گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتاب آتش به اختیار مجموعه ای از خاطرات دیده بان ها است که به همت یکی از آن ها به نام حجت ایروانی تدوین شد و در مجموعه حوزه هنری به چاپ رسید. یکی از قدیمی ترین نسخه های این کتاب به دست ما رسید و این بهانه ای بود تا پای صحبت های رزمنده ای بنشینیم که انی روزها مشغول جمع آوری خاطرات همرزمناش در تیپ توپخانه ۶۳ خاتم است. حجت ایروانی در دفتر کارش میزبان ما شد و در گفته هایش تا توانست نام شهدا را برد و خاطرات جالبی ازدیده بانی تعریف کرد. آنچه در ادامه می خوانید حاصل گفتگوی یک ساعته ما با اوست...
اولین قسمت از گفتگوهای هفته دفاع را می توانید در اینجا بخوانید. گفتگو با آزاده غلامی، خبرنگار دفاع مقدس خبرگزاری ایکنا.
دومین قسمت از گفتگوهای هفته دفاع را می توانید در اینجا بخوانید. گفتگو با علی اصغر بهمن نیا، مدیر انتشارات نارگل.
سومین قسمت از گفتگوهای هفته دفاع مقدس را در اینجا بخوانید. گفتگو با حاج مصطفی، برادر شهید محسن رشیدی مهرآبادی.
چهارمین قسمت از گفتگوهای هفته دفاع مقدس را در اینجا بخوانید. گفتگو با مرضیه نظرلو، نویسنده و پژوهشگر.
-چطور شد که شما خاطراتتان را نوشتید؟ آن زمان خیلی رسم نبود که رزمنده ها خاطراتشان را مکتوب کنند.
سال ۶۸ دوستی داشتم به نام آقای مرتضی فیروز بهرامی که از مدیران دفتر رییس وقت حوزه هنری بود. به اتفاق تعدادی از دوستان دیده بان به دفتر ایشان رفتیم. مشغول گپ و گفت و احوالپرسی بودیم که کتابی را برایشان آوردند. کتاب را به ما نشان داد و با افتخار گفت که این جدیدترین کار ماست. بعد از دیدن این کتاب متوجه شدم که یکی از سربازان ارتش که در پشتیبانی کار می کرده و نیروی عملیاتی هم نبوده آن را نوشته. وقتی دیدم چنین آدمی حرف برای زدن دارد، به این نتیجه رسیدم قطعا ما حرف های بیشتری برای گفتن داریم. آنجا بود که انگیزه برای نوشتن کتاب را پیدا کردم.
دوست ما زنگ زد به آقای مرتضی سرهنگی که در آن موقع دفتر کارشان در کانکسی در محوطه حوزه هنری بود. گفت چند تا بچه های جنگ اینجا هستند که ایشان هم با شوق آمد پیش ما. تواضع آن روز آقای سرهنگی برایم به یادماندنی بود. بعدها چند تا دستنوشته به آقای سرهنگی دادم که استقبال کرد. اولین خاطراتم در کتاب تپه های لاله سرخ منتشر شد که مشترک و مجموعه خاطرات من و دو نفر دیگر بود. حضرت آقا هم روی آن تقریظی نوشته بودند. کتاب دومم هم مجموعه خاطراتی بود که به نام آلواتان چاپ شد و باز هم خاطرات مشترک من و دو نفر دیگر بود. بعدها همان خاطرات و مطالب جدیدی کنار هم قرار گرفت و شد کتاب مستقلی به نام «آتش به اختیار».
حجت ایروانی - نفر دوم از سمت راست
-آن زمان حجم خاطرات شما زیاد بوده، چطور این خاطرات را گلچین کرده اید؟
خاطرات این کتاب با محوریت شهدا بود و اگر کتاب را بخوانید می بینید که هر خاطره برای یک شهید است تا نامشان ماندگار شود. بچه های دیده بان شهدای زیادی نداشتند که به بیشتر آن ها پرداخته شده.
-گویا دیداری هم با مقام معظم رهبری داشتید؟
یک روز که رفته بودم حوزه هنری که آقای سرهنگی گفت: حجت به موقع آمدی. گفتم: چطور؟ گفت: حضرت آقا تعدادی از کتاب های دفاع مقدسی را مطالعه کرده اند و اسامی نویسندگان را لیست کرده اند و گفته اند که با این دوستان دیداری تنظیم بشود.
باورم نشد. گفتم: می خواهند ما را به نوعی تشویق کنند و این حرف را می زنند. مگر می شود رهبر انقلاب آنقدر وقت داشته باشند که کتاب های ما را مطالعه کنند؟ به هر حال همراه دوستان به بیت رهبری رفتیم و بعد از مصافحه با حضرت آقا دور تا دور اتاق نشستیم و جلسه رسمیت پیدا کرد. آقای سرهنگی دوستان را یکی یکی معرفی می کردند. هر نفر که معرفی می شد، حضرت آقا اسم کتاب آن نفر را می بردند و از نقاط ضعف و قوت کتاب صحبت می کردند. نوبت به من که رسید، حضرت آقا تبسمی کردند و گفتند: بله، کتاب آتش به اختیار... کتاب را نقد کردند و من فهمیدم که نه تنها کتاب را خوانده اند، بلکه دقت شان تا جایی بوده که آن را نقد هم کردند.
-کتاب بعدی تان چه بود؟
کتاب دیده بان را نوشتم که خاطرات دیگر دوستان دیده بان بود مثل آقای کبابیانی که در شلمچه اسیر شده بود؛ آقای جواد محمدی که در والفجر ۱۰ اسیر شده بود و آقای کاظم کاشی زاده و سید محمود حسینی و چند نفر دیگر از دوستان. این کتاب هم حدود سال ۷۴ چاپ شد.
-این کتاب ها تجدید چاپ هم شد؟
بله؛ آتش به اختیار چهار بار چاپ شد و دیده بان سه بار. بعد از تالیف این خاطرات بود که آقای سرهنگی گفت قلمت خوب و روان است؛ بیا و کارهای بازنویسی ما را انجام بده. حدود ۶۰ تا ۷۰ جلد از کتاب های خاطرات را هم بازنویسی کردم. خاطراتی که رزمندگان دیگر نوشته بودند را بازنویسی و روان نویسی می کردم تا آماده چاپ شود. آقای سرهنگی خیلی به گردن ما حق دارد.
-خودتان دیگر کتاب مستقل ننوشتید؟
اگر می خواستم بنویسم باید دنبال رمان می رفتم.
-منظورم همان خاطرات دیده بانی است...
اصل کار را نوشته بودم و بعد از آن می شد فرع کار و برای جذاب شدنش احساس می کردم نیاز دادن به شاخ و برگ باشد که خدای ناکرده غیرواقعی می شد. من در خاطرات نمی توانستم دست ببرم. در بحث رمان می خواستم وارد بشوم که خیلی امکانش نبود. نوشتن رمان مطالعات زیادی می خواست که چشم هایم جواب نمی داد و آن را رها کردم.
- کتاب آتش به اختیار ترتیب تاریخی ندارد؛ این کار خواست خودتان بود؟
تدوین این بخش های مختلف با حوزه بوده و احتمالا آن ها خواسته اند که به این ترتیب منتشر بشود.
-بعضی جاها توضیحات غیر ضروری در خاطرات دیده می شود. مثل برخی زمان ها و مکان ها که اطلاعات خاصی به مخاطب نمی دهد. از آن طرف برخی اصطلاحات فنی به کار می رود که توضیح ندارد.
در مورد اول، من اتفاقا در کارهای جدید خیلی بیشتر می پردازم و دوست دارم خواننده پا به پای من بیاید و وقتی وارد خاکریز هلالی می شوم آن را کامل توضیح می دهم که خواننده بیاید و در خاکریز بنشیند.
-البته ادبیات کار نسبت به ۲۰ سال پیش خیلی خوب بود و برخی جاها نحوه پایان بندی خاطره کاملا حرفه ای و حساب شده بود...
وقتی من این کتاب را نوشتم، تحصیلاتم سوم راهنمایی بود. ( البته الان کاردان رشته مدیریت منابع انسانی دارم) اتفاقا حوزه هم در قلم من دست نبرد.
-در کتاب آتش به اختیار جایی به پای چپتان اشاره می کنید و رها می شود. می شود بگویید که پای چپتان چه داستانی داشت؟
احتمالا خاطره آن آخرین ماموریت بود. من کلا در جنگ یک بار مجروح شدم که همان آخرین ماموریت بود. با یکی از دوستان به نام برادر میثم نجفی زاده ۵ مرداد ۶۷ با موتور می رفتیم که معجزه شد. سه بار موتورم را در خط زده بودند و من تجربه اش را داشتم که بنزین در کمترین حد ممکن باشد تا اگر ترکش به باکم خورد، منفجر نشود. آن روز به یکی از دوستان گفتم برایم بنزین بزند و دیدم که باک را لب به لب پر کرده است. عراقی ها منطقه را با توپخانه و ادوات به شدت زیر آتش گرفته بودند.
-در کتاب آتش به اختیار، جایی نوشته اید: خواستم بلند بشوم اما پای چپم یاری نکرد. وقتی پایم را نگاه کردم دیدم غرق در خون است. شروع کردم به سینه خیز رفتن به سمت کنار جاده که دیدم یک آمبولانس به طرف ما می آید. راننده آمبولانس که شاهد انفجار گلوله در کنار ما بود، خود را ظرف دو دقیقه کنار ما رسانده بود. بعد از توقف آمبولانس یک بلانکارد آوردند و من را گذاشتند روی آن. وقتی سوار آمبولانس می شدم دیدم چرخ جلوی موتور و فرمان این طرف جاده و چرخ عقب و زین و قسمتی از سیلندر موتور آن طرف جاده است. انفجار گلوله خمپاره، موتور را از وسط دو شقه کرده بود اما از باک موتور خبری نبود. همان باک لب به لب که بر اثر اصابت کوچکترین ترکشی منفجر می شد... اینجا اشاره می کنید که پایتان حرکت نکرد. من گمان می کردم پای شما قطع شده است.
خیر؛ شکر خدا قطع نشد اما پر از ترکش شده بود.
سمت راست حجت ایروانی - سمت چپ شهید مجید طالبلو عملیات کربلای پنج . دیدگاه نونی یک
-قدری هم درباره تیپ توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء برای ما بگویید...
من آبان سال ۱۳۶۳ وارد تیپ شدم. البته قبلش هم ۴ اعزام بسیجی به کردستان و سقز و بوکان داشتم اما بعدش به عنوان پاسدار وظیفه به تیپ توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء رفتم. یک سال و نیم هم بسیجی بودم و اواخر جنگ هم به عضویت سپاه درآمدم و با تیپ همکاری داشتم. من متولد ۴۵ بودم و در همان ۱۸ سالگی به سربازی رفتم.
زمان جنگ ۵ تیپ توپخانه داشتیم که تیپ توپخانه ۶۳ خاتم سومین تیپی بود که تشکیل شد. قبلش تیپ ۶۱ محرم (مشهد) و ۱۵ خرداد (اصفهان) شکل گرفته بود. فرماندهانی که ما داشتیم نسبت به جاهای دیگر غیر قابل قیاس بودند. مثلا حاج آقا صادقی که جانشین تیپ بود از بنیانگذاران توپخانه و دیده بانی سپاه در غرب کشور بود. ایشان با ارتش تعامل کرده بود و چند قبضه توپ گرفته بود و توپخانه سپاه را راه اندازی کردند. از بچه های خوشفکر تهران بود و مثلا از ارتفاعات استفاده می کرد و توپ های ۱۰۵ را در جایی می گذاشت که بردش به توپ ۱۵۵ می رسید. البته امنیت توپخانه کم می شد اما این مزیت را هم داشت که اهداف دورتری را می زد.
آدم های قَدَری هم مثل مهندس احمد رجبی، سردار مجید براتی، شهید حسن شیری، شهید محمد صادقی، شهید حاج حسین کابلی و برخی دیگر از دوستان هم فرمانده گردان های این تیپ بودند که حتی وقتی سپاه توپخانه نداشت، این ها در غرب کشور توپچی و دیده بان بودند. یک دیدگاه عمل کلیِ ۴۳ در شاه نشینِ سرپل ذهاب داشتند که دیدگاه خیلی مهمی در منطقه غرب بود. به قول یکی از دوستان دیده بان، حضرت آقا، شهید صیاد شیرازی، شهید چمران و بنی صدر هم به آنجا آمده و از آن دیدگاه، روی منطقه توجیه شده بودند.
بچه های ۶۳ خاتم خاص بودند چون کادر قوی داشتیم. هر جایی عملیات می شد، قرارگاه مرکزی توپخانه ی عملیات با تیپ ما کار می کرد و سایر گردان ها و آتشبارهای یگان های مستقر در منطقه (اعم از سپاه و ارتش) تحت امر ما کار می کردند.
گُلِ کار ما عملیات کربلای ۵ و والفجر۸ بود. ما در عملیات والفجر۸ سمت راستمان بصره بود و سمت چپمان فاو بود. در منطقه خودمان سمت راست خرمشهر و سمت چپ آبادان بود. به موازات این، عراق سه جاده از بصره به فاو داشت. تنها راه پشتیبانی نیروهای عراقی در منطقه فاو هم این سه جاده بود. ما در فاصله خرمشهر تا آبادان ۴ تا ۵ دکل دیده بانی مرتفع داشتیم و این سه جاده در دید ما قرار داشت. تعداد قابل توجهی از یگان های عراق که می آمدند تا به فاو بروند باید از جلوی دیدگاه های ما رد می شدند و این دیدگاه ها، با دقت و حجم آتشی که اجرا می کردند، خیلی از عراقی ها تلفات می گرفتند و در چند مورد، یگان های عراقی از همانجا قبل از ورود به منطقه فاو، سر و ته می کردند و برمی گشتند تا خودشان را بازسازی کنند.
-این دیدگاه ها را عراقی ها نمی زدند؟
می زدند اما ما هم دوباره احداث می کردیم!
-ساخت دیدگاه ها با خودتان بود؟
ما چند نوع دیدگاه داشتیم. برخی دکل فشارقوی برق بود که از قدیم مانده بود. برخی دکل ها به نام «مِرُو» توپی وسطش بود و میله ها از اطراف می آمد و وصل می شد. این تکنولوژی وجودداشت اما محوددیت داشتیم. مثلا ما برای زدن دکل میله کم می آوردیم و مجبور بودیم روزها، که در سایر یگان ها از ساختن دکل دست می کشیدند می رفتیم و میله های دکل هایشان را باز می کردیم و می آوردیم برای خودمان! ما البته از جانمان مایه می گذاشتیم و این کار را (سرقت) می کردیم. این نوع دکل از نظر استحکام حرف اول را می زد.
-این دکل ها را چند متر می زدید؟
حدود ۳۴ متر را به خاطر دارم. اتاقک های دو متری اش را در روی زمین می ساختیم و همینطور کم کم آن را بالا می بردیم.
یک نوع دکل هم بود با ابعاد یک متر یا ۸۰ سانتی متر که مثلثی بود و نری و مادگی توی هم سوار می شد. بعد از آن هم آن را با کابل مهار می کردیم. اما اگر گلوله ای به یک طبقه آن می خورد، همه اش فرو می ریخت.
دکل دیگری هم داشتیم که ابعاد کوچکی داشت و فقط ۶ یا ۷۰ سانتی متر جا داشت. دوربین های بزرگ مثل ۲۰ در ۸۰ یا ۲۰ در ۱۲۰ هم جا نمی شد و فقط دوربین خرگوشی به زور جا می شد. وقتی باد می آمد هم لنگرش فوق العاده زیاد بود.
یکی از دیده بانان ما به نام شهید علیرضا صالحی روی یکی از این دکل ها در آبادان شهید شد. بعد از اینکه گرای خوبی داد و تلفات زیادی از عراق گرفت، عراق آن دکل را زد و مهارها پاره شد که وقتی آمدند تا مهار را سفت کنند، دکل سقوط کرد و دوست ما شهید شد. البته چاره ای نبود و هر کاری می کردند این دکل می افتاد.
-درباره تیپ خاتم می گفتید...
ما چون آتش های دوربرد را اجرا می کردیم باید از دکل های بلندتری استفاده می کردیم. توپخانه سایر یگان ها هم چون بردشان کمتر بود، بیشتر خط اول و دوم دشمن را می زدند. توپ های ۱۳۰ که ما داشتیم، مختصات زن بودند و دیده بان نمی خواستند. خیلی از کشورها از روی عکس هوایی مختصات را به آن می دهند و آن هم شلیک می کنند. برخی کشورها توپ ۱۳۰ را قابل دادن تصحیحات نمی دانند اما من خودم تا ۵۰ متر هم تصحیحات تیر داده ام. ۵۰ متر کم و زیاد باعث می شد ۵۰ متر جلوتر و عقبتر از دکل بخورد. من هم گفتم مختصات قبلی من را نصف کند!یادم هست در جزیره مجنون بودیم و یک پارک موتوری عراق را دیدیم. هوا خیلی خوب بود و دید بسیار خوبی داشتیم. فکر کنم شب قلش باران آمده بود. روی نقشه با توجه به عوارض فهمیدیم که بردش خیلی عقب است و آتش کاتیوشا به آنجا نمی رسد. یک فرمانده آتشبار داشتیم به نام برادر سعید نعمت اللهی که بچه خرمشهر بود. با موتور رفتم آتشبارشان و موضوع را گفتم. با کمال میل قبول کرد و بدون هماهنگی با تطبیق توپخانه یک قبضه کاتیوشا را پر کرد و از موضع بیرون آمد. تا نزدیک دکل ما رفتیم و خلاصه خیلی راحت آن پارکینگ را زدیم و تعداد زیادی از خودروهای سبک و سنگین عراق منهدم شد.
-درباره کار تطبیق می شود توضیحی بدهید؟
ما دیدبان ها، چشم های تطبیق هستیم. گرا و مسافتمان را تا هدف به مسئول تطبیق اعلام می کنیم تا نقطه مورد نظررا روی نقشه پیدا کند. بعد از آن بررسی می کند که کدام آتشبار (مجموعه چند عراده توپ) قابلیت اجرای آتش روی هدف را دارد. گرا و مسافت هدف را بر اساس مکان آتشبار تعیین می کند و به آتشبار اعلام می کند تا اجرای آتش صورت بگیرد. بعد از آن دیده بان با آتش بار در تماس است تا مسافت یا گرا را کمتر و بیشتر کند تا گلوله به هدف اصابت کند.
-دیدگاه ها را بیشتر چه چیزی تهدید می کرد؟
دیدگاه ها را بیشتر تانک ها می زدند چون مستقیم زن بودند و می توانستند با دقت بالایی دکل ها را هدف بگیرند و بزنند.
در مناطق کوهستانی غرب باید جایی می رفتیم که بهترین دید را داشته باشیم برای همین خیلی می گشتیم تا مثلا روی ارتفاعات به نقطه ای برسیم که دید خوبی داشته باشد. در عملیات والفجر ۱۰ ارتفاعی بود به نام بیزِل که روبروی شاخ شمیران بود. هر چه گشتیم جای مناسبی پیدا نکردیم. خلاصه بعد از مدتی یک جا پیدا کردیم که دید مورد نیاز را می داد. شروع کردیم به کندن زمین برای استقرار وسائل. به تخته سنگ بزرگی برخوردیم که کندنش خیلی سخت بود. ۱۲ دسته کلنگ و ۲ کلنگ را شکستیم تا توانستیم آن دیدگاه را احداث کنیم. دست هایمان را با گازوئیل چرب می کردیم تا کمتر تاول بزند با این حال هر روز ۴ -۵ نوبت طاول می زد و می ترکید.
-تیپ توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء بعد از جنگ چه سرنوشتی پیدا کرد؟
متاسفانه تیپ ۶۳ خاتم به خاطر بی مهری برخی فرماندهان در سال ۱۳۷۰ منحل شد.
-شما از کار دیده بانی خسته نشدید و تصمیم نگرفتید یگانتان را عوض کنید؟
من می خواستم جایی باشم که بیشتر مثمر ثمر باشم. مسئولین ما هم انصافا خیلی خوب و بزرگوار بودند مثل آقایان یاسینی، آیتی، مهرآیین، شهید دایی ماسوله، شهید سنگرگیر که از مسئولین دیده بانی بودند. اولین مسئول ما حاج آقا صغیری آخر سعه صدر و اخلاق بودند. بعد از آن شهیدان دایی ماسوله و سنگرگیر مسئولیت واحد دیده بانی را به عهده گرفتند که شهید شدند. شهید محمدعلی کرمی هم از مسئولین دیده بانی بودند که بعد از مجروحیت و تحمل سختی های فراوان چند سال بعد از جنگ به شهادت رسیدند.
تصویر شهید حسین سنگرگیر در کتاب آتش به اختیار
در برخی مقاطع تعدد مناطقی که باید پوشش آتش می دادیم خیلی زیاد می شد. مثلا جزایر مجنون دست ما بود و سپس منطقه شلمچه و پشتیبانی آتش منطقه فاو هم به آن ها اضافه شد. در این شرایط در عملیات والفجر ۱۰ و بیت المقدس ۴ پشتیبانی آتش منطق هبر عهده یگان ما قرار گرفت.
شهید عزیز مشاق طلوعی
در عملیات والفجر ۱۰ به همراه تعدادی از بچه های دیده بانی پشت تویوتا وانت و پشت شاگرد نشسته بودیم. روی ارتفاعات سرسوروان برای نماز ایستادیم. بعد از نماز شهید عزیز مشاق طلوعی خیلی اصرار کرد که من جلو بنشینم و جایمان را با هم عوض کنیم. ۵۰ -۶۰ متر جلوتر نرفته بودیم که یک گلوله توپ کنار ماشین مان منفجر شد و یک ترکش به حنجره این همرزمم خورد و در جا شهید شد. عباس بقایی هم ترکشی به لگنش اصابت کردو مجروح شد. حدود ۴۰ بار عمل کرد اما هنوز هم مشکل دارد.
-تجربیات دیده بان ها جایی ثبت نشد تا مثلا امروز در جنگ سوریه استفاده بشود؟
آنطور که باید و شاید این کار انجام نشد. البته نوع کارها هم عوض شده و ماهواره ها آمده اگر چه دیده بان هنوز نقش خودش را دارد. مثلا در عکس هوایی یک ستون و تجمع را می بینیم که درست است اما دیده بان باید حرکت ها را ببیند و تحلیل کند و گزارش بدهد. چون دیده بان فقط دیده بان توپخانه نیست و دیده بانِ اطلاعات و عملیات هم داریم.
حجت ایروانی، نفر دوم ایستاده از راست
-با توجه به انحلال تیپ ۶۳ چه شد که کارهای فرهنگی تیپ را شما ادامه دادید؟
بعد از جنگ کار کتاب و خاطرات را پی گرفتم و دررده هایی در نیروی زمینی و هوایی بودم تا اینکه بازنشسته شدم. سه سال پیش سردار نوشادی (رییس ستاد تیپ توپخانه در ایام دفاع مقدس) به من فرمودند که می خواهیم تا خاطرات، اسناد و مدارک تیپ توپخانه را جمع آوری و کارنامه عملیاتی یگان را تدوین کنیم. من هم چون بازنشسته شده بودم، وقتم هم آزاد بود، ذوق این کار را هم داشتم و قبول کردم.
-اهم کارهایتان در چه حوزه هایی است؟
۱- جمع آوری اطلاعات، اسناد، وصیت نامه ها و خاطرات شهدای تیپ.
۲- تدوین کارنامه عملیاتی تیپ در دوران دفاع مقدس.
۳- ارتباط با فرماندهان قدیمی و ثبت خاطراتشان.
۴- برپایی یادواره شهدای یگان
۵- چنانچه رزمندگان، ایثارگران وجانبازان تیپ نیاز به گواهی تایید مجروحیت یا گواهی حضور در مناطق عملیاتی را داشته باشند، کمکشان می کنیم و ...
هیئت محبان حضرت زهرا(س) را داریم که برای دیده بان ها است اما بقیه دوستان تیپ هم تشریف می آورند و صبح های جمعه دور هم جمع می شویم و زیارت عاشورا می خوانیم. این هیئت از همان زمان جنگ تشکیل شده و تا الان هم ادامه دارد. برنامه جلسات هیئت هم در لیست سه ماهه چاپ می شود ودر اختیار دوستان قرار می گیرد.
نمونه ای از صفحات چاپ اول کتاب آتش به اختیار
-چیزی از خاطراتی که شما گرفته اید، در قالب کتاب چاپ شده؟
خیر، فعلا فقط در مرحله جمع آوری خاطرات و اسناد هستم. البته خاطرات یکی از دوستان به نام آقای عزیزالله فرخی که دیده بان و آزاده هستند روی خاطراتشان کار می کنیم و در حال تدوین آن هستیم.
-و حرف آخر...
ما در این دفتر نشسته ایم تا بچه های قدیمی تیپ توپخانه ۶۳ خاتم خاطراتشان را بگویند تا ضبط کنیم و بنویسیم و در اختیار نسل های بعدی قرار بدهیم. تلفن ما هم در دفتر جمع آوری و ثبت آثار دفاع مقدس تیپ توپخانته ۶۳ خاتم ۸۸۹۱۴۱۴۳ و ۰۹۱۲۵۱۷۵۰۸۸ است.
*میثم رشیدی مهرآبادی