرح کردم اما به مرحله اجرا در نیامده و عملیات کربلای ۵ اغاز گردید و فرصتی برای اجرای ان فراهم نشد.( قابل ذکر هست که که تا انموقع در صورت اصابت دکل با گلوله یا اطاقک منفجر شده و دیده بان شهید می شد و یا مجروحیت دیده بان طوری بود که خودش می توانست از دکل پایین بیاید و هنوز موردی پیش نیامده بود که دیده بانی مجروح گردیده و نتواند از دکل پایبن بیاید.)

برادر الیاسی طبق گفته ی برادر شادلو و دیگران با طناب قرقره ای که روی دکل نصب بود مرا به خودش بسته و از دکل پایین می اورد . بیان این عمل خیلی اسان هست اما کسیکه مجروح شده و بیهوش می شود چون خودش را می اندازد و مثل مرده می ماند که تحرکی ندارد جمع و جور کردن مجروح ٬ انهم در بالای دکل که فضای تنگی داشت کار هر کسی نبود اما برادر الیاسی این کار ایثارگرانه را کرد .البته زمان هم مهم بود چون سرم خونریزی داشت و طولانی شدن امداد و نحات منجر به شهادت بنده می شد.

نمی دانم چه مدت طول کشید و با چه کسی مرا از دکل پایین اورد. اما هر چند ساعت یکبار به هوش می امدم . بار اول در بیمارستان طالقانی ابادان به هوش امدم که پرستاران با هم احتمالا در چگونگی حمل بنده بگو مگو می کردند . بار دوم در هواپیمای حمل مجروح چشم باز کردم که مجروحان زیادی روی تخت خوابیده بودند. بار سوم در پشت اطاق رادیولوژی به هوش امدم که حدود ساعت هشت شب بود و تازه ترکش سرد شده و درد شدیدی بر من غالب و داد و بیداد می کردم که مسکن بزنید و ... . 

در اطاق سی سی یو بعد از عمل بمدت یک هفته ثانیه به ثانیه ساعت را نگاه می کردم تا صبح شود و اصلا خوابم نمی برد که مدتی که در بیمارستان بود مسائلش مفصل هست بماند برای بعد.

۱۷ ماه بعد

اما بعد از هفده ما چه اتفاقی افتاد؟. در منطقه ی ماووت عراق احتمالا در اطراف ارتفاع گولان در عملیات بیت المقدس چهار بود که بعد از دوران نقاهت دوباره به عنوان پاسدار افتخاری به جبهه رفتم. چون ترکش به مخچه سمت چپ خورده بود سمت راست بدن سیستم عصبی اش مختل و ضعیف شده و دیگر امکان بالا رفتن از دکل و یا ارتفاع برایم امکان نداشت و در تطبیق فرماندهی آتش مشغول خدمت شدم.

که در یکی از روزهای بهار سال ۱۳۶۷ احتمالا بعد از ظهری بود که اطلاع دادند برادر الیاسی که در مقام مسوول دیده بانی بود در دیدگاه ارتفاع قمیش بر اثر اصابت گلوله تانک به شهادت رسیده است. لازم به ذکر است که اکثر قریب به اتفاق دیدگاه ها بوسیله تانک به ویژه تی ۷۲ تهدید و مورد اصابت قرار می گرفت.

بالا خره لحظه های غم انگیز برای ما خاکیان فرا رسید امبولانس پیکر شهید والا مقام را به تطبیق آتش اورد هنگامی در عقب امبولانس را باز کردند پیکر شهید که قسمت بالای تنه اش با گلوله ی تانک پاره پاره شده بود را دیدیم بخاطر این که غم و اندوهی بر ما مستولی و فضای درد ناکی ایجاد شده بود با پیکر مطهر شهید والا مقام وداع نموده و الیاسی هم به اسمانها پرواز و به همرزمانش همچون شهیدان قمصری٫حاج مصطفی جراح و ... پیوست. و ما ماندیم و در فراغ یاران.

جنگ نیز به ماههای پایانی اش نزدیک می شد و شهدا رفتند و ما ماندیم. هر موقع در عالم معنا با شهدا خلوت می کنم انها از جهان لذت بخش ابدی و رزق و روزی در نزد پروردگارش می گویند و بنده ی رو سیاه در فراغ یاران می نالم و ضجه می زنم که از قافله شهدا جا مانده‌ام و خطاب به شهدا می‌گویم: خوشا به حال شما و بدا به حال ما. ان‌شاالله در فرصتی مناسب تماس فوق سری با شهید الیاسی و پیام ایشان به خاکیان را خواهم نوشت.

در چند قدمی شهادت

در بحبوحه عملیات کربلای ۵ روزی برادر(شهید) الیاسی با موتور به دیدگاه ما که در منطقه شلمچه استقرار داشت آمد و به من گفت: می خوام برم جلو ببینم اوضاع چطوره؟ شما میای بریم؟

گفتم : حتما، بعد از عملیات نرفتم جلو ببینم بچه ها تا کجا پبش رفته اند.

گفت:بیا بریم.

سوار ترک موتورش شدم و به سمت جلو رفتیم واقعا فتوحات بی نظیر و عجیب بود. نیروهای رزمنده از کیلومترها موانع بسیار سخت  از جمله موانع مثلثی و نونی شکل عبور کرده بودند بطوریکه کارشناسان نظامی دنیا مات و مبهوت مانده بودند چون کارشناسان نظامی روسی و اسراییلی که این موانع را  در پشت درهای شهر بصره عراق طراحی کرده بودند به صدام  قول داده بودند که هیچ جنبنده ای از موانع  طبیعی و انسانی ایجاد شده عبور نخواهند کرد.

اما زمانی که رزمندگان از این موانع عبور می کنند رئیس دفتر صدام  به صدام اطلاع می هد  که ایرانی ها از آنها عبور کرده اند! صدام می گوید الله اکبر از سربازهای خمینی که هدفشان بصره است.

بنده و برادر الیاسی با گفتن الله اکبر از آنجا گذشتیم آخر چه نیروی می توانست از این دژهای مرتفع و سخت عبور کند جز امدادهای الهی و اراده آهنین رزمندگان اسلام.

بالاخره وارده جزیره بوارین شدیم و در پشت خاکریزی در خط مقدم رسیدیم از خاکریز بالا رفته و با دوربین ۷ در ۴۲   نگاهی به مواضع دشمن انداختیم و بعد از چند دقبقه به پایین خاکریز آمدیم چند ثانیه بعد درست در همانجایی که در حال دیده بانی بودیم چند گلوله ی خمپاره شصت اصابت کرد. اگر فقط چند لحظه دیرتر از خاکریز پایین می آمدیم  هر دو تکه تکه  می شدیم  اما مقدرات الهی طوری دیگری رقم خورد. بنده چند روز بعد در بالای دکل همانطوریکه قبلا ذکر شد تا مرز شهادت رفتم  و  مجروح شدم و شهید الیاسی مرا نجات داد و او نیز بعد از یک سال و اندی در منطقه ی ماووت عراق در بالای دیدگاه با اصابت گلوله تانک بدنش پاره پاره شد.

انشاالله شهدا ما را و همرزمانشان را در  آخرت شفاعت نمایند. 

جهت شادی ارواح طیبه شهدا خاصه شهدای ۶۱ محرم صلوات

شهید بهزاد الیاسی

نام پدر : علی 

تاریخ تولد : ۱۳۴۴/۸/۲۴ شمسی

محل تولد: کرج -هشتگرد 

بسیجی- متاهل

دیدبان

تاریخ شهادت :  ۱۳۶۷/۱/۱۸ شمسی

  محل شهادت : ماووت  

عملیات بیت المقدس۴   

 گلزار شهدا : فخرایران / البرز