به گزارش مشرق، اگر گمان میکنید که امام خمینی رحمهالله علیه با آن هوش و درایت سرشار در زمینه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و با آن متانت و وقار همیشگی، هیچ وقت با کسی شوخی نمیکرده، باید بدانید که اشتباه است. امام خمینی هم مانند همه آدمهای بزرگ که در تمام زمینههای شخصیتی رشد کردهاند، دارای روحیه شوخ طبیعی و مزاح بودند. طوری که بسیاری از افرادی که با ایشان گفتگو و دیداری داشتهاند، با این جنبه از روحیه امام پی بردهاند.
بیشتر بخوانید:
راه برون رفت از چالشها و حرکت به سوی آرمانهای انقلاب
ماجرای یک پیشنهاد عجیب
چند نفر از دوستان و آشنایان امام خمینی رحمهالله علیه در خانهای دور هم جمع شده بودند. گوشه دیوار، تاقچه بزرگی بود. امام رحمهالله علیه رو به یکی از دوستانش کرده و با لبخند فرمودند: «اگر یک نفر در این جمع بالای این تاقچه برود، من با سه صلوات او را میآورم پایین!»
همه تعجب کردند که چطور چنین کاری ممکن است. به همین دلیل یک نفر از میان جمع بالای تاقچه رفت و منتظر ماند تا امام رحمهالله علیه با سه صلوات او را پایین بیاورد. حالا نوبت امام بود. در حالی که لبخندی به لب داشتند، یک صلوات فرستادند و بعد از آن فرمودند: «صلوات دوم را فردا میفرستم!»
در جواب دکتر
دکتر عارفی، پزشک متخصصی بود که بارها در زمان بیماری امام خمینی رحمهالله علیه برای مداوا بر بالین ایشان آماده میشد. مدتی بود که انگشت دست امام مقداری درد داشت. دکتر عارفی در حین معاینه، سؤالهایی از امام میپرسید و یا میخواست با او همکاری کند.
یک بار به امام گفت: «با همان دستی که درد دارید، دست من را فشار بدهید.» امام با لحن خاصی که معمولاً در زمان شوخی و مزاح به کار میبردند، لبخندی زده و فرمودند: «میترسم دردتان بیاید!»
کباب نمیخورم!
یکی از نزدیکان امام خمینی تعریف کرده است که: دکتر از طریق من به امام خمینی پیغام داده بود که: «به آقا بگویید برای اینکه کمتر دارو بخورند، باید یک سیخ کباب میل کنند.» امام در جواب پیغام فرموده بودند: «کباب نمیخورم.»
سخن امام که به گوش دکتر رسید، یک بار دیگر پیغام داد که: «بگویید برای اینکه فلان قرص را نخورند، کباب را بخورند.» این پیغام را به امام عرض کردم. امام در جواب نگاهی به من کرد و در حالی که به میزی که کنار اتاق بود اشاره میکردند، با لحن خاصی فرمودند: «این میز را بخور!» گفتم: «بله آقا؟!» دوباره فرمودند: «این میز را بخور!» حاج احمد آقا و خانم اعرابی، نوه امام، که آنجا بودند به خنده افتادند. خود امام هم خندیدند. عرض کردم: «آقا! من که نمیتوانم میز را بخورم!» امام فرمودند: «همان طور که تو نمیتوانی میز را بخوری، من هم نمیتوانم هر روز کباب بخورم.»
ورزیدگی در زندان
امام خمینی رحمهالله علیه در نجف اشرف بودند که خبر آمد حزب بعث عراق، فرزند مرحوم آیت الله بجنوردی را دستگیر کرده است. امام هم یک شب برای احوالپرسی به منزل آیت الله بجنوردی رفتند.
در میان صحبتها خاطرهای از دستگیری پسر بزرگشان، آقا مصطفی، را تعریف کردند: «زمانی که در ترکیه بودم، یک روز به من خبر دادند که فرزندم، مصطفی، دستگیر شده و زندان رفته است. من گفتم: خوب است، زندان رفته است، ورزیده میشود!»
آیت الله بجنوردی گفت: «آقا! ما که دل و قلب شما را نداریم.» امام آن شب برای تقویت روحیه آنها شوخیهای لطیفی کردند تا بتوانند در حد امکان غم و غصه را از آنها دور کنند.
شهید نشدی!
یکی از نوههای امام که تازه از جبهه برگشته بود، به دیدن ایشان رفت. امام سر شوخی را باز کردند و گفتند: «شهید نشدی تا بنیاد شهید ما را یک سفر سوریه بفرستد!»
در جمع ورزشکاران
اوایل پیروزی انقلاب اسلامی بود. مردم از گروهها و قشرهای گوناگون به دیدن امام خمینی میرفتند. یک روز تعدادی از کشتیگیران با بدنهای ورزیده و در حالی که پیراهنهای آستین کوتاه بر تن داشتند، به خدمت امام رسیدند.
امام با خوشرویی و مهربانی با آنها دیدار کرده و مطالبی را در زمینه اهمیت ورزش و سلامتی عقل و بدن ایراد فرمودند. حتی به ورزشکاران اجازه دادند تا مطالب مورد نظرشان را مطرح کنند. در حین همین گفتگوها بود که امام با خوشرویی مزاح میکردند و در حین گفتگو، به شوخی فرمودند: «من از این بازوهای شما خوشم میآید!»
شوخی با شاگردان
روحیه مزاح و شوخطبعی امام خمینی در کلاس درس هم ادامه داشت. گاهی اوقات در حین درس وقتی حاضران خسته میشدند، امام مطلبی را به شوخی مطرح میکردند و به همین ترتیب همه با صدای بلند میخندیدند. البته در این جور مواقع امام معمولاً یا بیتفاوت و ساکت بودند و یا لبخندی میزدند، به طوری که انگار خودشان هیچ چیزی نگفتهاند.
یک روز یکی از شاگردان خوب امام که اهل استان آذربایجان و ترک زبان بود، مطلبی را سؤال کرد و بر این کار تأکید داشت. امام میخواستند او را ساکت کنند، اما شاگرد باز هم سؤال و اشکال خود را تکرار کرد. امام در آخر با حالت شوخی به او گفتند: «یُخ» همه حاضران و از جمله خود آن شاگرد سؤالکننده با شنیدن این کلمه ترکی از زبان امام، به خنده افتادند. اما امام در این مورد بدون هیچ لبخندی به درس ادامه دادند.