نیروهای تفحص لشکر۲۷محمدرسول‌الله(ص)، یازده‌سال در مناطق عملیاتی جنوب فعالیت کردند و لحظات جالبی را کنار هم و شهدای جنگ زندگی کردند که فرازهایی از آن‌ها در کتاب «ردپایی در رمل» روایت شده‌اند.

به گزارش مشرق، حدود دو سال پس از پایان جنگ تحمیلی، گروه‌های تفحص پیکرهای شهدا به مناطق جنگی اعزام شدند و لشگرهای مختلف گروه‌های تفحص خود را در مناطقی که عملیات‌های مختلف سال‌های دفاع مقدس انجام شده بودند، فعال کردند. یکی از این لشگرها، لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) بود که فعالیت‌هایش با فراز و فرودهایی همراه بود و پس از ۱۱ سال فعالیت، با کشف بیش از ۱۰ هزار شهید، روز ۱۸ دی ۱۳۸۰ به کار خود در مناطق عملیاتی جنوب پایان داد. برای تفحص این ده‌هزار شهید، ۱۰ تن از اعضای تفحص لشکر ۲۷ در بازه زمانی مذکور به شهادت رسیدند.

مفهوم تفحص علاوه بر مسائل جنگی و نظامی و برگرداندن عزیزان خانواده‌ها و داغدیدگان، با مفاهیم عرفانی و معنوی ممزوج است که جای بازکردن و تشریح‌شان هرجا و مکانی نیست و هر گوش و ذائقه‌ای توانایی تحمل روایت‌های معنوی و متافیزیکی آن را ندارد. اما به هرحال چون بحث سربازان وطن و ایثارگران کشور مطرح است، می‌توان به گوشه‌ای از کرامات شهدا و دخل و تصرف‌شان در زندگی مادی امروز اشاره کرد.

درباره تفحص در دفاع مقدس، کتاب‌های چندانی سراغ نداریم. یکی از آثار مهم در این زمینه «تفحص» نوشته حمید داوودآبادی است. درباره تفحص فیلم‌ها و دیگر آثار هنری چندانی هم تولید نشده است. اما یکی از کتاب‌های معدود دیگری که در این‌باره چاپ شده و قصد داریم به آن بپردازیم، «ردپایی در رمل» نوشته محمدحسن منافی یکی از اعضای گروه تفحص لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله است که فروردین سال ۱۳۹۵ توسط نشر ۲۷ بعثت چاپ شد. این کتاب خاطرات روزنوشت منافی از تفحص و اتفاقات مربوط به آن را در بر می‌گیرد.

* ۱- ساختار کتاب

مقطع آغازین کتاب، سال ۷۸ است که زمزمه‌های شروع دوباره تفحص در یکی از همان فراز و فرودهایی که اشاره کردیم، شنیده می‌شد. راوی کتاب که آن زمان مشغول تحصیل علوم حوزوی بوده و به خطاطی برای نمایشگاه‌ها و فعالیت‌های تبلیغاتی مشغول بوده، از دوستان و آشنایان خود در لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) می‌خواهد در صورت شروع دوباره تفحص او را آگاه کنند که این اتفاق رخ می‌دهد و به قول یکی از دوستان وی، «به هر زحمتی که بود، تفحص دوباره شروع شد.» در نتیجه گروه تفحص لشکر ۲۷ کار خود را در منطقه رملی فکه که محل عملیات گردان‌های کمیل و حنظله از این لشکر در عملیات‌های والفجر مقدماتی و والفجر یک بوده، شروع می‌کند.

شیوه روایت نویسنده برای ایجاد جذابیت این‌گونه است که شروع خاطرات کتاب در صفحه ۱۹، مربوط به مهرماه سال ۷۸ و غروب فکه؛ زمانی است که تفحص شروع شده و با فلش‌بک به گذشته، تا صفحه ۵۵ پیش می‌رود. سپس از صفحه ۵۵ به همین‌مقطع آغازین کتاب برمی‌گردد. از این صفحه به بعد، روایت خاطرات به‌صورت خطی و منظم جلو می‌رود. به این ترتیب منافی از حوزه علمیه به تفحص می‌رود و ابتدای کتاب هم به این مساله اشاره می‌کند که از آقایان میرطاهری و بابایی قول گرفت اگر تفحص شروع شد او را همراه خود ببرند.

خاطرات کتاب از سال ۷۸ شروع شده و روایت‌هایی درباره تفحص‌های لشکر ۲۷ را در سال ۷۸، ۷۹ و ۸۰ که تفحص این لشکر تعطیل شد، شامل می‌شود. لحن راوی هم با وجود برخی فرازها که احساسی و عرفانی شده، در بیشتر فرازهای کتاب دربردارنده روایت واقع‌گرایانه است و منافی تلاش کرده مانند یک گزارشگر و خبرنگار، رویدادهای آن دوره را پیش روی مخاطب خود قرار دهد.

محمدحسن منافی نویسنده کتاب «ردپایی در رمل»

* ۲- سختی‌ها و شیرینی‌ها تفحص

کلنجار رفتن با گرما و عقرب‌ها، ازجمله سختی‌های متداولی بوده که نیروهای تفحص با آن‌ها روبرو بوده‌اند. منافی در یکی از خاطرات اردیبهشت ۷۹ خود در دوکوهه، با همان لحن واقع‌گرا و عاری از معنویت‌سازی که اشاره کردیم، نوشته است: «شب‌ها به خاطر گرمای هوا، به‌خصوص هوای داخل سنگر، بیرون می‌خوابیدیم، اکثراً شب‌ها بیدار بودیم. نه به خاطر عبادت و این‌جور حرف‌ها؛ پشه‌ها نمی‌گذاشتند بخوابیم.» (صفحه ۱۴۴) او سطح تحمل نیروهایی را که با امکانات ناچیز رفاهی در تفحص ماندند، ستودنی می‌خوانَد. چون ماندن و رفتن نیروها به اختیار خود بوده و حضورشان، وظیفه محول و دستور نظامی نبوده است.

واقعیت تلخ تاریخی دیگر از آن منطقه این است که نیروهای ارتش بعثی عراق، پس از کشتار رزمندگان ایرانی در کانال حنظله، کانال را با خاک پر و تپه‌های اطرافش را صاف کردند. روی کانال پرشده از خاک را هم مین کاشتند. بهمن‌ماه سال ۷۸ با پیداشدن پیکر حسین یاری‌نسب فرمانده گردان حنظله، منطقه دقیق این کانال برای نیروهای تفحص پیدا شد نیروهای تفحص لشکر ۲۷، برای کار معمول، حداقل به دو بیل مکانیکی نیاز داشته‌اند اما چون تنها یک‌بیل در اختیارشان بوده، ناچار به مدارا با آن بوده‌اند تا معیوب و نیازمند تعمیر نشود. شیوه کار تفحص هم این‌گونه بوده که پس از اطمینان کامل از صفرشدن منطقه (این‌که در منطقه دیگر شهیدی وجود ندارد) برای شروع وارد منطقه عملیات دیگر شده و نقشه و اطلاعات آن منطقه و عملیاتش را گردآوری می‌کردند. در برخی روزهای گرم جنوب، پس از بارندگی‌های جنوب ایران، خاک و غبار از روی استخوان شهدای که در عمق کمتری از خاک مدفون بوده‌اند، کنار رفته و سفیدی استخوان‌ها توجه نیروهای تفحص را جلب می‌کرده است.

در ابتدای کار، محل مناسبی برای مقر تفحص لشکر ۲۷ در فکه در نظر گرفته می‌شود. پس از آن سوله‌های سیمانی را با چند تریلی از منطقه عملیاتی والفجر ۱ به والفجر مقدماتی (فکه جنوبی) انتقال می‌دهند. در این مقطع به‌قول منافی از سرباز تا سردار همه در کنار هم بوده و کار می‌کرده‌اند. به این ترتیب، در تیرماه ۷۸ کار تفحص، پس از تعطیلی موقت، دوباره به‌طور رسمی در فکه جنوبی (منطقه والفجر مقدماتی، مقتل شهدا، شهید آوینی، تپه دوقلو، کانال کمیل و حنظله) آغاز می‌شود. اتفاق مهم بعدی مربوط به مهرماه همان‌سال است که به‌خاطر انفجار مین ضد تانک دربرخورد با پاکت بیل مکانیکی گروه، تصمیم گرفته می‌شود به‌خاطر خشک‌شدن آب‌های فصلی منطقه چزابه، بیل را از فکه به چزابه منتقل کنند و کار را در آن منطقه پی بگیرند. هوای چزابه با هوای فکه تفاوت زیادی داشته و به‌قول منافی، بسیار شرجی و گرم بوده است. منطقه والفجر مقدماتی که به قتلگاه فکه معروف است، همان‌مکانی است که ارتش عراق با کمک کماندوهای سودانی و دیگر نیروهای کشورهای عربی، به نیروهای ایرانی حمله‌ور شد. کماندوهای سودانی از حیث قد و اندازه، نیروهای عجیب‌الخلقه‌ای روایت شده‌اند که دوبرابر قدوهیکل رزمنده‌های ایرانی جسّه داشته‌اند. واقعیت تلخ تاریخی دیگر از آن منطقه این است که نیروهای ارتش بعثی عراق، پس از کشتار رزمندگان ایرانی در کانال حنظله، کانال را با خاک پر و تپه‌های اطرافش را صاف کردند. روی کانال پرشده از خاک را هم مین کاشتند. به‌همین‌دلیل نیروهای تفحص با برخی از شهدایی روبرو می‌شوند که دشمن روی پیکرشان مین کاشته بوده است. یکی از مناظری که منافی در روزهای تفحص مشاهده کرده، این بود که بین مین‌های ضدتانک و ضدنفر، بوته‌هایی سبز شده بودند که از لابه‌لای استخوان شهدا عبور کرده بودند. یک‌بار هم شهیدی را که زیر گل‌های شقایق مدفون بوده پیدا می‌کنند که گل‌ها از میان چشم‌های این شهید روییده بوده‌اند. به‌هرحال بهمن‌ماه سال ۷۸ با پیداشدن پیکر حسین یاری‌نسب فرمانده گردان حنظله، موقعیت دقیق این کانال برای نیروهای تفحص پیدا شد.

فردی که به‌عنوان آشپز گروه تفحص در مقر می‌مانده، به گفته منافی، یکی از فداکارترین افراد گروه بوده چون علی‌رغم میل زیادی که همه به پیدا کردن شهید داشته‌اند، در مقر باقی می‌مانده تا هنگام بازگشت نیروها در غروب، غذا و خوراک‌شان حاضر باشد. منافی درباره آشپزهای تفحص می‌گوید واقعاً از این افراد در هر جمعی کم پیدا می‌شود که روحیه‌ای مثل روحیه شهدا داشته باشند. درباره مساله آشپزی در نیروهای تفحص لشکر ۲۷، باید به این نکته هم اشاره کنیم که علی محمودوند فرمانده وقت، در یکی از بازگشت‌های خود از مرخصی، دفتر دستور پخت غذاهای مختلف را به مقر می‌آورد. در قدم بعدی هم ناچار می‌شوند برای تهیه نان، یک تنور گازی به منطقه تفحص منتقل کنند و همان‌جا نانوایی کنند.

نیروهای تفحص لشکر ۲۷ در ایام فراغت و هر وقت به قول خودشان حوصله داشته‌اند، با در اختیار داشتن یک‌دستگاه ویدئو، فیلم‌های سینمایی مثل «لیلی با من است» و «آژانس شیشه‌ای» را تماشا می‌کرده‌اند و به گفته منافی، بیشتر هم فیلم «آژانس شیشه‌ای» را می‌دیده‌اند. طوری که بیش از ۲۰ بار این فیلم را تماشا کرده‌اند. سال ۷۹ هم سریال تلویزیونی «ولایت عشق» را به‌طور هفتگی تماشا می‌کرده‌اند.

اما با وجود همه سختی‌هایی که به آن‌ها اشاره شد، شیرین‌ترین و لذت‌بخش‌ترین مرحله تفحص، برای نیروهای دخیل در آن، زمانی بوده که هویت شهید مشخص می‌شده و نیروهای تفحص متوجه می‌شدند قرار است کدام خانواده و پدرومادر شهید را شاد کنند.

۲-۱ درگیری‌های هرروزه با منافقین

نکته مهم درباره تفحص شهدا، همکاری تنگاتنگ نیروهای ارتش و سپاه و ادامه جنگ مسلحانه نیروهای ایران با منافقین است. طوری که برخی از خاطرات تفحص مربوط به نیروهای ارتش است و نیروی زمینی ارتش، در سال‌های ۷۸، ۷۹ و ۸۰ در مناطق مرزی و محدوده‌های تفحص، درگیری‌های زیادی با نیروهای منافقین داشته‌اند. یکی از نیروهای ارتش که در آن مقطع، هر روز برای شناسایی راه‌های نفوذ منافقین در خط مرزی مشغول گشت بوده، پس از استخوان‌های بیرون‌زده از خاک را می‌بیند و نیروهای تفحص را مطلع می‌کند. به‌هرحال تذکر این نکته تاریخی هم بی‌لطف نیست که منافقین در آن برهه برای ضربه‌زدن به نیروهای تفحص، اقدامات زیادی کرده و از خط عراق وارد ایران می‌شدند. در صفحه ۱۷۶ کتاب «درپایی در رمل» هم به این مساله اشاره شده که اواخر آبان ۷۹، نیروهای ارتش هرشب در خط مرزی با منافقین درگیری داشته‌اند و صدای شلیک گلوله می‌آمده است. به این موضوع در صفحه ۲۰۲ (خاطره‌ای از بهمن ۷۹) این کتاب هم اشاره شده است: «به خاطر سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، منافقین در مرز دست به حرکت‌هایی زده بودند. در سه راهی دهلران نیز با بچه‌های ارتش درگیر شده و یکی را هم به شهادت رسانده بودند. دو نفر از منافقین به هلاکت رسیده و دو نفرشان هم اسیر شده بودند.»

* ۳- عملیات برون‌مرزی و پایان کار تفحص

اوایل آذر سال ۷۸ در چزابه، روز اول برگشت منافی از مرخصی، پنج شهید پیدا می‌شوند که همگی کنار هم افتاده بودند و یکی از آن‌ها هم روی برانکارد قرار داشته است. همان‌زمان نیروهای تفحص تبریز (لشکر ۳۱ عاشورا) هم که در ۳۰۰ متری تفحص لشکر ۲۷ مشغول بوده‌اند، ۱۳ شهید را پیدا می‌کنند. طی روزهای آذر ۷۸، یکی از پناهندگان عراقی که در عملیات والفجر ۶ در چزابه بوده و محل دفن چندشهید را به سپاه بدر گزارش داده بود، به‌مدت یک‌هفته به منطقه تفحص آورده می‌شود. این کار توسط مجید پازوکی انجام می‌شود. در ادامه روزهای آذر آن سال، همزمان با سالروز وفات حضرت خدیجه (س) با رسیدن به سیم یک تلفن جنگی، نیروهای تفحص به سه‌شهید رسیدند که پاهایشان با سیم تلفن بسته شده بود و هر سه هم پلاک داشتند. بنابراین به‌راحتی شناسایی شدند. حتی در جیب یکی از این شهدا، کارت شناسایی اعزام به جبهه و گواهی‌نامه رانندگی، سالم باقی مانده بوده است.

علی‌محمودوند پیش از شروع کار برون‌مرزی شهید شده و مجید پازوکی به‌جای او فرماندهی گروه را به عهده می‌گیرد. تیرماه سال ۸۰ زمزمه‌های شروع کار برون‌مرزی شنیده می‌شود. با پیچیدن این زمزمه، تیپ ۲۱ امام رضای خراسان در فکه، نزدیک پاسگاه سلمان (مریم سابق) مقری تاسیس می‌کند و کار برون‌مرزی تفحص لشکر ۲۷ به‌طور رسمی از ۲۰ شهریور سال ۸۰ با فرماندهی مجید پازوکی آغاز می‌شود آذر سال ۷۸، با اتمام کار تفحص در چزابه، نیروهای تفحص لشکر ۲۷ دوباره بیل مکانیکی را به فکه برمی‌گردانند و کار را در این منطقه از سر می‌گیرند.

شهریورماه ۷۹ وقتی سردارباقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح از پایان کار تفحص می‌گوید، دستور خاتمه کار نیروهای لشکر ۳۱ عاشورا و بازگشت‌شان از منطقه تفحص را صادر می‌کند. این دستور باعث اضطراب و نگرانی زیادی بین نیروهای تفحص لشکر ۲۷ می‌شود و به تب‌وتاب می‌افتادند تا تفحص تعطیل نشود. در نتیجه با مذاکراتی علی محمودوند با فرماندهان رده بالاتر انجام می‌دهد، بنا می‌شود گروه از فکه به شلمچه بروند و کار را ادامه بدهند.

اواسط دی‌ماه ۷۹ در منطقه فکه، موقعیت جالبی پیش آمد که در آن، طی ۱۲ روز هیچ شهیدی پیدا نمی‌شده است. اما ناگهان نیروهای تفحص به یک شهید می‌رسند و از این شهید، به ۷ شهید دیگر. این‌۸ شهید در یک‌کانال بودند و طوری که هرکدام سر روی زانوی شهید دیگر داشت، قرار داشتند. این شهدا مربوط به گردان انصارالرسول لشکر ۲۷ بودند که روز ۱۸ بهمن ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسیده بودند.

پایان کار تفحص لشکر ۲۷، برای نیروهای آن غمناک و سرشار از خاطرات پردرد شهیدشدن برخی از نیروها و فرمانده‌هان‌شان است. علی‌محمودوند پیش از شروع کار برون‌مرزی شهید شده و مجید پازوکی به‌جای او فرماندهی گروه را به عهده می‌گیرد. تیرماه سال ۸۰ زمزمه‌های شروع کار برون‌مرزی شنیده می‌شود. با پیچیدن این زمزمه، تیپ ۲۱ امام رضای خراسان در فکه، نزدیک پاسگاه سلمان (مریم سابق) مقری تاسیس می‌کند و کار برون‌مرزی تفحص لشکر ۲۷ به‌طور رسمی از ۲۰ شهریور سال ۸۰ با فرماندهی مجید پازوکی آغاز می‌شود. پازوکی دو گروه را در خاک ایران و خاک عراق مامور ادامه کارهای تفحص می‌کند.

به‌دلیل حساسیت بالای نیروهای بعثی ارتش عراق برای شناخت فرمانده و فرمانده اطلاعات، نیروهای تفحص ناچار بودند با هوشیاری زیاد رفتار کنند تا هویت و سمت این دو افشا نشود. علت اصرار بعثی‌ها برای شناخت فرمانده و فرمانده اطلاعات تفحص، جلوگیری از کار آزادانه آن‌ها عنوان شده است. منافی می‌گوید از مرز ایران تا جاده‌ای که درون خاک عراق در آن تردد می‌کرده‌اند، دیگر اجازه برگشت به منطقه‌ای که پیش‌تر در آن کار کرده بودند، وجود نداشت. به همین‌دلیل به نیروهای برون‌مرزی تفحص سفارش می‌شد با حوصله و بدون عجله کار کنند. این میان، نیروهای تفحص با سربازان و ارتشی‌های شیعه عراقی طرح دوستی می‌ریزند.

با گذشت یک‌ماه از شروع تفحص برون‌مرزی، ۱۰ شهید که بیشترشان پلاک داشتند، پیدا شدند. در دوران کار برون‌مرزی، ابراز علاقه نیروهای تفحص به شهدا باعث تعجب بعثی‌ها بوده اما در نهایت یکی از آن‌ها، برای تبرک‌جستن، گوشه پیراهن یکی از شهدای ایرانی را برای خود برمی‌دارد.

پس از شهادت مجید پازوکی، تعطیلی کار برون‌مرزی و برگشت نیروها به خاک خودی، فرماندهی تفحص لشکر ۲۷ به حمید معجزاتی محول می‌شود. در ادامه اتفاقات، علی‌رضا شهبازی و محمدرضا زمانی در آذر سال ۸۰ در فکه به شهادت می‌رسند. پس از این حوادث، تفحص لشکر ۲۷ به‌طور کامل متوقف می‌شود. به‌این‌ترتیب دو شهید یادشده به‌عنوان آخرین شهدای تفحص لشکر ۲۷، یک‌ماه پس از خودسازی ماه رمضان و در آخرین لحظات مشغولیت گروه در مناطق جنگی، به دیگر شهدای تفحص می‌پیوندند.

شهید علی محمودوند فرمانده گروه تفحص لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص)

* ۴- محمودوند و پازوکی؛ فرماندهان خاکی و بی‌ریا

علی محمودوند و مجید پازوکی از چهره‌های نامدار تفحص هستند که به‌ترتیب فرمانده گروه تفحص لشکر ۲۷ بوده‌اند و دوستی نزدیکی با یکدیگر داشتند. اما جالب است که از نظر رفتار و رویکرد فرماندهی متفاوت بودند. هر دو هم از جانبازان دوران جنگ بودند و به‌دلیل عوارض و زخم‌های ناشی از روزهای دفاع مقدس، رنج زیادی را متحمل می‌شدند. محمودوند دچار درد پا و درد کلیه و پازوکی هم به‌دلیل گلوله‌هایی که در جنگ به بدنش اصابت کرده بود، دچار درد معده و سردردهای شدید بوده است. در روزهای تفحص، این دو ابتدای شناسایی منطقه تفحص را انجام می‌دادند و سپس نیروهای تفحص وارد عمل می‌شدند.

محمودوند یا به قول منافی و دیگر نیروهای تفحص «علی‌آقا»، عموماً یا یک امدادگر و راننده آمبولانس به شناسایی مناطق تفحص می‌رفت و آن‌ها را به حالت آماده‌باش کنار میدان مین نگه می‌داشت تا خود پاکسازی‌های لازم را انجام دهد. به گفته راویان آن روزها، محمودوند وارد میدان مین می‌شد و ساعت‌ها شناسایی می‌کرد. محمودوند به‌هیچ عنوان اجازه نمی‌داده کسی از او ناراحت شود و هرطور شده دل‌چرکینی افراد را از دلشان درمی‌آورد. با این وجود فرمانده‌ای مقتدر و باتجربه بوده و با وضعیت جسمانی و پای مصنوعی که بارها در طول تفحص از جا درآمد، ساعت‌ها در مناطق جنگی پیاده‌روی می‌کرده است. اگر کسی از نیروهای تفحص می‌خواست به‌عنوان تبرک، چیزی از وسایل شهدای تفحص‌شده را بردارد، محمودوند اجازه نمی‌داده و می‌گفته: «این‌وسایل برای مادران شهدا و خانواده‌هایشان است که چندسال است منتظرند.» او همچنین معتقد بوده این وسایل در دست نیروهای تفحص امانت هستند و بدون اجازه حق دست‌زدن به آن‌ها را ندارند. اگر هم بحث تبرک و یادگاری مطرح باشد، این خانواده‌های شهدا هستند که مُحق هستند و این وسایل برای آن‌هاست.

یکی از ویژگی‌های رفتاری محمودوند این بوده که چندان اهل برگزاری هیئت و جلسات مذهبی در روزهای تفحص _ به قول منافی اهل سر و صدا_ نبوده و به همراهان خود می‌گفته «همین‌جا کارتان را بکنید. همین، نماز شب است.» یکی از دستاوردهای محمودوند هم که سال ۶۱ در کانال حنظله مجروح شد، پیدا کردن کانال‌های کمیل و حنظله در جریان تفحص بود یکی از خاطرات جالب منافی از شهید محمودوند مربوط به قرائت دعای عرفه سال ۷۸ در طلائیه است. این خاطره هم بیان‌گر عدم ظاهرگرایی و اصطلاحاً مقدس‌بازی نیروهای تفحص است که شاید تصویر دیگری از آن‌ها در ذهن عموم مخاطبان وجود داشته باشد و از این قرار است که محمودوند با شروع مراسم دعای عرفه و خواندن چندصفحه، کتاب دعا را بسته و می‌خوابد. او مقابل سوال منافی که از دوکوهه تا طلائیه آمده‌ایم برای همین دو صفحه؟، می‌گوید «اگر بخواهد قبول کند، همین کافیه. اگر هم نه چرا خودم را به زحمت بیندازم.» در همین‌زمینه بد نیست به این موضوع اشاره کنیم که محمودوند درباره مساله شهادت خود به دوستانش گفته بود: «اول اینکه من برای شهادت به منطقه نیامده‌ام. من براساس تکلیفی که بر دوشم بود و برای ادای آن آمدم و تا به حال هم از خدا نخواسته‌ام که شهید بشوم. بعد هم من در قطعه بیست و هفت بهشت‌زهرا جا دارم. اگر توفیقی شد، همان‌جا دفنم می‌کنند.» (صفحه ۱۹۵)

علی محمودوند ۲۲ بهمن سال ۷۹ در اثر انفجار مین به شهادت رسید و به گفته شاهدان، به حالت سجده و رو به قبله افتاده بود. او چند روز پیش از شهادت به این مساله اشاره کرده و به راوی خاطرات کتاب «ردپایی در رمل» می‌گوید دو بار به او گفته «تا برگردی من دیگر نیستم.» به‌هرحال، طبق روایت منافی و نیروهای تفحص لشکر ۲۷، محمودوند با توجه به همان مسائل معنوی و متافیزیکی که شاید درکشان برای عده‌ای دشوار باشد، از شهادت خود مطلع بوده و گاهی اوقات به این نیروها می‌گفته هرزمان بخواهد، می‌تواند شهید شود که این گفته را می‌توان در مقام مفهوم «مرگ اختیاری» عارفان و سالکان طریق حق تفسیر کرد. یکی از جملات مهم و معنادار منافی هم در این زمینه، چنین است: «علی‌آقا را شهدا بیشتر می‌شناسند.» یکی از ویژگی‌های رفتاری محمودوند این بوده که چندان اهل برگزاری هیئت و جلسات مذهبی در روزهای تفحص _ به قول منافی اهل سر و صدا_ نبوده و به همراهان خود می‌گفته «همین‌جا کارتان را بکنید. همین، نماز شب است.» یکی از دستاوردهای محمودوند هم که سال ۶۱ در کانال حنظله مجروح شد، پیدا کردن کانال‌های کمیل و حنظله در جریان تفحص بود.

مجید پازوکی هم که پس از شهادت محمودوند به‌عنوان جانشین او در گروه تفحص به فعالیت ادامه می‌دهد، مهرماه ۸۰ براثر انفجار مین در خاک عراق به شهادت رسید و به گفته شاهدان، شهادتش تقریباً مانند محمودوند رقم خورد؛ تمام بدنش پر از ترکش، یکی از پاها و دست‌هایش قطع و ترکش مین به قسمتی از سرش برخورد کرد. شهادت این فرمانده تفحص هم روز ۱۷ مهر، هشت‌ماه پس از شهادت محمودوند رخ داد. پازوکی خلاف رویکردی که محمودوند درباره خلوتی و آرامش مقر تفحص داشته، چنین می‌پسندید که نیروهای بسیجی کنارش و مقر شلوغ باشد.

علی محمودوند اتفاقات و وقایع تفحص را با دوربین فیلمبردای خود ثبت و ضبط می‌کرده که هفت‌ماه پس از شهادتش، نیروهای تفحص با جمع‌آوری هزینه یک دوربین فیلمبرداری می‌خرند تا صحنه‌های تفحص را ثبت کنند.

* ۵- کرامات شهدا برای نیروهای تفحص

در برخی از فرازهای کتاب «ردپایی در رمل» می‌توان کراماتی را هم شهدا داشته‌اند، شاهد بود. نیروهایی که در تفحص فعالیت می‌کردند، بر این باور بودند که اگر شهدا نخواهند، پیدا نمی‌شوند. این مساله خود را در تفحص کانالی که پیش‌تر دوبار تفحص شده بود نشان داد؛ وقتی که در عمق یک‌ونیم‌متری خاکش، شهید پیدا شد. یا در مثالی دیگر می‌توان به تفحص دو شهید در منطقه رملی فکه و کانال حنظله اشاره کرد که پس از دوازده سال و وجود باد و باران فراوان جنوب، موقعیت‌شان تغییر نکرده و بدون این‌که از هم جدا شوند، کنار هم پیدا شدند.

نیروهایی که در تفحص فعالیت می‌کردند، بر این باور بودند که اگر شهدا نخواهند، پیدا نمی‌شوند. این مساله خود را در تفحص کانالی که پیش‌تر دوبار تفحص شده بود نشان داد؛ وقتی که در عمق یک‌ونیم‌متری خاکش، شهید پیدا شد. یا در مثالی دیگر می‌توان به تفحص دو شهید در منطقه رملی فکه و کانال حنظله اشاره کرد که پس از دوازده سال و وجود باد و باران فراوان جنوب، موقعیت‌شان تغییر نکرده و بدون این‌که از هم جدا شوند، کنار هم پیدا شدند یکی از خاطرات منافی درباره کرامات شهدا مربوط به اردیبهشت ۷۹ است که به‌دلیل نزدیک‌بودن اربعین حسینی، بنا بوده کاروانی متشکل از ۶۰۰ شهید، از شملچه تا مشهد حرکت کند اما ۷ شهید کم داشته و نیروهای تفحص در منطقه حرکت کرده و با صدای بلند شهدا را خطاب قرار می‌دادند: «آهای شهدا… اگر می‌خواهید مشهد بروید، امروز آخرین فرصت است» و با تکرار جمله «مشهدی‌ها بیایند بیرون» دشتبانی می‌کردند که به یک استخوان بند انگشت می‌رسند. به‌این‌ترتیب از این شهید به ۶ شهید دیگر می‌رسند. در نتیجه ۷ شهیدی که باید کاروان ۶۰۰ شهیدی شملچه مشهد را تکمیل می‌کردند، پیدا و به کاروان ملحق می‌شوند. به گفته منافی، نیروهای تفحص درباره این ماجرا و پیداشدن بند انگشت شهید اول، گفته بودند «شهید اول با شنیدن صدای ما انگشتش را بالا گرفت که به مشهد برود و ما دیدیمش»

منافی در خاطرات سال ۷۹ می‌گوید یک‌بار برای پیداکردن شهید، مراسم عزاداری و توسل گرفتیم و نتیجه‌ای حاصل نشد. اما وقتی تا نصفه‌های شب گفتیم و خندیدیم، در عوض توانستیم ۳ شهید (از شهدای گردان حنظله) پیدا کنیم. گویی این شهدا هم مثل خودمان اهل بگو بخند بودند نه اهل گریه زاری. همچنین در تفحص‌های لشکر ۲۷، شهید پیدا شد که یک قرآن جیبی داشت و تمام صفحاتش در اثر انفجار سوخته بودند به‌جز لفظ جلال «الله» در ورقه‌های قرآن که سالم و خوانا باقی مانده بود.

از دیگر خاطراتی که بیان‌گر کرامات شهدا پس از مرگ و شهادتشان است، می‌توان به خاطره تفحص در چزاه اشاره کرد. در این خاطره پیکر شهیدی پیدا شد که قمقمه‌اش پس از ۲۰ سال سالم مانده و آب درونش قابل نوشیدن بوده است. منافی در توضیح بیشتر درباره این خاطر می‌گوید آب قمقمه برای آزمایش به تهران فرستاده، و کاملاً سالم، تمیز و بدون هرگونه باکتری تشخیص داده شد. در نتیجه همه نیروهای تفحص به قصد تبرک از آن آب نوشیدند.

منبع: مهر