«پیامبر بی‌معجزه» داستان روحانی مبلغی است که به همراه همسرش در ایام محرم عازم تبلیغ است و در بین راه گرفتار اشرار می‌شوند.

به گزارش مشرق، این گرفتاری شروع ماجرایی پر افت‌وخیز است. درواقع «سیدحمید» از لحاظ درونی با خودش و باورهایش کلنجار می‌رود و توقع نداشته چنین اتفاقی برای او بیفتد و توان خودش را کمتر از آن می‌بیند که با اشرار دربیفتد. از طرفی چون روحانی است، آدم‌های آنجا برخورد متفاوتی با او دارند و مشکلاتی جدی برایش ایجاد می‌کنند.  محمدعلی رکنی، نویسنده سیرجانی متولد ۱۳۶۲ است. از آثار او می‌توان به کتاب‌های «سنگی که نیفتاد»، «مهاجران»، «یک لبخند بی‌انتها» و «رد نامنظمی روی برف‌ها» اشاره کرد. همچنین رمان «ما همه برهنه‌ایم» از او آماده چاپ است. گفت‌وگوی ما با او را بخوانید.

آقای رکنی، چه انگیزه‌ای برای نوشتن این کتاب داشتید؟

دغدغه‌ این را داشتم که در ارتباط با پیامبر اسلام (ص) داستانی بنویسم. در دنیا و در همه‌ ادیان کارهای ویژه‌ای برای پیامبران شده است برای مثال درباره‌ عیسی‌بن مریم (ع) کارهای ویژه‌ای شده است اما ما در کشور ایران کار مهم و قابل توجهی در ارتباط با پیامبر اسلام انجام نداده‌ایم. انسانی را در این کتاب تصویر کردم که با مقوله دین و ایمان و ترس درگیر است تا اینکه به سفر می‌رود و آنچه را در عبادات شبانه خود دنبال می‌کند در معرض یک امتحان جدی بدست می‌آورد. می‌خواستم نشان بدهم عیار معرفت آدم‌ها و باور آن‌ها در موقعیت‌های حساس معلوم می‌شود و آدم‌ها در آن لحظات است که خودشان را کشف می‌کنند و با درونی‌ترین احساسات خودشان مواجه می‌شوند.

نوشتن این کتاب چقدر مربوط به تجربه‌های زیستی شما بوده است؟

 ماجراهای بیرونی این داستان برای من مابه ازای بیرونی نداشته؛ ولی دریافت‌های درونی و کشمکش‌های اعتقادی مثل موضوع ترس و تنهایی انسان و نحوه مواجهه با آن‌ها همیشه مسئله‌ام بوده و حتماً خواسته و ناخواسته در اثر منعکس ‌شده است.

چه نکاتی حین نوشتن رمان ذهنتان را درگیر کرده بود؟

 مسائلی مثل معراج پیامبر. البته نه خود معراج بلکه نسبت ما به‌عنوان یک انسان بیرونی با معراج که چطور می‌توان به این مسئله نگاه کرد و یا چه چیزی در دل آن نهفته است که به کار ما می‌آید. رنجی که انسان از تنهایی می‌کشد و این تنهایی آدمی را در چه وادی‌ می‌تواند سرگردان کند و پرسش‌هایی مثل تنهایی و ترس از کجا به سراغ انسان می‌آیند و چطور هرکس باید یک روز با ترس‌های خودش روبه‌رو شود؟! 

من کتاب را تا نخواندم زمین نگذاشتم. مخاطب چقدر برای شما اهمیت دارد؟

 مخاطب خاصی را در نظر نگرفتم؛ هر مخاطب بزرگسالی که رمان‌خوان است و از خوانش یک رمان می‌خواهد لذت ببرد و ماجراهای متفاوتی را دوست دارد تجربه کند می‌تواند این کتاب را بخواند. این کتاب نشان‌دهنده سیر و سلوک درونی و بیرونی یک شخص است، کسی که در حال گذار از ظاهر به باطن است و دوست دارد در عالم معرفت به معنا برسد. در این رمان سعی شده در کنار درام‌ و خرده‌روایت‌ها از پوسته عبور کنیم و به هسته‌ برسیم.

انتخاب جغرافیای داستان دلیل خاصی داشته است؟

 بیشتر بر مبنای باورپذیری داستان بوده است. مسئله اشرار در این جغرافیا وجود دارد و به باورپذیری داستان کمک می‌کند. من به جغرافیای بیابان و سرما برای روایت داستانم نیاز داشتم. خیلی از لذت‌های برخاسته از طبیعت، معطوف به دنیای مجازی است. از این رهگذر سعی کردم شخصیتم بی‌واسطه با طبیعت روبه‌رو شود.

بهترین بخش سیر و سلوک قهرمان داستان کدام قسمت است؟ ازنظر شما کدام بخش بود؟

قسمتی که حمید از فرط رنج به عشق پناه می‌برد و نرگس دخترک معلول را با همه مشکلات و آلودگی‌هایش دوست دارد. از این تحول درونی لذت بردم.

 بله دقیقاً. بنده هم در آن صحنه شگفت‌زده شدم. فکر می‌کنم نقطه عطف داستان همان صحنه است. جایی که حمید هرگز تصورش را هم نمی‌کند روزی قرار است سلوکش در اتاقی تنگ و تاریک و درجایی که بوی تعفن دیوانه‌اش کرده و جیغ‌های آزاردهنده یک دخترک فلج امانش را بریده و همنشین یک سگ شده به اوج برسد. در زندگی همه ما انسان‌ها چنین نقاط عطفی وجود دارد ممکن است عشق و ایمان را درست جایی که انتظارش را نداریم پیدا کنیم. 

در جاهایی از این کتاب یاد «ملت عشق» افتادم. به این کتاب توجهی داشتید؟

 کتاب«ملت عشق» در ذهن من نبود ولی احتمالاً چون فضای کتاب معطوف به سمت عشق و رنج انسان است و همچنین به گذشتن از پوسته ظاهر و رسیدن به مغز در محتوا با «ملت عشق» هم‌سو باشد. البته این را بگویم من ملت عشق را یک کتاب قوی، عمیق و جدی نمی‌دانم، دلیل هم دارم. 

فکر می‌کنم تصمیم‌هایی هم برای ترجمه کتاب گرفته شده است.

 نشر صاد قرار است کار را به یکی دو زبان ترجمه کند. آخرین صحبتی هم که با بنده کردند این بود که رایزنی‌ها را شروع کرده‌اند. البته به‌طورکلی ترجمه چه از فارسی و چه به فارسی حتماً آسیب‌هایی می‌بیند. مثلاً بازی‌های فرمی در زبان کاملاً از بین می‌رود و یا برخی صمیمیت‌های نهفته در متن پنهان می‌شوند. چیزی که در ترجمه اهمیت دارد روح اثر، داستان و همذات‌پنداری است. فکر می‌کنم رمان اگر به مسائل بنیادی انسان بپردازد و ارجاعش خارج از متن و درون‌متنی‌اش همه‌فهم باشد حتی اگر یک نفر در آفریقا هم رمان را بخواند لذت می‌برد.

* قدس